به سوي خانه زهرا
مرا به خانه زهراي مهربان ببريد
به خاکبوسي آن قبر بي نشان ببريد
اگر نشاني شهر مدينه را بلديد
کبوتر دل ما را به آشيان ببريد
کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا
براي جامه دريدن به سوي آن ببريد
مرا اگر شوم از دست بر نگردانيد
به روي دست بگيريد و بي امان ببريد
کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا
به سوي سنگ مزارش کشان کشان ببريد
مرا که مهر بقيع است در دلم، چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببريد
نه اشتياق به گل دارم و نه ميل بهار
مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد
کسي صداي مرا در زمين نمي شنود
فرشته ها! سخنم را به آسمان ببريد
افشين علاء
بهار خونبار
نوروز ما مثل شب تار است ياران
چشم بهار از گريه خونبار است ياران
جايي که اشک مرتضي از ديده جاريست
گل هم به پيش چشم ما خار است ياران
تبريک در ماه غم زهرا حرام است
مهدي از اين تبريک، بيزار است ياران
بي معرفت باشم اگر تبريک گويم
وقتي که پيغمبر عزادار است ياران
تبريک چون گويم که دخت مصطفي را
خون جگر جاري به رخسار است ياران
راه گلستان را به روي خود ببنديد
زهرا ميان درب و ديوار است ياران
زهراست ما را مادر و بايد بدانيم
مادر به ما، در حشر غمخوار است ياران
بلبل شده در بوستان همناله با گل
زيرا که در گلزار، گلزار است ياران
ما چون خريدار غم زهرا نباشيم
زهرا غم ما را خريدار است ياران
روزي که از فرزند، مادر مي گريزد
زهرا براي دوستان، يار است ياران
دريايي از خون جاري از چشم تر ماست
نوروز نه، روز عزاي مادر ماست
غلامرضا سازگار (ميثم)
سهم تو
عيد جديدي آمد و آغاز سالي ست
آقاي من! امسال هم جاي تو خالي ست
وقتي که لب مي خندد و دل غرق آه است
يعني که بي تو عيدهاي ما خيالي ست
ما غايبيم از محضرت که روسياهيم
آثار با خورشيد پيوستن زلالي ست
چشمان تو از غصه هاي ما پر ز اشک است
اوقات ما از ياد تو اما چه خالي ست!
ماه رُخت را در شب گيسو مپوشان
در شام هجران بي گمان صبح وصالي ست
دل هاي بيدار و جهاني چشم در راه
در انتظارت جمعه هاي ما سؤالي ست
اين روزها در کوچه هاي فاطميه
سهم تو و چشمان تو آشفته حالي ست
چشم انتظارت مانده چشمان کبودي
برگرد، با تو شوکت مولي الموالي ست
يوسف رحيمي