به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ روز 21 تیر 1359 دکتر مظفر بقایی به اتفاق 65 نفر دیگر از اعضای حزب زحمتکشان در رابطه با کودتای «نوژه» دستگیر شد.
در ارديبهشت 1359 آمريكا به منظور رها كردن گروگانهاي خود در سفارت آمريكا در تهران دست به اقدامي نافرجام زد كه منجر به سقوط هليكوپترهاي آن در صحراي طبس شد. متعاقب آن در تيرماه همان سال شبكه كودتاي موسوم به «نوژه» كشف شد. فرمانده نظامي كودتا سپهبد مهديون، از بستگان سببي محمد محمدي نماينده روزنامه كيهان در كرمان و عضو حزب زحمتكشان و از ياران نزديك بقايي، بود. در همان ايامي كه قصد كودتا وجود داشت، در اوايل مردادماه، محفلي از طرفداران بقايي براي صرف كشك و بادمجان-كه بهطور سنتي در محل جنگل قائم كرمان كه از دهه چهل شمسي به ابتكار بقائي و توسط ياران او در كرمان تأسيس شده بود- برگزار شد. متعاقب كشف شبكه كودتا عدهاي از جمله بقايي در آن مجلس بازداشت شدند. بقايي از كرمان نامهاي براي امام ارسال كرد و شرح ماوقع را گفت و تقاضاي استخلاص خود را كرد. به اين نامه پاسخي داده نشد. به دنبال بازداشت بقايي، احمد احرار، رماننويس مشهور، نامهاي براي او ارسال كرد.
«چون پيغامآور مورد اعتماد نبود» احرار فقط جملاتي مختصر نوشته است:
موضوع از اين قرار است كه تلاشي در جريان است كه پرونده در كرمان منتهي به صدور رأي نشود و يا همينطور بدون صدور رأي مفتوح بماند و اگر بتوانند پرونده را به تهران بكشند و در اينجا با اعمال نفوذهاي احتمالي هر طور بخواهند منجر به صدور رأي بسازند. و اگر هم در مورد مسئله فعلي [كودتاي نوژه] نباشد به جاهاي ديگر ربط بدهند. از اين جهت بايد سعي كرد پرونده در همانجا منتهي به صدور رأي گردد و مختومه شود و به همين جهت هم خود شما مصلحت نيست قبل از خاتمه پرونده از كرمان عزيمت نمائيد. اين مطلب را از دو سه منبع شنيدم و يكي از رفقاي خودمان هم كه مدعي بود از منبع موثقي شنيده است نقل ميكرد. از اين جهت خبر واحد نيست و ميشود به آن اعتماد كرد. از اين جهت به نظر من مصلحت در اين است كه تا كرمان هستيد پرونده را خاتمه بدهيد كه اولاً كار به تهران نكشد و ثانياً پروندة مفتوح را شمشير داموكلس نسازند. گو اينكه حقيقت هيچ وقت گم نميشود ولي احتياط هم شرط است. در اين مورد حتي شنيدم احتمال تغيير آقاي [مرتضي] فهيم [كرماني] هم ميرود. تا چه حد موفق شوند با خدا است.
اين نامه از تهران نوشته شده حال آنكه طبق اسناد موجود و نامههاي خود احمد احرار، او از بدو پيروزي انقلاب در فرانسه ميزيست. چه عاملي باعث شده بود احرار به اين سرعت خود را به تهران برساند؟ شايد دستگيري بقايي به اتهام مشاركت در توطئة كودتاي نوژه عامل چنين شتابي در سفر بوده است. نخستين نامهاي كه از احمد احرار خطاب به بقايي در دسترس است متعلق به 22 آوريل 1980/ 3 ارديبهشت 1359 ميباشد، يعني قبل از كودتاي نوژه و درست همزمان با اقداماتي كه براي آزادي گروگانهاي آمريكائي صورت گرفت و ناكام ماند و نيز درست همزمان با آشوب در دانشگاههاي سراسر ايران:
«قربانت شوم
يك نكته از «خبرهاي پشت پرده» فيگارو را به ضميمه خدمتتان ميفرستم. برخلاف لوموند كه تحت تأثير روابط شخصي رفيق قديمي جنابعالي، آقاي رولو، با آقايان بنيصدر و قطبزاده همچنان روش محبتآميزي در نشر خبرهاي مربوط به جمهوري اسلامي به خرج ميدهد، فيگارو از موضع دستراستي خود به اوضاع ايران مينگرد و به علاوه بيشتر از منابع اين طرف مرز خبر ميگيرد و تغديه ميشود. در هر حال اين خبر كوچك گوياي اطلاعات زيادي است كه به نظرم رسيد بيمناسبت نخواهد بود اگر به نظر جنابعالي هم برسد. دولت فرانسه براي مسافران ايراني مقررات «ويزا» برقرار كرده است، ولي مسافران بدون گذرنامه را هم اين روزها در پاريس ميتوان ديد. مثلاً اردشير زاهدي را رفقا در حوالي شانزهليزه ديده بودند و اتفاقاً همان روز ريچارد نيكسون هم اينجا بود و مصاحبهاي با راديو تلويزيون فرانسه داشت كه بالجمله متضمن انتقاد سختي از روش سياسي دولت كنوني آمريكا بود. آقاي بختيار چند روز پيش در مصاحبهاي اعلام كرد كه تا پانزده روز ديگر به ايران ميرود. من خيال ميكنم خواسته است در مسابقة حركت به سوي تهران از نظاميها عقب نماند. ولي منحيثالمجموع ديگر مطبوعات و محافل فرانسه چندان او را تحويل نميگيرند و بيشتر توجهشان متوجه نظاميهاست كه رئيس آنها برحسب اشارة رنود خيرانديش هنوز دم به تله مصاحبه نداده است. بهر تقدير: شب آبستن است تا چه زايد سحر... من واقعاً نگران آينده ايران هستم ولي صراحتاً عرض ميكنم همانطور كه وقايع كنوني آتشي است كه از گور آريامهر برميخيزد، هر اتفاقي در آينده بيفتد ناشي از جهالت و خودخواهي و سوءتدبير حضرات امروزي است. به همين جهت عليرغم بعضي رفقاي مذبذب باز هم سخنراني شما را تأئيد و تحسين ميكنم... بارها و بارها به ياد اين شعر سعدي هستم كه يكي ابلهي شب چراغي بجست! دو هفته پيش سفري به جنوب فرانسه داشتم با رفقاي كرماني جايتان را حسابي خالي كرديم.»
احمد احرار از پاريس انتظار تحولاتي را در ايران ميكشيد. منظور احرار از رئيس نظاميان ارتشبد غلامعلي اويسي است كه در پاريس اقامت داشت. اويسي از طريق منصور رفيعزاده با بقايي ارتباط تلفني برقرار كرده بود. قبل از سخنراني بقايي، موسوم به «وصيت نامة سياسي»، جبهة ضدانقلاب طرفدار رژيم سلطنت، ظاهراً ليدر خود را يافته بود. در شرايطي كه هر گوشة ايران در ناامني به سر ميبرد و جنگندههاي عراقي دائماً مرزهاي هوايي ايران را مورد تعرض قرار ميدادند و در شرايط محاصرة اقتصادي كشور، به نظر ميرسيد فرصت براي وارد ساختن ضربه به اساس انقلاب مهياست. در اين ميان بقايي انگيزة كافي براي همكاري داشت. او اينك از طرف دولتمردان وقت جمهوري اسلامي به كلي نااميد شده بود و هيچ جايگاهي براي او قابل تصور نبود مگر اينكه در موضع رهبري يك حركت ضدانقلابي قرار گيرد.
نوار سخنراني بقايي در اروپا و آمريكا تكثير شده بود. رفيعزاده متن آن را تحت عنوان «آنكه گفت نه» منتشر كرد. نشريات ضد انقلابي چاپ خارج كشور وسيعاً در مورد آن سخنراني داد سخن دادند. بقايي در سخنراني سه ساعتهاش تحت عنوان «وصيت نامة سياسي» به تشريح اصول عقايد و تحليل روش سياسي خود پرداخته و بار ديگر مدعي شد كه هميشه از «اصول» تبعيت كرده است. معلوم نبود منظور از اصول مورد نظر او چيست؟ زيرا بقايي در زندگي سياسياش نشان داده بود كه به هيچ اصلي وفادار نيست جز حفظ ديكتاتوري محمدرضا پهلوي. او در حاليكه هنوز حتي يكسال از پيروزي انقلاب نگذشته بود و در شرايطي كه كشور از هر سو تحت فشار قرار داشت مدعي شد در نهضت انحرافاتي اتفاق افتاده است و او به قول خودش «نتايج شوم» آن انحرافات را پيشبيني كرد. او گفت: «ما تا امروز بسياري از نارواييها را به خاطر پشتيباني اصولي از نهضت تحمل كردهايم ولي كمكم احساس ميكنم كه با ادامة سكوت و توجيه خودمان داريم به خودمان هم دروغ ميگوئيم. و جهد سياسي من به من نهيب ميزند كه تا كجا ميخواهي وارد دروغ و تقيّه بشوي؟» دانسته نيست بقايي چه پشتيباني از نهضت كرده بود و در اين راه چه ناروايي به او شده بود؟ فردي كه عمري براي حفظ سلطنت و بقاي رژيم شاهنشاهي و در جهت انحراف اذهان از شناخت دشمن اصلي تلاش كرده و تا آخرين دقايق عمر رژيم سابق به تصريح خودش در گفتگو با بخش تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد به نظام سلطنتي و قانون اساسي آن وفادار ماند، چه پشتيباني از انقلاب نموده بود؟
بقايي كه عمري در راه حفظ ديكتاتوري پهلوي سينه سپر كرده بود، جمهوري نوپا را متهم به ديكتاتوري نمود. او مدعي شد «يك عده ديكتاتور با استفاده از وجهة امام برگردة مردم باايمان ولي بياطلاع سوار شدهاند و هر كاري ميخواهند ميكنند.»
پشت ماجرا چه بود و انگيزه اصلي اين سخنان چه ميتوانست باشد؟ مدتي قبل از ايراد اين سخنان، جبهة متحد ضدانقلاب طرفدار اعاده رژيم سلطنتي براي سرنگوني جمهوري اسلامي با او وارد مذاكره شد. اويسي از طريق رفيعزاده با بقايي گفتگوي تلفني كرده و وعده داد كه همه به زودي در ايران در خدمت او خواهند بود. بقايي ميخواست حوادث سالهاي نهضت ملي را بار ديگر تكرار كند ليكن وضعيت اين ايام با آن دوره تفاوت اساسي داشت.
احمد احرار در نامه ديگري نوشت كه بعد از انقلاب به اين دليل به پاريس آمد تا خود را در گوشهاي از اين دنياي بزرگ دفن كند:
«زيرا همه چيز گواه بر آن بود كه تا سالهاي سال در ايران جايي براي تنفس آزاد و آسوده وجود نخواهد داشت. در هر حال ابتدا تصور ميكردم بيش از چند هفته در پاريس ماندني نخواهم بود. ولي رفيقم در اينجا محبت كرد و ترتيبي فراهم آورد كه توانستم ماندني شوم و ماندم الي يوم الحال... اتفاقاً جهالت حضرات هم به تغيير سيتواسيون [اوضاع] منتهي شد و من امروز كه اين سطور را عرض ميكنم معتقدم ايران در آن مرحله از حيات تاريخي خود قرار گرفته است كه به خلاف گذشته بار ديگر مردان تاريخساز ميتوانند در عرصة سياست ظاهر شوند و به تصحيح اشتباهات و تغيير مسير سرنوشت ملي مبادرت ورزند.» احرار نوشت با اينكه نه سرپياز است نه ته پياز، «غالباً سر راه بزرگان قرار» ميگيرد و «گاهگاهي طرف مشورت واقع» ميشود. او اعلام كرد كه اظهارنظرهاي «ساده لوحانه»اش، «تا اعماق دلهاي سياه و كاخهاي سفيد تأثير ميگذارد.» او نوشت:
«روي همين گزينه وقتي از من استمزاج شد كه چه دستي ميتواند در شرايط امروزي ايران معجز نشان دهد، يدبيضا و عصاي موسي را توصيه كردم و چند روز نگذشت كه جواب رسيد:OK . خيلي هم قرص و محكم. زيرا بنده گفته بودم چند شرط لازمة ايفاي يك نقش تاريخي است و اين شروط اگر در كسي جمع بود لاجرم به سراغ او بايد رفت. اول اعتقاد به اصول و داشتن هدف. دوم استواري شخصيت. سوم از خودگذشتگي و بيپروايي. چهارم پاكي و درستي. پنجم مقبوليت در ميان خواص و عوام و داشتن نام و شهرت و سابقهاي كه خلايق را رم ندهد.»
مطلب نيازي به تفسير ندارد. از آمريكا و «كاخهاي سفيد» با احرار تماس گرفته ميشود كه چه كسي ميتواند در شرايط آن روز نقشي اساسي عليه جمهوري اسلامي ايفا كند. مشخصات احرار، مبين و معرف بقايي بود. آمريكاييها به اين پيشنهاد O.K گفتند. قرار بود بقايي نقش رهبري جبهة متحد ضدانقلاب سلطنتطلب را ايفا كند:
«البته اين را هم عرض كنم كه شايد مريض ما [جمهوري اسلامي] الزاماً به يك جراحي دو مرحلهاي احتياج پيدا كند. يعني يك مرحله براي نجات سريع از غدههاي در حال رشد كه حيات بيمار را به خطر انداخته است و يك مرحله براي درمان اساسي و تقويت عمومي بنية مريض بهطوري كه سلامت كامل خود را بازيابد و زندگي تازه آغاز كند.
اين طرفها تا دلتان بخواهد جراح و طبيب و بيطار و دعانويس و رمال [جبهة متحد ضد انقلاب] به صف ايستادهاند و منتظرند شانس سرپرستي بيمار به آنها داده بشود: حالا ديگر بايد منتظر نشست و ديد كه تقدير چه ميكند.»
در همين اثنا، فردي از جنوب فرانسه به احرار تلفن كرد و خبر سفر بقايي به كرمان را گزارش داد. احرار اين سفر را به فال نيك گرفت و توصيه كرد كه روز چهاردهم مرداد «وقت تناول كشك و بادمجان» يادي هم از او بكنند. در همان ضيافت بقايي و تعدادي از همراهانش به اتهام توطئه عليه جمهوري اسلامي بازداشت شدند. چند روز پيش از اين حادثه شبكة كودتاي نوژه كشف شده بود. گفته ميشد بقايي پيش از اين ماجرا با سپهبد مهديون، نخستين فرماندة نيروي هوايي بعد از انقلاب و فرماندة نظامي كودتا، در بندرعباس ملاقات كرده است. اندكي بعد بقايي به دليل فقدان شواهد و مدارك كافي در باب اتهام وارده تبرئه شد. ملاحظه كرديم كه مقارن دستگيري او احمد احرار بلافاصله از پاريس وارد تهران شد و به وي گوشزد كرد تلاش نمايد كار پرونده در كرمان خاتمه يابد و به تهران كشيده نشود، زيرا در آن صورت شكل مسئله تغيير يافته و حالت جديتري خواهد يافت.
بقايي كه در 21 تيرماه 1359 به اتفاق 65 نفر ديگر دستگير شده بود، ده روز بعد با سپردن تعهد مبني بر اينكه از ايران خارج نشود آزاد شد، اما گردش كار پرونده مدتي ادامه يافت و بالاخره منجر به برائت او از اتهامات منتسبه شد. از اين زمان به بعد تا مدت حدود پنج سال و نيم ظاهراً هيچگونه حركتي از بقايي ديده نشد.
در اين مدت يكي از دل مشغوليهاي بقايي خواندن دست نوشتههاي خاطرات رفيعزاده بود كه به دنبال استعفا و يا بازنشستگي از سيا در سال 1362 اندك اندك مينوشت و براي اظهارنظر به نزد بقايي ميفرستاد. بقايي در حاشية برخي از اين دستنوشتهها مطالبي را تذكر ميداد. در عين حال مكاتبات با رفيعزاده ادامه داشت؛ اما اينك مكاتبات بسيار كوتاه بود بهگونهاي كه در بسياري موارد فقط به چند سطر ميرسيد. هيچ مضمون سياسي در اين نامهها ديده نميشد. ليكن در برخي موارد رفيعزاده به خانوادة سلطنتي بالاخص شخص اشرف دشنامهايي نثار ميكرد. علت آن بود كه رفيعزاده، كه در واپسين دوره سلطنت پهلوي رياست ساواك در آمريكا را هم چنان به دست داشت و بسياري از اموال ساواك در اين كشور به نام او بود، پس از نااميدي از بازگشت وضع سابق، دهها ميليون دلار اموال ساواك در آمريكا را تملك كرد و حتي ريالي به خانوادة شاه نپرداخت. همين امر مقدمة ناسزاگويي طرفين به يكديگر شد. در مرداد ماه سال 1364 گفتگوي مشهور يكي از مقامهاي سابق سرويس اطلاعاتي بريتانيا در مورد قتل افشارطوس و نقش MI.6 و دكتر بقائي در آن ماجرا از شبكه چهار تلويزيون انگليس و شبكه تلويزيوني گرانادا پخش گرديد در حاليكه بقائي در ايران اقامت داشت. در همين زمان كتاب شاهد اثر رفيعزاده منتشر شد كه تقارن انتشار آن با حضور بقائي در ايران شايد سؤال برانگيز بود.
در 27 دي ماه 1364 بقايي به دعوت منصور رفيعزاده به آمريكا رفت. مسير پرواز دهلي ـ توكيو ـ هاوايي بود. در هاوايي رفيعزاده به استقبال بقايي آمد و از آنجا به نقاط مختلف آمريكا مسافرت كرد. در دوازدهم بهمن ماه آن سال احمد احرار نامهاي به بقايي نوشت و رسيدن نامة او را اطلاع داد. او ضمن ابراز شگفتي از «سفر دور دنيا»ي بقايي ادامه داد:
«گمان ميكنم علاوه بر سفر آمريكا سفر كانادا هم در طالع حضرتعالي نوشته شده باشد و براساس محاسبات بنده در ارديبهشت و خرداد نوبت پاريس و نيس خواهد رسيد كه به قدوم شريف مزين شوند. بعد هم انشاءالله در خدمتتان ميرويم به تهران و كرمان براي برگزاري مراسم كشك و بادمجان. چون ديروز خواندم كه آقاي دكتر اميني در مصاحبهاي با يك روزنامة سوئدي گفته است در ماههاي مارس و آوريل حوادث مهميدر ايران روي ميدهد و فعلاً بيشتر از اين نميتوانم چيزي بگويم. عرض كردم كه عصر حوادث غيرمنتظره است!»
برخلاف انتظار اين افراد در آن سال اتفاقي كه خوشايند ضدانقلاب سلطنتطلب باشد پيش نيامد. شايد مهمترين اتفاق در نظر ضدانقلاب در سال 1365 اعتصاب برخي پزشكان به دستور سازمان نظام پزشكي وقت بود. بقايي از خارج كشور دوستانش را به ادامة اعتصاب تشويق ميكرد. اعتصاب عدهاي از پزشكان، به بهانه افزايش تعرفه ويزيت بيماران صورت ميگرفت، امري كه شايد در تاريخ پزشكي بي سابقه باشد. آن روز به جز بيماران اورژانسي كه احتمال مرگشان ميرفت، كليه بيماران از معاينه و معالجه محروم شدند.
در 12 شهريور 1365، روزنامه كيهان نوشت: «مظفر بقايي از ايران گريخت.» اما بقايي كه هيچ حادثة غيرمنتظرهاي مشاهده نكرده و وعدههاي علي اميني را نقش بر آب ديده بود، ضمن تلگرافي از لندن به تاريخ 22 شهريور اعلام كرد آبانماه آن سال يعني 1365 به ايران مراجعت خواهد كرد. واقعاً هم بقايي به ايران مراجعت كرد و به كرمان رفت. بقايي در اول فروردين ماه سال 1366 در كرمان به اتهام ارتباط با سازمانهاي جاسوسي بيگانه و توطئه عليه جمهوري اسلامي ايران دستگير شد.
اندكي پس از دستگيري، بيماري بقايي، كه طبق مدارك پزشكي او كه شخصاً نگهداري ميكرد؛ ابتلاء به سفليس درجة سه يعني نوع بسيار پيشرفته آن بود، عود كرد. نظر به اينكه اين مرحله از بيماري صعب العلاج بود و نيز به دليل كهولت سن، وي در 26 آبان ماه 1366 در بيمارستان مهر تهران درگذشت.
حسين آباديان ، زندگی نامه سیاسی مظفر بقایی ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،بهار 1386 ، ص 521 تا 529
در ارديبهشت 1359 آمريكا به منظور رها كردن گروگانهاي خود در سفارت آمريكا در تهران دست به اقدامي نافرجام زد كه منجر به سقوط هليكوپترهاي آن در صحراي طبس شد. متعاقب آن در تيرماه همان سال شبكه كودتاي موسوم به «نوژه» كشف شد. فرمانده نظامي كودتا سپهبد مهديون، از بستگان سببي محمد محمدي نماينده روزنامه كيهان در كرمان و عضو حزب زحمتكشان و از ياران نزديك بقايي، بود. در همان ايامي كه قصد كودتا وجود داشت، در اوايل مردادماه، محفلي از طرفداران بقايي براي صرف كشك و بادمجان-كه بهطور سنتي در محل جنگل قائم كرمان كه از دهه چهل شمسي به ابتكار بقائي و توسط ياران او در كرمان تأسيس شده بود- برگزار شد. متعاقب كشف شبكه كودتا عدهاي از جمله بقايي در آن مجلس بازداشت شدند. بقايي از كرمان نامهاي براي امام ارسال كرد و شرح ماوقع را گفت و تقاضاي استخلاص خود را كرد. به اين نامه پاسخي داده نشد. به دنبال بازداشت بقايي، احمد احرار، رماننويس مشهور، نامهاي براي او ارسال كرد.
«چون پيغامآور مورد اعتماد نبود» احرار فقط جملاتي مختصر نوشته است:
موضوع از اين قرار است كه تلاشي در جريان است كه پرونده در كرمان منتهي به صدور رأي نشود و يا همينطور بدون صدور رأي مفتوح بماند و اگر بتوانند پرونده را به تهران بكشند و در اينجا با اعمال نفوذهاي احتمالي هر طور بخواهند منجر به صدور رأي بسازند. و اگر هم در مورد مسئله فعلي [كودتاي نوژه] نباشد به جاهاي ديگر ربط بدهند. از اين جهت بايد سعي كرد پرونده در همانجا منتهي به صدور رأي گردد و مختومه شود و به همين جهت هم خود شما مصلحت نيست قبل از خاتمه پرونده از كرمان عزيمت نمائيد. اين مطلب را از دو سه منبع شنيدم و يكي از رفقاي خودمان هم كه مدعي بود از منبع موثقي شنيده است نقل ميكرد. از اين جهت خبر واحد نيست و ميشود به آن اعتماد كرد. از اين جهت به نظر من مصلحت در اين است كه تا كرمان هستيد پرونده را خاتمه بدهيد كه اولاً كار به تهران نكشد و ثانياً پروندة مفتوح را شمشير داموكلس نسازند. گو اينكه حقيقت هيچ وقت گم نميشود ولي احتياط هم شرط است. در اين مورد حتي شنيدم احتمال تغيير آقاي [مرتضي] فهيم [كرماني] هم ميرود. تا چه حد موفق شوند با خدا است.
اين نامه از تهران نوشته شده حال آنكه طبق اسناد موجود و نامههاي خود احمد احرار، او از بدو پيروزي انقلاب در فرانسه ميزيست. چه عاملي باعث شده بود احرار به اين سرعت خود را به تهران برساند؟ شايد دستگيري بقايي به اتهام مشاركت در توطئة كودتاي نوژه عامل چنين شتابي در سفر بوده است. نخستين نامهاي كه از احمد احرار خطاب به بقايي در دسترس است متعلق به 22 آوريل 1980/ 3 ارديبهشت 1359 ميباشد، يعني قبل از كودتاي نوژه و درست همزمان با اقداماتي كه براي آزادي گروگانهاي آمريكائي صورت گرفت و ناكام ماند و نيز درست همزمان با آشوب در دانشگاههاي سراسر ايران:
«قربانت شوم
يك نكته از «خبرهاي پشت پرده» فيگارو را به ضميمه خدمتتان ميفرستم. برخلاف لوموند كه تحت تأثير روابط شخصي رفيق قديمي جنابعالي، آقاي رولو، با آقايان بنيصدر و قطبزاده همچنان روش محبتآميزي در نشر خبرهاي مربوط به جمهوري اسلامي به خرج ميدهد، فيگارو از موضع دستراستي خود به اوضاع ايران مينگرد و به علاوه بيشتر از منابع اين طرف مرز خبر ميگيرد و تغديه ميشود. در هر حال اين خبر كوچك گوياي اطلاعات زيادي است كه به نظرم رسيد بيمناسبت نخواهد بود اگر به نظر جنابعالي هم برسد. دولت فرانسه براي مسافران ايراني مقررات «ويزا» برقرار كرده است، ولي مسافران بدون گذرنامه را هم اين روزها در پاريس ميتوان ديد. مثلاً اردشير زاهدي را رفقا در حوالي شانزهليزه ديده بودند و اتفاقاً همان روز ريچارد نيكسون هم اينجا بود و مصاحبهاي با راديو تلويزيون فرانسه داشت كه بالجمله متضمن انتقاد سختي از روش سياسي دولت كنوني آمريكا بود. آقاي بختيار چند روز پيش در مصاحبهاي اعلام كرد كه تا پانزده روز ديگر به ايران ميرود. من خيال ميكنم خواسته است در مسابقة حركت به سوي تهران از نظاميها عقب نماند. ولي منحيثالمجموع ديگر مطبوعات و محافل فرانسه چندان او را تحويل نميگيرند و بيشتر توجهشان متوجه نظاميهاست كه رئيس آنها برحسب اشارة رنود خيرانديش هنوز دم به تله مصاحبه نداده است. بهر تقدير: شب آبستن است تا چه زايد سحر... من واقعاً نگران آينده ايران هستم ولي صراحتاً عرض ميكنم همانطور كه وقايع كنوني آتشي است كه از گور آريامهر برميخيزد، هر اتفاقي در آينده بيفتد ناشي از جهالت و خودخواهي و سوءتدبير حضرات امروزي است. به همين جهت عليرغم بعضي رفقاي مذبذب باز هم سخنراني شما را تأئيد و تحسين ميكنم... بارها و بارها به ياد اين شعر سعدي هستم كه يكي ابلهي شب چراغي بجست! دو هفته پيش سفري به جنوب فرانسه داشتم با رفقاي كرماني جايتان را حسابي خالي كرديم.»
احمد احرار از پاريس انتظار تحولاتي را در ايران ميكشيد. منظور احرار از رئيس نظاميان ارتشبد غلامعلي اويسي است كه در پاريس اقامت داشت. اويسي از طريق منصور رفيعزاده با بقايي ارتباط تلفني برقرار كرده بود. قبل از سخنراني بقايي، موسوم به «وصيت نامة سياسي»، جبهة ضدانقلاب طرفدار رژيم سلطنت، ظاهراً ليدر خود را يافته بود. در شرايطي كه هر گوشة ايران در ناامني به سر ميبرد و جنگندههاي عراقي دائماً مرزهاي هوايي ايران را مورد تعرض قرار ميدادند و در شرايط محاصرة اقتصادي كشور، به نظر ميرسيد فرصت براي وارد ساختن ضربه به اساس انقلاب مهياست. در اين ميان بقايي انگيزة كافي براي همكاري داشت. او اينك از طرف دولتمردان وقت جمهوري اسلامي به كلي نااميد شده بود و هيچ جايگاهي براي او قابل تصور نبود مگر اينكه در موضع رهبري يك حركت ضدانقلابي قرار گيرد.
نوار سخنراني بقايي در اروپا و آمريكا تكثير شده بود. رفيعزاده متن آن را تحت عنوان «آنكه گفت نه» منتشر كرد. نشريات ضد انقلابي چاپ خارج كشور وسيعاً در مورد آن سخنراني داد سخن دادند. بقايي در سخنراني سه ساعتهاش تحت عنوان «وصيت نامة سياسي» به تشريح اصول عقايد و تحليل روش سياسي خود پرداخته و بار ديگر مدعي شد كه هميشه از «اصول» تبعيت كرده است. معلوم نبود منظور از اصول مورد نظر او چيست؟ زيرا بقايي در زندگي سياسياش نشان داده بود كه به هيچ اصلي وفادار نيست جز حفظ ديكتاتوري محمدرضا پهلوي. او در حاليكه هنوز حتي يكسال از پيروزي انقلاب نگذشته بود و در شرايطي كه كشور از هر سو تحت فشار قرار داشت مدعي شد در نهضت انحرافاتي اتفاق افتاده است و او به قول خودش «نتايج شوم» آن انحرافات را پيشبيني كرد. او گفت: «ما تا امروز بسياري از نارواييها را به خاطر پشتيباني اصولي از نهضت تحمل كردهايم ولي كمكم احساس ميكنم كه با ادامة سكوت و توجيه خودمان داريم به خودمان هم دروغ ميگوئيم. و جهد سياسي من به من نهيب ميزند كه تا كجا ميخواهي وارد دروغ و تقيّه بشوي؟» دانسته نيست بقايي چه پشتيباني از نهضت كرده بود و در اين راه چه ناروايي به او شده بود؟ فردي كه عمري براي حفظ سلطنت و بقاي رژيم شاهنشاهي و در جهت انحراف اذهان از شناخت دشمن اصلي تلاش كرده و تا آخرين دقايق عمر رژيم سابق به تصريح خودش در گفتگو با بخش تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد به نظام سلطنتي و قانون اساسي آن وفادار ماند، چه پشتيباني از انقلاب نموده بود؟
بقايي كه عمري در راه حفظ ديكتاتوري پهلوي سينه سپر كرده بود، جمهوري نوپا را متهم به ديكتاتوري نمود. او مدعي شد «يك عده ديكتاتور با استفاده از وجهة امام برگردة مردم باايمان ولي بياطلاع سوار شدهاند و هر كاري ميخواهند ميكنند.»
پشت ماجرا چه بود و انگيزه اصلي اين سخنان چه ميتوانست باشد؟ مدتي قبل از ايراد اين سخنان، جبهة متحد ضدانقلاب طرفدار اعاده رژيم سلطنتي براي سرنگوني جمهوري اسلامي با او وارد مذاكره شد. اويسي از طريق رفيعزاده با بقايي گفتگوي تلفني كرده و وعده داد كه همه به زودي در ايران در خدمت او خواهند بود. بقايي ميخواست حوادث سالهاي نهضت ملي را بار ديگر تكرار كند ليكن وضعيت اين ايام با آن دوره تفاوت اساسي داشت.
احمد احرار در نامه ديگري نوشت كه بعد از انقلاب به اين دليل به پاريس آمد تا خود را در گوشهاي از اين دنياي بزرگ دفن كند:
«زيرا همه چيز گواه بر آن بود كه تا سالهاي سال در ايران جايي براي تنفس آزاد و آسوده وجود نخواهد داشت. در هر حال ابتدا تصور ميكردم بيش از چند هفته در پاريس ماندني نخواهم بود. ولي رفيقم در اينجا محبت كرد و ترتيبي فراهم آورد كه توانستم ماندني شوم و ماندم الي يوم الحال... اتفاقاً جهالت حضرات هم به تغيير سيتواسيون [اوضاع] منتهي شد و من امروز كه اين سطور را عرض ميكنم معتقدم ايران در آن مرحله از حيات تاريخي خود قرار گرفته است كه به خلاف گذشته بار ديگر مردان تاريخساز ميتوانند در عرصة سياست ظاهر شوند و به تصحيح اشتباهات و تغيير مسير سرنوشت ملي مبادرت ورزند.» احرار نوشت با اينكه نه سرپياز است نه ته پياز، «غالباً سر راه بزرگان قرار» ميگيرد و «گاهگاهي طرف مشورت واقع» ميشود. او اعلام كرد كه اظهارنظرهاي «ساده لوحانه»اش، «تا اعماق دلهاي سياه و كاخهاي سفيد تأثير ميگذارد.» او نوشت:
«روي همين گزينه وقتي از من استمزاج شد كه چه دستي ميتواند در شرايط امروزي ايران معجز نشان دهد، يدبيضا و عصاي موسي را توصيه كردم و چند روز نگذشت كه جواب رسيد:OK . خيلي هم قرص و محكم. زيرا بنده گفته بودم چند شرط لازمة ايفاي يك نقش تاريخي است و اين شروط اگر در كسي جمع بود لاجرم به سراغ او بايد رفت. اول اعتقاد به اصول و داشتن هدف. دوم استواري شخصيت. سوم از خودگذشتگي و بيپروايي. چهارم پاكي و درستي. پنجم مقبوليت در ميان خواص و عوام و داشتن نام و شهرت و سابقهاي كه خلايق را رم ندهد.»
مطلب نيازي به تفسير ندارد. از آمريكا و «كاخهاي سفيد» با احرار تماس گرفته ميشود كه چه كسي ميتواند در شرايط آن روز نقشي اساسي عليه جمهوري اسلامي ايفا كند. مشخصات احرار، مبين و معرف بقايي بود. آمريكاييها به اين پيشنهاد O.K گفتند. قرار بود بقايي نقش رهبري جبهة متحد ضدانقلاب سلطنتطلب را ايفا كند:
«البته اين را هم عرض كنم كه شايد مريض ما [جمهوري اسلامي] الزاماً به يك جراحي دو مرحلهاي احتياج پيدا كند. يعني يك مرحله براي نجات سريع از غدههاي در حال رشد كه حيات بيمار را به خطر انداخته است و يك مرحله براي درمان اساسي و تقويت عمومي بنية مريض بهطوري كه سلامت كامل خود را بازيابد و زندگي تازه آغاز كند.
اين طرفها تا دلتان بخواهد جراح و طبيب و بيطار و دعانويس و رمال [جبهة متحد ضد انقلاب] به صف ايستادهاند و منتظرند شانس سرپرستي بيمار به آنها داده بشود: حالا ديگر بايد منتظر نشست و ديد كه تقدير چه ميكند.»
در همين اثنا، فردي از جنوب فرانسه به احرار تلفن كرد و خبر سفر بقايي به كرمان را گزارش داد. احرار اين سفر را به فال نيك گرفت و توصيه كرد كه روز چهاردهم مرداد «وقت تناول كشك و بادمجان» يادي هم از او بكنند. در همان ضيافت بقايي و تعدادي از همراهانش به اتهام توطئه عليه جمهوري اسلامي بازداشت شدند. چند روز پيش از اين حادثه شبكة كودتاي نوژه كشف شده بود. گفته ميشد بقايي پيش از اين ماجرا با سپهبد مهديون، نخستين فرماندة نيروي هوايي بعد از انقلاب و فرماندة نظامي كودتا، در بندرعباس ملاقات كرده است. اندكي بعد بقايي به دليل فقدان شواهد و مدارك كافي در باب اتهام وارده تبرئه شد. ملاحظه كرديم كه مقارن دستگيري او احمد احرار بلافاصله از پاريس وارد تهران شد و به وي گوشزد كرد تلاش نمايد كار پرونده در كرمان خاتمه يابد و به تهران كشيده نشود، زيرا در آن صورت شكل مسئله تغيير يافته و حالت جديتري خواهد يافت.
بقايي كه در 21 تيرماه 1359 به اتفاق 65 نفر ديگر دستگير شده بود، ده روز بعد با سپردن تعهد مبني بر اينكه از ايران خارج نشود آزاد شد، اما گردش كار پرونده مدتي ادامه يافت و بالاخره منجر به برائت او از اتهامات منتسبه شد. از اين زمان به بعد تا مدت حدود پنج سال و نيم ظاهراً هيچگونه حركتي از بقايي ديده نشد.
در اين مدت يكي از دل مشغوليهاي بقايي خواندن دست نوشتههاي خاطرات رفيعزاده بود كه به دنبال استعفا و يا بازنشستگي از سيا در سال 1362 اندك اندك مينوشت و براي اظهارنظر به نزد بقايي ميفرستاد. بقايي در حاشية برخي از اين دستنوشتهها مطالبي را تذكر ميداد. در عين حال مكاتبات با رفيعزاده ادامه داشت؛ اما اينك مكاتبات بسيار كوتاه بود بهگونهاي كه در بسياري موارد فقط به چند سطر ميرسيد. هيچ مضمون سياسي در اين نامهها ديده نميشد. ليكن در برخي موارد رفيعزاده به خانوادة سلطنتي بالاخص شخص اشرف دشنامهايي نثار ميكرد. علت آن بود كه رفيعزاده، كه در واپسين دوره سلطنت پهلوي رياست ساواك در آمريكا را هم چنان به دست داشت و بسياري از اموال ساواك در اين كشور به نام او بود، پس از نااميدي از بازگشت وضع سابق، دهها ميليون دلار اموال ساواك در آمريكا را تملك كرد و حتي ريالي به خانوادة شاه نپرداخت. همين امر مقدمة ناسزاگويي طرفين به يكديگر شد. در مرداد ماه سال 1364 گفتگوي مشهور يكي از مقامهاي سابق سرويس اطلاعاتي بريتانيا در مورد قتل افشارطوس و نقش MI.6 و دكتر بقائي در آن ماجرا از شبكه چهار تلويزيون انگليس و شبكه تلويزيوني گرانادا پخش گرديد در حاليكه بقائي در ايران اقامت داشت. در همين زمان كتاب شاهد اثر رفيعزاده منتشر شد كه تقارن انتشار آن با حضور بقائي در ايران شايد سؤال برانگيز بود.
در 27 دي ماه 1364 بقايي به دعوت منصور رفيعزاده به آمريكا رفت. مسير پرواز دهلي ـ توكيو ـ هاوايي بود. در هاوايي رفيعزاده به استقبال بقايي آمد و از آنجا به نقاط مختلف آمريكا مسافرت كرد. در دوازدهم بهمن ماه آن سال احمد احرار نامهاي به بقايي نوشت و رسيدن نامة او را اطلاع داد. او ضمن ابراز شگفتي از «سفر دور دنيا»ي بقايي ادامه داد:
«گمان ميكنم علاوه بر سفر آمريكا سفر كانادا هم در طالع حضرتعالي نوشته شده باشد و براساس محاسبات بنده در ارديبهشت و خرداد نوبت پاريس و نيس خواهد رسيد كه به قدوم شريف مزين شوند. بعد هم انشاءالله در خدمتتان ميرويم به تهران و كرمان براي برگزاري مراسم كشك و بادمجان. چون ديروز خواندم كه آقاي دكتر اميني در مصاحبهاي با يك روزنامة سوئدي گفته است در ماههاي مارس و آوريل حوادث مهميدر ايران روي ميدهد و فعلاً بيشتر از اين نميتوانم چيزي بگويم. عرض كردم كه عصر حوادث غيرمنتظره است!»
برخلاف انتظار اين افراد در آن سال اتفاقي كه خوشايند ضدانقلاب سلطنتطلب باشد پيش نيامد. شايد مهمترين اتفاق در نظر ضدانقلاب در سال 1365 اعتصاب برخي پزشكان به دستور سازمان نظام پزشكي وقت بود. بقايي از خارج كشور دوستانش را به ادامة اعتصاب تشويق ميكرد. اعتصاب عدهاي از پزشكان، به بهانه افزايش تعرفه ويزيت بيماران صورت ميگرفت، امري كه شايد در تاريخ پزشكي بي سابقه باشد. آن روز به جز بيماران اورژانسي كه احتمال مرگشان ميرفت، كليه بيماران از معاينه و معالجه محروم شدند.
در 12 شهريور 1365، روزنامه كيهان نوشت: «مظفر بقايي از ايران گريخت.» اما بقايي كه هيچ حادثة غيرمنتظرهاي مشاهده نكرده و وعدههاي علي اميني را نقش بر آب ديده بود، ضمن تلگرافي از لندن به تاريخ 22 شهريور اعلام كرد آبانماه آن سال يعني 1365 به ايران مراجعت خواهد كرد. واقعاً هم بقايي به ايران مراجعت كرد و به كرمان رفت. بقايي در اول فروردين ماه سال 1366 در كرمان به اتهام ارتباط با سازمانهاي جاسوسي بيگانه و توطئه عليه جمهوري اسلامي ايران دستگير شد.
اندكي پس از دستگيري، بيماري بقايي، كه طبق مدارك پزشكي او كه شخصاً نگهداري ميكرد؛ ابتلاء به سفليس درجة سه يعني نوع بسيار پيشرفته آن بود، عود كرد. نظر به اينكه اين مرحله از بيماري صعب العلاج بود و نيز به دليل كهولت سن، وي در 26 آبان ماه 1366 در بيمارستان مهر تهران درگذشت.
حسين آباديان ، زندگی نامه سیاسی مظفر بقایی ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ،بهار 1386 ، ص 521 تا 529