حرفی هست که باید طوری بزنم که شهید نشود. این صدوهفتادوپنج شهید که اسمی شدند, یک جنبشی در مردم و مخصوصا جوانها افتاد. یکی دو هفته بعد تازه مسوولین و گاورمنتهای همیشه عقب تر از مردم یادشان افتاد که:بعله. حالا هم برنامه پشت برنامه که از این شور, آشی بسازند.
اصل حرف البته این نیست, اینکه مردم رقیق القلب باشند در برابر آنچه بر غواصان ما رفته خوب است و جای شکر دارد این عاطفه. اما اگر کسی بخواهد هیزم بیار معرکه احساسات شود و سانتی مانتالیزم رواج بدهد باید جلویش ایستاد.
اینکه برای این شهدا دل بسوزانیم و لابد فردا برای یک عده دیگر و پس فردا برای آلوده شدن محیط زیست و ... البته خوب است ولی ربطی به جنگمان ندارد, به جهادمان.
آنچه در جهاد مهم است, تلاش در راه خدا و زیر نظر ولی خداست. این جهاد در زمان جنگ میشود مقاتله. کشتن و کشته شدن, برای خدا و زیر نظر ولی خدا. مهم در جنگ ما چگونه شهید شدن نبود و نباید باشد, مهم این است که این بچه ها گوششان و دلشان به حرف روح الله بود. غواص و سرباز و خلبان هم ندارد. آنکه در این مسیر کشته شده سعادتمند است, آنکه کشته هم سعادتمند است. به نظرم استعداد داریم زود در دام احساسات گرایی بیفتیم و این یکی از دامهای شیطان است برای مومن, مومنی که راه صلاح و فلاحش فقط از مسیر وحی و عقل میگذرد.