*در آغاز گفتگو اشارهای به تاریخچه علمی و عملی خاندان آیتاللهالعظمی سید محمدهادی حسینی میلانی بفرمایید؟ اسناد دراین باره چه می گویند؟
طبق شجرهنامه ایشان، جد ششم ایشان از مدینه به میلان در 23 کیلومتری تبریز میروند. در آن منطقه سادات حسینی نبودهاند و اهالی میلان به مدینه میروند و از این خاندان درخواست میکنند که یکی از جوانان آنها به میلان بیاید و دختری از آنها بگیرد تا از این طریق انتساب به این خاندان میسر شود. به این ترتیب فردی به نام شریف حسین به میلان میرود و از آنجا حضور سادات میلانی شروع میشود. زندگی بزرگان این خاندان سراپا فقاهت، قداست، روحانیت و فضل و ملکات دینی و اخلاقی است.
*جنابعالی نواده ایشان از کدام فرزندشان هستید؟ مناسب است که در آغاز این گفت وشنود خود را هم معرفی بفرمایید؟
مرحوم آیتالله میلانی سه پسر داشتند و من فرزند پسر دومشان مرحوم آیت الله سید عباس میلانی هستم که در سال 63ق. در نجف از دنیا رفتند. ایشان پس از آمدن مرحوم آقا به مشهد همراهشان نیامدند و در نجف ماندند و به تحصیل ادامه دادند. من هم با ایشان ماندم. مرحوم آقا همراه عموی بنده، مرحوم آسید محمدعلی میلانی به مشهد آمدند. البته بنا نبود مرحوم آقا در مشهد بمانند و برای سیر و سیاحت آمدند، ولی فضلا و علمای مشهد از ایشان درخواست کردند بمانند و حوزه مشهد را احیا کنند. به فرمایش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای، ایشان نه تنها حوزه مشهد را احیا کردند، بلکه توانستند از هر نظر برنامههای پیشرو و مطابق زمان ارائه بدهند. مرحوم آقا حدود یک سال در مشهد در مسجد ملاهاشم و مهدیه تدریس کردند. پس از آن استخاره کردند و آیه «اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(قرآن کریم، سوره انعام، آیه 106) آمد و لذا تصمیم گرفتند بمانند و بحث اجاره را که قدرت علمی بالای ایشان را آشکارا نشان میدهد شروع کردند.
*شاگردان ایشان در این دوره چه کسانی بودند؟ مخصوصا آنها که الان صاحب نام و عنوانی هستند؟
آقایان معصومی شاهرودی، مرتضوی و اشرفی شاهرودی که این مباحث را نوشتند و هنگامی که برای ادامه تحصیل به نجف رفتند، این درسها را ارائه دادند و در آنجا بدون امتحان پذیرفته شدند.
*ویژگیهای بارز شخصیتی آیتاللهالعظمی میلانی از نگاه شما کدامند؟
ایشان ابعاد شخصیتی برجسته متعددی داشتند و انصافاً یک دریای بیکران بودند. نسبت به تربیت طلبه عالم و فقیه اهتمام خاصی داشتند و همواره در نامههایی که به ما مینوشتند تأکید میکردند: مراتب علمی و عملی را با هم طی کنیم. میفرمودند درس را فقط برای ملا شدن نخوانید، بلکه سعی کنید با تقوا باشید تا دیگران از شما الگو بگیرند. روی موضوع تقوا بسیار تکیه میکردند و خودشان هم همینطور بودند. وقت تلف نکردن، جدی بودن، نظم در امور، صداقت و دل و زبان یکی بودن برایشان بسیار اهمیت داشت. ایشان دائمالذکر بودند. همیشه سر سفره با نهایت ادب مینشستند و با هر لقمه بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین میگفتند. هرگز نشد تنها غذا بخورند و حتی وقتی که بیمار شدند و پزشکان برای تقویت ایشان کباب تجویز کردند، تا حاضران نمیخوردند، ایشان هم نمیخوردند.
نسبت به دیگران احترام زیادی میگذاشتند و بسیار متواضع بودند. روزهای جمعه جلسه روضه داشتند که گاهی چهار پنج ساعت طول میکشید. ایشان دم در حیاط از اول تا آخر مجلس دو زانو مینشستند و تکیه هم نمیدادند. در مقابل بچه طلبهها هم بلند میشدند و تواضع میکردند. به والدین و اساتید خود بسیار احترام میگذاشتند و در مجالس درس از آنها نقل قول میآوردند.
*جنابعالی از چه مقطعی به ایران برگشتید؟ این پرسش را از این نظر پرسیدم که بدانم از چه مقطعی به بعد، از ایشان خاطرات مستقیم دارید؟
بعد از سال 40 و پس از فوت آیتاللهالعظمی بروجردی، هر سال همراه پدر و برادرهایم به ایران میآمدیم و سه چهار ماه ماندیم. آن موقع مغنی و مطول میخواندم. مرحوم آقا در تعطیلات تابستان هم حوزه را تعطیل نمیکردند. یادم هست ادیب نیشابوری در مقبره شیخ بهاء مغنی، مطول، معانی و سه چهار درس را پشت سر هم تدریس میکردند.
*در درس مرحوم آیتالله میلانی هم شرکت میکردید؟
بله، ایشان بسیار بر جدیت در درس تأکید داشتند و بنده در فاصله سالهای 42 تا 46 تابستانها که به مشهد میآمدم، تمام وقت در محضر ایشان بودم و از درس و حضورشان کسب فیض میکردم. ایشان شبها در صحن «نو»ی مسجد گوهرشاد (صحن آزادی کنونی) درس میدادند و بزرگان و علمای زیادی هم در آن شرکت داشتند. مرحوم علامه طباطبایی هم تابستانها تشریف میآوردند و ما از ایشان پذیرایی میکردیم. گاهی شهید قدوسی و دکتر مناقبی هم همراه ایشان میآمدند. جلسات انسی در شاندیز و طرقبه داشتند و ما هم در همان عالم نوجوانی استفاده میکردیم. همیشه علامه طباطبایی در نماز به ایشان اقتدا میکردند. آیتالله نوری همدانی و آیتالله مکارم شیرازی هم تشریف میآوردند و به ایشان اقتدا میکردند. علامه طباطبایی پس از آیتالله بروجردی مرحوم آقا را اعلم میدانستند.
*به شیوههای تربیتی ایشان هم اشاره بفرمایید؟ معمولا از چه روش هایی در این باره استفاده می کردند؟
در این باره به خاطرهای اشاره میکنم. سال 40 بود و با اینکه هنوز مکلف نشده بودم، روزه میگرفتم. آقا را برای افطار دعوت میکردند و بزرگان و علمای مشهد هم تشریف میآوردند. تازه ملبس شده بودم و در خدمت مرحوم آقا به این جلسات میرفتم. یک بار به افطار دعوت شدیم و در آنجا سر سفره مربای آلبالو دیدم. در عراق آلبالو نبود و من هم خیلی علاقه داشتم. پیاله مربا دور از دسترس بود. خم شدم و برداشتم. موقعی که به خانه برگشتیم، مرحوم آقا مرا گوشهای کشیدند و طوری که بقیه متوجه نشوند فرمودند: «کاری که کردی خلاف شرع نبود، اما دور از ادب و آداب غذا خوردن بود. نشنیدهای که در روایت گفتهاند همیشه آنچه را که در دسترس توست بخور و به کسی نگاه نکن و از کسی نخواه چیزی به تو بدهد؟ چون ملبس به کسوت روحانیت هستی، باید این نکات را بیشتر هم رعایت کنی.» وقتی بعدها این خاطره را برای مراجع نجف تعریف کردم، شیوه ایشان بسیار برایشان جالب بود. میفرمودند: «تو درس روحانیت خواندهای که برای دیگران الگوی عملی باشی. پس مراقب باش آداب را رعایت کنی. اگر امروز نتوانی در برابر چنین خواسته کوچکی مقاومت کنی، فردا در برابر مسائل بزرگتر هم نمیتوانی.»
*نگاه ایشان به فعالیتهای مبارزاتی چه بود؟ چون این موضوع فصل مهمی در حیات اجتماعی ایشان به شمار می رود؟
ایشان معتقد بودند که اگر روحانی بخواهد وارد مبارزه شود باید منظم و قوی باشد تا مردم به او اعتقاد پیدا کنند و بدانند که او میتواند احکام اسلام را بهدرستی اجرا کند. به همین معتقد بودند حوزهها باید نظم داشته باشند و طلاب بر اساس یک برنامه دقیق و کارآمد تربیت شوند. ایشان معتقد بودند یک روحانی نه تنها زبان عربی که سایر زبانها را هم باید بداند تا بتواند با ملتهای دیگر ارتباط برقرار کند و باید به مطالب تورات و انجیل مسلط باشد تا بتواند شبهات را پاسخ بدهد. ایشان بحثهای گستردهای درباره بهاییت داشتند و بر تفسیر قرآن تکیه میکردند. همچنین سعی میکردند طبقات مختلف و تأثیرگذار، از جمله روشنفکران را جذب کنند.
به این ترتیب هنگامی که زمینههای قیام 15 خرداد 42 پیش آمد، ایشان با نیروهایی که از قبل ساخته بودند با قدرت تمام به میدان آمدند.
*آیا قبل از 15 خرداد، عملاً مبارزات را شروع کرده بودند؟ چون شواهدی در دست است که نشان میدهد که ایشان از قبل گرایشات سیاسی داشتهاند؟
بله، قبل از 15 خرداد چند رویداد مهم سیاسی در زندگی مرحوم آقا پیش آمد. اول نهضت استقلال عراق در سال 1920 بود که مراجع نجف به سردمداری آسید محمد سعید حبوبی قیام و به سمت بصره حرکت کردند. آقا در آن زمان جوان بودند و به صورت مسلح همراه این جمع به بصره رفتند.
واقعه دوم در سال 42 و قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی شاه بود که مرحوم آقا رسماً موضعگیری کردند. بعد هم نهضت امام پیش آمد و مرحوم آقا بهطور کامل حمایت کردند.
*آیا با حضرت امام، از قبل سابقه آشنایی داشتند؟ آشنایی این دو از چه دوره ای آغاز شده بود؟
خیر، آقا قبل از دهه 40، بیشتر در نجف و کربلا و امام در قم بودند. حمایت مرحوم آقا صرفاً ادای تکلیف بود. ما در سال 42 در نجف بودیم. مرحوم آقا در حمایت از این قیام تلگرافی فرستادند که در کتاب «نهضت روحانیون ایران» مرحوم آقای دوانی چاپ شده است.
*هنگامی که امام به نجف آمدند، شما هم در مراسم استقبال حضور داشتید؟
بله، استقبال عجیبی بود. تا نیمه راه کربلا را فرش کرده و همه بزرگان حوزه آمده بودند. خود ما تا خان یونس به استقبال رفتیم.
*سالها بعد، ملاقات مرحوم حجت الاسلام آسید محمدعلی میلانی با شاه حرف و حدیثهای زیادی را برانگیخت و از جنبه ای بر سیر مبارزاتی آیت الله میلانی هم تاثیر گذاشت. اصل ماجرا از چه قرار بود؟
داستان از این قرار بود که مرحوم آقا، مرحوم آسید محمدعلی را فرستادند تا سه مطلب را به شاه بگوید. یکی اینکه مرحوم امام در ترکیه بودند و مرحوم آقا خواسته بود شاه از تبعید ایشان به ترکیه صرف نظر کند و ایشان به ایران بازگردانده شوند. شاه با بازگشت ایشان مخالفت کرد. مرحوم آقا میگویند: پس به جایی بروند که حوزه دارد و میتوانند به تدریس ادامه بدهند که شاه این پیشنهاد را پذیرفت. مورد دوم عفو مرحوم آقا شهابالدین اشراقی، داماد امام بود که در زندان به سر میبرد و فقط شاه میتوانست او را ببخشد. درخواست سوم هم بنای بقیع بود. شاه گفته بود: بارها این را به ملک فیصل گفته، ولی او قبول نکرده است!
متأسفانه عدهای سر این ماجرا، به آسید محمدعلی و حتی خود آقا توهین کردند! یکی از آنها شیخ علی تهرانی بود که در سال 60 به عراق فرار کرد و در رادیوی آنجا هر حرفی که خواست علیه امام و انقلاب زد. خودش بعدها گفته بود سر قبر آیتالله میلانی رفتم و گفتم: این سرنوشتی که امروز پیدا کردهام، چوب توهینهایی است که به شما کردم! او قبلاً سر درس آقا هم توهین میکرد و اشکالات نابجایی میگرفت.
*از موضعگیری آیتالله میلانی نسبت به آرا و عقاید دکتر شریعتی هم بگویید؟ چون این موضوع هم از مقولات بحث انگیز در باره زندگی اجتماعی ایشان است؟
ایشان قبل از هر عالم و مرجع دیگری نسبت به آرای دکتر شریعتی واکنش نشان دادند و فرمودند: بگویید بیاید تا من نکاتی را برای او روشن کنم، ولی دکتر شریعتی فرد دیگری را نزد ایشان فرستاد! مرحوم آقا به توهین نسبت به خود اهمیت نمیدادند و لذا توهینهای دکتر شریعتی باعث نشد آرای او را نقد کنند، بلکه به وظیفه خود به عنوان یک عالم دینی اشتباهات او را گوشزد میکردند، اما خیلیها از این فرصت استفاده کردند و جریانات را به سمتی که میخواستند سوق دادند و متأسفانه وضعیت به صورت نامطلوبی در آمد.
*از ارتباط مرحوم آیتالله میلانی و مقام معظم رهبری چه به یاد دارید؟
ایشان به درس و منبر آقا میآمدند و در نماز آقا هم شرکت میکردند. گاهی هم به منزل مرحوم آقا میآمدند و به بنده محبت داشتند. یک بار در نماز جماعت کنار هم نشسته بودیم و ایشان فرمودند: ما هر دو سید و همنام هستیم. برویم عکاسی و با هم عکس بیندازیم. این کار را کردیم و تا وقتی که مجبور به ترک عراق شدم، عکس را داشتم، ولی در آنجا ماند. یادگار جالبی بود. به هرحال من همیشه به ایشان ارادت داشته ام ودعاگویشان بوده ام.