هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با روسیه و متحدان آمریکا میپردازد.
فصل اول کتاب به بیان خاطرات کلینتون با موضوع انتخابش به سمت وزارت خارجه باراک اوباما میپردازد که این فصل، "2008: تیم رقبا" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به انتخاب کلینتون به عنوان وزیر خارجه دولت باراک اوباما در کتاب "انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
بخش چهارم/فصل "2008: تیم رقبا"
به یاد زمانی افتادم که با بیل، "ال" و "تیپر گور" دقیقا پس از مجمع ملی حزب دموکرات در سال 1992 سوار اتوبوس بودیم و "تیموتی کروس " در کتاب مشهورش درباره کمپین انتخاباتی 1972، آن را "پسران در اتوبوس" نامیده بود. این بار من "دختر" سوار بر اتوبوس بودم و کاندیدای انتخاباتی هم من یا شوهرم نبود. نفس عمیقی کشیدم و سوار شدم.
من و باراک به راحتی با هم صحبت کردیم و تجاربم از بزرگ کردن دخترم در کاخ سفید را برای او تعریف کردم. باراک و میشل همان زمان هم به این فکر می کردند که زندگی برای مالیا و ساشا در کاخ سفید چطور خواهد بود.
برنامه در یک روز زیبای تابستانی در چمنزار وسیعی تدارک دیده شده بود و بنا بود یک پیام را به حامیان منتقل کند: از انتخابات اولیه عبور کرده ایم و حالا یک تیم هستیم. مردم اسم من و باراک را فریاد می زدند. با حروف بزرگ در اطراف زمین واژه "اتحاد" نوشته شده بود و بنر آبی رنگی بالای سر ما نوشته بود: "اتحاد برای تغییر." به جمعیت حاضر گفتم: "امروز و هر روز به سوی جلو گام بر می داریم، ما شانه به شانه برای اعتقادات مشترکمان و ارزش هایی که به آن پایبندیم و کشوری که دوستش داریم خواهیم ایستاد."
پلاکاردها و بنرهای "اتحاد برای تغییر" همهجا اطراف ما بود
وقتی صحبتم تمام شد مردم فریاد زدند: "هیلاری مچکریم." باراک هم خطاب به مردم و به شوخی گفت: "از روی سخنرانی من تقلب کردید. خط اول سخنرانی من را گفتید." سپس با شیوایی و سخاوتمندانه درباره رقابتش با من صحبت کرد. چند روز بعد بیل و باراک مفصل با هم صحبت کردند و مسائل و دلخوریهای انتخابات اولیه را حل کردند و بنا شد تا با هم در تبلیغات انتخاباتی همکاری داشته باشند.
مهمترین برنامه تابستان، مجمع ملی حزب دموکرات در "دنور" بود که آخر ماه آگوست برگزار شد. من در تمام مجامع عمومی حزب از سال 1976 شرکت کرده ام و به دلایل واضحی خاطرات خوشی از برنامه های سال 1992 در نیویورک و جلسه شیکاگو در سال 1996 داشتم.
باراک از من خواست که سخنرانی کنم و او را رسماً کاندیدا معرفی کنم، من هم درخواستش را پذیرفتم. وقتی زمان سخنرانی فرا رسید، چلسی من را به جمعیت معرفی کرد. به او خیلی افتخار میکردم و از او به خاطر تلاش های بیشائبهاش در دوران کمپین های انتخابات اولیه سپاسگزار بودم. چلسی به اقصی نقاط کشور سفر کرد تا با نسل جوان صحبت کند و هر جا که می رفت جمعیت را به هیجان می آورد. وقتی او را در سالن برنامه دیدم، به این فکر کردم که چقدر بزرگ شده است.
نوبتم فرا رسید. پلاکارهای آبی، قرمز، و سفید "هیلاری" بر افراشته شد. این سخنرانی یکی از مهمترین سخنرانی هایی بود که در مقابل جمعیت کثیری ایراد می شد و میلیون ها نفر هم آن را از تلویزیون می دیدند. اعتراف می کنم که دلشوره داشتم. تا آخرین لحظه هم سخنرانی ام را مکرر اصلاح می کردم. تیم اوباما خواستند که قبل از ایراد سخنرانی متن مرا ببینند و از آن جایی که من این درخواست را نپذیرفتم، برخی از مشاوران اوباما تصور می کردند که میخواهم حرفی را بگویم که آن ها نمی خواهند گفته شود. در حالی که من از هر فرصتی استفاده می کردم تا این سخنرانی درست نگارش شود و حق مطلب ادا شود.
خطاب به جمعیت گفتم: "چه به من رای داده باشید و چه به اوباما، اکنون زمان آن رسیده که به خاطر یک هدف با هم متحد شویم. همه ما در یک تیم هستیم و هیچ کداممان نمی تواند یک گوشه بنشیند. این مبارزه ای برای آینده است، مبارزه ای که باید با هم انجام دهیم. باراک کاندیدای من است و او باید رئیس جمهور ما باشد." پس از سخنرانی، جو بایدن (که می گفت رقابت با هیلاری تمام شده است) مرا دید، خم شد و دستم را بوسید. باراک هم از "مونتانا" تماس گرفت تا از من تشکر کند.
پس از سخنرانی، جو بایدن مرا دید، خم شد و دستم را بوسید
میشل را در پشت صحنه دیدم و او نیز به خاطر همه تلاش هایم برای باراک اوباما از من تشکر کرد. بیل تنها همسری نبود که در این رقابت ها حضور داشت. من و باراک فهمیده ایم که معمولا این خانواده ها هستند که مورد سخت ترین حمله ها قرار می گیرند. من و میشل هم درباره چالش های زندگی در انظار عمومی صحبت می کردیم. چند ماه بعد از این دیدار، در مراسم ناهار خصوصی در طبق دوم کاخ سفید، درباره این صحبت کردیم که چطور بانوی اول در حال جا به جایی در خانه جدید است و برنامه هایش برای مبارزه با چاقی کودکان از طریق خوردن غذاهای سالم و ورزش چیست.
دور میز کوچکی نشسته بودیم و کنارمان پنجره ای جنوبی بود. این نخستین دیدارم پس از ژانویه 2001 در سالن های خانوادگی کاخ سفید بود. دوست داشتم کارکنان داخلی را ببینم که به هر رئیس جمهوری کمک میکنند تا کاخ سفید را مثل خانه خودشان بدانند. وقتی در سال 1993 بانوی اول شدم، خیلی برایم مفید بود که تجارب ژاکلین کندی، لیدی برد جانسون، بتی فورد، رزالین کارتر، نانسی ریگان و باربارا بوش را بدانم. تعداد کمی از ما افتخار این را داشته بود که در "خانه نمایندگان مجلس" زندگی کند و من دوست داشتم تا جائی که می توانم به میشل کمک کنم.