کد خبر 436171
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۳

بمناسبت فرا رسیدن میلاد فرخنده حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام اشعاری را با همین موضوع منتشر می شود.

به گزارش مشرق، بمناسبت فرا رسیدن میلاد فرخنده فرزند گرامی حضرت زهرا سلام الله علیها حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام اشعار را با همین موضوع از شاعران مختلف در زیر می خوانیم:


مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است

عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد

لحظه آمدنش غصه نهان خواهد شد
"عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد"

وخدا خواست که یک برگ دگر رو بکند
جهت قبله نما روی به آن سو بکند

مژده آمدنش تا به پیمبر دادند
همه ذرات جهان در تب و تاب افتادند

نور خورشید ز دامان قمر می آید
چقدر طفل به مادر به پدر می آید

چهره اش ، ناز نگاهش به پیمبر رفته
کرم و عاطفه اش نیز به مادر رفته

این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد
از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد

ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست
امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست

و در آن لحظه که این کودک شیرین آمد
شک ندارم که خدا نیز به تحسین آمد

تا در آئینه ی او حُسن خدا را دیدند
نام او را ز سماوات حَسن نامیدند

بر لبان علی و فاطمه لبخندآمد
کوچه امشب به تماشای حسن بند آمد

و خداوند روی سر در افلاک نوشت
هست او سید و آقای جوانان بهشت

دشمنش خوار و ذلیل است مریض است مریض
پسر حیدر و زهراست عزیز است عزیز

در شجاعت که شده فاتح پیکار جمل
و شهادت شده در کام پسرهاش عسل

مادرش نام مرا سائل این خانه نوشت
روزی شعر مرا نیز کریمانه نوشت

پدرش گفت بیاییم و گدایش باشیم
کاش امشب همه مشمول دعایش باشیم

دلخوش از مستحبی هستم و شد ورد لبم
چون که واجب شده پاسخ بدهی مستحبم

با لب روزه تو را می دهم ای یار سلام
که کریمانه بگویی به من زار سلام

سائل خانه ات از حد و عدد بیرون است
آسمان نیز به درگاه شما مدیون است

نظری کن که در این ماه مسلمان بشویم
کاش بر سفره ی افطار تو مهمان بشویم

جانم امام مجتبی (علیه السلام)

مهدی چراغ زاده



زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت

آن امامی که تا سحر دیشب
روی لب های من غزل می ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت

آن کریمی که در پیاله ی دست 
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت

از هر آن کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت

تیغ خشمش ولی زمان نبرد
رنگ از چهره ی اجل می ریخت

شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشکر جمل می ریخت

آن امام که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت

از مجموعه شعر(قبله مایل به تو)

حمیدرضا برقعی


تو آمدي، رمضان سفره ضيافت شد
 شب تولد تو تازه ماه رؤيت شد 

همين كه در دو جهان كار تو كرامت شد
 خيال من دگر از روز حشر راحت شد

 به شكر آنكه براي خدا حسن شده اي 
چهار ركعت يوميه هاي من شده اي
 
 هميشه پشت در خانه تو مهمان است
 بيا ز خانه كه در كوچه راهبندان است

 هرآنكسي كه گدايت نشد، پشيمان است
 الا كه گوشه اي از سفره ي تو ايران است

 چه خوب ميشد اگر قبر تو در ايران بود
 شب ولادت تو صحن تو چراغان بود


محمد رسولی


 درخیالم یک ضریح امشب محیا می کنم 
عشق را درسینه ام یکباره احیا می کنم 

چشم برهم میزنم آرام درکوی شما
 تاخودم را رو به روی صحن پیدا می کنم 

با ملائک درهیاهوی نوای یاحسن 
بیخیال از اوج عرش و سیرِ دنیا می کنم

 یاکریمم یاکریمی یا اباالاحسان حسن 
من عسل های دلم را باتو احلی می کنم

 شال سبز اصلا فقط ارث از امام مجتبی ست
 شانه هایم را به اکرام تو زیبا می کنم

 نیمه ی ماه مبارک،نذری مادر بزرگ
 رزق من راهم بده آقا تمنا می کنم

 آینه در آینه جان میدهم یا ذالکرم
 روزه ام با اشک شوق دیده ام وا می کنم

سید واصفی
کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند

چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند

تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند

جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند

چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند

حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند

همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند

چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند

بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند

عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند

چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند

علی اکبر لطیفیان


كَرَم كنار ِ كريميِّ تو كم آورده
به پيشگاه تو درياي غم نم آورده

نبوده داغ تو كمتر ز داغ عاشورا
خدا ميانِ صَفَر يك مُحَرَم آورده

گذاشت نان و نمك، آب و زهر، همسر ِ تو
چه سفره ي افطاريِ فراهم آورده

يك عمر خونِ جگر خورده اي و حالا او
براي زخم تو مرهم كه نَه سَم آورده

براي تير زدن بر تو و به تابوتت
چقدر آن زنِ ملعونه آدم آورده

جدا مكن به بد و خوب، مادرت مارا
ميان مجلس سوگ تو درهَم آورده

دوباره بين غزل نام مادرت بردم
مرا ببخش اگر خاطر ِ تو آزردم


محمد رسولی

رطب در رطب نوش ماه عسل را
شراباً طهورا مِی بی مثل را

از اینجاست ماه مبارک مبارک
که رو کرده قرصِ مه بی بَدَل را

شب خوب یلدای دلها رسیده
دلا مست واکن به دلبر بغل را

کمی از شب چارده بهره باید
ز کام شب پانزده لااقل را

کمند وفا را مهیای او کن
و تعقیب کن این غزال غزل را

کمی ذکر لاحول باید بخوانی
که بینی جمال امیر جَمَل را

ببین نجمِ ثاقب که را می شناسی
به صفّین بنگر علمدار یَل را

ز شمشیر اَلّاهیِ مجتبایی
ببین برگِ ریزان سرِ هر دغل را

حسودان یهودان جهودان بمیرند
که نتوان ببینند مرد عمل را

خدا را ز دل تا ابد شکر باید
که محتاج او کرد کلّ ملل را

که داند حسن کیست در روحِ خلقت
که خلقاً و خُلقاً نبی شد بَدَل را

جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت

علی را فقط مصطفی می شناسد
حسن را فقط مرتضی می شناسد

تَقومُ السموات و الارض یعنی
حسن را خدایی خدا می شناسد

حسن را اگر از مدینه بپرسی
علمدار خیر النسا می شناسد

حسینا ! اگرچه غلام تو هستم
تُرا هم دل از مجتبی می شناسد

ز جبریل باید بپرسی که او را
نمکدان آل عبا می شناسد

به حبّ حسن مفتخر هرکه او را
همان یوسف هل اَتا می شناسد

ز کشتی و از نوح گیرم سراغش
که او خوب این ناخدا می شناسد

ز موسی بن عمران نما جستجویش
که او را ز دست و عصا می شناسد

نگاهی به آیات قرآن بیفکن
که اوصاف شمس و ضحی می شناسد

نه هر سینه نور ولایش بگیرد
حسن را دل با خدا می شناسد

دلِ عاشقِ با صفای خدایی
حسن را نه از حق جدا می شناسد

جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت

حسن نور رحمان حسن ذکر سبحان
حسن ذات ایمان حسن ختم قرآن

حسن ماه بطحا حسن مِهر طاها
حسن عشق زهرا ، وجودش درخشان

حسن روح عزت حسن نوح عترت
حسن عرش رحمت حسن حکم باران

حسن چشم حیدر حسن وجه صفدر
حسن جان کوثر حسن شهد رضوان

حسن نور سرمد حسن خوی احمد
حسن فیض ممتد حسن جان جانان

حسن اعتقادم حسن اعتمادم
حسن عدل و دادم حسن غرق احسان

کریم دو عالم رئوفِ دمادم
امامِ مسلّم ، پناه مسلمان

شکوهِ امامت و کوه کرامت
شفیع قیامت حسن خطّ میزان

 مقامش رفیع و خدا را مطیع و
محب را شفیع و به غربت کماکان

غریب مدینه غمش بی قرینه
عدویش ز کینه شده قاتل جان

دلش پر شراره جگر پاره پاره
بریزد ستاره ز خوناب چشمان

ولی با تمام غریبی که دارد
حسن سبز پوش خداوند رحمان

جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت

محمود ژولیده


وقتي كه خدا خويش گرفتار حسن شد
خلقت همه يكباره خريدار حسن شد

جايي كه شود خالق ما عاشق مخلوق
اينجاست كه دل عاشق و بيمار حسن شد

دانيد كه مجنونيِ مجنون ز كجا بود
آنروز كه اولايق ديدار حسن شد

پرسند كجا يوسف كنعان شده عاشق
آنروز كه خود راهي بازار حسن شد

موساي نبي هر چه به كف داشت ز اعجاز
از ناحية نام گهر بار حسن شد

عيسي اگرش بود دم گرم مسيحا
خود زنده ز يك غمزة دل بار حسن شد

آتش به خليل است اگر بَرد و سلامت
يكدم متوسل سوي انوار حسن شد

از بسكه هلال رمضان زلف شكن بود
كامل شد و آئينة رخسار حسن شد

عباس اگر هست علمدار برادر
ديده است كه ارباب ، علمدار حسن شد

انگار دوباره مُتجلّا شده حيدر
زهراست كه مادر شد و بابا شده حيدر

انبوهِ ملك آمده از عرش تماشا
گويند كه اين يوسف زهراست خدايا!

اين قامت رعنا ،به خدا بُرده به مادر
اين هيبت زيبا بخدا بُرده به بابا

خاضع تر از اين طفل كه ديده است به گهوار
از لحظة اول بكند سجده به يكتا

گيسوي مُجعّد به رويش ريخته تا گوش
چشم سِيهَش بُرده دل از حضرت طاها

اين گونة هموار و اين چشم گشاده
ديوانه كند هركه شود شاهد آقا

لعل لب او بوسه گهِ ناب پيمبر
اين خال سياه است همان لؤلؤ لالا

خوشروتر از اين ماه نديد است سماوات
او اَحسن خلق است و تبارك و تعالي

آيات و روايات مؤيد به ولايش
دوم وليِ خلق امامِ همه دنيا

او اصل صلات است و صلات است به او فرع
هرجا كه اصول است فروع است مقفّا

با هركه دلش غرق تمناست بگوييد
واللهِ حسن يوسف زهراست بگوييد

بي مهر حسن هيچ دودنيا نمي ارزد
بي روي حسن وعدة عقبا نمي ارزد

بي محضر او دل نَبَرد رشك به جنّات
بي حب حسن جنت اعلا نمي ارزد

افطار محبّين همه از لعل لب اوست
ورنه رطب و آب گوارا نمي ارزد

بي حب حسن صوم وصلات است معطّل
يك عمر عبادت به مصلا نمي ارزد

دردي كه شفا يافتة دست حسن نيست
يكذره دم گرم مسيحا نمي ارزد

هركس حسني بود حسيني شود آخر
بي طاعت او آیت عظما نمي ارزد

صلح حسني جنگ حسيني است بوالله
بي فهم و بصيرت سپه ما نمي ارزد

تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد
ورنه همة عمر ، تقلّا نمي ارزد

بايست ادا كرد همه حق امامان
بي نام حسن خطبة غرّا نمي ارزد

گيريم كه نار آمد و با نور در افتاد
((با هادي دين هركه درافتاد ور افتاد))

تا مدح و ثنا ، فاصله بگذار بماند
در وصف حسن گفتنِ اسرار بماند

ما اين همه گفتيم ولي يار غريب است
آن غربت و تنهاييِ بسيار بماند

سرلشگرِ بي لشگرِ اسلام حسن بود
در معركه شد بي كس و بي يار بماند

يك عمر كشيد از غم آن كوچه ز دل ،آه
خونِ جگر و زهر شرربار بماند

با چاه ،علي درد دلِ خويش بيان داشت
امّا حسنش با دلِ خونبار بماند

گفتيم كه كوفي نشويم ، آه از اين درد
افسوس ،حسن مانده و مختار ،بماند

يك كار براي دلِ دلدار نكرديم
با روي سیه وعدة ديدار بماند

طاقت كه نداريم اقلّاً به خود آئيم
رَهدار كه داريم اقلّاً به خود آئيم

محمود ژولیده

با  تیــــغ  نـــظر  سیـــنه ســپر امده بــودی
 دنبـــال  سر چـــند  نفــــر   امـــده   بــودی

روبنـــد نیـــا نـــداخته لــشکر  سپر  انداخت
تـــو   در   جـــمــل انــــگار جـگر  امده بودی

در جنگ علی دست  به  شمشیر  نمی برد
وقتی  کـــه تـــو   هـــمراه پــدر  امـده بودی

فرصــت نشد  اصـحاب  کــنار  تـــو  بجـــنگند
تـــو   یـــک تـــنه   انـــقدر قــدر  امده بــودی

که حس من این است لبی نشنه نمی ماند
در کربـــبلا هـــــم تـــــو  اگــــر امده بــودی

من معـــتقدم کربـــبلا جــای تـو خالی ست
جـــای حرم و گــــنبد زیــبای تو خالی ست

صابر خراسانی


مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن

نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبله ما می شود حسن

صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا می شود حسین، و یا می شود حسن

جبریل هم به رتبه ما غبطه می خورد
وقتی که همنشین گدا می شود حسن

این رنگ سبز، رنگ مقام سیادت ست
امروز سیدالشهدا می شود حسن

گرچه غروب کرد، محرم طلوع کرد
خورشید ظهر کرببلا می شود حسن

از برکت "حسین حسین" گلوی ما
یک روز می رسد همه جا می شود "حسن"

معلوم بود از حسد آل عایشه
روزی بدون صحن و سرا می شود حسن

از تخته پاره های بهم دوخته شده
با زحمت حسین، جدا می شود حسن

از تیرها مقطعه کردن عجیب نیست
"حا، سین، نون" هجا به هجا می شود حسن

علی اکبر لطیفیان

پیچیده در این کوچه‌ها عطر عبایت
همراه با نجوای زیبای دعایت

در جام چشمان زلالت شور داری
در کیسه با خرما مگر انگور داری؟

دارد شراب کوثری میخانه‌ی تو
شال شکوه حیدری بر شانه‌ی تو

با نان و خرما مي‌رسي، من هم يتيمم
اما نه خرما، مست دستان کريمم

مي‌زد به پايت بوسه لب‌هاي مدينه
اي خوش به حال نيمه شب‌هاي مدينه

در دستهايت ياکريمان لانه دارند
وقت قنوتت قدسيان پيمانه دارند

نوشيده‌ام با قدسیان ساغر به ساغر
نوشیده‌ام با نام تو تا جام آخر

از واژه‌ها مِی مي‌چکيد و مي‌نوشتم:
سرمست آقاي جوانان بهشتم

شمس ابن شمسی، آبروی آفتابی
با صحن خاکی، ساقی ابن بوترابی

ميخانه‌ي خاکي غبارش هم شراب است
اِنعام صحن خاکيت هم بي حساب است

این مثنوی تا یاد سردار جمل کرد
روح القدس گویی هوای یک غزل کرد

«یا محسن»م در حال مستی «یا حسن» شد
نامت قلم را محو نوری در ازل کرد 

من در زمان آواره‌ی آن لحظه هستم،
وقتی که دستان تو «قاسم» را بغل کرد

آنگونه او را خوش در آغوشت کشیدی
تا بی تو بودن مرگ را پیشش عسل کرد

دست کریمت یاکریمان را غذا داد
شاه و گدا را لطف تو ضرب المثل کرد

با تو وجود عشق اثباتی نمی‌خواست
نور خدا را چشمهایت مستدل کرد

آورده‌ای از آسمان نور خدا را
چشم تو روشن کرد چشم مرتضی را

پای تو دوش مصطفی را عرش کرده
جبریل بالش را برایت فرش کرده

پای پیاده کعبه می‌آید به سویت
لبهای زمزم تشنه‌ی آب وضویت

روح تو را از نور زهرا آفريدند
از اسم تو اسماء حسنا آفريدند

نام حسن  يعني تمام حُسن دنيا
حالا من و دست کريم آل طاها

قاسم صرافان


در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت

افطارِ علی بوسه‌ای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت 

با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت

در کوچه، دلِ مرده‌ی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت

از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی
این شعله‌ی عشق است مگر زیر تنورت

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
دیوانه آقای جوانان بهشتم

دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر

توفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر

یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر

از آخرِ صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر

راضی است علی پس همه اعمال دو عالم
با ضربت یوم الجملت گشته برابر

این نیزه هم از برکت دست تو کریم است
در طعنه‌ی آن هر دل بی عشق سهیم است

اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم

جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم

در مأذنه‌ی میکده افزوده‌ای امشب 
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم

افتادم ازآن رویِ پر از نور به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم

خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب
با دست کریمت بدهی لقمه‌ی نانم

ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش

ای گوهر ظاهر شده از قلب دو دریا
شاهین نشسته به سر شانه‌ی طاها

ای شیر که جنگاوریت رفته به حیدر
ای ماه که نازک دلیت رفته به زهرا

ای نیمه‌ی گمگشته ماه رمضان‌ها
در روشنی ماه تمامت شده پیدا

از روز ازل نور تو در عرش خدا بود
تا سیر بیایند ملائک به تماشا

آیینه‌ی ذاتی تو و معبود صفاتی
گشتند به دور قد و بالای تو اسما

سلطان کرم نیست مگر نام تو ، آخر
در کوچه فقیری است کجا پس بزند در

قاسم صرافان


منبع: وارث