به گزارش مشرق، «خاورمیانه» یکی از پرکاربردترین عناوینی است که برای توصیف موقعیت جغرافیایی کشورهای حوزه خلیج فارس و شمال آفریقا مورد استفاده پژوهشگران و سیاستمداران در اقصی نقاط جهان قرار میگیرد. این واژه بهقدری در فرهنگ جامعه جهانی جا افتاده که کمتر کسی، حتی مردمان این منطقه به دقیق بودن، اعتبار و منشأ آن فکر میکنند و بهطور مکرر در ادبیات سیاسی و رسانهای جهان شنیده میشود. رهبر معظم انقلاب در بیاناتی در مورد کاربرد واژهی «غرب آسیا» تأکید داشتهاند که این اصطلاح بهتر است مورد استفاده قرار نگیرد.
ایشان در این خصوص میفرمایند: «البته من اصرار دارم این منطقه را «غرب آسیا» بگویم، نه خاورمیانه. تعبیر خاور دور، خاور نزدیک، خاورمیانه درست نیست. آسیا یک قارهای است؛ شرقی دارد، غربی دارد، وسطی دارد؛ ما در غرب آسیا قرار داریم. بنابراین منطقهی ما اسمش منطقهی غرب آسیاست، نه منطقهی خاورمیانه.» ضرورت اصلاح این واژه به این مسئله برمیگردد که کاربرد خاورمیانه در تقابل با انگارههای هویتی و بنیانهای فرهنگی مردم منطقه است و ادامه استفاده از آن صحه گذاشتن بر اصالت و محوریت غرب در مقابل تمدن شرق و خصوصاً جهان اسلام است. نامگذاری خاورمیانه با این عنوان نماد اروپامحوری است؛ چراکه با دقت در آن درمییابیم که این منطقه، تنها از دید اروپای غربی در مشرق واقع شده است؛ درحالیکه موقعیت آن برای کشورهایی مثل روسیه جنوب، چین و هند غرب است. در سلسله مقالات قبلی اندیشکده بهقدر کفایت به بررسی علل این نامگذاری و اعتبار واژه خاورمیانه پرداخته شده است. لذا در این اثر از بیان مطالب پیشین صرفنظر کردیم و قصد داریم اختصاصاً به بررسی نقش رسانهها در تغییر این عنوان استعماری و قدرت رسانهها، چگونگی و دامنه تأثیر آن بپردازیم.
قدرت اثرگذاری رسانهها از منظر نظریات
میزان و کیفیت تأثیرگذاری رسانههای جمعی بر مخاطبان و جوامع انسانی، همواره یکی از مسائل مورد توجه جامعه شناسان، سیاستمداران و نظریهپردازان علوم ارتباط بوده است. طیف مختلفی از نظریات با گسترش آثار تحقیقاتی و توسعه رسانهها به وجود آمد که در یک دستهبندی کلی از اثرگذاری زیاد، کم و نسبی آنها بر افکار مخاطبان سخن گفتهاند. اما آنچه در عصر کنونی غیر قابل اغماض است، شیوع همهگیر رسانههای جمعی است بهطوریکه اشکال مختلف آن به بخش جداییناپذیر زندگی انسان معاصر تبدیل شده است و همین مسئله به قدرت غیر قابل انکار رسانهها دامن میزند. از این رو برخی از نظریات مثل «گلوله جادویی» و «نظریه تزریقی» به قدرت نامحدود رسانهها اعتقاد دارند.
نظریه گلوله جادویی یکی از مهمترین نظریههای ارتباطی است و بر این نکته تأکید دارد که همانگونه که یک تفنگ سر پر هنگام شلیک بهسوی فوجی پرنده، ساچمههایش در طیف وسیعی آنها را مورد اصابت قرار میدهد، به همان صورت هم پیامهایی که از طریق یک رسانه شلیک میشود بر مخاطبانی که آن را دریافت میکنند، اثر میگذارد.
الگوی تزریقی نیز بر این بینش استوار است که وسایل ارتباطجمعی دارای اثر قوی، مستقیم و فوری بر مخاطبان است. در این الگو وسایل ارتباطجمعی را میتوان مانند سرنگ بزرگی دانست که به مخاطبان انفعالی وصل و تزریق میشود و دادههای مورد نظر گردانندگان رسانه را به جامعه هدف منتقل میکند. در هر دو دیدگاه بر اثر قدرتمند رسانهها و انفعال مخاطب تأکید میشود بهطوریکه مخاطب مقهور اثر رسانه و پیام آن نگریسته میشود. این گروه معتقدند وسایل ارتباطجمعی جدید، ابزار بس نیرومندی است که میتوان از آنها در راه خیر یا شر با تأثیر شگرف سود برد و چنانچه کنترل مطلوب وجود نداشته باشد، امکان استفاده از این وسایل در راه دوم بیشتر است (محمدی، 138:1382).
فارغ از میزان قدرت رسانهها آنچه هدف رسانهها قرار دارد، فرهنگ است و یکی از نظریاتی که درباره رابطه رسانهها و فرهنگ موضعگیری کرده، مکتب فرانکفورت است که رویکردی انتقادی و فراگیر به مطالعات ارتباطات همگانی داشته و نخستین نظریه انتقادی درباره صنایع فرهنگی را تولید کرد. نظریهپردازان انتقادی، انتقادهای مهمی بر آنچه «صنعت فرهنگی» میخوانند، وارد کردهاند، یعنی بر ساختارهای عقلانی و دیوانسالارانه (مانند شبکههای تلویزیونی) که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند. صنعت فرهنگی که همان چیزی را که معمولاً «فرهنگ تودهای» مینامند، تولید میکند، از سوی این مکتب بهعنوان فرهنگ جهتدادهشده، غیر خودجوش، چیزواره و ساختگی و نه بهعنوان یک چیز واقعی تعریف شده است. (ریتزر، 202:1374).
صنعت فرهنگ به معنای تولید فرهنگ استاندارد و قالبی، از طریق ابزارهای مدرنی چون رسانه برای کنترل، مهار و هدایت افکار تودهها در جهتی همسو با تمایلات طبقه حاکمه است. نگرانی عمده نظریهپردازان مکتب فرانکفورت حول دو محور بود: اول اینکه «صنعت فرهنگ» پدیدهای نادر و ویرانگر است که بهصورت مجموعهای از عقاید از پیش بستهبندیشده تولید انبوه گشته و به کمک رسانههای جمعی به خورد تودهها داده میشود.دوم اینکه نظریهپردازان انتقادی نگران تأثیرات مخرب، سرکوبگر، تحمیقکننده و منفعلساز این صنعت بر تودهها هستند (نوذری، 265:1384).
از این زاویه اگر به قدرت رسانهها و تأثیر آنها در شکلگیری قدرت سیاسی و حرکت در مسیر پیش برد اهداف سیاستمداران و استراتژیستها نگاه کنیم، به نقش کلیدی رسانهها در خصوص ترویج مفاهیمی همچون خاورمیانه و امثال آن پی میبریم. این موضوع از ناحیهای احساس خطر برای دیگر کشورها ایجاد میکند که گردانندگان اصلی رسانههای جهان دول غربی هستند و همانطور که تاکنون اثبات شده پیش از هر اقدام مستقیم، منافع و اهداف خود را از طریق این ابزار به پیش میبرند و لذا بدون شک عمدهترین دلیل نامگذاری این منطقه اقتضای منافع این کشورها بوده است. بنابراین باید اذعان کرد همانطور که رسانهها در روند شکلگیری این مفهوم نقش اساسی داشتهاند، به طبع در جایگزینی آن نیز مؤثرترین ابزار به شمار میآیند. بنابراین باید از سویی به نقش ایجابی رسانهها در شکلگیری این واژه و از سوی دیگر به نقش سلبی آنها در کنار زدن آن اشاره کرد.
رسانهها در ایجاد بسیاری از مفاهیم مثل خاورمیانه نقش اساسی دارند و همانطور که نقش سازایی در شکلگیری آن داشتهاند میتوانند در کنار زدن آن هم مؤثر باشند. اما برای استفاده از ظرفیتهای این ابزار باید تمهیداتی اندیشید و پیشزمینههای مورد نیاز بهخوبی طراحی و فراهم گردد.
نقش ایجابی:
در رابطه با نقش ایجابی رسانهها در شکلگیری و ترویج اصطلاح خاورمیانه باید به سراغ گام اول در طرح این مفهوم رفت؛ یعنی همان زمان که آلفرد ماهان مورخ و دریاسالار نیروی دریایی آمریکا در راهبرد نیروی دریایی بریتانیا، برای اولین بار در سال 1902 این واژه را برای نامیدن منطقهای میان عربستان و هندوستان مورد استفاده قرار دارد.
مقالهای که ماهان آن را به تألیف درآورده بود در نشریه نشنال رویو (National Review) لندن به چاپ رسید و این همان نقطه آغاز نقشآفرینی ایجابی رسانهها در طرح این مفهوم است. پس از ماهان چیرول خبرنگار روزنامه تایمز لندن، نام خاورمیانه را برای مجموعه مقالات خود در رابطه با این منطقه برگزید و در ترویج این مفهوم گام میانی را برداشت. پس از مطرح شدن این مفهوم در دنیای مطبوعاتی انگلیس، لرد کرزن وزیر امور خارجه انگلیس در مارس 1911 در مجلس اعیان انگلیس بحثی را درباره ایران، خلیج فارس و ترکیه آغاز کرد و در آن از اصطلاح خاورمیانه بهطور رسمی استفاده کرد و پس از آن واژه خاورمیانه از شهرت جهانی برخوردار شد و در تمام مکاتبات اداری، دیپلماتیک و برنامههای نظامی از سوی دول غربی به کار برده شد. البته باید در نظر داشت که محدوده جغرافیایی که با این عنوان خوانده میشود از ابتدا تا به امروز در نوسان بوده است و در مجموع با گذر زمان و تغییر منافع و راهبردهای قدرتهای غربی وسعت بیشتری یافته اما همانطور که فرانکفورتیها اعتقاد دارند دولت انگلیس که ترویج کننده این مفهوم به شمار میآید، در زمان مورد بحث محوریت نظام بینالملل را در دست داشته و دارای منافع چشمگیر و فوق حیاتی در آسیا بوده است. لذا با استمداد از پرمخاطبترین رسانههای آن زمان، یعنی روزنامهها و نشریات درصدد ترویج یک فرهنگ استاندارد و قالبی در خصوص این منطقه برآمده و آن را بهصورت کالای مصرفی به خورد تودهها داده است تا آنها را در جهتی همسو با تمایلات و ارزشهای سرمایهداری هدایت کند.
یکی از راهبردهایی که استعمار برای تداوم سلطه خود بر مستعمرهها بهره میبرده است، تلقین برتری جوامع غربی و از بین بردن اعتماد بهنفس مردم این کشورها و ایجاد احساس عقبماندگی در آنها بوده است. انتخاب عنوان خاورمیانه هم تصمیمی در راستای همین راهبرد بوده است. چراکه فلسفه انتخاب چنین عنوانی، شاخص دانستن غرب به لحاظ موقعیت مکانی و همچنین محوریت آن در سلسلهمراتب قدرت جهانی و نیز حکمرانی نظم اقتصادی سرمایهداری در جهان بوده است که برخاسته از تفکرات اندیشمندان اروپایی بوده است. بر این اساس غرب آسیا را به لحاظ فاصله جغرافیایی با اروپای غربی، به خاورمیانه نامگذاری کردند و این دقیقاً به معنای نادیده گرفتن بنیانهای هویتی و پیوند تاریخی و تمدنی مردم این منطقه بود.
از سوی دیگر، ایجاد حس حقارت و ناکارآمدی زمینهای برای خودنمایی و القای ذهنیت پیشرو بودن تمدن غرب در ذهن جوامع استعماری و خصوصاً مسلمانان به همراه داشت که با وسوسه استعمارگران سبب میشد دولتمردان و مردم این کشورها راه برونرفت از این واپس ماندگی را در پیروی از غرب و پیادهسازی بیچون و چرای مدرنیته در کشورشان بدانند. لذا این مسئله به یکی از دلایل ترویج و ماندگاری عنوان خاورمیانه تبدیل میشود و متأسفانه تداوم آن تا به امروزه بهخوبی قابل مشاهده است.
با توجه به خودآگاهی به وجود آمده امروزه شاهدیم در ادبیات سیاسی برخی از واژهها مانند خاور دور در حال خروج از ادبیات سیاسی و رسانهای است و بهجای آن شرق آسیا مورد استفاده قرار میگیرد، شایسته است که در مورد خاورمیانه نیز همین اتفاق بیفتد. لذا با توجه به قدرت وسایل ارتباطجمعی در عصر ارتباطات باید نقش رسانهها در جایگزینی این مفهوم نیز اشاره کرد که در این مقاله از آن با نام نقش سلبی یاد شده است.
نقش سلبی:
همانطور که رسانهها در ایجاد یک مفهوم نقش مؤثر و سازایی دارند، به همان نسبت در کنار زدن آن از اذهان عمومی نیز دارای قدرت هستند. اما باید دید چگونه میتوان از این کارکرد سلبی برای تغییر نام خاورمیانه سود برد. بهطور کلی رادیو، تلویزیون، مطبوعات و سایر رسانهها به دو صورت مختلف میتوانند مخاطب را به مشارکت ضمنی برانگیزاند و اعتقادات ما را دگرگون کنند:
اول؛ ایجاد وسوسه مقاومتناپذیر رسانههای جمعی است که ما را بهنوعی گرفتار میکند و به مشارکت میکشانند؛ یعنی مخاطب حتی با شنیدن مسائلی که با افکار و اعتقادات او همخوانی ندارد، دچار تردید و وسوسه تداوم شنیدن و دیدن میگردد و از این طریق سدی که در ذهنش ایجاد شده بود، بهتدریج شکسته میشود.
دوم؛ حجم برنامههای رسانهها مانند سیلابی جاری میشود و بهتدریج همه جامعه را در خود غرق میکند و افراد جامعه خواسته یا ناخواسته در این فضای اطلاعاتی تنفس کرده و از این اطلاعات تغذیه میکنند و بهتدریج در جریان امور قرار میگیرند و این اطلاعات را برای دیگران بازگو میکنند؛ حتی اگر فقط بعضی از آن را هم باور کنند. تمام این عوامل هرچند نامحسوس و مبهم بر رفتار ما اثر میگذارد، اثر آنها آنقدر آرام است که نمیتوان آن را القای فکر بهصورت خشن آن تلقی کرد.
این دو اصل کلی در اثرگذاری بر مخاطب و ایجاد تشکیک در عقاید یا پرورش فکری جدید در اوست که باید از آنها در کنار زدن واژه خاورمیانه بهره ببریم.
در خصوص مورد بحث ما با دستهبندی کلی سروکار داریم؛ اول رسانههایی که از طریق کشورهای این منطقه اداره میشوند و تدوین خط و مشی و سیاستهای ابلاغی آن توسط دولتهای این منطقه است.
دوم؛ رسانههای با نفوذ و پرمخاطب جهانی که عموماً از طریق دولتهای غربی هدایت میشوند.
پس از ایجاد چالش ذهنی در مورد صحت این واژه، باید با ذکر مستندات و ادله مستدل اثبات کرد که این واژه جعلی است و بههیچروی عبارت گویایی برای بیان موقعیت مکانی، ویژگیهای بومی، مؤلفههای فرهنگی و میراث مشترک تاریخی مردمان این منطقه نخواهد بود.
مسلماً تغییر این نام برای گروه دوم، موضوع خوشایندی نخواهد بود و چهبسا در مقابل این مسئله واکنشهای منفی و اقدامات خنثیکنندهای از خود بروز دهند. لذا باید از ظرفیتهای گروه اول برای تغییر نام خاورمیانه استفاده کرد. اما برای تحقق این امر باید بسترهای لازم و تمهیدات مناسب اندیشیده شود. به نظر میآید در این مسیر چند گام اساسی متصور است:
گام اول؛ ایجاد چالش ذهنی:
قدم اول ایجاد سؤال در ذهن مخاطبان در خصوص صحت و سقم این واژه است و اینکه آیا اساساً خاورمیانه با موقعیت جغرافیایی و مکانی منطقه تناسب دارد یا خیر؟ ملاک در نامگذاری مناطق ژئواستراتژیکی همچون خاورمیانه چیست؟ این نامگذاری از سوی چه کسانی انجام شده و در چه برهه تاریخی بوده است؟ طرح چنین سؤالاتی از سوی رسانهها ایجاد چالش ذهنی میکند و با وارد کردن تلنگر به ذهن مخاطب او را وادار به تفکر در این باره میکند. این مرحله به مخاطب کمک میکند تا با نگاه انتقادی به سنجش آموختهها و دانستههای قبلی خود بپردازد.
گام دوم؛ اثبات جعلی بودن واژه:
پس از ایجاد چالش ذهنی در مورد صحت این واژه، باید با ذکر مستندات و ادله مستدل اثبات کرد که این واژه جعلی است و بههیچروی عبارت گویایی برای بیان موقعیت مکانی، ویژگیهای بومی، مؤلفههای فرهنگی و میراث مشترک تاریخی مردمان این منطقه نخواهد بود.
گام سوم؛ ارائه جایگزین مناسب
وقتی رسانه با چالش گری و ارائه مستندات کافی و لازم توانست ذهن مخاطب را با خود همراه کند، باید الگویی مناسب برای جایگزینی ارائه دهد. الگویی که علاوه بر تناسب با معیارهای علمی، بتواند خواستهها و علایق مردم منطقه و مصالح آنها را در بر داشته باشد.
گام چهارم؛ انتقال آرای مردمی به تصمیم سازان سیاسی
رسانهها این قابلیت را هم دارند که آرای مردمی را در خصوص یافتن واژه مناسب جویا شوند و آن را به تصمیم سازان سیاسی مربوطه انتقال دهند و بهعنوان یک پل ارتباطی بین مردم و سیاستمداران نقش میانجی را ایفا کنند و سپس همسو با منافع ملی به این جریان سمت و سو صحیح و لازم را بدهند.
گام پنجم؛ ترویج جایگزین مورد اجماع و همسوسازی افکار عمومی
در این مرحله رسانهها میتوانند خط و مشی برنامههای خود را متناسب با توافق به وجود آمده تنظیم کنند و با چنین زمینهای واژه جایگزین خاورمیانه را در تمامی برنامههای چند رسانهای و یا مکتوبات خود لحاظ کنند. روزنامهنگاران و اهلقلم باید به نگارش اخبار و تحلیلیهایی در رابطه با موضوع جاری تشویق شوند. از سوی دیگر میتوانند نشستهای تخصصی مرتبط با حضور کارشناسان برگزار کنند و به انعکاس آنها در برنامههای خود اقدام کنند.
گامهای مذکور در رابطه با رسانههای گروه اول متصور است. وقتی این گروه به پیادهسازی این راهبردها در برنامههای خود اقدام کنند، با توجه به اهمیت منطقه بازتاب این تغییر ناخواسته در فضای رسانهای منعکس خواهد شد و در صورت تداوم این سیاست در دنیای غرب هم تأثیرگذار میگذارد و نهایتاً وادار به عقبنشینی و حذف اصطلاح خاورمیانه از ادبیات سیاسی و رسانهای جهان خواهند شد.
فرجام سخن
بنا بر آنچه گفته شد رسانهها در ایجاد بسیاری از مفاهیم مثل خاورمیانه نقش اساسی دارند و همانطور که نقش سازایی در شکلگیری آن داشتهاند میتوانند در کنار زدن آن هم مؤثر باشند. اما برای استفاده از ظرفیتهای این ابزار باید تمهیداتی اندیشید و پیشزمینههای مورد نیاز بهخوبی طراحی و فراهم گردد. نهایتاً اینکه وقتی بسترهای فرهنگی لازم برای این تغییر توسط رسانهها ایجاد شود، خودبهخود در تمامی زیرمجموعههای اجتماع شاهد این تغییر به نحو شایسته خواهیم بود. اما به نظر میرسد رسانههای داخلی قبل از چالش گری افکار عمومی باید خود به مرحله خودآگاهی در این مورد برسند. متأسفانه علیرغم تأکید رهبر معظم انقلاب اسلامی و گوشزد نمودن ضرورت اصلاح واژه خاورمیانه، همچنان رسانهها و حتی اندیشکدههایی وجود دارند که با این نام به فعالیت خود ادامه میدهند و هنوز ضرورت تغییر رویه در این مسیر را درنیافتهاند. *
پینوشتها
1. محمدی، جلال. (1382). بررسی الگوهای تأثیرپذیری مخاطبان از محتوای وسایل ارتباطجمعی، مصباح، ش 46.
2. ریتزر، جورج. (1374). نظریهی جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمهی محسن ثلاثی، انتشارات علمی.
3. نوذری، حسینعلی. (1384). نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعی و انسانی، نشر آگه.
منبع: برهان
ایشان در این خصوص میفرمایند: «البته من اصرار دارم این منطقه را «غرب آسیا» بگویم، نه خاورمیانه. تعبیر خاور دور، خاور نزدیک، خاورمیانه درست نیست. آسیا یک قارهای است؛ شرقی دارد، غربی دارد، وسطی دارد؛ ما در غرب آسیا قرار داریم. بنابراین منطقهی ما اسمش منطقهی غرب آسیاست، نه منطقهی خاورمیانه.» ضرورت اصلاح این واژه به این مسئله برمیگردد که کاربرد خاورمیانه در تقابل با انگارههای هویتی و بنیانهای فرهنگی مردم منطقه است و ادامه استفاده از آن صحه گذاشتن بر اصالت و محوریت غرب در مقابل تمدن شرق و خصوصاً جهان اسلام است. نامگذاری خاورمیانه با این عنوان نماد اروپامحوری است؛ چراکه با دقت در آن درمییابیم که این منطقه، تنها از دید اروپای غربی در مشرق واقع شده است؛ درحالیکه موقعیت آن برای کشورهایی مثل روسیه جنوب، چین و هند غرب است. در سلسله مقالات قبلی اندیشکده بهقدر کفایت به بررسی علل این نامگذاری و اعتبار واژه خاورمیانه پرداخته شده است. لذا در این اثر از بیان مطالب پیشین صرفنظر کردیم و قصد داریم اختصاصاً به بررسی نقش رسانهها در تغییر این عنوان استعماری و قدرت رسانهها، چگونگی و دامنه تأثیر آن بپردازیم.
قدرت اثرگذاری رسانهها از منظر نظریات
میزان و کیفیت تأثیرگذاری رسانههای جمعی بر مخاطبان و جوامع انسانی، همواره یکی از مسائل مورد توجه جامعه شناسان، سیاستمداران و نظریهپردازان علوم ارتباط بوده است. طیف مختلفی از نظریات با گسترش آثار تحقیقاتی و توسعه رسانهها به وجود آمد که در یک دستهبندی کلی از اثرگذاری زیاد، کم و نسبی آنها بر افکار مخاطبان سخن گفتهاند. اما آنچه در عصر کنونی غیر قابل اغماض است، شیوع همهگیر رسانههای جمعی است بهطوریکه اشکال مختلف آن به بخش جداییناپذیر زندگی انسان معاصر تبدیل شده است و همین مسئله به قدرت غیر قابل انکار رسانهها دامن میزند. از این رو برخی از نظریات مثل «گلوله جادویی» و «نظریه تزریقی» به قدرت نامحدود رسانهها اعتقاد دارند.
نظریه گلوله جادویی یکی از مهمترین نظریههای ارتباطی است و بر این نکته تأکید دارد که همانگونه که یک تفنگ سر پر هنگام شلیک بهسوی فوجی پرنده، ساچمههایش در طیف وسیعی آنها را مورد اصابت قرار میدهد، به همان صورت هم پیامهایی که از طریق یک رسانه شلیک میشود بر مخاطبانی که آن را دریافت میکنند، اثر میگذارد.
الگوی تزریقی نیز بر این بینش استوار است که وسایل ارتباطجمعی دارای اثر قوی، مستقیم و فوری بر مخاطبان است. در این الگو وسایل ارتباطجمعی را میتوان مانند سرنگ بزرگی دانست که به مخاطبان انفعالی وصل و تزریق میشود و دادههای مورد نظر گردانندگان رسانه را به جامعه هدف منتقل میکند. در هر دو دیدگاه بر اثر قدرتمند رسانهها و انفعال مخاطب تأکید میشود بهطوریکه مخاطب مقهور اثر رسانه و پیام آن نگریسته میشود. این گروه معتقدند وسایل ارتباطجمعی جدید، ابزار بس نیرومندی است که میتوان از آنها در راه خیر یا شر با تأثیر شگرف سود برد و چنانچه کنترل مطلوب وجود نداشته باشد، امکان استفاده از این وسایل در راه دوم بیشتر است (محمدی، 138:1382).
فارغ از میزان قدرت رسانهها آنچه هدف رسانهها قرار دارد، فرهنگ است و یکی از نظریاتی که درباره رابطه رسانهها و فرهنگ موضعگیری کرده، مکتب فرانکفورت است که رویکردی انتقادی و فراگیر به مطالعات ارتباطات همگانی داشته و نخستین نظریه انتقادی درباره صنایع فرهنگی را تولید کرد. نظریهپردازان انتقادی، انتقادهای مهمی بر آنچه «صنعت فرهنگی» میخوانند، وارد کردهاند، یعنی بر ساختارهای عقلانی و دیوانسالارانه (مانند شبکههای تلویزیونی) که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند. صنعت فرهنگی که همان چیزی را که معمولاً «فرهنگ تودهای» مینامند، تولید میکند، از سوی این مکتب بهعنوان فرهنگ جهتدادهشده، غیر خودجوش، چیزواره و ساختگی و نه بهعنوان یک چیز واقعی تعریف شده است. (ریتزر، 202:1374).
صنعت فرهنگ به معنای تولید فرهنگ استاندارد و قالبی، از طریق ابزارهای مدرنی چون رسانه برای کنترل، مهار و هدایت افکار تودهها در جهتی همسو با تمایلات طبقه حاکمه است. نگرانی عمده نظریهپردازان مکتب فرانکفورت حول دو محور بود: اول اینکه «صنعت فرهنگ» پدیدهای نادر و ویرانگر است که بهصورت مجموعهای از عقاید از پیش بستهبندیشده تولید انبوه گشته و به کمک رسانههای جمعی به خورد تودهها داده میشود.دوم اینکه نظریهپردازان انتقادی نگران تأثیرات مخرب، سرکوبگر، تحمیقکننده و منفعلساز این صنعت بر تودهها هستند (نوذری، 265:1384).
از این زاویه اگر به قدرت رسانهها و تأثیر آنها در شکلگیری قدرت سیاسی و حرکت در مسیر پیش برد اهداف سیاستمداران و استراتژیستها نگاه کنیم، به نقش کلیدی رسانهها در خصوص ترویج مفاهیمی همچون خاورمیانه و امثال آن پی میبریم. این موضوع از ناحیهای احساس خطر برای دیگر کشورها ایجاد میکند که گردانندگان اصلی رسانههای جهان دول غربی هستند و همانطور که تاکنون اثبات شده پیش از هر اقدام مستقیم، منافع و اهداف خود را از طریق این ابزار به پیش میبرند و لذا بدون شک عمدهترین دلیل نامگذاری این منطقه اقتضای منافع این کشورها بوده است. بنابراین باید اذعان کرد همانطور که رسانهها در روند شکلگیری این مفهوم نقش اساسی داشتهاند، به طبع در جایگزینی آن نیز مؤثرترین ابزار به شمار میآیند. بنابراین باید از سویی به نقش ایجابی رسانهها در شکلگیری این واژه و از سوی دیگر به نقش سلبی آنها در کنار زدن آن اشاره کرد.
رسانهها در ایجاد بسیاری از مفاهیم مثل خاورمیانه نقش اساسی دارند و همانطور که نقش سازایی در شکلگیری آن داشتهاند میتوانند در کنار زدن آن هم مؤثر باشند. اما برای استفاده از ظرفیتهای این ابزار باید تمهیداتی اندیشید و پیشزمینههای مورد نیاز بهخوبی طراحی و فراهم گردد.
نقش ایجابی:
در رابطه با نقش ایجابی رسانهها در شکلگیری و ترویج اصطلاح خاورمیانه باید به سراغ گام اول در طرح این مفهوم رفت؛ یعنی همان زمان که آلفرد ماهان مورخ و دریاسالار نیروی دریایی آمریکا در راهبرد نیروی دریایی بریتانیا، برای اولین بار در سال 1902 این واژه را برای نامیدن منطقهای میان عربستان و هندوستان مورد استفاده قرار دارد.
مقالهای که ماهان آن را به تألیف درآورده بود در نشریه نشنال رویو (National Review) لندن به چاپ رسید و این همان نقطه آغاز نقشآفرینی ایجابی رسانهها در طرح این مفهوم است. پس از ماهان چیرول خبرنگار روزنامه تایمز لندن، نام خاورمیانه را برای مجموعه مقالات خود در رابطه با این منطقه برگزید و در ترویج این مفهوم گام میانی را برداشت. پس از مطرح شدن این مفهوم در دنیای مطبوعاتی انگلیس، لرد کرزن وزیر امور خارجه انگلیس در مارس 1911 در مجلس اعیان انگلیس بحثی را درباره ایران، خلیج فارس و ترکیه آغاز کرد و در آن از اصطلاح خاورمیانه بهطور رسمی استفاده کرد و پس از آن واژه خاورمیانه از شهرت جهانی برخوردار شد و در تمام مکاتبات اداری، دیپلماتیک و برنامههای نظامی از سوی دول غربی به کار برده شد. البته باید در نظر داشت که محدوده جغرافیایی که با این عنوان خوانده میشود از ابتدا تا به امروز در نوسان بوده است و در مجموع با گذر زمان و تغییر منافع و راهبردهای قدرتهای غربی وسعت بیشتری یافته اما همانطور که فرانکفورتیها اعتقاد دارند دولت انگلیس که ترویج کننده این مفهوم به شمار میآید، در زمان مورد بحث محوریت نظام بینالملل را در دست داشته و دارای منافع چشمگیر و فوق حیاتی در آسیا بوده است. لذا با استمداد از پرمخاطبترین رسانههای آن زمان، یعنی روزنامهها و نشریات درصدد ترویج یک فرهنگ استاندارد و قالبی در خصوص این منطقه برآمده و آن را بهصورت کالای مصرفی به خورد تودهها داده است تا آنها را در جهتی همسو با تمایلات و ارزشهای سرمایهداری هدایت کند.
یکی از راهبردهایی که استعمار برای تداوم سلطه خود بر مستعمرهها بهره میبرده است، تلقین برتری جوامع غربی و از بین بردن اعتماد بهنفس مردم این کشورها و ایجاد احساس عقبماندگی در آنها بوده است. انتخاب عنوان خاورمیانه هم تصمیمی در راستای همین راهبرد بوده است. چراکه فلسفه انتخاب چنین عنوانی، شاخص دانستن غرب به لحاظ موقعیت مکانی و همچنین محوریت آن در سلسلهمراتب قدرت جهانی و نیز حکمرانی نظم اقتصادی سرمایهداری در جهان بوده است که برخاسته از تفکرات اندیشمندان اروپایی بوده است. بر این اساس غرب آسیا را به لحاظ فاصله جغرافیایی با اروپای غربی، به خاورمیانه نامگذاری کردند و این دقیقاً به معنای نادیده گرفتن بنیانهای هویتی و پیوند تاریخی و تمدنی مردم این منطقه بود.
از سوی دیگر، ایجاد حس حقارت و ناکارآمدی زمینهای برای خودنمایی و القای ذهنیت پیشرو بودن تمدن غرب در ذهن جوامع استعماری و خصوصاً مسلمانان به همراه داشت که با وسوسه استعمارگران سبب میشد دولتمردان و مردم این کشورها راه برونرفت از این واپس ماندگی را در پیروی از غرب و پیادهسازی بیچون و چرای مدرنیته در کشورشان بدانند. لذا این مسئله به یکی از دلایل ترویج و ماندگاری عنوان خاورمیانه تبدیل میشود و متأسفانه تداوم آن تا به امروزه بهخوبی قابل مشاهده است.
با توجه به خودآگاهی به وجود آمده امروزه شاهدیم در ادبیات سیاسی برخی از واژهها مانند خاور دور در حال خروج از ادبیات سیاسی و رسانهای است و بهجای آن شرق آسیا مورد استفاده قرار میگیرد، شایسته است که در مورد خاورمیانه نیز همین اتفاق بیفتد. لذا با توجه به قدرت وسایل ارتباطجمعی در عصر ارتباطات باید نقش رسانهها در جایگزینی این مفهوم نیز اشاره کرد که در این مقاله از آن با نام نقش سلبی یاد شده است.
نقش سلبی:
همانطور که رسانهها در ایجاد یک مفهوم نقش مؤثر و سازایی دارند، به همان نسبت در کنار زدن آن از اذهان عمومی نیز دارای قدرت هستند. اما باید دید چگونه میتوان از این کارکرد سلبی برای تغییر نام خاورمیانه سود برد. بهطور کلی رادیو، تلویزیون، مطبوعات و سایر رسانهها به دو صورت مختلف میتوانند مخاطب را به مشارکت ضمنی برانگیزاند و اعتقادات ما را دگرگون کنند:
اول؛ ایجاد وسوسه مقاومتناپذیر رسانههای جمعی است که ما را بهنوعی گرفتار میکند و به مشارکت میکشانند؛ یعنی مخاطب حتی با شنیدن مسائلی که با افکار و اعتقادات او همخوانی ندارد، دچار تردید و وسوسه تداوم شنیدن و دیدن میگردد و از این طریق سدی که در ذهنش ایجاد شده بود، بهتدریج شکسته میشود.
دوم؛ حجم برنامههای رسانهها مانند سیلابی جاری میشود و بهتدریج همه جامعه را در خود غرق میکند و افراد جامعه خواسته یا ناخواسته در این فضای اطلاعاتی تنفس کرده و از این اطلاعات تغذیه میکنند و بهتدریج در جریان امور قرار میگیرند و این اطلاعات را برای دیگران بازگو میکنند؛ حتی اگر فقط بعضی از آن را هم باور کنند. تمام این عوامل هرچند نامحسوس و مبهم بر رفتار ما اثر میگذارد، اثر آنها آنقدر آرام است که نمیتوان آن را القای فکر بهصورت خشن آن تلقی کرد.
این دو اصل کلی در اثرگذاری بر مخاطب و ایجاد تشکیک در عقاید یا پرورش فکری جدید در اوست که باید از آنها در کنار زدن واژه خاورمیانه بهره ببریم.
در خصوص مورد بحث ما با دستهبندی کلی سروکار داریم؛ اول رسانههایی که از طریق کشورهای این منطقه اداره میشوند و تدوین خط و مشی و سیاستهای ابلاغی آن توسط دولتهای این منطقه است.
دوم؛ رسانههای با نفوذ و پرمخاطب جهانی که عموماً از طریق دولتهای غربی هدایت میشوند.
پس از ایجاد چالش ذهنی در مورد صحت این واژه، باید با ذکر مستندات و ادله مستدل اثبات کرد که این واژه جعلی است و بههیچروی عبارت گویایی برای بیان موقعیت مکانی، ویژگیهای بومی، مؤلفههای فرهنگی و میراث مشترک تاریخی مردمان این منطقه نخواهد بود.
مسلماً تغییر این نام برای گروه دوم، موضوع خوشایندی نخواهد بود و چهبسا در مقابل این مسئله واکنشهای منفی و اقدامات خنثیکنندهای از خود بروز دهند. لذا باید از ظرفیتهای گروه اول برای تغییر نام خاورمیانه استفاده کرد. اما برای تحقق این امر باید بسترهای لازم و تمهیدات مناسب اندیشیده شود. به نظر میآید در این مسیر چند گام اساسی متصور است:
گام اول؛ ایجاد چالش ذهنی:
قدم اول ایجاد سؤال در ذهن مخاطبان در خصوص صحت و سقم این واژه است و اینکه آیا اساساً خاورمیانه با موقعیت جغرافیایی و مکانی منطقه تناسب دارد یا خیر؟ ملاک در نامگذاری مناطق ژئواستراتژیکی همچون خاورمیانه چیست؟ این نامگذاری از سوی چه کسانی انجام شده و در چه برهه تاریخی بوده است؟ طرح چنین سؤالاتی از سوی رسانهها ایجاد چالش ذهنی میکند و با وارد کردن تلنگر به ذهن مخاطب او را وادار به تفکر در این باره میکند. این مرحله به مخاطب کمک میکند تا با نگاه انتقادی به سنجش آموختهها و دانستههای قبلی خود بپردازد.
گام دوم؛ اثبات جعلی بودن واژه:
پس از ایجاد چالش ذهنی در مورد صحت این واژه، باید با ذکر مستندات و ادله مستدل اثبات کرد که این واژه جعلی است و بههیچروی عبارت گویایی برای بیان موقعیت مکانی، ویژگیهای بومی، مؤلفههای فرهنگی و میراث مشترک تاریخی مردمان این منطقه نخواهد بود.
گام سوم؛ ارائه جایگزین مناسب
وقتی رسانه با چالش گری و ارائه مستندات کافی و لازم توانست ذهن مخاطب را با خود همراه کند، باید الگویی مناسب برای جایگزینی ارائه دهد. الگویی که علاوه بر تناسب با معیارهای علمی، بتواند خواستهها و علایق مردم منطقه و مصالح آنها را در بر داشته باشد.
گام چهارم؛ انتقال آرای مردمی به تصمیم سازان سیاسی
رسانهها این قابلیت را هم دارند که آرای مردمی را در خصوص یافتن واژه مناسب جویا شوند و آن را به تصمیم سازان سیاسی مربوطه انتقال دهند و بهعنوان یک پل ارتباطی بین مردم و سیاستمداران نقش میانجی را ایفا کنند و سپس همسو با منافع ملی به این جریان سمت و سو صحیح و لازم را بدهند.
گام پنجم؛ ترویج جایگزین مورد اجماع و همسوسازی افکار عمومی
در این مرحله رسانهها میتوانند خط و مشی برنامههای خود را متناسب با توافق به وجود آمده تنظیم کنند و با چنین زمینهای واژه جایگزین خاورمیانه را در تمامی برنامههای چند رسانهای و یا مکتوبات خود لحاظ کنند. روزنامهنگاران و اهلقلم باید به نگارش اخبار و تحلیلیهایی در رابطه با موضوع جاری تشویق شوند. از سوی دیگر میتوانند نشستهای تخصصی مرتبط با حضور کارشناسان برگزار کنند و به انعکاس آنها در برنامههای خود اقدام کنند.
گامهای مذکور در رابطه با رسانههای گروه اول متصور است. وقتی این گروه به پیادهسازی این راهبردها در برنامههای خود اقدام کنند، با توجه به اهمیت منطقه بازتاب این تغییر ناخواسته در فضای رسانهای منعکس خواهد شد و در صورت تداوم این سیاست در دنیای غرب هم تأثیرگذار میگذارد و نهایتاً وادار به عقبنشینی و حذف اصطلاح خاورمیانه از ادبیات سیاسی و رسانهای جهان خواهند شد.
فرجام سخن
بنا بر آنچه گفته شد رسانهها در ایجاد بسیاری از مفاهیم مثل خاورمیانه نقش اساسی دارند و همانطور که نقش سازایی در شکلگیری آن داشتهاند میتوانند در کنار زدن آن هم مؤثر باشند. اما برای استفاده از ظرفیتهای این ابزار باید تمهیداتی اندیشید و پیشزمینههای مورد نیاز بهخوبی طراحی و فراهم گردد. نهایتاً اینکه وقتی بسترهای فرهنگی لازم برای این تغییر توسط رسانهها ایجاد شود، خودبهخود در تمامی زیرمجموعههای اجتماع شاهد این تغییر به نحو شایسته خواهیم بود. اما به نظر میرسد رسانههای داخلی قبل از چالش گری افکار عمومی باید خود به مرحله خودآگاهی در این مورد برسند. متأسفانه علیرغم تأکید رهبر معظم انقلاب اسلامی و گوشزد نمودن ضرورت اصلاح واژه خاورمیانه، همچنان رسانهها و حتی اندیشکدههایی وجود دارند که با این نام به فعالیت خود ادامه میدهند و هنوز ضرورت تغییر رویه در این مسیر را درنیافتهاند. *
پینوشتها
1. محمدی، جلال. (1382). بررسی الگوهای تأثیرپذیری مخاطبان از محتوای وسایل ارتباطجمعی، مصباح، ش 46.
2. ریتزر، جورج. (1374). نظریهی جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمهی محسن ثلاثی، انتشارات علمی.
3. نوذری، حسینعلی. (1384). نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعی و انسانی، نشر آگه.
منبع: برهان