به گزارش مشرق، خداوند در قرآن گاهی به ذکر جزئیات عنایت ویژه مبذول میدارد تا آنجا که بهعنوان مثال حتی ریزترین درخواستهای قوم بنیاسرائیل را هم ذکر میکند: «... مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فومها وَ عدسها وَ بَصَلِها ...» (بقره/61) اما گاهی بر عکس، در خصوص مسائلی همچون تعداد رکعات نمازهای واجب و یا اسامی حضرات معصومین (ع)، بهرغم کنجکاوی مردم، از کنار این جزئیات عبور کرده یا بهصورت سربسته بیان کرده است. اما باید دانست از آنجا که خداوند حکیم علیالاطلاق است و حکیم کار بیهوده و عبث نمیکند لذا هر یک از افعال حضرت باریتعالی مبتنی بر حکمتی حکیمانه است که باید تلاش کرد تا مهر از سر این حکمت ناگشوده، برگرفته شود.
نمونه دیگر داستان اصحاب کهف است. خداوند در سوره مبارکه کهف، به هنگام روایت سرگذشت اصحاب کهف، تعداد دقیق نقشآفرینان این داستان را بهصورت رمزآلود و مجمل بیان کرده است با اینکه بنا بر گفته مفسران، اساساً یکی از دلایل نزول این سوره مبارکه، پاسخگویی به سوالات دانشمندان یهود همعصر پیامبر بوده است که میخواستند از این رهگذر، صدق دعوای نبوت حضرتش را محک بزنند. و حتی قرآن کریم تصریح میکند که ما درصدد تبیین قول حق هستیم اما در ذکر تعداد اصحاب کهف، باز به شیوهای مجمل و خاص سخن میگوید.
خداوند در قرآن برای دفع این پیامدهای منفی، به شیوهای خاص سعی میکند هم خلاف بودن دیدگاه یهود را گوشزد نماید و هم از قول صحیح پرده گشاید. فهم این نکته و تبیین این ظرافتها کار هر کسی نیست. اینجاست که فرق یک مفسر اهل تدقیق در تحقیق با یک مفسر مقلد که تنها به ظواهر قرآن عنایت دارد روشن میگردد.
علامه طباطبایی در خصوص این مورد بهخصوص، سرّ مطلب را اینگونه به دست میدهد:
« از سیاق آیات قرآن کریم میتوان فهمید که قصه اصحاب کهف میان مردم در گذشته بهصورت اجمالی مطرح بوده است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْکهْفِ وَالْرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً»[کهف/9] آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!. همچنین آیات قرآن کریم دلالت دارد که در کیفیت داستان اصحاب کهف بهخصوص در تعداد آنها، بین مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن کریم قول صحیح و نظر حق را بیان کرده است چنانکه میفرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْک نباءهم بالحق...»[کهف/13] ما داستان آنان را برای تو بهحق بازگو میکنیم...». این آیه دلالت دارد که خداوند قول صحیح را در تعداد آنان ذکر فرموده و باز در آیه دیگر میفرماید: «قل ربی اعلم بعدّتهم ما یعلمهم الاقلیل....؛ [کهف/22] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه کمی تعداد آنها را نمیدانند....». در این آیه نیز خداوند به پیامبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ دستور میدهد که درباره عدد اصحاب کهف، صحیحترین نظریه را اعلام کند و آن این که خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبیر در آیه مذکور فهمیده میشود که آن عده قلیل که به تعداد اصحاب کهف علم داشتند از اهل کتاب بودهاند...[اما] اگر قرآن کریم، نظریه صحیح و حق را ـ که نظر خودش بود ـ نقل میکرد، با توجه به این که آنها میخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، بهطور یقین قول پیامبر ـ که همان نظریه حق میباشد ـ را تکذیب میکردند و نسبت جهل به آن حضرت میدادند و از طرفی، اگر قرآن کریم، تنها نظریه آنها را نقل میکرد ـ که البته خلاف واقع و بیاساس بود ـ بعدها بهعنوان نظریه قرآن معروف میشد و آثار و پیامدهای منفی در پی داشت که ساحت مقدس قرآن کریم از آن منزه و مبراست. »(1)
لذا خداوند در قرآن برای دفع این پیامدهای منفی، به شیوهای خاص سعی میکند هم خلاف بودن دیدگاه یهود را گوشزد نماید و هم از قول صحیح پرده گشاید. فهم این نکته و تبیین این ظرافتها کار هر کسی نیست. اینجاست که فرق یک مفسر اهل تدقیق در تحقیق با یک مفسر مقلد که تنها به ظواهر قرآن عنایت دارد روشن میگردد. دیگران در رمزگشایی از تعداد دقیق اصحاب کهف، سخنانی را بهصورت جزم بر زبان آوردهاند که چندان پشتوانه محکمی از عقل و نقل در برندارد.
اما اگر مفسر قرآن، فحلی باشد مانند علامه طباطبایی (ره)، چه عجب! که از یک "واو" قرآن، کلیدی بسازد برای حل یک معمای ناگشوده.
توضیح اینکه: خداوند در کریمه 22 سوره کهف میفرماید: سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا [خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمیشان سگشان بود و میگویند: پنج تن، بودند و ششمیشان سگشان بود تیر به تاریکی میافکنند و میگویند: هفت تن بودند و هشتمیشان سگشان بود بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ایشان را جز اندک کسان نمیدانند و تو درباره آنها جز بهظاهر مجادله مکن و از کس نظر مخواه]
مرحوم علامه پس از تبیین چرایی طرح این معما بدین شکل از ناحیه خداوند، سه دلیل میآورد که کاشف از قول حقی است که مدنظر قرآن است و آن اینکه تعداد اصحاب کهف، هفت تن بیش نبوده است.
« نخست آنکه: چون دو قول اول را قرآن بیان میکند به دنبالش میگوید: « رَجْمًا بِالْغَیْبِ »، یعنی این تیری است که بدون هدف پرتاب میکنند، و کنایه از آنکه گفتاری بدون دلیل است؛ ولی چون میفرماید: «و بعضی میگویند: تعداد آنان هفت نفر است.» چیزی را به دنبالش بیان نمیکند.
دوم آنکه: در « سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کلْبُهُمْ » با «واو» ذکر کرده است و در دو فقره اول «واو» را نیاورده است، و این دلالت بر ثبات و استقرار امر دارد. (زمخشری ) در «کشاف» فرموده است: این واوی است که بر سر جملهای که صفت برای نکره آوردهایم یا حال از معرفه قرار دادهایم داخل میگردد؛ چون گفتار تو که میگوئی: "جآءنی رجل و معه ءاخر و مررت بزید و بیده سیف"، و از همین قبیل است قول خداوند تعالی: « و ما أهلکنا من قریه إلا و لها کتاب معلوم. » و فائده این واو، تأکید اتصال صفت است به موصوف، و دلالت میکند بر آنکه اتصاف موصوف به این صفت امر ثابت و با استقراری است. و این واو اعلام میکند که آن کسانی که گفتند: آنها هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست، این مطلب را از روی ثبات علم و اطمینان خاطر گفتهاند و به ظن و تخمین اکتفا ننمودهاند؛ کما آنکه غیر آنها اکتفا به گمان نموده و لذا رجمـا بالغیب برای آنان گفته شده است. ...
و سوم آنکه: آیه مبارکه: «و کذالک بعثناهم لیتسآءلوا بینهم قال قآنئل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا ربکم أعلم بما لبثتم؛ و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند گویندهای از آنان گفت چقدر ماندهاید گفتند روزی یا پارهای از روز را ماندهایم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه ماندهاید داناتر است.» (کهف/ 19) دلالت دارد بر آنکه چون خداوند آنان را بیدار نمود یک نفر از آنها گفت: چقدر درنگ کردهاید؟ گفتند: ما یک روز یا بعضی از یک روز درنگ کردهایم! گفتند: پروردگار شما به مقدار درنگ شما داناتر است. و چون فاعل گفتند، دو جماعت هستند، و جماعت از سه نفر کمتر نیستند؛ پس مجموع این دو جماعت با آن یک نفر پرسشکننده نمیتواند از هفت نفر کمتر باشد. (2)
خداوند همه خدمتگزاران به ساحت قرآن از جمله روح عزیز این مفسر کبیر را غریق دریای رحمتش گرداند. اللهم آمین!
پینوشتها:
1. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلامی، ج 13، صص 244 تا 299.
2. همان، ج 13، ص 278.
منبع: تبیان
نمونه دیگر داستان اصحاب کهف است. خداوند در سوره مبارکه کهف، به هنگام روایت سرگذشت اصحاب کهف، تعداد دقیق نقشآفرینان این داستان را بهصورت رمزآلود و مجمل بیان کرده است با اینکه بنا بر گفته مفسران، اساساً یکی از دلایل نزول این سوره مبارکه، پاسخگویی به سوالات دانشمندان یهود همعصر پیامبر بوده است که میخواستند از این رهگذر، صدق دعوای نبوت حضرتش را محک بزنند. و حتی قرآن کریم تصریح میکند که ما درصدد تبیین قول حق هستیم اما در ذکر تعداد اصحاب کهف، باز به شیوهای مجمل و خاص سخن میگوید.
خداوند در قرآن برای دفع این پیامدهای منفی، به شیوهای خاص سعی میکند هم خلاف بودن دیدگاه یهود را گوشزد نماید و هم از قول صحیح پرده گشاید. فهم این نکته و تبیین این ظرافتها کار هر کسی نیست. اینجاست که فرق یک مفسر اهل تدقیق در تحقیق با یک مفسر مقلد که تنها به ظواهر قرآن عنایت دارد روشن میگردد.
« از سیاق آیات قرآن کریم میتوان فهمید که قصه اصحاب کهف میان مردم در گذشته بهصورت اجمالی مطرح بوده است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْکهْفِ وَالْرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً»[کهف/9] آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!. همچنین آیات قرآن کریم دلالت دارد که در کیفیت داستان اصحاب کهف بهخصوص در تعداد آنها، بین مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن کریم قول صحیح و نظر حق را بیان کرده است چنانکه میفرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْک نباءهم بالحق...»[کهف/13] ما داستان آنان را برای تو بهحق بازگو میکنیم...». این آیه دلالت دارد که خداوند قول صحیح را در تعداد آنان ذکر فرموده و باز در آیه دیگر میفرماید: «قل ربی اعلم بعدّتهم ما یعلمهم الاقلیل....؛ [کهف/22] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه کمی تعداد آنها را نمیدانند....». در این آیه نیز خداوند به پیامبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ دستور میدهد که درباره عدد اصحاب کهف، صحیحترین نظریه را اعلام کند و آن این که خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبیر در آیه مذکور فهمیده میشود که آن عده قلیل که به تعداد اصحاب کهف علم داشتند از اهل کتاب بودهاند...[اما] اگر قرآن کریم، نظریه صحیح و حق را ـ که نظر خودش بود ـ نقل میکرد، با توجه به این که آنها میخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، بهطور یقین قول پیامبر ـ که همان نظریه حق میباشد ـ را تکذیب میکردند و نسبت جهل به آن حضرت میدادند و از طرفی، اگر قرآن کریم، تنها نظریه آنها را نقل میکرد ـ که البته خلاف واقع و بیاساس بود ـ بعدها بهعنوان نظریه قرآن معروف میشد و آثار و پیامدهای منفی در پی داشت که ساحت مقدس قرآن کریم از آن منزه و مبراست. »(1)
لذا خداوند در قرآن برای دفع این پیامدهای منفی، به شیوهای خاص سعی میکند هم خلاف بودن دیدگاه یهود را گوشزد نماید و هم از قول صحیح پرده گشاید. فهم این نکته و تبیین این ظرافتها کار هر کسی نیست. اینجاست که فرق یک مفسر اهل تدقیق در تحقیق با یک مفسر مقلد که تنها به ظواهر قرآن عنایت دارد روشن میگردد. دیگران در رمزگشایی از تعداد دقیق اصحاب کهف، سخنانی را بهصورت جزم بر زبان آوردهاند که چندان پشتوانه محکمی از عقل و نقل در برندارد.
اما اگر مفسر قرآن، فحلی باشد مانند علامه طباطبایی (ره)، چه عجب! که از یک "واو" قرآن، کلیدی بسازد برای حل یک معمای ناگشوده.
توضیح اینکه: خداوند در کریمه 22 سوره کهف میفرماید: سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا [خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمیشان سگشان بود و میگویند: پنج تن، بودند و ششمیشان سگشان بود تیر به تاریکی میافکنند و میگویند: هفت تن بودند و هشتمیشان سگشان بود بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ایشان را جز اندک کسان نمیدانند و تو درباره آنها جز بهظاهر مجادله مکن و از کس نظر مخواه]
مرحوم علامه پس از تبیین چرایی طرح این معما بدین شکل از ناحیه خداوند، سه دلیل میآورد که کاشف از قول حقی است که مدنظر قرآن است و آن اینکه تعداد اصحاب کهف، هفت تن بیش نبوده است.
« نخست آنکه: چون دو قول اول را قرآن بیان میکند به دنبالش میگوید: « رَجْمًا بِالْغَیْبِ »، یعنی این تیری است که بدون هدف پرتاب میکنند، و کنایه از آنکه گفتاری بدون دلیل است؛ ولی چون میفرماید: «و بعضی میگویند: تعداد آنان هفت نفر است.» چیزی را به دنبالش بیان نمیکند.
دوم آنکه: در « سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کلْبُهُمْ » با «واو» ذکر کرده است و در دو فقره اول «واو» را نیاورده است، و این دلالت بر ثبات و استقرار امر دارد. (زمخشری ) در «کشاف» فرموده است: این واوی است که بر سر جملهای که صفت برای نکره آوردهایم یا حال از معرفه قرار دادهایم داخل میگردد؛ چون گفتار تو که میگوئی: "جآءنی رجل و معه ءاخر و مررت بزید و بیده سیف"، و از همین قبیل است قول خداوند تعالی: « و ما أهلکنا من قریه إلا و لها کتاب معلوم. » و فائده این واو، تأکید اتصال صفت است به موصوف، و دلالت میکند بر آنکه اتصاف موصوف به این صفت امر ثابت و با استقراری است. و این واو اعلام میکند که آن کسانی که گفتند: آنها هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست، این مطلب را از روی ثبات علم و اطمینان خاطر گفتهاند و به ظن و تخمین اکتفا ننمودهاند؛ کما آنکه غیر آنها اکتفا به گمان نموده و لذا رجمـا بالغیب برای آنان گفته شده است. ...
و سوم آنکه: آیه مبارکه: «و کذالک بعثناهم لیتسآءلوا بینهم قال قآنئل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا ربکم أعلم بما لبثتم؛ و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند گویندهای از آنان گفت چقدر ماندهاید گفتند روزی یا پارهای از روز را ماندهایم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه ماندهاید داناتر است.» (کهف/ 19) دلالت دارد بر آنکه چون خداوند آنان را بیدار نمود یک نفر از آنها گفت: چقدر درنگ کردهاید؟ گفتند: ما یک روز یا بعضی از یک روز درنگ کردهایم! گفتند: پروردگار شما به مقدار درنگ شما داناتر است. و چون فاعل گفتند، دو جماعت هستند، و جماعت از سه نفر کمتر نیستند؛ پس مجموع این دو جماعت با آن یک نفر پرسشکننده نمیتواند از هفت نفر کمتر باشد. (2)
خداوند همه خدمتگزاران به ساحت قرآن از جمله روح عزیز این مفسر کبیر را غریق دریای رحمتش گرداند. اللهم آمین!
پینوشتها:
1. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلامی، ج 13، صص 244 تا 299.
2. همان، ج 13، ص 278.
منبع: تبیان