تيمور بختيار اولين رئيس ساواك در 1293 در يكي از ايلات بختياري در اصفهان متولد شد، او مدارج نظامي را طي كرد و پس از كودتاي 28 مرداد 1332 فرماندار نظامي تهران شد. در اسفند 1335 به رياست سازمان جديدالتأسيس ساواك منصوب شد. از 1336 در كابينههاي اقبال، شريفامامي و اميني، معاون نخستوزير و رئيس ساواك بود. وي كه همواره سوداي احراز قدرت مطلقه را در كشور داشت، در 1337 طي سفري به آمريكا به كرميت روزولت و آلن دالس رئيس سيا پيشنهاد كودتا در ايران و بركناري شاه را كرد. دالس پيشنهاد او را رد كرد و به وزير خارجه آمريكا نيز توصيه كرد كه در ملاقاتش با بختيار اجازه طرح چنين مسائلي را ندهد.(1)
اين ديدگاه بعداً از سوي حسين علاء وزير دربار به اطلاع شاه رسيد. شاه نيز در اسفند 1339 تيمور بختيار را از رياست ساواك عزل كرد. بختيار در مرحله بعد عليه دكتر علي اميني كه در ارديبهشت 1340 به نخستوزيري رسيده بود و همچنين عليه اصلاحات ارضي شاه موضع گرفت.
او در مهر 1340 بازنشسته شد و در بهمن آن سال از ايران اخراج گرديد. متعاقباً شاه دستور مصادره اموال و داراييهاي تيمور بختيار را صادر كرد و همزمان تمامي رجال و شخصيتهاي طرفدار بختيار بازداشت شدند. تيمور بختيار ابتدا به رم و ژنو رفت و از آنجا راهي جنوب فرانسه شد. وي به محض خروج از كشور مبارزه عليه رژيم شاه را آغاز كرد.
در تهران پروندهاي عليه بختيار در ساواك تشكيل شد و وي به قتل، غارت، فساد اخلاقي و شكنجه متهم گرديد. سپس با ورود بختيار به فرانسه، دادستان تهران به استناد قانون استرداد مجرمين از دادگستري پاريس خواستار تحويل بختيار شد. ولي بختيار تابعيت كشور عراق را پذيرفته بود و امكان تحويل او ميسر نبود. در عين حال دولت فرانسه به محمدرضا پهلوي قول داد تا موقعي كه تيمور بختيار در فرانسه حضور دارد، پليس مخفي فرانسه مراقب رفتار او خواهد بود و به ساواك گزارش روزانه خواهد داد و به قول خود عمل خواهد كرد.(2) مقامات رژيم بعث عراق پس از آنكه بختيار تابعيت عراقي را به دست آورده بود، وي را به بغداد دعوت كردند. بختيار ميخواست از طريق لبنان به عراق برود ولي در فرودگاه بيروت به اتهام حمل غيرمجاز اسلحه بازداشت شد. (16 ارديبهشت 1347) در اين هنگام دولت ايران با ارائه مدارك مجرميت بختيار از دولت لبنان خواستار تحويل بختيار شد. اما دولت لبنان بيتوجه به اين درخواست، بختيار را پس از يك بازداشت كوتاهمدت، راهي عراق كرد. دولت ايران نيز در فروردين 1348 روابط خود را با لبنان قطع كرد. مواضع يكسان عراق و لبنان در برابر رژيم شاه را ميتوان بازتابي از همپيماني شاه با اسرائيل و تبعات آن در جهان عرب دانست.(3)
تيمور بختيار به اين ترتيب در 27 ارديبهشت 1347 وارد عراق شد تا با استفاده از تيرگي روابط تهران بغداد، مبارزهاي را با حكومت شاه سازمان دهد. بختيار از عراق با رهبران حزب توده، حزب دمكرات كردستان، سازمان جاسوسي اتحاد جماهير شوروي (كا.گ.ب)، جبهه ملي، ناراضيان ارتش، فئودالها، مخالفين «اصلاحات ارضي» و هر گروهي كه به نوعي با رژيم شاه در تعارض بود، تماس گرفت و تلاش كرد تا تشكيلاتي فعال را عليه حكومت پهلوي در عراق ايجاد كند.
طبق گزارشهاي روزمره ساواك، در بغداد بختيار از امكانات فراوان رژيم بعث برخوردار بود و يك گروهان براي حفاظت از جان وي اختصاص داده بودند. او با آنكه تلاش كرد تا همه ناراضيان ايراني را گرد هم آورد و از آنان يك «سازمان آزاديبخش» به وجود آورد با اين همه، نتوانست حمايت امام خميني را كه مقتدرترين و بانفوذترين رهبر مخالفين شاه بود، جلب كند. او يك بار به صورت ناشناس به همراه استاندار نجف به ديدار امام رفت ولي حتي اجازه صحبت حضوري با امام را نيز نيافت.
از 31 شهريور 1348 كه تيمور بختيار در دادگاه عالي شماره يك دادرسي ارتش غياباً به اعدام محكوم شد، ساواك برنامهريزي خود را براي ترور وي آغاز كرد. مؤثرترين بخش اين برنامهريزي، تماس ساواك با يك ناراضي ارمني ارتش به نام مستعار «فرهنگ ماه نشان» بود. فرهنگ پيش از اين با درجه استوار يكمي بازخريد و از ارتش اخراج و به طور غيرقانوني از كشور خارج شده و در ژنو نزد بختيار رفته بود. خانواده بختيار در اين شهر به سر ميبردند و بختيار هر از چند گاهي نزد آنان ميرفت. فرهنگ توانسته بود اعتماد بختيار را جلب كند و حتي به عنوان يكي از محافظين خانوادهاش استخدام شود. در چنين شرايطي ساواك با فرهنگ ارتباط برقرار كرد و از او خواست در ازاي واگذاري پنج امتياز به وي، بختيار را ترور كند اين پنج امتياز عبارت بودند(4):
1. خروج غيرقانوني او از مرز بخشوده شود.
2. پس از بازگشت به ايران با يك درجه ترفيع با درجه ستوان سومي داخل ارتش خواهد شد.
3. مبلغ 250 هزار تومان به او به عنوان پاداش خواهند پرداخت.
4. يك خانه سازماني تا زنده است در اختيارش خواهد بود.
5. از تاريخ بازخريد تا تاريخ مراجعت به ايران بدون احتساب مبلغي كه به عنوان بازخريد گرفته حقوق بازنشستگي او يك جا به او پرداخت خواهد شد.
ضمناً براي نجات و سلامت او اطمينان كامل داده شد كه پس از عمليات ترور، وي را به سرعت از مهلكه نجات خواهند داد.
فرهنگ در شرائطي كه از طرف بختيار مأمور حفظ جان خانوادهاش بود، با اين پيشنهاد نهايتاً موافقت كرد. ولي اجراي طرح مستلزم حضور وي نزد بختيار بود و هر جابجايي بدون اطلاع بختيار سئوالبرانگيز مينمود و زمينه عكسالعمل وي را فراهم ميكرد. اين مشكل در تيرماه 1349 برطرف شد و آن زماني بود كه بختيار با كشف قرائن و شواهدي احساس كرد كه امنيت خانوادهاش در معرض تهديد ساواك قرار دارد. با اين حال او به فرهنگ هنوز سوءظن نداشت. در نتيجه وي را مأمور كرد كه خانوادهاش را از ژنو به بغداد منتقل كند. اين مأموريت در تيرماه 1349 عملي شد. از اين زمان تا يك ماه هيچ زمينهاي براي اجراي طرح ترور وجود نداشت. اما در شانزدهم مرداد 1349 بختيار تصميم گرفت ظاهراً به اسم شكار و در اصل با هدف انجام بعضي اقدامات مرزي، به شكارگاهي حفاظت شده در ايالت دياله عراق برود. در اين سفر «فرهنگ ماه نشان»، عباسعلي شهرياري و اردشير قليخاني به عنوان محافظان ايراني همراه با پنج محافظ عراقي، بختيار را همراهي كردند.
فرهنگ به حدي به بختيار نزديك و مورد اعتمادش شده بود كه اغلب او را در اتومبيل خودش مينشاند. پس از ورود به استان دياله در منطقهاي بيشه زار به نام «سعديه» در نزديكي مرز آنان از اتومبيلها پياده شدند. چون هوا گرم بود قدري نوشابه نوشيدند و در سايهاي توقف كردند. در اين بين بختيار از عباسعلي شهرياري خواست با هم به گوشهاي بروند و گفت كه با وي كار دارد. در حالي كه آن دو در گوشهاي سرگرم صحبت بودند و محافظان مسلح عراقي نيز از دور مراقب آنان بودند، فرهنگ در فرصتي به دور از چشم قليخاني به سوي بختيار از پشت آتش گشود. با اين تيراندازي محافظان عراقي فوراً عكسالعمل نشان داده و به سوي فرهنگ و قليخاني تيراندازي كردند. قليخاني به تصور آنكه نقشهاي از جانب عراقيها عليه جان بختيار در جريان است همراه با فرهنگ به طرف آنان تيراندازي كردند. در اين زد و خورد يك سرگرد عراقي و نظامي ديگري كه متصدي بيسيم بود كشته شد. قليخاني در فرصتي با استفاده با پوشش بيشهزار به طرف مرز ايران گريخت و شهرياري نيز بيخبر از آنچه به وقوع پيوسته بود، خبر تير خوردن بختيار را به فرهنگ داد و وي را از قصد خود براي فرار به سوي مرز مطلع كرد. در اين فرصت فرهنگ كه از ناحيه پا هدف گلوله قرار گرفته بود لنگ لنگان خود را در نقطهاي پنهان كرد. او پس از ساعتي توسط قواي جديد عراقي كه در صحنه حاضر شده بودند تحت تعقيب قرار گرفت و بازداشت شد. پيكر نيمهجان تيمور بختيار نيز به بيمارستان انتقال يافت. در پي اين حادثه باقي مانده محافظان، پيشخدمتها، نگهبان و آشپز بختيار توسط مقامات عراقي دستگير شدند تا احتمال رابطه آنها با ساواك را مورد بررسي قرار دهند. فرهنگ در زير شكنجه مأموراني عراقي به همه ارتباطهاي خود با ساواك اعتراف كرد. سپس وي به همراه 5 محافظ مسلح عراقي به اتهام خيانت در حفاظت از جان تيمور بختيار اعدام شدند.
فردوست از قول پرويز ثابتي مديركل اداره سوم ساواك مدعي شد كه قاتل تيمور بختيار يك سرگرد سابق نيروي هوايي بود كه به او گفته شده بود اگر موفق به قتل تيمور بختيار شود او با پول گزاف به آمريكاي جنوبي اعزام خواهد شد. بر اساس اين ادعا، سرگرد موردنظر نيز اين وعده را پذيرفت و تيمور بختيار را در شكارگاه به رگبار بست و به سوي مرز ايران گريخت و ساواك هم به وعده خود وفا كرد و او را با پول وعده شده به آمريكاي جنوبي اعزام كرد.(5)
به نظر ميرسد اين ادعا قرين حقيقت نباشد و شايد ابعاد حادثه در آن زمان كه ثابتي براي فردوست تشريح ميكرد روشن نبود. واقعيت اين است كه ضارب يك نظامي بازخريد شده ارتش به نام «اگلن ماطاوسيان» بوده كه اسم مستعار «فرهنگ» را بر خود نهاده بود. اين شخص پس از ترور بختيار توسط مأموران رژيم بعث بازداشت شد و پس از شكنجه فراوان تيرباران گرديد.(6)
نكته ديگر اينكه پرويز ثابتي مدعي است ضارب از طريق شهرياري در جريان مأموريت ساواك قرار گرفته و عمليات را به انجام رسانده و شهرياري حلقه ارتباط فرهنگ با ساواك بوده و هر دو در ادعاي پرويز ثابتي از اعضاي پرنفوذ حزب توده بودهاند.
از ابتداي اين درگيري، تيمسار نعمتالله نصيري اخبار آن را از طريق امير اسدالله علم و يا به طور خصوصي به اطلاع شاه ميرساند.
علم در كتاب خود «يادداشتهاي علم» در خاطرات مربوط به روز 24 مرداد 1349 راجع به ترور تيمور بختيار چنين مينويسد:
«... ايادي ما در اطراف بختيار موفق شدند او را با تير بزنند. روزي كه در بغداد براي شكار به خارج از شهر رفته بودند كسي كه او خيال ميكرد از همه به او نزديكتر است و از ايادي ما بود او را زد. ولي متأسفانه اين مرد پوستكلفت هنوز نمرده است. من عقيده دارم كه خواست خداست براي اينكه بيشتر رنج و عذاب ببرد. بالاخره ميميرد. اين آدم شقي خيلي مردم را اذيت كرد كه براي خودش مقام و پول به دست آورد. ولي از حق نبايد گذشت، مرد شجاع و نترسي است. گويا حسنالبكر رئيسجمهور عراق تاكنون سه بار از او عيادت كرده است...
او در خاطرات روز 31 مرداد 49 مينويسد:
«... خبر قطعي رسيده است كه بختيار مرده و عملش تمام شده است. نميدانم تا چه حد بايد آن را بپذيرم. به عرض رساندم. شاهنشاه هم مردد بودند و باور نميكردند» و در خاطرات روز دوم شهريور 49 چنين مينويسد:
«... صبح شرفياب شدم. عرض كردم قتل بختيار انعكاس عجيبي در مردم داشته است. عده زيادي كه از كشته شدن اين آدم شقي خوشحال هستند، يك عده ديگر هم از اين قدرت عجيب دستگاه شاهنشاه ماستها را كسيه كرده اند، حتي ميگويند آن دو نفر جواني كه هواپيماي ملي ما را ربودند، مأمور ساواك بودند كه خواستند رد گم كنند و آنها هم در قتل بختيار شركت كردند. شاهنشاه خنديدند. فرمودند، اين قسمت كه مهمل است ولي شما تأييد بكنيد! چه بهتر كه قدرت ما هم مثل قدرت سابق انگليسها افسانهاي بشود...»(7)
پس از مرگ تيمور بختيار همسر و دو فرزندش راهي سوئيس شدند و از هرگونه فعاليت سياسي خودداري كردند.
«عباس سالور» كه در زمان مرگ بختيار استاندار خوزستان بود در خاطرات خود مينويسد:(8)
«تيمور بختيار در عراق با ارسال نامههاي دوستانه و كمكهاي مالي به دوستان خود ميخواست برنامههاي خود را در نواحي مرزي و داخلي كشور اجرا نمايد. از اين نظر ساواك مناطق مرزي را تحت كنترل داشت و از مراسلات و فعاليتهاي او و همكاران و طرفدارانش مطلع بود. در بسياري موارد پاسخ نامهها به وسيله ساواك صورت ميگرفت. بختيار براي 19 نفر از كلانتران و بزرگان ايل بختياري نامه ارسال داشته و گاهي هم پول حواله كرده بود. به رؤساي ساواك شهرستانها و استانها كه تصور ميكرد نسبت به او وفادار هستند نامه مينوشت، كه آنها عيناً نامهها را به رؤساي خود ميدادند. از جمله به رئيس ساواك دزفول، سرهنگ افراسيابي، نامهاي نوشته بود كه او اين نامه را به تيمسار خاوري ـ رئيس ساواك خوزستان ـ داد. همچنين به رؤساي ساواك خوزستان، كهگيلويه و بويراحمد، سنندج، اصفهان، كرمانشاه، بوشهر، بندرعباس، رضائيه نامههايي نوشت.
به شيوخ خوزستان نيز نامه مينوشت و گاهي پول ميفرستاد. از جمله به شيخ صدام برامك نامه نوشته بود، به همراه سي هزار تومان پول، كه با عشاير شوش و كارون اهواز تماس بگيرد. با مكي فيصلي كه دو دوره نماينده مجلس بود، با شيخ فيصل طرفي نيز مكاتبه نمود كه ساواك اطلاع داشت.
پينويسها:
1. دانشنامه جهان اسلام، دايرهالمعارف اسلامي، ج 2، ص 406.
2. فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 1، ص 420.
3. سپهبد تيمور بختيار به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، ج دوم، بختيار در لبنان، ص 11.
4 خسرو معتضد، سپهبد بختيار، تهران، انتشارات علمي، 1379.
5. فردوست، همان، ص 422.
6. تيمور بختيار به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، ج 3، بختيار در عراق، ص 414. رجوع كنيد به مقاله «تيمور بختيار» در سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي.
7. يادداشتهاي امير اسدالله علم، انتشارات مازيار و معين، ج 2.
8. تاريخ معاصر ايران، سال 8، شماره 30، تابستان 1383، ص 129.
ماهنامه الکترونیکی «دوران» ، شماره 42 ، اردیبهشت 1388