گینس حال مخاطب را خوب نمی کند، یک دل سیر خنده به مخاطب نمی دهد. شاید بهتر باشدبه همان نسخه تکرار شده پایتخت بسنده کنیم. نقی با لهجه و جدل با ارسطو مخاطب را همچنان می خنداند.

گروه فرهنگی مشرق - گینس تنابنده کمدی نیم بندی است که نمی خنداند، متفکرانه نیست و به شدت متظاهرانه است. نیم بند و متظاهرانه از این جهت که گونه اش اسکروبال بازیگوشانه ای است که انجام و سرانجام کمدی واری ندارد. ذات فیلم و خط اصلی روایت مبتنی بر موقعیت هایی نظیر قهر و آشتی، عوض شدن شخصیت ها (اشاره به دوقلو های شیما و سیما)، کنف شدن کاراکترهای متکبر (مثل موقعیت سیلی زدن فردین به اَس تقی  و سایرین) حقکمدیه بازی (غنچه)، فریبکاری و تظاهر(بهمن)، پدر تند مزاج(امان الله)، شوهران لاقید، پیر پسری در جستجوی عشق (فردین) موجب می شود، با زحمت فیلم گینس را با همه مولفه هایی که برشمردیم وصله و پینه کنیم به کمدی اسکروبال.




اما کمدی اسکروبالی که به مولفه های اصیلش قید و بندی ندارد ، اصالتی هم نیست در انجام و اجرای دقیق کمدی. منظور از انجام این است که هر برشی از فیلم مستقل از روایت اصلی باید تماشاگر را وادار کند به خندیدن . خصیصه اصیل سینمای کمدی این است که در لحظه بخنداند، مخصوصا اگر بزک و دوزک ژنریک داشته باشد که دیگر نباید نیازی باشد به مقدمه و موخره چینی؛ وگرنه چینی خنده مخاطب همچون عروسک چینی ارسطو خواهد شکست . شخصیت های گینس رکوردارند در بی سرانجامی، بی شناسنامه ای و بی هویتی . با عنترالی و لنترالی بهمن(رضا عطاران)، فردین( محسن تنابنده) و آوازهای شبه انگلیسی خوش بهروز(حسین اسکندری)، شناسنامه دار نمی شوند.

نشانه های بی هویتی در مقدمه و موخره موج می زند در امواج کسالت و رخوت با جهان بی هدف و بی قصه. کلی عنترانی و لنترانی بار هم می کنند، بهمن سکته می کند در عرض دو دقیقه؛ نصف شهر را برای ثبت در گینس بر هم می زنند؛ اما آغاز قصه بهروز، بهمن و فردین با سرانجامشان هیچ تفاوتی ندارد. گویی رقابت است برای اینکه به عنوان بی مزه ترین فیلم سال ثبت شود در گینس.  ذات کمدی تحرک است، اما گینس با استیصال آغاز می شود و با غلظت کمتری از آن به پایان می رسد، هیچ تغییر مشهودی از جابجایی(ذات اصیل کمدی )، چشم نواز نیست، چشم مخاطب کور می شود از مشتی دیالوگ که برای خالی نبودن عریضه گیسی ادا می شوند.  اصلا کمدی بر خلاف آنچه کم فروشان سینما و سیما در این سالها به ما انداخته اند، تغییر مشهود جایجایی است؛ از ابژکتیو به سوبژکیتو و بالعکس، از واقعیت به رویا، یا معکوس آن، به هرحال جابجایی اصالت دارد در کمدی توام با تحرک. در فیلم اصلا مقصد گینس نیست که ای کاش بود، مقصد همان استیصالی است که از شتر سواری منجر می شود به شوآف نشستن در پشت یک خودروی خط کشی. این همه جست و گریخت و شترمرغ سواری دولا دولا، صرفا گریزی است برای لفاظی هایی از جنس ارسطو و نقی، آنهم از نوع عقیمش میان عطاران و تنابنده.





اما پایتخت هویتمند و شناسنامه دار کجا، طفل سر راهی گینس کجا! تنابنده، طناب و دستاویز ارسطو عامل را با نخ عطاران کنترل شده اشتباهی گرفته. خودش به علاوه، عطاران و حسین اسکندری با همه شبه طنازی غیر کاربردی  به مرز کمدی هم نمی رسند. آقای سازنده تنها برگ برنده اش که عطاران است را رها نمی کند و مهر و موم می کند به فیلمنامه. یا از بدشانسی است یا جهل در تشخیص نوع کمدی، توسط سلطان پایتخت. می خواهدعطاران فالش نخواند و هارمونی و ریتم از روی فیلمنوشت پرتاب شود به مرکز قصه. اما متاسفانه ریتم خوانی عطاران فالش از کار در می آید. در صورتیکه اگر سلطان پایتخت، عطاران را رها می کرد که از ابتدا فالش بخواند و خارج از فیلمنامه عمل کند حتما عاقبت و سرانجام فیلم از آنچه که اکنون هست، بهتر می شد.




اینهمه دیالوگ در دهان عطاران گذاشتن خطاست، تا بعد هم ادعا کنند عطاران کنترل شده داشتیم و فیلمنامه. راستش نه فیلمنامه ای موجود است، نه عطارانش می خنداند، هیچ عطر انجام و سرانجام اجرایی کمدی واری هم ندارد. مشتی دیالوگ ناکارآمد است. گویی اینجا پایتخت است که اَس تقی، مثل مرحوم عباس معصومی در اثر تکرار، مخلوقی ملموس باشد. اَستقی هم با همان چهار خط دیالوگ و کلی عربده، هویت ندارد. تنابنده فیلم را دولادولا به مثابه همان شترسواری ابتدایی با دندان می کشد و عطاران لخت«زیم زیم زیم» زمزمه می کند با این تفاوت که زیر دوش، ریش مطلق استراحت کاهانی هم کار نمی کند برای خنداندن.




گینس حال مخاطب را خوب نمی کند، یک دل سیر خنده نمی دهد به مخاطب. شاید به همان نسخه تکرار شده پایتخت بسنده کردن  خوش تر باشد. نقی با لهجه و کمی  جدل با ارسطو می خنداند تا بی نهایت. از سوی دیگر  باور تنابنده در گینس هم برای خود معضلی است و نمی تواند با لباس فردین باورش کنیم. عطاران یک صدم ارسطو هم نیست. بیخودی هیاهو براه انداخته اند. تنابنده فراموش کرده که اگر پایتخت گرفت، موفق شد و همچنان کولاک است چون نقی و ارسطو با اینکه از شیرگاه (علی آباد) بیرون نمی روند اما با چهار تا دیالوگ و یک رویا انیمیشینی کلی جابجایی اصیل منتج به کمدی را عامل می شوند اما نمایش حقه بازی غنچه (جمال اجلالی) و هدایت بهمن در نمایش شتر سواری دولا دولای فردین، گرفتن پول به عنوان شرط بندی، فرار غنچه، دعوای فردین با بهمن به دلیل فرار غنچه، کمدی کلامی بر سر حرام بودن پول شرط بندی، ورود خانواده امان الله برای آشتی بهمن و سیما، حرص فردین برای ازدواج با سیما، اشتباه ترانه خواندن بهمن و زمزمه کردن زیم زیم زیر دوش، اشتباه زدن زیر بغل با ریش و غصب عنوان جان کری، نشانه شناسی اصلاح ریش، دعوای گل ممد با پرت شدن گوجه به سمت دیوار، اشتباه بودن گوشت شتر مرغ با گوشت گوساله، دعوای امان الله به بهانه تقلبی بودن گوشت، جدل استقی با فردین و بهمن، آشکار شدن عدم شراکت بهمن با استقی و گفتگو های مفصل و پرشتاب بهمن و  فردین و روایت اعتیاد و توهم بهمن و ... را کنار هم بگذاریم به زور نمی دهد به اندازه یک مکث و لبخند. حتی جابجایی سیما و شیما و حماقت فردین با همه موقعیت های توصیف شده نمی دهد نیم خط ناقابل قصه. بهتر که این همه تبلیغ و کمدی نمایی در آخر ثبت شود در گینس به عنوان آشفته ترین فیلمی که رکیک نیست اما با شوخی های چندین بار استفاده شده و پیشینه دارش نیشگونی هم برای خنده نمی تواند از مخاطب بگیرد .