چگونه عموجان شد؟
در بحبوحه آخرین روزهای دهه چهل، عموجان جسور و یاغی شده بود. عکس آقا خمینی در جیب و کله داغش او را به سمت سلاح سوق می داد. اما دست به تفنگ نبرد چون هنوز حرمت تفنگ نشناخته بود.(دیالوگی از فیلم شیر سنگی). پدرش می ترسید که شور جوانی موجب شود که عموجان به فدائیان اسلام گره بخورد. پدر از آینده این جوان جسور حسابی می ترسید. می خواست فرزندانش کسی بشوند، خودش سالها طعم سیاسی شدن و زندان شاهی را تجربه کرده بود و حالا نمی خواست فرزندانش به همان بلا دچار شوند. القصه خالق شیر سنگی همچون قهرمان در چشم باد برای نرفتن به زندان شاهی راهی ولایت امریکن شد اما نه به خواست خودش، بل که با توصیه پدر.
انقلاب که به سرانجام رسید خوشحال برای آخرین بار رفت اَمریکن و بار و بنه را جمع کرد و آمد به وطن . به عشق روستا نشینان خوش نشین لرستان جاده های سرد را ساخت. خودش تعریف می کند روزی که داشت جاده های سرد را تدوین می کرد در استودیو رسالت (متعلق به محمود قنبری) کیمیایی هم داشت فیلمش را تدوین می کرد.در مورد اولین ملاقات با کیمیایی می گوید" سعی کردم خودم را از چشم او مخفی کنم می ترسیدم مرا بشناسد چون یکبار مرا با کلت در سازمان صدا و سیما دیده بود. بدون که خودم را معرفی کنم چند پرده از فیلم را دید و پسندید."
جاده های سرد به فستیوال های مختلفی رفت. اما جوزانی پناهی در فستیوال های فرنگی نجست، نمی خواست قباد دریاچه فرنگی ها شود. می خواست فیلم بسازد مردم ببیند و با آن کف بزنند، تخمه بشکنند با اندکی تصور و تفکر در مورد تاریخ میهن. وقتی رفت چند تا فستیوال و در کنفرانس های خبری انگلهای انگلیسی اذیتش کردند، در پاسخ به آنان گفت به لطف انقلاب مردم، سینمای ایران تکانی خورده و خانه تکانی کرده، اما انگلیسی های پدر سوخته ول کن نبودند. دندان قورچه می کرد از دیدن انگل انگلیسی. آخر همین انگلیسی ها پدر صاحب اهالی روستایش را درآورده بودند و پدرش را روانه زندان شاهی کردند. در زمانی که خبرنگاران فرنگی دوره اش کرده بودند یادش آمد آنانی که به همین لحن سخن می گویند، پدرش را ده سالی پشت میله های زندان شاهی انداختند. مشت محکمی بر روی میز کوبید و فریاد زد من نماینده جمهوری اسلامی ام، با توام انگل انگلیسی. حین دندان قروچه کردن پیش خودش گفت من اگر برگردم با شما انگل های ملکه کاری میکنم کارستان که اینطور راجع وطنم با من حرف نزنید.
او پس از بازگشت با دلارهایی که در آمریکا پس انداز کرده بود پروژه «شیر سنگی» را راه انداخت بی آنکه کسی به او کمک کند و یا در فیلم شریک شود، کلی هم اذیتش کردند که چرا فیلم سیاسی میسازد در نکوهش انگلیسیهای استعمارگر. کلی توبیخ و رفت و آمد و قیچی سانسور ،آخرش شد شیر سنگی. حوزه علمیه سال 1364 از این بزرگمرد سینما بابت این فیلم تقدیر کرد و حالا نسل های دومی و سومی که انگلوساکسونها را نمی شناسند،می توانند مانیفست روباه را در این فیلم جستجو کنند. آنچه بر این ملت گذشته را خوب از درون فیلم رصد کنند. فیلم دو تا شخصیت مهم دارد علیار و نامدارخان، به تعبیر خودمانی امروزی چپ و راست، اینور و اونوری، اما انگلیسی داخل وطن نماینده دارد و علیار و نامدارخان را با وجود نسبت خونی و فامیلی به جان هم می اندازد و علیار طی این جدل کشته می شود. انگلیسی فرمولش همین است. ورمی اندازد تا یکی از دو طرف ور افتد. جوزانی پس از آن در مسیر تندباد را بازهم با همین مضمون ساخت و صورت مفصلی از زخم اجنبی را در مجموعه سریال در چشم باد از قیام میرزا تا قیام 57 متجلی ساخت.
قهرمان اصلی قصه بیژن ایرانی به چشم میبیند کالبد وطن را اهریمن تسخیر کرده است و فرصت بودن و زیست آزاد را به او نمیدهد. قصه بیژن، بازتاب زندگی آنانی است که سالهای متمادی برای آزادی مبارزه کرده اند، از جانش خویش گذشته اند تا آزادی محقق شود.
در چشم باد، درباره پرچم های پدران ماست که تا قیام 57 هیچگاه برافراشته نشد. هر ور مملکت را اجنوی تسخیر کرده بود نه راه به شمال داشتیم و نه به جنوب.مردم مجبور بودند ورز شاهی و رستاخیزی باشند و فرصتی برای آزاد اندیشی نبود.