اما طی چند ماه گذشته به دلایل نامعلوم که برخی آن را اعمال سلیقه میدانند، پخش این برنامه متوقف شده و تا به حال پیگیری رسانهها از مسئولان این بخش رسانه ملی بی پاسخ مانده است.
به همین بهانه بخشهایی از بیانات مقام معظم رهبری را در دیدار گروه «ورزش و سرگرمى» صدا که در روز اول دی ماه سال 1371 عنوان کردهاند و در آن به شکل دقیق و موشکافانهای به موضوع لزوم طنز در برنامههای رادیو پرداختهاند را بازخوانی میکنیم:
«... راجع به موضوع تفریحات، چیزی که میتوانم بگویم این است که موضوعی بسیار مهم و اساسی است. اگر چه در جامعه، خیلیها هستند که ممکن است آن را جدی نگیرند و فکر کنند که یک زندگی جامد و خشک و بیانعطاف و بیلبخند، میتواند زندگی موفقی باشد. اما چنین نیست. اگر در زندگی تفریح سالم نباشد؛ اگر آن لبخند طبیعی که ناشی از نشاط است بر لب انسان ننشیند، زندگی برخود انسان و بر معاشران او، جهنم خواهد شد. مادیات، مقدمهی زندگی خوبند؛ و تفریح، عنصر اساسی زندگی خوب است.
فرض کنیم کسی در آمدهای مالی بسیار کلانی داشته باشد، اما در زندگی دل خوشی نداشته باشد. این، زندگی نیست که دارد! تفریح، از باب تفعیل است؛ یعنی فرح آوردن؛ یعنی ایجاد فرح. اگر فرح و شادمانی در انسانی نباشد، ولو خیلی هم در آمد داشته باشد؛ مقام بسیار عالی داشته باشد یا نفوذ اجتماعی داشته باشد، این اصلاً برای او زندگی نیست و حتی نمیشود با او زندگی کرد. شما همتتان این است که آن فرح و شادمانی را به انسانها ببخشید و مردم را - از بالاترین مقام اجتماعی تا مردم عادی کوچه و بازار؛ از فقیر و غنی و قشرهای مختلف - شادمان کنید. این امر بسیار مهمی است.
زندگی باید شادمانه باشد و شادمانه بگذرد. آن کسی که مخاطب نمایش طنزگونه یا بههرحال کار تفریحی است، خودش هم احساس نمیکند این کاری جدی است. شاید مجری هم در مواقعی احساس نکند. البته مجریها فرق میکنند. کسی که طرحی را اجرا میکند، گاهی انسان فرزانه و هوشمندی مثل آقای نوذری است. یک انسان فرزانه و هوشمند، میفهمد که چه کاری را انجام میدهد. یعنی چون با درک، کار را انجام میدهد، خوب میفهمد که این کار چقدر عظمت دارد.
تفریح، یک کار اسلامی است. من قبول ندارم کسی چهرهی اسلام را یک چهرهی خشمگین و اخمو و بد اخلاق تصور کند. بههیچوجه، اسلام این نیست. چهرهی اسلام، چهرهی یک انسان جدی است؛ یک انسان متین. یک چهرهی جدی و متین را شما تصور کنید! این، چهرهی اسلام است. یک چهرهی جدی، در هر جای زندگی، آن کار بایسته را انجام میدهد. یک جا باید شادمانی کرد؛ یک جا باید تلخی نشان داد؛ یک جا انسان با دشمن روبهروست؛ یک جا با غریبه روبهروست؛ یک جا با خودی روبه روست و یک جا با یک مشتاق و دوست رو به روست. اینها با هم فرق میکند. یک انسان متین، چهرهاش همه جا یکسان نیست. آنجا که با یک دشمن روبهروست، طبیعی است که چهرهی دیگری خواهد داشت. آنجا که با یک انسان غریبه رو به روست - که دشمن هم نیست، اما غریبه است - یکطور روبهرو میشود، و با یک دوست و محبوب و عزیز و نزدیک و دلسوز، یک طور دیگر روبه رو میشود. اسلام اینگونه است و هر جایی یک برخورد دارد. در چهرهی اسلام، تفریح و ادخال سرور - دیگران را مسرور کردن، خشنود کردن، خوشحال کردن، شاد کردن و امیدوار کردن - جای بسیار حساسی دارد. بنابر این، شما همینطور که یک کار تفریحی را انجام میدهید، یک نمایش اجرا میکنید، یک ماجرای طنزآمیز را بیان میکنید، یک شعر اجرا میکنید و میخوانید یا یک مسابقه اجرا میکنید، در همان حال احساس کنید که یک عبادت انجام میدهید. مثلاً وقتی آقای شیشه گران مطلبی مینویسند، باید احساس کنند که یک عبادت انجام میدهند. حقیقتاً همین است. این یک واقعیت است. احساس کنید که بخشی از آن مجموعهای را که زندگی اسلامی برای انسانها در نظر گرفته، متعهد میشوید و انجام میدهید. البته نکاتی را باید در نظر بگیرید و رعایت کنید. من دو، سه نکته را یادداشت کردهام، که تا یادم نرفته به شما عرض کنم:
یک نکته، آن جنبههای ارزشی است که باید در کار تفریح دخالت داشته باشد. من برنامهی «صبح جمعه با شما» را گوش میکنم و فرزانه و عالم این برنامه، حقیقتاً یکی از برنامههای بسیار هنرمندانه است. لازم میدانم از باب اینکه این هم از نعمتهای خدا بر ماست، آن را به زبان بیاورم. در آیهی شریفهی قرآن است که «و أما بنعمة ربک فحدث(2)؛» یعنی انسان، نعمت خدا را باید به زبان بیاورد و بگوید. و این از نعم خداست. یکی از نعمتهای خدا، برنامهی «صبح جمعه با شما» است که خیلی خوب و خیلی هنرمندانه و هوشمندانه تهیه و تنظیم میشود و بر خاسته از یک مغز ست. تا یادم نرفته این را بگویم، از جمله مواردی که باعث شد از این برنامهی شما خیلی خوشم بیاید - شاید به گمانم یک وقت هم به آقای زورق عرض کرده باشم - این عبارت «کار مشترک» است که مرتب تکرار میکنید. یعنی کار مشترک آقای شیشهگران و آقای توکل که کار بسیار خوبی است. میشد شما بگویید این کار، کار شیشه گران است، این کار، کار توکل است. عوامل مادی دنیا، در هر جای دنیا که نگاه میکنید، دم از فردیت و انفراد میزنند. اما در جمهوری اسلامی، در یک برنامهی رادیویی، این کار زیبا انجام میگیرد و مرتب تکرار میشود: «کار مشترکی» از فلانی و فلانی. این، خیلی خوب است.
من از اوایل، یعنی از چند سال پیش، برنامهی شما را گاهی توانستهام گوش کنم. الان هم اگر وقت داشته باشم و خواب نباشم، گوش میکنم؛ چون جبران کمخوابیهای هفته، گاهی در روز جمعه انجام میگیرد. غرض اینکه، وقتی این کار مشترک را گوش میکنم، شاد میشوم که چقدر کار خوبی است! این کار مشترک را ادامه دهید. البته یکی از نکات قوت برنامه، تنظیم آن و یکی هم اجرای آقای نوذری است.
آقای نوذری یکی از آن هنرمندان مبتکر، خلاق و واقعی هستند. ایشان هنرمند بسیار با ارزشی هستند که من وجودشان را از نعمتهای خدا بر خودمان میدانم. من برنامههای مختلف ایشان را گاهی گوش میکنم یا میبینم. ایشان بسیار هنرمندند. هنر یک ودیعهی الهی و یک نعمت بزرگ خداست و هنرمند هم یک نعمت است. ببینید! اینجا دو نفر مسؤولند: یکی ما هستیم، که خدا آن هنرمند را به ما داده و ما مورد موهبت خدا قرار گرفتهایم؛ یکی هم خود آن هنرمند است، که خدا آن هنر را به او داده و او هم مورد موهبت خدا قرار گرفته است. البته من بقیهی آقایان و خانمهایی را هم که اینجا تشریف دارند و صداها و اسمهایشان را میشناسم - حالا قیافه هایشان را هم تا حدودی شناختم - تحسین میکنم. لذا اگر یک یک اسم نمیآورم، نباید حمل بر این شود که هنر آنها را ارج نمیگذارم. منتها اگر بخواهیم اسم بیاوریم، باید همان کاری را که آقای شیشه گران کردند، انجام دهیم، و یکی یکی اسم بیاوریم که میسور نیست.
و اما نکتهی دیگر برنامهی شما، اجرای آن خانم مجری است که بسیار متین و خوب عمل میکنند. من حقیقتاً به حضور زنها در این برنامهها، همواره با یک چشم نگران نگاه میکنم. البته نقش برنامههای زنانهی شما، نقش خوبی است، و خانمها خوب عمل میکنند. لکن این خانم مجری که در برنامهی شما هستند، بسیار بسیار متین و تحسین برانگیز عمل میکنند. حالا جنبههای هنری کار و توانایی کار به جای خود محفوظ؛ اما بخصوص آن متانت و وقاری که انسان از یک زن مسلمان انتظار دارد، در این برنامه به خوبی حفظ میشود و این، کار بسیار مهم و خوبی است.
جنبههای ارزشیای را که گفتیم، باید در تفریح سالم و هنر، وارد شود. شما البته خودتان به این مهم توجه دارید. از جمله، آن تیپهای مختلف اجتماعی را که پیدا میکنید و بر جسته میکنید، از هنرهای فاخری است که مورد استفاده قرار میگیرد. مثل آقای ملون و دیگران که اینها کار بسیار جالبی است.
من روزی که قطعهی طنز آقای ملون را اول بار - یا بارهای اولی که پخش میشد - شنیدم، دیدم این تیپ را کاملاً میشناسم. این تیپ، تیپ آن آدم خودخواه بیاعتنا به ارزشها و از آن سنخ آدمهایی است که اگر زورشان به کسی رسید، پدر طرف را در میآورند و اگر کسی زورش به آنها رسید، در مقابل او بی دست و پا هستند. یعنی هر جا بتوانند زور میگویند و فقط مسائل خودشان برایشان مطرح است. این تیپ مغرور آنچنانی را، از نزدیک دیده بودم و تعجب این است که صدایی که آقای نوذری روی این شخص گذاشته، درست مثل آن صدایی است که من از آن تیپ مورد نظر شنیدهام!
واقعاً اتفاق عجیبی است! من وقتی بار اول صدای آقای ملون را شنیدم و گوش کردم، یادم به آدمی با همین خصوصیات اخلاقی و با همین صدا افتاد! یک لحظه فکر کردم شاید آن آقایی که این صدا را برای این مقصود انتخاب کرده، همان شخصی است که من دیدهام! لکن بعد از بررسی جهات جغرافیایی، بعید دانستم این، همان شخص باشد. این نشان میدهد که این تیپ، درست انتخاب شده است. یعنی شما در ارائهی این تیپ اجتماعی، اشتباه نکردهاید.
حالا در همین قضیهی ملون، من مطلبی را به شما عرض کنم تا ببینید که اگر بخواهید در زمینهی ارزشها کار کنید، چقدر دستتان باز است. در ماجرای ملون، همسر ملون که یکی از هنر پیشههای بسیار خوب در نمایشنامههای رادیویی شماست و خیلی خوب اجرا میکند، بر ملون مسلط است. یعنی ملونی که همهی دنیا از دست او عاجزند، همسرش، یک نوع تسلط روحی بر او دارد و به او تشر میزند. اینجا شما بیایید یک حقیقت قابل توجهی را بگنجانید؛ و اینکه او گاهی بتواند ملون را هدایت کند. چون زن، آنجا که بر شوهرش مسلط میشود، میتواند او را به سمت صحیحی هم هدایت کند. این یک امر واقعی است.
در تیپ ملون شما، هم مرد مرد ناباب و خرابی است، هم زن زنی است که بر او تسلط روحی دارد و میتواند او را هدایت کند. شما اینجا حاشیهای بزنید و آن اینکه، زن و مرد، هر دو، حافظ یکدیگر هستند و زن، چنانچه یک وقت بخواهد، میتواند شوهرش را به راه صحیحی هدایت کند. این، موضوعی است که به نظرم میآید شما میتوانید در همین تیپ سازیها - در تیپهای مختلف اجتماعی - جستجو کنید و بسازید.
شما روی چند تیپ تأکید کردهاید و آنها را به میدان آوردهاید؛ مثل همین ملون و دست و دل باز و آمیرزا. اما تیپهای دیگری هم وجود دارند که در جامعهی ما هستند. مثلاً فرض بفرمایید انسانهای ناامیدی که از هر حرکت اجتماعی که پیش بیاید، مأیوسند. میگوییم: «آقا، بیایید این کار را بکنیم. بیایید مدرسه بسازیم، بیایید فلان کار فرهنگی را بکنیم.» میگویند: «آقا، فایدهای ندارد. مگر میشود!؟ ...» آیا در جامعهی ما، چنین تیپی وجود دارد یا نه؟ در دوران مبارزات - در زمان رژیم گذشته - این تیپ افراد، از بزرگترین مشکلهای ما بودند. اینها از دشمن، برای ما دشمنتر بودند! برای خاطر اینکه با زبان دلسوزی «نمیشود»، افراد را متفرق میکردند و نمیگذاشتند ما کار کنیم. جوانان را با هزار زحمت جایی جمع میکردیم؛ اینها میآمدند و با آن نفس سردشان، آنها را متفرق میکردند. اتفاقاً این تیپ در یکی از کارهای تلویزیون هم هست. همان نمایش سفرنامهی(3) گالیور که من کتابش را هم خواندهام. در سفرهای گالیور، یکی از آن چهار تا بچه هست، که هر کاری میگویند، میگوید «آقا، نمیشود.» انصافاً صدای خوبی هم برایش انتخاب شده است! هر چه گفته میشود، میگوید: «آقا، فایده ندارد. نمیشود. من میدانم!» این، یک تیپ اجتماعی است.
غرض اینکه، شما این را هم میتوانید نشان دهید که یک تیپ مضر اجتماعی است و همیشه مأیوس است. یا فرض بفرمایید شما در مورد سوء استفادههای مالی، سراغ آمیرزای بیچاره رفتهاید! در حالی که آمیرزا، یک نقش امروزی نیست؛ نقش قدیمی است. امروز، بیشترین استفادهها را - بخصوص بعد از انقلاب - تاجرهای کابارهای دارند. چند سال قبل از این، گزارشهای گوناگونی برای من آمد و دیدم طبقهی جدیدی در جمهوری اسلامی به وجود آمده و از غفلت مسؤولین نظام که در مراکز خاصی هستند، سوء استفادههای مالی میکنند و مسؤولین هم متوجه ابتکاراتی که در باب سوء استفاده انجام میشود، نیستند. اینها در کابارههای دنیا و در ارتباط با کابارهچیها و با زنهای کابارهای، در هتلهای جمهوری اسلامی مینشینند و ارتباطات تجاری درست میکنند! ناگهان میبینید معاملهای انجام میدهند و به عنوان دلالی، میلیونها تومان در میآورند. آمیرزای بدبخت، اگر از اول صبح تا آخر شب هم کار کند و همهی نیرویش را هم به کار بگیرد، نمیتواند آن همه سود ببرد!
بههرحال، اینها تیپهایی اجتماعی است. باید اینها را مطرح و به مردم معرفی کنید. از این قبیل، زیاد هستند. من موارد دیگری را هم نوشتهام، اما نمیخواهم بگویم. بحمدالله ذهنتان، ذهن بسیار بازی است و خوب متوجه جهات گوناگون میشوید. نکتهی مهمی که هست، شما باید به جنبههای ارزشی اهمیت بدهید. یعنی ارزشهای انسانی و اسلامی را در لابهلای نمایشهای مختلف بگنجانید و آنها را معرفی کنید.
گاهی من در بعضی از این نمایشها میبینم یک کار ظریف کوچک - مثلاً یک حرکت دست، یک حرکت چشم یا یک اخم - معنایی خاص پیدا میکند. این، خاصیت آدمهایی است که جلو چشم عدهی زیادی قرار گرفتهاند. یک آدم معمولی ممکن است صد بار سرش را تکان بدهد، دستش را تکان بدهد، اما آن کسی که پشت تریبونی رفته و یک میلیون آدم نگاهش میکنند، اشارهی چشمش یا اشارهی دستش، معنایی دیگر پیدا میکند. من یک وقت از آقای نوذری - به وسیله یکی از مدیران سیما - برای خاطر حرکت خیلی زیبایی که ایشان کردند، تشکر کردم. ایشان چند نفر را که در مسابقه، خوب جواب داده بودند، تشویق خیلی خوبی کردند و من، واقعاً دلم آرام گرفت. تشویق، یک کلمه حرف است و در حالت عادی، این قدر اهمیت ندارد. اما آنجا میبینید چقدر اهمیت پیدا میکند! گویی سیلابهای تشویق از تلویزیون به هر خانهای، به سمت انسانهای مستعد و توانا سرازیر میشود؛ آن هم به خاطر یک کلمه تشویق. ببینید این یک کلمه، چقدر قیمت پیدا میکند!
ما باید مواظب کلمههایمان باشیم. اگر همین کلمه را، بد به کار ببریم، یا به جای آن، کلمهی بدی به کار ببریم، همان اندازه اثر کوبنده و شکننده خواهد داشت. این، مسؤولیتها را خیلی زیاد میکند.
این نکتهی بسیار مهمی است که اصلاً از تفریح مقصودمان چیست؟ شما انسانهای برگزیدهای هستید. آنجا ننشستهاید که فقط مردم را بخندانید. فقط خنده که نیست. مقصود این است که این خنده، آسایش به روح بدهد و آرامشی ببخشد. همانطور که گفتیم، جامعه مثل کارخانهی عظیمی که از فولاد درست شده و یک میلیون قطعه فولاد را حرکت میدهد؛ سایش دارد، استهلاک دارد، لذا گاهی مقداری روغن لطیف و خوشرنگ، تمام سایشها را از بین میبرد و کار، تندتر، روانتر و بهتر انجام میگیرد. تفریح، چنین نقشی دارد و باید به حرکت کلی جامعه کمک کند. شما باید با برنامههای تفریحیتان، امید ببخشید. اگر مجموعهی کار شما، از اول تا آخر ناامید کننده باشد، از ارزش ساقط خواهد شد؛ یعنی همهی آن چه که انجام شده، هیچ میشود. مثل اینکه شما با بهترین ابزارهای نقاشی، یک تابلو بد بکشید.
ما باید کاری کنیم که در دل مردم، نور امید بدرخشد. انتقاد و طنز، همهاش خوب است؛ تا این حد اثر دارد و شما میتوانید کار را به این شکل هدایت کنید. باید امید ایجاد شود و نور امید در دلها بدرخشد. کسی که روز جمعه پای صحبت و برنامهی شما نشست، وقتی بلند، شد نباید خسته و ناامید و کسل باشد. ما اگر در گل ولای حرکت میکنیم؛ اگر در زمین سنگلاخ حرکت میکنیم؛ اگر حتی در تاریکی حرکت میکنیم؛ باید یک نقطهی روشن و جا پای محکم و مطمئن و قابل تحرک برای حرکت تند را در مقابل چشممان داشته باشیم تا بتوانیم حرکت در دشواری را با آسانی انجام دهیم. بدون امید که نمیشود! باید با امید حرکت کرد. این امید را مواظبت کنید. من چند مرتبه، از برنامهی شما، بالواسطه، انتقاد کردم و فقط روی این نقطه تکیه داشتم که نباید نمایشنامههایی پخش کنید که فضای زندگی را تلخ میکند. ایجاد نگرانی، اضطراب و دلهره، لزومی ندارد. تعجب میکنم که چرا در صدا و سیمای ما، این قدر دلهره و اضطراب وجود دارد!؟ نمیدانم علتش چیست؟...»