کد خبر 466162
تاریخ انتشار: ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۷

مادر شهید: پسرم ‌ندای"هل من ناصر ینصرنی" امام حسین(ع) را شنیده بود و نمی‌خواست شرمنده امام زمان شود/ پدر شهید: وقتی پای جهاد به میان می‌آید، قومیت معنا ندارد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در یکی از روزهای تابستانی گرم برای دیدار با خانواه شهید مدافع حرم افغان نقیب الله هزاره از لشکر فاطمیون به یکی از جنوبی ترین نقاط تهران رفتیم، شهیدی 36 ساله ای که به خاطر از کارافتادگی پدر، سال های متمادی با "کارگری" خرج خانواده را میداد و با شروع تجاوز تکفیری ها و تروریست ها به سوریه ، برای دفاع از حرم اهل بیت در دمشق، لحظه ای درنگ نکرد و عازم نبرد با تروریست ها شد، با ورود به منزل این خانواده شهید، چیزی که بیش از هر چیزی به چشم می آمد، زندگی مجقرانه این خوانده شهید بود، اما این وضعیت موجب این نمیشد که پدر از کار افتاده و مار مریض احوال شهید به گرمی از ما استقبال نکنند، پدر شهید هزاره، قبل ازاینکه بخواهیم پرسش هایمان را مطرح کنیم، خودش با یک شور و هیجانی از جنب و جوش پسرش "نقیب الله" سخن به میان آورد و از خصوصیات خاص پسرش برایمان گفت، این پدر شهید انقدر با هیجان مجلس را در دست گرفته بود که مجالی برای مطرح کردن مشکلات این خوانواده برایمان باقی نگذاشته بود و تنها در انتهای دیدار به اصرار ما مشکلات خود را گفتند ، مشکلاتی که مانند بیمه درمانی  و چند مشکلی که حل آن برای مسئولین مربوطه آسان به نظر میرسد.   

وقتی پای جهاد و دفاع از دین به میان می آید، سکوت معنا ندارد

 

                                                                                                  

 

پدر شهید نقیب الله هزاره که آغازگر صحبت های این دیدار در خصوص شهید بود گفت: از آنجا که ما در دوران انقلاب و دفاع مقدس در مشهد مقدس ساکن بودیم و نقیب الله در دوران دفاع مقدس که یک کودک 7، 8 ساله بود به سهم خود سعی میکرد نقش آفرینی کند، به طوری که در جمع آوری وسایل اضافی اهالی محل برای اعزام به جبهه ها به بسیج مسجد کمک شایانی میکرد و مسلما اگر سن و سالش به جبهه می خورد، خودش داوطلبانه عازم جبهه میشد.


این پدر شهید که خود در جنگ افغانستان و شوروی دچار مجروحیت شده بود، در خصوص رفتن نقیب الله به دمشق برای مبارزه با تکفیری چه نظری داشت، گفت: اینکه هر پدر و مادری می خواهد فرزند جگرگوشه اش همیشه و تحت هرشرایطی در سلامتی به سر ببرد شکی نیست اما یک مواقعی پیش میآید که پدر و مادر باید از این خواسته خود به خاطر دین خدا و "جهاد" چشم پوشی کنند.

 وی ادامه داد: وقتی نقیب الله مسئله رفتنش به سوریه و دفاع از حرم اهل بیت در دمش را برایم مطرح کرد، سعی کردم حس و حال نقیب الله را درک کنم زیرا با تجربه ای که خودم داشته ایم وقتی پای جهاد و دفاع از دین به میان می آید، سکوت معنا ندارد.

 

در درجه اول یک مسلمان شیعه هستم تا یک افغان

                                                               

                                                                         

 

 

 

وی که خود در دوان دفاع مقدس در پشتیبانی و ترابری جبهه ها به طور داوطلبانه خدمت میکرد، گفت: من همیشه یک اعتقادی داشته و دارم و سعی کردم این اعتقاد را به فرزندانم هم انتقال بدهم و آن اعتقاد این است که "دین" اولویت نخست زندگی ام باشد حتی فراتر از "وطن"، یعنی من در درجه اول یک مسلمان شیعه هستم تا یک افغان.

وی ادامه داد: شک نداشته باشید اگر در دوران دفاع مقدس از نظر شرایط جسمی توانش را داشتم به جای حضور داوطلبانه در بخش پشتیبانی جبهه عازم خط مقدم جبهه میشدم و برای دفاع از اسلام و مظلومیت مسلمانان با بعثی ها نبرد میکردم، در واقع همان کاری را میکردم که امروز پسرم شهیدم انجام داد.

رها کردن تحصیل برای کمک به پدر از کارافتاده

 

                                                                         

 

پس از سخنان این پدر شهید که همراه با اشک شوق بود، نوبت به مادر شهید رسید که با اشکی بی پایان از نگاه مادرانه خود از شیطنت های دوران کودکی و نوجوانی شهید نقیب الله سخن به میان می آرود، این مادر شهید در مورد ویژگیهای اخلاقی این شهید در دوران کودکی  گفت: پسرم از کودکی شوخ طبع و خوش اخلاق بود و همیشه به برادر کوچک خود می گفت که با سه خواهرمان خوب رفتار کن و با پرخاش با آنها حرف نزن چون وقتی ازدواج کنند و از پیش ما بروند دلت برای این روزها تنگ می شود و می گویی کاش با آنها اینگونه رفتار نمی کردم وی با همه با ملامیمت ورفتار می کرد و در واقع از دوران کدوکی رفتار بزرگانه ای داشت و انگار از کودکی برای بزرگتر شدن علاقه داشت و همیشه خود را در جمع بزرگتر های خود میدید و همیشه حرف من و پدرش را گوش می کرد.

این مادر شهید در ادامه از علاقه های این شهید بزرگوار به درس خواندن گفت و تصریح کرد: نقیب الله آنقدر به درس علاقه داشت که تا سوم راهنمایی را نمرات بالا خواند اما وقتی دید پدرش به خاطر بیماری که مناشی از جراحت جنگ شوروی و افغانستان داشت دیگر قادر به کار کردن نبود با همه عشقی که به تحصیل داشت ریال درس را رها کرد و برای کمک به پدر برای تامین معاش خانواده به کارگری روی آورد.

روایت دلتنگی شهید برای جمکران

 

                                                                   

 

 

وی ادامه داد : نقیب الله هیچگاه غیبت کسی را نمی کرد و همیشه با مهربانی با سایرین رفتار می کرد و البته پسرم یک عادت نیکو داشت که به نظرم همان عادت وی را راهی دفاع از حرم اهل بیت در سوریه کرد و آن عادت این بود که پسسرم چندین سال متوالی هر هفته به مسجد مقدس جمکران می رفت و حتی زمانی می‌خواست به سوریه اعزام شود برای آخرین بار به مسجد جمکران رفت و  به ما گفت، مادر دعا کن بتوانم در سوریه طاقت دلتنگی جمکران را بیاورم و جلوی امام زمان روسفید شوم.

وی ادامه داد:  در نهایت پسرم  داوطلبانه و از روی عشق و برای دفاع از حرم حضرت زینب در آذر ماه 93 عازم سوریه شدو سه ماه بعد یعنی در تاریخ 11 بهمن ماه سال گذشته و بر اثر صابت ترکش خمپاره به پشت سرش  به شهادت رسید.

 

                                                                    

 

 

نقیب الله به آرزویش رسید

مادر شهید هزاره با بیان این مطلب که شهید عشق و ارادت خاصی به حضرت رقیه داشت، گفت: همین عشق و اردات به کودک سه ساله امام حسین(ع)، دل نقیب الله را به دمش کشاند و از سوی دیگر شهید نقیب الله هیچگاه به زیارت حضرت زینب نرفته بود و البته بسیار دوست داشت که به زیارت حضرت زینب برود و گفت من برای دفاع از حرم زینب تا آخرین نفس می جنگم و از حرم مادرمان دفاع می کنم و حتی برخی مواقع می گفت،  ندای "هل من ناصر ینصرنی"  امام حسین(ع) را میشنوم .

 وی ادامه داد : بعد از اعزام به سوریه هر چندگاهی با ما تماس می گرفت و ما را از حال خودش باخبر می کرد  و خیلی خوشحال و راضی بود از اینکه توانسته بود در دفاع از حرم اهل بیت نقشی را ایفا کند و می گفت  مادر نگران نباش من اینجا تنها نیستم و عاشقان اهل بیت روحیه مضاعفی به من میدهند اما دلم برای مسجد جمکران و خانواده تنگ شده است.

مادر شهید هزاره در ادامه در خصوص زمانی که خبر شهادتش فرزندش را شنید گفت: چند روز قبل از اینکه خبر شهادت پسرم را به من بدهند بسیار نا آرام بودم و از روی دلتنگی شب و روز گریه می کردم و پسر کوچکترم گفتم با نقیب الله تماس بگیر چون باید به خانه بر میگشته و هنوز نیامد و هیچ خبری از او نداشتیم تا اینکه یکی از دوستانش با برادرم تماس گرفته بودد و گفته بود که نقیب اللله مریض شده  و در حال حاضر در بیمارستان بستری شده است و برادرم بعد از پیگیری متوجه می شود که پسرم شهید شده است و در نهایت پسر کوچکم با من تماس میگید و می گوید مادر "نقیب الله به آرزویش رسید" و بعد ار پیگیری های لازم بعد از20 روز پیکر شهید را به ما تحویل دادند و پیکر فرزند شهیدم در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

 

                                                                           

منبع: نسیم