"گراهام فولر" تحلیلگر ارشد سابق سازمان سیا، طی مطلبی در خصوص واکنش ها نسبت به توافق هسته ای با ایران به عنوان چالشی برای هژمونی آمریکا در خاورمیانه توضیح می دهد: واکنش های زیادی در خصوص دستاورد اوباما در رسیدن به توافق هسته ای با ایران، وجود دارند. برای یک اقلیت قابل پیش بینی، این توافق به هیچ عنوان یک دستاورد نیست بلکه یک شکست وحشتناک است. بیشتر انتقادها بر مسئله تقلب احتمالی ایران متمرکز هستند. این سوال مهم مطرح است: آیا خود واشنگتن، قادر است با یک ایرانِ در حال صعود مقابله کند؟ چالشی که بسیار شبیه به چالش چینِ در حال صعود است.
آیا واشنگتن میتواند با عمیقترین چالش ایران علیه هژمونی آمریکا در خاورمیانه مقابله کند؟
البته از نظر اقتصادی و نظامی، ایران نمی تواند به پای چین برسد. اما نقش منطقه ای ایران یک چالش مهم برای افرادی است که مخالف یک تغییر "سیاسی" هستند. چالش عمده ای که ایران مطرح میسازد، یک چالش هسته ای نیست. ما در گذشته با قدرت های استبدادی هسته ای "دیوانه تری" نظیر روسیه دوران "استالین"، کره شمالی دوران "کیم جونگ" دوم یا چین دوران "مائو" سروکار داشته ایم.
برخی از عناصر تشکیلات امنیتی اسرائیل (نه همه شان) ممکن است تهدید هسته ای را جدی تلقی کنند؛ عمدتا به این خاطر که اسرائیل، خود را به عنوان تنها قدرت هسته ای در منطقه میشناسد و یک ایرانِ دارای پتانسیل هسته ای در آینده نزدیک، تواناییِ هم آمریکا و هم اسرائیل را برای انجام اقدامات نظامی و مصون بودن از مجازات در منطقه، محدود خواهد ساخت.
اما این هم چالش واقعی ایران نیست؛ بلکه چالش واقعی، موضع انقلابی و مخالفت صریح و همیشگی ایران با سلطه قدرت آمریکا (و اسرائیل) در خاورمیانه است. این نوع موضع، در تاریخ به سرعت عنوان "دولت یاغی" را در بحث های واشنگتن بدست آورده است؛ دولتی که با نظم استراتژیک تحت سلطه آمریکا مخالف است.
"جمال عبدالناصر" در دهه 1960 در مصر، این عنوان را از آن خود کرده بود. همچنین این لقب، به قذافی هم داده شد که در نهایت نه صرفا برای لفاظی هایش بلکه به خاطر اقدامات تلافی جویانه و غیرانسانیاش علیه آمریکا با بمب گذاری وحشیانه یک پرواز آمریکایی در آسمان لاکربی اسکاتلند در سال 1988، مجازات شد. صدام، یکی از ترسناک ترین دیکتاتورهای منطقه بود که آمریکا را به چالش کشاند و در نهایت نابود شد.
چند دهه است که اسد، پدر و پسر، در لیست هدف آمریکا برای به حاشیه رانده شدن یا سرنگونی قرار دارند، هرچند تاکنون این هدف محقق نشده است. البته، احتمالا ایران مهمترین دولت بعد از جمال عبدالناصر است که جایگاه صریح و اختصاصی "چالش برای توانایی آمریکا در انجام اقدامات نظامی مصون از مجازات" را در خاورمیانه به دست آورده است.
گروگان گیری دیپلمات های آمریکا توسط ایران در سال 1979 یک عنصر عاطفی قوی دیگر، به واکنش آمریکایی ها به ایران اضافه کرد. بیشتر آمریکایی ها فراموش کرده اند که آمریکا و انگلیس مشترکا اولین نخست وزیر منتخب ایران را در سال 1953 سرنگون کردند، که از آن زمان، دیگر دموکراسی در ایران نتوانسته به طور کامل بهبود پیدا کند.
آمریکا و انگلیس مشترکاً اولین نخستوزیر منتخب ایران را در سال 1953 سرنگون کردند
اکنون، سه دهه بعد از انقلاب ایران، در نهایت واشنگتن به مشکلات زیادی اعتراف کرده که به خاطر ناتوانی بلند مدتش در مقابله با ایرانِ سرکش و مخالف سیاست های آمریکا بوجود آمده اند و بر افغانستان، پاکستان، مسیر خط لوله، القاعده، عراق، آسیای میانه، خلیج ]فارس[ و سوریه که منافع مشترک زیادی در آنها وجود دارد، تاثیر گذاشته اند.
واشنگتن در نهایت مجبور شد روابطش را در کمترین حد ممکن با تهران عادی سازد. مسئله هستهای، محرک ظاهری بود. مهمترین دلیل، اعلام نیاز به مقابله با دومین دولت مهم استراتژیک در خاورمیانه بعد از ترکیه است. توضیح اینکه ترکیه و ایران دو دولت بسیار مهم در خاورمیانه امروز هستند: هویت شان به شدت به سنت دیرینه شان، جمعیت های بزرگ، اقتصادهای بزرگ و پیچیده چند وجهی (نه صرفاً انرژی) و مهارت های تخصصی، متکی است؛ حکومت هایشان دموکراتیک (ترکیه) یا نسبتا دموکراتیک (ایران که در آن انتخابات و روند آن واقعاً اهمیت دارد) است.
هر دو کشور دارای سنت دیرینه قدرتِ مستقل و اعمال قدرت نرم هستند (قدرت نرم ایران هم با فیلم ها، موسیقی، شعر صوفی، گردشگری و غیره رشد خواهد یافت). مهمتر اینکه، ایران در جهان عرب به محبوبیت بالایی رسیده است (البته نه در نظر حاکمانی که احساس خطر میکنند). مخالفت صریح ایران با نظام آمریکایی، بطور گسترده تحسین می شود، هرچند همه، ایرانی ها را دوست ندارند. ایران همیشه از انقلابش نه به عنوان یک انقلاب شیعه بلکه یک انقلاب اسلامیِ فراتر از فرقه گرایی سخن گفته است.
لفاظی مردمگرایانه و حمایت دیرینه ایران از فلسطینی های سنی در کنار سایر گروه ها، کشور های عربی استبدادی را نگران کرده است مخصوصا آنهایی که از تغییر مردمگرایانه می ترسند و آنهایی که دارای جمعیت های شیعه مظلوم و سرکوب شده هستند؛ نظیر بحرین (که شیعیان آن، اکثریت هستند) و همچنین عربستان سعودی.
اکنون واشنگتن گام بی سابقه ای در ایجاد روابط حسنه جدی با تهران برداشته است. اما نکته اصلی این است: این روابط با ایران نشان دهنده تمایل جدید آمریکا به پذیرش یک (یا چند) قدرت در منطقه است که پیرو چارچوب استراتژیک آمریکا برای منطقه نیست. یک چنین موقعیتی به صراحت دکترین چند دهه اخیر آمریکا را در مورد قاطعیتش برای کسب "سلطه تمام عیار" جهانی به چالش کشانده است.
آمریکا در نهایت بعد از شکست های شدید در عراق، افغانستان، سومالی، ایران و سایر سیاست های ناموفق متوجه شده است که هژمونی سنتیاش در خاورمیانه دیگر عملی نیست. علاوه بر این، تلاش برای تحمیل این هژمونی از نظر جانی، مالی، احترام و اعتبار، بیش از حد پرهزینه است. یکی از دستاوردهای مهم اوباما، پذیرش همین مسئله بوده است. حتماً برخی می گویند این امر نشان دهنده عدم موفقیت اوباما و تسلیم شدن آمریکاست. اما باید پرسید: هر چه باشد، آیا الآن کسی هست که بخواهد آنچه آمریکا و منطقه درگیرش بودهاند، 15 سال دیگر ادامه یابد؟
دستاورد بزرگ اوباما، پذیرش این مسئله بوده که هژمونی آمریکا در خاورمیانه، دیگر عملی نیست
صرفا مقاومت بلند مدت ایرانی ها نبوده که مانع واشنگتن شده است. منبع مشکلات و ماهیت دشمن در منطقه را نمیتوان با قدرت تکنولوژی و رعب و وحشت کنترل کرد. سایر کشورها هم با ایده های خودشان وارد صحنه شدهاند. از جمله ترکیه که دیگر هرگز متحد وفادار آمریکا نخواهد شد.
قدرت روسیه و چین در منطقه و رشد مدل سازمان "بریکس"، چارچوب های یک نظم بین المللی جدید را نشان می دهند. اکنون باید دو مسئله را مطرح کرد: 1) قابلیت واشنگتن برای مدیریت این دوره گذار و پیامدهای عمیق تر رابطه جدید با ایران تا چه اندازه خواهد بود؟ (با آگاهی از اینکه مقابله با قدرت های دردسرساز و غیرمسئول، آینده را رقم خواهد زد) و 2) دستور کار تغییرات آتی در منطقه خاورمیانه، با تمام هرج و مرج های اجتناب ناپذیرش، بیشتر به ایرانها و ترکیههای دنیا بستگی دارد تا کشورهای متحجر و مستبد خلیج ]فارس[. وقتی رویکرد مخرب عربستان سعودی را در ترویج فرقه گرایی و تفاسیر تکفیری ها/بنیادگراها از اسلام ملاحظه می کنیم، بیشتر به این مسئله پی می بریم. البته، این کشورهای حوزه خلیج ]فارس[ به لحاظ اقتصادی اهمیت دارند و بطور قابل درکی نگران این تغییر الگو هستند. اکنون آنها برای مدیریت فشارهای داخلی، بیشتر به حال خود رها شدهاند. اگرچه قطعا در معرض حملات نظامی جدی از خارج قرار ندارند.
بنابراین، شناخت جدیدی از ماهیت آینده منطقه در واشنگتن آغاز شده است. مدت هاست که دیر شده اما اوباما اولین گام جسورانه و مهم را برداشته است. به همین خاطر می توان گفت اوباما سهم بسیار زیادی در این دستاورد داشته است، به خاطر بینش و دیدش نسبت به ماهیت عمیق تر تغییر سیاسی که در منطقه رخ خواهد داد و واشنگتن نه قادر به کنترل آن است و نه می تواند علیه آن صف آرایی کند.