كاش تقديرم چنين باشد و اين آرزو برآورده شد، كاش تقديرم چنين باشد، مرگ با افتخارى را كه بارها به آن نزديك شده ام ولى نصيبم نشده است، شايد لايق شهيد بودن نيستم زيرا كه شهيد مقامى بالا و والا را دارد و من فردى گناهكار و خوارم .

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در خطبۀ دوم نماز جمعۀ 18 مهر 59 برای توصیف روحیۀ رزمندگان و شرایط جبهه ها، وصیتنامۀ یک شهید عزیز را قرائت نموده اند که بازخوانی ماجرا به نقل از کتاب در مکتب جمعه شیرین و پندآموز است.

ایشان در این بخش از خطبه ها فرمودند: لازم است براى اينكه روحيه برادران ما را در جبهه جنگ بدانيد , من وصيت نامه يك افسر جوان را كه چند روز قبل شهيد شده است براى شما بخوانم.

   كوتاه، پرمغز، حاكى از بصيرت. شهيد ما سروان آشورى مستقر در پادگان دشت آزادگان، وصيت نامه اش اين است: «به نام حى قيوم مهربان لايزال. آفتاب عمر چه زود غروب مى كند آنگاه تقدير اينچنين باشد و خدا خواهد كه انسانى دنيا را وداع گويد اما چه زيباست كه اين تقدير به نظافت قلب مهربان مادرى باشد كه فرزند دلبندش را در آغوش گيرد و اين تناسب ميسر نباشد مگر با شهادت در راه الله و مكتب و وطن.

كاش تقديرم چنين باشد و اين آرزو برآورده شد، كاش تقديرم چنين باشد، مرگ با افتخارى را كه بارها به آن نزديك شده ام ولى نصيبم نشده است، شايد لايق شهيد بودن نيستم زيرا كه شهيد مقامى بالا و والا را دارد و من فردى گناهكار و خوارم .

اينك كه با ياد خدا به جبهه مى روم نه براى انتقام بلكه به منظور احياى دينم و تداوم انقلابم پاى در چكمه مى كنم و خدا را به يارى مى طلبم و از او مى خواهم كه هدايتم كند به آن سو و آن راه كه خود صلاح مى داند. و هدفم خدا، مكتبم اسلام و مرادم روح الله است.

هر قدمى كه بردارم و هر گلوله اى كه شليك كنم و قلب دشمن را هدف سازم به ياد خدا باشم و براى هر گلوله اى كه به تنم خورد، به ياد خدا تحمل كنم و دردش را، زجرش را كه شيرين تر از عسل است. خدا نگهدار. مسعود آشورى»

اين روحيه سرباز ما، اين روحيه افسر جوان ما. همه رزمندگانى كه در خط مقدم جبهه مى جنگند كم و بيش چنين روحيه اى دارند، اين چيز توصيف ناپذيرى است.

در جنگ ارزش واقعى و سرنوشت واقعى را اين معين مى كند. در درگيرى شديدى كه در چهارشنبه يعنى پريروز با حمله نيروهاى ما به دشمن بوجود آمد، صداى بى سيم نيروى دشمن و فرمانده دشمن شنيده شد كه اجازه مى خواست عقب نشينى كند، مى گفت ما قدرت تحمل ضربات سربازان ايرانى را نداريم , به او اجازه نمى دادند و او با سختى ميدان را تحمل مى كرد.
* در مکتب جمعه – جلد 2 – صفحات 340 و 341