جمهوری اسلامی باید با انقلاب اسلامی هم‌سو بشود نه اینکه انقلاب اسلامی را از راهش منحرف کند. دغدغة و انتقاد حاجی این بود به جمهوری اسلامی و به دولت‌های مختلف که با این انقلاب هم سو بشوید.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - به پدرش می‌گوید «حاجی». حاجی یک الگو و اسطوره برای فرزندش است. نمونه‌ای از یک مرد فداکار و انقلابی و ولایی که زبان سرخ داشت و حرف حق را می‌گفت هرچند تلخ باشد. غلامرضا هم در شیوه سخن گفتن به پدر شبیه است. عصر یک روز گرم تابستان به دفتر نشریه آمد و حاصل دو ساعت صحبت با او درباره «شاعر مردم» مطالبی است که می‌خوانید. او گله‌های فراوانی از مدعیان فرهنگ و نهادهای فرهنگی مدعی دارد. کسانی که تنها می‌خواهند آقاسی را برای خودشان مصادره کنند، آنهایی که تا زمان زنده بودنش، حاضر نبودند حتی نامی از او ببرند.

غلامرضا شعرهای پدر را در خاطر دارد و در بسیاری از مواقع، شاهد مثال‌های خوبی از ابیات آتشین حاجی می‌آورد.

***

کدام یک از وجوه زندگی پدرتان در سال‌هایی که ایشان زنده بودند و حضور داشتند و حتی بعد از آن برای شما برجستگی دارد؟ اولین تصویری که از پدرتان در ذهن شما است، چیست؟»

چیزی که برای بنده خیلی ارزش دارد و تلاش خواهم کرد به آن سمت بروم آن است که محمدرضا آقاسی منزل، با محمدرضای آقاسی برنامه یکی بود. ظاهرساز نبود، ظاهر و باطنش یکی بود. این بزرگترین خصلت یک انسان است. جدای از دین و آیین، برای انسان بودن. شرط اول و بزرگ آن همین است که خیلی از ما در همین شرط لنگ می‌زنیم. هنوز وقتی آن را درست کنیم خیلی از چیزهای ما درست می‌شود. وقتی بتوانیم ظاهرمان را با باطنمان یکی کنیم خیلی جلو رفته‌ایم. شاید زیاد کار دیگری لازم نباشد انجام دهیم. این بزرگترین خصلتی است که بنده در ایشان دیده‌ام.

معمولاً در رفت و آمد با دیگر اعضای خانواده و اقوام چه سیره‌ای و سلوکی داشتند؟ بیشتر از چه چیز ناراحت می‌شدند و با چه چیزهایی خوشحال می‌شدند؟

ایشان تا جایی که می‌توانستند دستگیری می‌کردند، چه از اقوام و آشنایان نزدیک و چه از کسانی که فقط ارتباط رفت‌وآمدی بوده است. تا می‌توانستند دستگیری می‌کردند به هر طریقی. یک زمانی کمک مالی است، یک زمانی کمک فکری است، یک زمانی خواستگاری قرار است بروند که حاجی پیش‌قدم می‌شدند و می‌گفتند برویم. این خصوصیت در ارتباطات خانوادگی خیلی مشهود بود.

ایشان چند فرزند دارند؟

دو پسر هستیم و یک خواهر ناتنی بزرگ‌تر از خودم دارم.

در مواجهه با کسانی که با اندیشه‌های مرحوم آقاسی و ارزش‌هایش مخالفت داشتند از میان خانواده و حالا گاهی متلکی، طنزی، لطیفه‌ای می‌گفتند، چه گفتگویی داشت؟ آیا برآشفته می‌شد؟

معمولاً این در خانواده نبود. خانواده علی‌رغم چیزی که شما می‌گویید، اقوام و آشنایان خیلی حاجی را دوست داشتند زیرا می‌دانستند این آدم همانی است که نشان می‌دهد .یعنی حقیقت وجودی‌اش همین است. نه ظاهرسازی می‌کند، نه تصنعی در کارش است، نه تکلف بیش از حد به خرج می‌دهد. اما کسانی که با حاجی مخالفت می‌کردند بیرون از دایره فامیل بودند که دو دسته بودند یکی دولتی‌ها و یکی غیردولتی‌ها. دولتی‌ها به این دلیل که حاجی یک منتقد جدی بودند برای کج‌روی‌های سیستم دولتی برای این با ایشان مشکل داشتند. یکی دیگر آنکه غیردولتی‌ها بودند که با ولایی‌بودن ایشان مشکل داشتند. اساساً با حرف‌هایی که ایشان می‌زدند مشکل داشتند و هنوز هم دارند.

یعنی چه کسانی؟

جماعت شعرای روشنفکر مآب.

از چه زمانی ایشان در وادی شعر وارد شدند و هدفشان از شعر گفتن چه بود؟

عموی بزرگ‌تر از پدر بنده، هم شاعر هستند. مادربزرگ بنده مداح مجلس خانم‌ها بودند. پدربزرگ بنده قاری قرآن بودند. در چنین خانواده‌ای اگر یک نفر یک مقدار همت خود را و عزم را جزم کند و به قول معروف پاشنه همت را بالا بکشد، سخت نیست که محمدرضا آقاسی بشود. این زمینه وجود دارد

چه شد که سبکی خاص از شعر را برای خودشان انتخاب کردند؟ آیا صرفاً فقط یک استعداد طبیعی بوده، یا جلوه‌ای ظاهری داشته است یا آنکه اهداف خاصی داشتند؟

کلاً هنر، بالاخص شعر که مادر همة هنرها است، برای آن است که انسان حرف خود را بزند. همانطور که حضرت آقا می‌گویند، هر اندیشه‌ای در غالب هنر نباشد، ماندگار نخواهد بود. هر اندیشه‌ای چه دینی و چه غیردینی و چه الحادی حتی اگر در غالب هنر بیاید، این اندیشه ماندگار می‌شود. پس قطعاً حاجی هم برای همین این قالب شعر را انتخاب کرده است. به عنوان مثال، مصاحبه آقای بهزاد با حاجی را ببینید. می‌گوید وقتی نسبت شعر را با شعور بخواهید پیدا کنید، می‌بینید حلقه رابط در این نسبت «درد» است و «دردمندی» منتهی هر دردی فی‌نفسه موجب شرافت صاحب آن نمی‌شود. خیلی شاعرنما داریم که دم به دقیقه از ضرب شکم و اسافل اعضا می‌نالند اما آیا این دردها ارزش دارند. درد اگر درد غربت از جوار غربت حضرت حق باشد اگر این درد، درد دین نباشد، درد بی‌دردی است که گفت: نیست دردی ز بی‌دردی بدتر. پس دردی که باعث می‌شود حاجی این راه را انتخاب بکند درد دین است نه درد آنکه بنده می‌خواهم شعر بگویم و شاعر باشم.

یک جایی احساس نیاز می‌شود که این انقلاب و این اسلام، نیاز دارد به یک نفر که بیاید این اندیشه‌ها تبیین کند. بنده وقتی این  استعداد را در خود مشاهده کنم، شروع به کار خواهم کرد.

می‌شود یک نقطه عطف پیدا کنیم که از آن زمان به بعد ایشان خیلی مصرّ بودند به شعر گفتن؟

طوری که خودشان می‌گویند، ایشان از سال 51 در واقع 13،14 سالگی شروع به شعر می‌کنند و در این خانواده تقریباً همه اهل شعر بودند. اما از سال 68 به طور رسمی وارد عرصه شعر شدند یعنی پایان جنگ. قطعاً جنگ تأثیری داشته است و حضور حاجی در سوریه و لبنان و  اعزام به افغانستان تاثیرگذار بود.

ایشان بسیجی بودند؟

نه جزء جهاد سازندگی رفته بودند. البته علی‌رغم آن چیزی که خیلی از دوستان نوشتند و گفته‌اند که آنجا حاجی شعر برای رزمندگان می‌خواندند، این‌طور نبوده است. ایشان بولدوزرچی بوده است و شعر را به طور رسمی از سال 68 شروع کردند. دو اتفاق مهم خیلی باعث تحریک حاجی می‌شود، یکی رحلت امام است که در شعرهایشان هم خیلی مشهود است و دیگری شهادت آقا مرتضی آوینی است. این دو اتفاق خیلی برای حاجی تأثیرگذار بوده است به طور قطع و یقین به عنوان نقطه عطف.

«شیعه نامه از چه زمانی شروع شده است؟»

سال 68 و تا 84 ادامه داشت. در حال حاضر کتاب شیعه نامه که چاپ شده تقریباً 700 بیت از شیعه نامه است اما باز هم هست.

مشهورترین شعر حاجی همان شیعه نامه بوده است؟ بعد از آن چه بود؟

در رابطه با معروفیت و مشهوریت حاجی دو دسته شعر هست. یک بخش غیررسانه‌ای آن است بین مردم تا قبل از آنکه شعرخوانی‌اش از تلویزیون پخش بشود. زیرا مدت ده سال ممنوع‌التصویر بودند. اشعار پخش می‌شد اما تصویرشان پخش نمی‌شد.

به چه جرمی؟

به جرم ‌آنکه موها و ریش‌هایشان بلند است. راحت‌تر آنکه به جرم مسلمان بودن ممنوع‌التصویر بودند. خود حاجی خیلی ناراحت بودند از این قصه. می‌گفتند یا پخش نکنید یا تصویر نشان بدهید و شعر را برش نزنید. شعر به جایی می‌رسد و به یکباره دو بیت از آن قیچی می‌شد.

چه شد که به یکباره مرحوم آقاسی مطرح شدند؟

ما مداح اهل بیت زیاد داریم اما اینکه سیره اهل بیت را بررسی اجتماعی کنیم، کمتر اتفاق افتاده است. مردم بیشتر به این قضیه استقبال نشان دادند. در شعر حاجی که به عنوان مثال می‌گویند: «جان مولا حرف حق را گوش کن، شمع بیت‌المال را خاموش کن.» خب ما همچنین حرفی تقریباً در شعر فارسی نداشته‌ایم. برداشت انتقادی سیاسی از سیره اهل‌بیت. شمع بیت‌المال را چه کسی خاموش کرد؟ برای چه چیزی خاموش کرد؟ شما هم سیره عملی اجتماعی سیاسی اهل‌بیت یاد بگیرید.

 مخاطب شعر حاجی، دولت و حاکمیت است؟

مخاطب هر کسی است که این ایراد را داشته باشد. به عنوان مثال یکی از شعرهای حاجی است که: «ای تیروکمان به کف گرفته، مولای ما را هدف گرفته، ای خون به دل امام کرده.» اینها که دوستان نمی‌دانم کجا چه کسی این کار را کرده است. تصویر گذاشته‌اند روی آن. خب! این تصویر گذاشتن در کل اشتباه است. مصداق آوردن اشتباه است. بر اساس تشخیص خودش یک تصویر گذاشته که این اشتباه است. اصلاً شخص حاجی مخاطب خاصی در شعرشان ندارند و قطعاً این کار را از سر دلسوزی کرده‌‌اند.

هیچ وقت شده بود که کار سفارشی قبول کنند؟

نه قبول نکرده بود. مثلا حاجی در رابطه با آرش میراسماعیلی شعر دارند هیچ کس هم به ایشان سفارش نداده بود که این شعر را بگویند. این شعر را وقتی گفتند که آرش با اسرائیلی‌ها کشتی نگرفت. خط حاجی مشخص است. متاسفانه این روزها از لفظ هنرمند دینی خیلی استفاده می‌شود اما فردی سفارش کار می‌گیرد و پولش را هم می‌گیرد و بعد به عنوان هنرمند دینی از او تقدیر می‌کنیم. این قبلاً سه برابر پولش را گرفته است. هنرمند آن است که هیچ چیز ندارد اما باز هم پایبند حرف‌هایش هست. اگر نیزه را روی سینه‌اش بگذارند باز هم می‌گوید اسلام. نه آنکه پولش را گرفته و خانه‌اش بالای شهر تهران است بعد بگوییم هنرمند دینی.

خیلی‌ها سابقه جهادی و کار در زمینه‌های فرهنگی و هنری داشتند اما به مرور زمان برای رسیدن به دنیا و دنیاطلبی عوض شدند. پدر شما چه شاخصه‌هایی دارند که به مرور زمان توانست روحیه جهادی را برای خود زنده نگهدارد؟

در یک کنگره شعر در شیراز یک نفر سال 73 یا 74 آمد و به حاجی گفت اگر موهایتان را کوتاه کنید ریشتان را هم کوتاه کنید به شما اینجا خانه می‌دهند. آن موقع حاجی خانه نداشتند و مستأجر بودند. قبول نکردند، زیرا هدف این نیست. سال 84 یکی از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری گفت شما بیاید جلوی بیلبورد بنده فقط شعر بخوانید، چیز خاصی هم نمی‌خواهد بگویید، حمایت هم نمی‌خواهد بکنید، فقط جلوی بیلبورد بنده شعر بخوانید، هر چیزی که دوست دارید؛ زمین در پاسداران با این امکانات و آن امکانات می‌دهیم. حاجی جوابش چه بود؟ گفتند: «قیمت ما را مولایمان تعیین می‌کند. اشتباه آمده‌‌ای!» این را بنده چه طور توضیح بدهم؟ باید اول از همه چیز دل کنده باشید که بتوانید کار جهادی انجام دهید. کار جهادی یعنی چه؟ جهاد یعنی آنکه دارید می‌روید که بمیرید.

بیان شعری و لحن خطابه ایشان، بسیار قوی بود. این انرژی را از کجا می‌گرفتند؟ بزرگتر ایشان چه کسی بوده است؟ ایشان الگویشان چه کسی بود؟

من خودم واقعاً دربه‌در به دنبال همین هستم که جواب این سوال‌ها را پیدا بکنم. قطعاً در هیچ جلسه شعری تکنیک شعر را یاد می‌دهند در رابطه با تکنیک‌های شعری صحبت می‌شود، اما راه از خودگذشتن را یاد نمی‌دهند. با دونفر که خودش در مصاحبه می‌گوید ارتباط داشته است یکی استاد مهرداد اوستا و دیگری آقای میرشکاک. این دو را به عنوان استاد شعر معرفی می‌کنند و کس دیگر را نمی‌گویند. جایی هم حاجی در شعرهایش می‌گوید که: «کس نداند که شاگرد کدام استاد هستم.»

چه گروه‌هایی سعی کردند آقای آقاسی را مصادره کنند؟

دولت، وزارت ارشاد، حوزه هنری همة نهادهای فرهنگی که شما فکرش را بکنید خواستند به نفع خودشان مصادره بکنند و بگویند ما آقاسی را آقاسی کردیم. شما کجا بودید آن موقع که همسر محمدرضا آقاسی سرکار می‌رفت تا او در منزل بنشیند و مطالعه ‌کند؟ آقای نهاد فرهنگی! شما آن موقع کجا بودید؟ شما تا جایی که توانستید حق حاجی را خوردید. تا جایی هم که توانستید سنگِ جلویِ پایش شدید. وزارت ارشاد دورة آقای خاتمی به شعر حاجی برای آلبوم مجوز نداد. حالا اینها می‌گویند ما آقاسی را آقاسی کرده‌ایم. این مرد بدون رسانه، بدون حمایت مطبوعاتی و بدون هیچ حمایت مالی، حرفش را زد و حرفش در دل مردم نشست.

بزرگترین دغدغه ‌ایشان چه چیزی بوده است؛ از زبان خودشان شنیدید؟

در برنامه آخرشان در کاشان خودشان می‌گویند من فقط یک مهر تأیید می‌خواهم چه مرده باشم چه زنده که وقتی آقا آمدند، مهر تأیید به بنده بزنند. این بزرگترین دغدغه‌اشان بود

ایشان سبک شعری‌اشان و نوع دردمندی و دغدغه‌مندی خودشان را به جوانان منتقل می‌کردند؟

 زمان خود حاجی آقای گلدسته، آقای گلبهاران، آقای فرامز احمری، احسان عشقی، دکتر نادر بختیاری اینها کسانی بودند که با حاجی خیلی حشر و نشر داشتند. آقای گلدسته در خاطراتش می‌گوید که در برنامه گرگان حاجی آمد. قرار بود که برود بالا شعر بخواند. قبل از آن به من ‌گفت تو برو بالا شعر بخوان در حدود ده دقیقه بعد من بیایم شعر بخوانم. یعنی قبل از خودشان به آن جوان می‌گفت برو شعر بخوان.

شب تا صبح با بچه‌ها می‌نشستند و راجع به شعر صحبت می‌کردند. آنها برای حاجی شعر می‌خواندند و حاجی حرفی یا نقدی داشتند به آنها می‌گفتند. با امکاناتی که نداشتند همین سازندگی‌ را انجام می‌دادند.

حاج‌سعید قاسمی در رابطه با حاجی می‌گویند: ما رفتیم برازجان در شهر شیراز برنامه را اجرا کردیم. بنده سخنران بودم حاجی هم شاعر. ساعت دوازده شب، یک پسر آمد به حاجی گیر داد که من آهنگ می‌زنم. رفت سازش را آورد. من خوابیدم. صبح بلند شدم دیدم حاجی دارد می‌خواند: بی‌سروسامان توام یا حسین. بعد این پسر هم دارد با ساز می‌زند. می‌گفت: «کار فرهنگی یعنی این.»

بیشتر سرمایه‌ها و ردیف‌ بودجه‌های مصوب برای شعر اصیل انقلاب، به سمینارها و سمپوزیوم‌ها و کنگره‌ها و کنفرانس‌ها و به قولی امروزی‌ها همایش‌های پر از اسراف و تبذیر و بی‌حاصل و چاپ کاتالوگ‌ها و بولتن‌های لوکس چهار رنگ بی‌خاصیت و یک‌بار مصرف اختصاص داده شد. بعضی از دستگاه‌ها هم که بعد از انقلاب به وجود آمدند و خود به عنوان نهادهای هنری تبلیغاتی این انقلاب مطرح شدند به بیراهه رفتند.

برای آنکه کارهای مردمی اصیل، پا بگیرد دولت نباید پاپیچ مردم بشود. خیلی نباید مته به خشخاش بگذارد که نه! نمی‌شود. ما در حال حاظر شیعه‌نامه را چاپ کردیم. نه درخواست پول دادیم که عرضه شود نه چیز دیگری نه امتیاز خاصی می‌خواهیم. دامنة «شیعه‌نامه دات آی‌آر» را کارشناس‌های مرکز رسانه‌های دیجیتال تأیید کردند که این دامنه مشکل ندارد. اما مدیران ارشاد با ما برخورد بدی دارند. این وزارت ارشاد ره به جایی نمی‌برد. فقط بلد هستند بگویند این مقدار بودجه داشته‌ایم، این مقدار فیلم ساخته‌ایم. اثرش کجاست؟ حاجی یک بار رفت در کاشان شعر خواند. فردی از آن جماعت به من گفت: من نماز نمی‌خوانم ولی این آدم که شعر می‌خواند، می‌لرزم. پای شعرخوانی او می‌نشینم و اشک می‌ریزم. زار زار برای امام زمان گریه می‌کنم. خب کار فرهنگی یعنی چه؟ این آدمی که چون با دلش آمده در دل مردم نشسته است، شما سنگ جلوی پای او می‌شوید؟

بعد از جنگ چه کاره بودند ایشان؟

در روزهای اوایل انقلاب در سال 57 با شهید محمد منتظری برای اعزام به لبنان رفتند. یک دوره‌ای در حوزه هنری بودند و یک دورة دو ماهه هم اداره کل ارشاد کرمان. اوایل انقلاب هم کمیته بودند و بعد دیگر بیرون آمدند.

ما برای اینکه این الگو را به چهارتا تشکل شعری بدهیم که بخواهند این کار را انجام بدهند، باید چه کاری انجام بدهیم؟ بگوييم باید با دلتان شعر بگویید؟

نه اول باید برویم و سفارش دهیم به پدر و مادر جوان که یک بچه دنیا بیاورید که قبل آن خودتان نان حلال خورده باشید. قبل آن خود شما نزول بانک نخورده باشید. خودتان از بالا شدن پول دلار و ارز و سکه پول نخورده باشید. مادر با محبت اهل بیت شیر به بچه‌اش بدهد. از آنجا باید شروع کنیم نه از انجمن ادبی. انجمن ادبی که بیست سالگی آدم است. اگر می‌خواهیم حسین فهمیده، احمد متوسلیان، همت و ابوترابی داشته باشید، باید از آن‌جا شروع کنید.

اصلاً به سبک زندگی چرا پرداخته نمی‌شود. حاجی می‌گوید: «زندگی‌ها صرف صرف و نحو شد، راه حق در غربت حق محو شد، هرکه در بند شکم محصور شد، دیدة‌ مولاشناسش کور شد.» شما می‌گویید بصیرت از کجا به وجود می‌آید؟ بصیرت از اینجا به وجود می‌آید هر که در بند شکم محصور شد، دیدة مولاشناسش کور شد. منی که مدام به فکر این هستم که یک‌ كاري بکنم، یک چیزی بخورم، بیت‌المال را غارت کنم که نمی‌توانم بصیرت داشته باشم. اصلاً بصیرت برای کسی نیست که بخواهد بیت‌المال را چپاول کند.

ولایت این نیست که ما از این‌طرف بودجه‌های میلیاردی بگیریم، حالا به هر اسمی، بعد از آن‌طرف بگوییم ما با ولایت فقیه هستیم. پس در عمل چه؟

مردم‌داری با عامه‌پسندی‌ چه فرقی می‌کند؟ حاجی مردم‌دار بود دیگر، از مردم بود؟

یک مثال بیاورم. ما جوادیه می‌نشستیم هنوز هم البته خانة ما جوادیه هست. حاجی می‌خواست برود برنامه و ما در کوچه داشتیم با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می‌کردیم. همه هم بچه‌های 10-12 ساله بودیم. یک ‌روزی عصایش را گذاشت کنار گفت من هم بازی. آمد تو و چهار پنج دقیقه‌ای با ما فوتبال بازی کرد. با بچه‌های ده دوازده ساله. می‌خواهم بگویم که ارتباط با مردم فقط این نیست که به هرکسی رسیدی دو بیت شعر بخوانید،‌ چهار بیت شعر بخوانید، این‌‌جوری هم می‌شود ارتباط برقرار کرد. به بچه دوساله تا پیرمرد نود ساله سلام می‌کرد. اول سیرة نبوی یعنی چه؟ فقط اینکه نماز بخوانیم و روزه بگیریم و بعد بداخلاق باشیم با دور وبری‌هایمان؟

دغدغه اساسی حاجی درباره انقلاب چه بود؟

دغدغة‌ محمدرضا آقاسی، دغدغة جمهوری اسلامی نبود، دغدغة انقلاب اسلامی بود؛ جریانی که از بدو اسلام شروع شده و تا ظهور حضرت ولی‌عصر ادامه خواهد داشت. جمهوری اسلامی باید با انقلاب اسلامی هم‌سو بشود نه اینکه انقلاب اسلامی را از راهش منحرف کند. دغدغة و انتقاد حاجی این بود به جمهوری اسلامی و به دولت‌های مختلف که با این انقلاب همسو بشوید. هدف انقلاب اسلامی برج‌سازی و توسعه و اینها نبود. «غرب در فلسفة سر به گریبانی ماست، توسعه، توسعة بی‌سر و سامانی ماست، ذات آبادی این شهر خراب است ای دل، شهر در قبضة فرهنگ سراب است ای دل، پاس ناموس در این پرده تجمل دارد، نقش جوراب زنان هم گل و بلبل دارد، هم‌نفس غرقه‌شدن در گل وبلبل تا کی، خفتن اندر چمن لاله و سنبل تا کی، اهرمن صورتی از جلوة مردم دارد، باز در دامن خود خوشة گندم دارد، پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت، آتشی کرد نصیب من و جانم سوخت»

موج مصادره آقاسی قبل از فوت حاجی نبود، بعد از ایشان شروع شد.

بعد از آن شروع شد. قبل آن که همه می‌گفتند اصلاً ما با این هیچ ارتباطی نداریم. بعد که آقا پیام داد شاعر آزاده و بسیجی البته بسیجی نه به این معنی که کارت بسیجی داشته باشد، کارت بسیج نداشت. جای دیگر توضیح بسیجی را آقا می‌فرماید که بسیجی یعنی علی که تمام وجودش وقف اسلام بود.

فاصله فوت حاجی تا پیام آقا چقدر بود؟

سه چهار روز است.

در این چهار روز خانوادة حاجی هیچ‌وقت توقع و انتظار داشتند؟

من یک چیزی را می‌دانستم اینکه حاجی کتاب چاپ‌شده نداشت. سی‌دی و نواری که رسمی داده باشد بیرون هم نداشت. اما یقین داشتم که آقا حتماً شعرهای حاجی را شنیده و خیلی دوست دارد و ارتباط برقرار می‌کند.

دیداری هم با آقا داشتند؟

بله، دو دفعه دیدار بود که البته در جمع شعرا نبود. حالا نمی‌دانم مسئول دعوت شعرا چه کسی بود ولی هرکسی بود با حاجی عناد داشت. به هر حال یک جلسة آن دیدار با استاندارها بود که آقا سال 77داشتند. من و اخوی کوچکم را هم حاجی برد.

جریان‌های صوفیانه نمی‌خواستند حاجی را مصادره کنند؟

خود جریان‌ها نمی‌خواستند چون می‌دانستند که حاجی این‌مدلی نیست. حاجی می‌گوید: «چیست درویشی به جز فانی شدن، در دل گرداب طوفانی شدن، موج ورزیدن به بحر کائنات، تشنه ماندن بر لب آب فرات، گر تو درویشی دمی اندیشه کن، سیرة آل علی را پیشه کن، چیست حاصل  این همه سیر و سلوک» .... الی آخر یا می‌گوید: «علی درویش و صوفی نیست، فاش می‌گویم که کوفی نیست»

موقعی که مرحوم پدر فوت کردند شما چندساله بودید؟

17 سال.

بعد در کار انتشار افتادید و دفتر تأسیس کردید. حسرت نخورید که پدر را نشناختید، یا واقعاً شناخت پدر بیشتر شد؟

من هرچی جلوتر می‌روم می‌بینم که هنوز از حاجی هیچ‌چیز نمی‌دانم. تلاش می‌کنم مثل حاجی باشم. به نظر من حاجی نه فقط عاقبت‌بخیر که سعادتمند شد.‌ حاجی، دغدغه‌اش شعر هم نبود، می‌گوید: «فاش می‌گویم که در هنگامه شاعر نیستم، اهرمن را هیچ‌گه یار و مباشر نیستم، غرق در بطن‌البطونم اهل ظاهر نیستم، خصم می‌داند که جز در خون مسافر نیستم، حنجرم خونین کند در شام آخر تیغ را». و حقیقتاً هم همین بود. اصلاً دغدغة اینکه بگوید من شاعر هستم و می‌خواهم اسمم برود، اصلاً نبود.

چقدر تاکید داشت به اینکه بچه‌های مستعد را جمع کنید و تشکیلاتی راه بیاندازد از آنها؟

این تجربه تشکل‌سازی همین دوستانی که عرض کردم خدمت شما که با هیچ‌امکاناتی بدون دفتر و محل کار و... جلو رفت. این دوستان به نوعی خودشان را شاگرد حاجی می‌دانند. البته حاجی قائل به استاد و شاگردی نبود. ولی این دوستان اثری که از حاجی گرفته‌اند، خیلی زیاد است. خودشان از حاجی به عنوان استاد یاد می‌کنند. من خودم دوستان زیادی دارم که بعد از سال 84 که حاجی رفت، تازه آشنا شدند آن‌هم از سی‌دی‌هایش و منش و روش حاجی را به یک اندازة‌ خودشان گرفته‌اند و دارند ادامه می‌دهند.

شیوه زندگی و سلوک فردی آقاسی می‌تواند الگو باشد. او گونه خاصی از فقر را برای خودش انتخاب کرده بود؟

نه فقر نبود. ببینید سال 82 یا 81 گاهی حاجی در یک روز، دو میلیون درآمد داشت ولی شب که خانه می‌آمد، شاید پنجاه هزارتومان داشت. مثلاً در راه، فلان فردی که داشت برای دخترش جهیزیه تهیه می‌کرد یک مقداری می‌رفت آنجا،‌ یک مقداری می‌رفت اجاره خانه‌ای که مردش زندان است و زنش فلج است، یک مقداری می‌رفت جایی که مردی پسرش مریض است و پول دکتر ندارد. این یعنی مردانگی. یعنی وقتی می‌گویید باید مثل علی باشید هر کسی که مرد دین باشد، باید مثل علی باشد.

*حلقه وصل