پدر شهید مهدی صابری، از شهدای افغانستانی مدافع حرم می‌گوید: رزمندگان فاطمیون جان خود را فدای جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب می‌کنند. آقا مهدی افغانستانی بود اما در خاک ایران اسلامی تربیت شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - یک تنه هرکاری انجام می‌داد به قول معروف همه فن حریف بود، از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی ِ عملیاتی. همیشه سنگ تمام می‌گذاشت برایش فرقی نداشت کجا کار می‌کند با کدام تیم شریک است یا کاری که می‌کند چه چیزی است. هرجایی که بود بهترین بود. بعد از شهادت او، سنگینی ِ جای ِ خالی‌اش روی دوش خیلی‌ها حس شد. این‌ها را پدر شهید «مهدی صابری» می‌گوید.

«مهدی صابری» یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علی اکبر(ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود،تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است. در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت، اواخر سال 93 به شهادت رسید.

همه او را به یک دلبستگی خاص می‌شناختند؛ آن هم حُبّ ِ حضرت علی اکبر(ع) بود. هرجا که به نام علی اکبر(ع) مزین بود مهدی صابری هم یک گوشه‌ آن مشغول بود. فرقی نداشت هیئت محلی‌شان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون. برای همین وصیت‌اش را بعد از بسم‌الله با «یا علی اکبر ِ لیلا» آغاز کرد. رفته بود که برای ایام فاطمیه برگردد، همین هم شد. روز شهادت حضرت زهرا(س) خبر شهادتش را آوردند. پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای لشکر فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) با حضور مردم شهر مقدس قم تشییع و در قطعه شهدای مدافعان حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد. متن گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با «حجت‌الاسلام صابری» پدر شهید مدافع حرم «مهدی صابری» در ادامه می‌آید:

*بحث همیشه با آشنایی شروع می‌شود، از معرفی خودتان و چگونگی آمدنتان به ایران شروع کنید.

من سال 1365 وارد جمهوری اسلامی ایران و در قم ساکن شدم. در حوزه علمیه قم تحصیل را شروع کردم و الان هم فارغ التحصیل سطح چهار از معارف هستم، دوره کارشناسی ارشد رشته ادبیات فارسی را هم تمام کردم و در حال نگارش پایان نامه آن هستم.

منتها قبل از این که درباره اخلاق و ویژگی‌های «شهید مهدی صابری» صحبت کنم، لازم می‌دانم از پدر مرحومم یادی کنم که در منطقه سکونت ما معروف به حاجی سرور کربلایی بود. او عاشق اهل بیت(ع) بود، در بین مردم به عنوان بزرگ، ریش سفید و مصلح شهرت داشت همشه به کار خیر مشغول بود. از زمانی که من یادم می‌آید، پدرم خادم اهل بیت(ع) بود، خودش حسینیه‌ای در منطقه ساخت که خادمش هم بود و الان بیست و دو سالی از آن موقع می‌گذرد. در افغانستان یک رسمی است که در ایام غیر عزاداری، یعنی ایام ماه محرم و صفر و ... در روزهای دیگر سال و در روزهای جمعه مراسمی با عنوان «جمعه‌خوانی» در حسینیه برگزار می‌شود و در آن مجالس از فضائل ائمه(ع) گفته می‌شود و نوحه‌خوانی می‌شود. این رسم حدود 100 سال است که برقرار شده و من از زمانی که به یاد دارم این رسم در منطقه مان برقرار بود و هنوز هم ادامه دارد. پدرم یکی از افراد پیگیر برای برگزاری این مراسم بود.

پدرم همه فرزندانش را عاشق و محب اهل بیت(ع) بار آورد، ویژگی دیگرش این بود که علاقه ویژه‌ای به روحانیون داشت، اگر یک روحانی از نجف یا مشهد می‌آمد، حتماً سراغ او می‌رفت و برای منطقه دعوتش می‌کرد. به همین منوال مرا هم تشویق کرد که به حوزه علمیه قم بیایم. 15 سالم بود که به همراه بستگان به قم آمدم. بعد از دو سال پدرم برای دیدن ما و زیارت حضرت رضا(ع) و حضرت  معصومه(س) به ایران آمد و به مدت دو سال در پادگان اهواز بود. من هم ماهی چندبار به دیدنش می رفتم و در آنجا با جنگ و جبهه آشنا شدم.

*شما برای کدام منطقه از افغانستان هستید؟

ما در استان اورزگان و شهرستان کجران بودیم که در تقسیمات سابق به این نام مشهور بود، اما در تقسیمات حکومت جدید این استان به نام استان جدید التأسیس دایکُندی شناخته می‌شود که اهالی آن همه شیعه هستند.

مجاهدان افغانستانی هنگام جنگ عکس امام خمینی(ره) روی سینه‌هایشان داشتند

*چه شد که پدرتان به جبهه های ایران آمدند؟ در آن دوره در جهاد افغانستان هم حاضر بودند؟

آن زمان دوره جهاد افغانستان یعنی جهاد و مبارزه علیه دولت کمونیستی و اشغالگران روس در افغانستان بود که در آن شرکت داشتند. اما بعد از مدتی که به ایران آمد، افراد زیادی از مهاجران افغانستان در پشت جبهه ایران بودند. پدرم علاقه ویژه‌ای به امام رضا(ع) داشت و بسیار عاشق امام خمینی(ره) بود. الان هم افراد زیادی در دورترین نقاط افغانستان با عشق امام خمینی زندگی می‌کنند. حتی در زمان جنگ عکس امام روی سینه‌هایشان بود، در افغانستان هم مجاهدینی بودند که عکس امام را داشتند و با بهترین قیمت عکس را می‌خریدند. این‌ها اغلب همان مقلدین امام بودند که دستور امام را واجب الاطاعة می‌دانستند. نیروهایی که محلشان ناامن بود به ایران می‌آمدند و به جبهه‌ها می‌رفتند و در پشت جبهه حاضر می‌شدند.

ما سال 65 که به ایران آمدیم و طلبه شدیم، یک حزب جهادی به نامه جبهه متحد که یکی از رهبرانش شهید مصباح بود؛ مدرسه هجرت را گرفته بود و ما 30 نفر آنجا درس می‌خواندیم حدود سه سال آنجا درس خواندیم و در حوزه پذیرفته شدیم.

سال آخر رشته زمین‌شناسی بود که به خاطر علاقه به حضرت زینب(س) درسش را رها کرد و رفت

پدرم که به ایران آمد اصرار داشت که ازدواج کنم من در سن 19 سالگی ازدواج کردم و حاصل این زندگی آقا مهدی و بنت‌الهدی شد. مهدی اولین فرزند خانواده بود. او در تاریخ چهاردهم فروردین ماه سال 1368 در درمانگاه جواد الائمه مشهد به دنیا آمد، خانواده همسرم در مشهد بودند؛ برای تولد مهدی به مشهد رفتیم. مهدی از سن چهار پنج سالگی دو جزء قرآن را حفظ کرده بود و در خانه با او کار کرده بودیم. در دبیرستان معلم هایش خیلی او را دوست داشتند. یکی از معلم‌هایش به نام آقای جعفری یک حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) داشت. مهدی از کوچکی صدای خیلی خوبی داشت و معلمش می گفت بیا در حسینیه ما و نوحه بخوان. مهدی قرآن را هم حفظ می‌کرد اما چون من به سفر  افغانستان رفتم نشد در ادامه حفظ کمکش کنم و حفظیات او در آن سن در همان حد باقی ماند.

دبیرستان را در مدرسه شهید صدر گذراند و نمرات خیلی خوبی می‌آورد همیشه نمره‌هایش بالای 18 بود و برای دانشگاه هم در رشته زمین شناسی قبول شد. پارسال سال آخر درسش بود ولی علاقه به حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) باعث شد که درسش را نیمه تمام رها کند و برود.

* برای برخی شاید باورکردنی نباشد که چطور یک فرد خانواده خود را رها می‌کند و چه احساس تکلیفی باعث می‌شود که در این روزها به سوریه برود و در دفاع از حرم اهل بیت(ع) به جنگ با تکفیری‌ها برود؟ تکفیری‌هایی که تا حد بسیار بالایی خباثت دارند و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند. شهید صابری چگونه در این شرایط این فضا را انتخاب کرد؟

خود شهادت یک سعادت است و همانطور که حضرت امام فرمودند که شهید سعید است و شهادت سعادت؛ انسان باید لیاقت و شایستگی داشته باشد که بتواند این سعادت را به دست آورد.

محبت خاص مهدی به اهل بیت(ع) راهگشای شهادتش بود/وصیت‌نامه‌اش با «یاعلی اکبر لیلا» آغاز شد

به نظرم مهدی یک خصلت ویژه‌ای داشت که آن هم موجب شهادتش شد و آن علاقه و محبت خاصش به اهل بیت(ع) بود. یک محبتی است که شیوه خاصی دارد. شهید اخلاقش همه‌جا، زبانزد بود و همیشه لبخند به لب داشت. همیشه افراد را محترمانه صدا می‌کرد و این ادبش در محبت به اهل بیت(ع) هم ورود پیدا کرده بود. در بین اهل بیت(ع) عشق خاصی به حضرت علی اکبر(ع) داشت و ذکر همیشگی‌اش حضرت علی اکبر(ع) بود. وقتی می‌خواست از جایش برخیزد می‌گفت یا شاهزاده علی اکبر که حتی وصیت نامه اش را بعد از بسم الله الرحمن الرحیم، با «یا علی اکبر لیلا» آغاز کرده بود. هیئتی که ما داشتیم به نام حضرت علی اکبر بود، عضو هیئت شده بود. همیشه تولد یا شهادت ایشان را الزاماً در خانه خودمان برگزار می‌کرد و وقتی که ما برای مستأجری به این خانه آمدیم به او گفتیم این خانه جان می‌دهد برای هیئت گرفتن.

مهدی در محرم و صفر به خانواده تعلق نداشت/آشپزی و کارهای خدماتی هیئت را می‌کرد/پیراهن مشکی هیأت را در عزای اقوام نمی‌پوشید

وی از اول محرم تا آخر ماه صفر لباس مشکی می‌پوشید، لباس مشکی‌اش را در نمی‌آورد و هیچ وقت لباس مشکی را که در مصیبت اهل بیت(ع) به تن می‌کرد در عزای اقوام استفاده نمی‌کرد. همیشه خودش لباسش را می شست و اتو می‌کرد. مهدی در ماه محرم و صفر به خانواده تعلق نداشت. تا نیمه‌های شب در هیئت بود. کارهایی مثل آشپزی و کارهای خدماتی را انجام می‌داد و بعد به خانه می‌آمد. چون صدایش خوب بود در هیئت هم قرآن می‌خواند هم مداحی می‌کرد. من فکر می‌کنم نتیجه آن عشق و علاقه‌اش به اهل بیت(ع) بود که باعث شد شهادت نصیبش شود.

ویژگی دیگرش این بود که وارد هرکاری که می‌شد با نیت پاک و توان بسیار وارد می‌شد. برای نمونه ایشان یکی از نیروهای ستاد اعتکاف بود که کارهای فرهنگی مثل چاپ بنر و دعوت از بزرگان را او انجام می‌داد نامه‌ها را او می‌رساند و ستاد اعتکاف هم در ایام شهادتش خیلی با ما همکاری کردند و به اندازه ما از نبودن ِ او ناراحت بودند و دو بار هم برایش یادبود گرفتند.

یکی از کارهایی که ستاد اعتکاف قم هر سال در ایام فاطمیه انجام می‌دهد، این است که حدیث غربت را به شکل یک فرهنگ عملی می‌کند. یعنی برای مثال می‌آید چیزی شبیه محله بنی‌هاشم درست می‌کند. شهید همیشه در ایام فاطمیه این کارها را انجام می‌داد به قدری در کارش مصمم و با اراده بود که می‌گویند بعد از مهدی هر نیرویی را جایش آوردیم برایمان کافی نبوده و جایش خیلی خالی است. هرجایی که بود از کار کم نمی‌گذاشت و به نحو احسن آن را انجام می‌داد، همه به او درخواست همکاری می‌دادند و می‌گفتند بیا با ما کار کن.

* به نظرم آمد که فعالیت‌های شهید صابری مصداقی از فرموده رهبری درمورد جوانانی است که کارهای فرهنگی را به صورت خودجوش و با انگیزه درونی انجام می‌دهند. جالب است که بعد از شهادتش به اندازه‌ای که دوستان شهید مهدی صابری برای این شهید مدافع حرم فعالیت رسانه‌ای و تصویری داشتند برای شهدای دیگر نداشتند. علت چیست؟

وصیت کرد «کنار پیکرم عزاداری کنید و پرچم حضرت علی‌اکبر را روی تابوتم بگذارید»

واقعاً این خودش برای من یک افتخار بود که دوستانش درخواست کردند که پیکر به خانه بیاید و شب برایش عزاداری کنند و این وصیت خودش هم بود. دفعه دومی که می‌خواست برود به مسئول هیئت یعنی آقای فاطمی گفته بود فکر نکنم برگردم و اگر برنگشتم جنازه من را بیاورید و برای من عزاداری کنید، روضه را هم آقای محمدی بخواند و پرچم حضرت علی اکبر(ع) را روی تابوتم بگذارید. نماز میت را آقای میرزا محمدی بخواند و وصیتش همانطور که او خواسته بود، عملی شد. روزی که ما به بهشت معصومه(س) رفتیم، فضای روحانی ِ خاصی به وجود آمده بود و یک ساعت در خانه برایش عزاداری کردند. بعد از آنجا پیکرش را به هیئت بردند و چون بچه هیئتی بود اکثر هیئت‌های قم او را می‌شناختند، شب قبل پیکر را به گلزار شهدای قم برده بودند و برایش مدیحه‌خوانی کرده بودند.

به دوستان مهدی افتخار می‌کنم که با نگاه به چهره‌های مؤمن‌شان یاد او می‌افتم

بعد از شهادت آقا مهدی و در ایام شهادت امام موسی‌بن‌جعفر(ع) از دانشگاه قم زنگ زدند که اگر اجازه می‌دهید ما به خانه شما می‌آییم. تقریبا 70 نفر از بسیج بانوان دانشگاه قم آمدند، خیلی برنامه معنوی ِخوبی برگزار شد، مجلسی هم در پردیس قم دانشگاه تهران برگزار شد. یک شب هم برنامه «حدیث غربت» گرفتند و در اختتامیه تقدیر و تشکر کردند. در ایام اعتکاف باز هم برنامه‌ای گرفتند و کلیپی برای شهید درست کردند. من واقعاً افتخار می‌کنم که خدا توفیق داد فرزندی تربیت کنم که وقتی به دوستانش که همگی چهره‌های نورانی و مؤمنی دارند نگاه می‌کنم یاد خودش بیفتم.

*اگر موافق باشید قدری درباره روزی که شهید مهدی صابری به سوریه رفت و از خاطره آن روز برایمان  بگویید.

در اکثر تشییع پیکر شهدای مدافع حرم شرکت می‌کرد

از جایی به بعد گویا به دلیل تفاهمات صورت گرفته میان مقامات ایرانی و دولت سوریه و لشگر فاطمیون مقرر شده بود که شهدای مدافع حرم افغانستانی که مهاجر ایرانی بودند و خودشان رفته بودند یا خانواده‌ای در اینجا داشتند، پیکرشان بعد از شهادت به ایران آورده شده و در کنار خانواده به خاک سپرده شوند. خب ما در شهر می‌دیدیم که برای ایشان مراسم بزرگداشت و تشییع هم برگزار می‌شود. تقریبا از همان اوایل که این شهدا را می‌آوردند، آقا مهدی پیگیر قضیه بود و در تشییع شهدا شرکت می‌کرد. خیلی ناراحت بود و می‌گفت اجازه بدهید من هم بروم. مادرش اجازه نمی‌داد. من گفتم تابستان‌ها اکثرا به افغانستان می‌روم و مادرت تنها است. گفت پس من هم به شرطی رضایت دارم به افغانستان بروی که وقتی برگشتی من به سوریه بروم. من هم موافقت کردم و گفتم اگر برگشتم و تو اجازه مادرت را گرفته بودی اجازه من هم صادر است.

خوشحال بود، فهمیدم که رضایت مادرش را گرفته

وقتی برگشتم خوشحال بود فهمیدم مادرش راضی شده است. برج پنج بود که گفت به من رضایت نامه کتبی بدهید. روزی که می‌خواست برود گفت بابا اگر از ته دلت راضی هستی؟ دوست دارم خودت تا جمع دوستانی که بنای رفتن دارند، من را ببری. گفتم چشم. قرارشان دم عوارضی بود و تا آن‌جا او را بردم، آنجا ماشین ایستاده بود. نزدیکی مسجد عوارضی ایستاده بودیم. گفت بابا من یکسال است که حواسم جمع نیست؛ دانشگاه هم که می‌روم فکرم جای دیگری است. شما از ته دل اجازه می‌دهی من به حرم حضرت زینب(س) بروم و دلم تسکین پیدا کند، دفعه بعد اگر نخواستید نمی‌روم؟ مخالفتی نکردم.

خداحافظی کردیم؛ حدوداً چهار ماه آنجا در قسمت مخابرات بود. الحمدالله شهید هوش و ذکاوت عجیبی داشت، در کارهای کامپیوتری متخصص بود و در قسمت مخابرات هم که رفته بود فرمانده‌اش می‌گفت به من گفتند این مقدار نیرو دست شما باشد، رفتم نیروهایم را دیدم که دو نفر کم هستند یکی از آنها مهدی بود، سراغش را گرفتم، گفتند در بخش مخابرات است و تعجب کردم چون این قسمت یعنی بخش مخابرات و مقر بی‌سیم دست بچه‌های رده بالا و آموزش دیده بوده و باید همگی آنجا تخصص داشته باشند، خودم رفتم و دیدم که مهدی هم روی کارها تسلط کامل دارد.

در کارهای فنی مخابرات، هلال احمر، کوهنوردی و امدادرسانی مهارت داشت

برایم تعریف کردند که در یک عملیات او به قدری مهارت داشت که توانسته بود در منطقه عملیاتی یک دستگاهی با خود ببرد که بی سیم را شارژ می‌کرد در این صورت دیگر نیازی برای بازگشت به مقر و شارژ بی سیم‌ها نبود. آنقدر مهارت داشت که بچه‌های رزمنده با تجربه که در جبهه‌های جهاد متعددی حضور داشتند، مخابرات را به طور کامل به مهدی سپرده بودند. او دوره هلال احمر و کوه‌نوردی را هم گذرانده بود می‌گفتند به قدری خوب پانسمان کردن را بلد بود که دکتری که پایین کوه در بهداری کار می‌کرد، گفته بود مهدی بیاید زیر دست من کار کند.

در مشهد به مادرش گفت «امضای شهادتم را از امام رضا(ع) گرفتم»

وقتی بعد از این بار اول که رفت، برگشت دو روز بیشتر در قم نماند و به مادرش گفت باید به مشهد برویم. بعد از زیارت در صحن طلا خنده ای کرده بود و به مادرش گفته بود من امضای شهادتم را از امام رضا(ع) گرفتم. به من گفت بابا من دفعه اول برای دلم رفتم اما حالا فکر می‌کنم وظیفه باشد چون نیروهای فاطمیون از همه لحاظ در آنجا نقش دارند.

آقای اسحاقیان که از روحانیون آنجا بود، خیلی ناراحت بود. می‌گفت عده‌ای از رزمندگان بعد از نبرد، دنبال شام و غذا هستند و او دنبال این بود که وسایل روضه را آماده کند. حتی ایشان می‌گفت می‌دیدم که گاهی شام نمی‌خورد و بر خودم لازم می‌دانستم که اول شامش را بخورد و بعد دنبال کار برود.

بار دوم که رفت گفت فاطمیه برمی‌گردم؛ روز شهادت حضرت زهرا(س) خبر شهادتش آمد

دفعه دوم گفت به عنوان وظیفه می‌روم و در ایام فاطمیه برمی‌گردم، چون ما به همراه مادرش دهه فاطمیه را روضه می‌گیریم، گفت بر می‌گردم تا هم به شما کمک کنم و هم کارهایم را انجام دهم، همان روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) هم برگشت اما نه خودش. خبر شهادتش را برایمان آوردند.

*خبر شهادت ایشان را چطور شنیدید؟ برایتان سخت نبود؟

مهدی می‌دانست مادرش دلتنگی می‌کند و جای خالی او ناراحتش کرده برای همین هر شب نظم خاصی را در تماس‌هایش برقرار می‌کرد. شده بود 30 ثانیه زنگ می‌زد و می‌گفت من سالم‌ام تا نگرانی را برطرف کند. مهدی از پنجشنبه بعد از ظهر ارتباطش قطع شد و دیگر زنگ نزد. مادرش دستپاچه شده بود. تقریبا روز شنبه بود که ما به آنجا زنگ زدیم فرمانده‌اش گفت ما از پنجشنبه عملیات داشتیم من از منطقه‌ای که مهدی در آن بود دور هستم و وقتی آنجا برسم می‌گویم زنگ بزند. بعد از ظهر فردای آن روز به ما خبر دادند که مهدی شهید شده است. گفتند همان شنبه که ما تماس گرفتیم مهدی شهید شده بود ولی آن‌ها هنوز نمی‌دانستند.

یک چیزی که برای من خیلی جالب بود، لطف و عنایت اهل بیت(ع) بود که شامل حال ما می‌شود. من همیشه پیگیر اخبار سوریه بودم و وحشی‌گری‌های داعش را می‌دیدم که چگونه سر می‌بُرند و بدن‌ها را مُثله می‌کنند. من از این ناراحت بودم که اگر وقتی خبر شهادت و یا اسیری مهدی را بیاورند من چگونه به مادر و خواهرهایش جواب بدهم. فکر کردن به این مسئله برایم سخت بود؛ اما احساس می‌کنم از همان لحظه‌ای که گلوله می‌خورد و خبر شهادت می‌رسد، لطف حضرت زینب(س) و ائمه معصومین(ع) شامل حال ما می‌شود که این قضیه خیلی برای ما سخت نشد.

وقتی تلفنی خبر شهادت مهدی را شنیدم، گفتند ما می‌خواهیم بیاییم خانه‌تان. اما چون می‌خواستم مادر مهدی را آماده کنم گفتم برای آمدن به اینجا بعدا به شما خبر می‌دهم، مادرش گفت چه شده است؟ من گفتم مهدی به شهادت رسیده، همانطوری ایستاده بودم و وقتی این حرف را زدم پاهایم سست شد و نشستم ولی مادرش خیلی با صبر بسیار گفت «مهدی برای شهادت رفته بود و واقعاً شهادت را می‌خواست». دیدم که مادرش با صبر و بردباری می‌گوید و این باعث تقویت صبر و روحیه من هم شد. خواهر بزرگش «بنت‌الهدی» آن روز برای ایام فاطمیه برنامه داشت و مجری برنامه بود، ساعت شش عصر هم شروع می‌شد. مادرش گفت خبرش کنیم یا نه؟ من گفتم بگذاریم بعد از برنامه‌اش وقتی به خانه آمد متوجه شود. به خانه برگشت از اجتماع همسایگان متوجه شده بود. الحمدالله من لطف و عنایت حضرت زینب(س) را در نوع مواجهه خانواده ام با این اتفاق به چشم خود دیدم و لمس کردم.

از نحوه شهادت‌شان برایمان بگویید، روایتی که از شهادت آقا مهدی برای شما گفته‌اند، چه بود؟

ماجرای شهادت شهید مهدی صابری

مهدی حین عملیات سنگر به سنگر می‌رفته و زخم‌های مجروحین را پانسمان می‌کرده است، تا جایی که فرمانده اش می گفت مهدی در همه کارها کمک دست من بود. یکی از خمپاره‌‌هایی که منفجر می‌شود باعث می‌شود که مهدی اول از ناحیه پا مجروح شود. فرمانده‌اش دیده بود که لب‌های مهدی خشک و رنگش سفید شده بود. مهمات در حال تمام شدن و حمله دشمن به خاطر تصرف تپّه خیلی شدید شده بود. فرمانده به مهدی گفته بود برگرد، مهدی گفته بود که من خجالت می‌کشم برگردم وقتی که شما و دیگر مجروحان اینجا هستید.

فرمانده دستور داده بود که برو پایین و هرکس نیروی تازه نفس هست، بالا بفرست. گفت همینطور که پایین می‌رفت می‌گفت من نیروی دیگری برای فرستادن ندارم و اینجا احتمال دارد که اسیر شویم. زمانی که مهدی از تپه پایین می‌رفت یک تک تیرانداز او را می‌زند، گلوله به گردنش می‌خورد و پرت می‌شود. یکی هم به پهلویش می‌خورد. در همان موقع یکی از بچه‌ها صدا می‌زند که مهدی شهید شد. یک نفر سینه خیز به سمت او می‌رود و می‌بیند که بله مهدی در جا شهید شده است. فرمانده می‌گفت تا آن لحظه با مشورت یکدیگر می‌‎خواستیم عقب‌نشینی کنیم اما شهادت مهدی باعث شد که ما دستور مقاومت دهیم و پیروز هم شدیم و تل را از دست ندادیم.

* این شهدا ما را یاد رزمندگان هشت سال دفاع مقدس می‌اندازند، در همان دوره هم مهاجرین و افغانستانی‌ها بودند که قریب به 3000 شهید هم داشته‌اند. تاریخ مشترک ایران و افغانستان هزار ساله است. در کنار آنها یکسری برخوردها، رفتارها، تصمیم‌ها و قانون‌ها بوده است که سعی داشته است بین این دو ملت جدایی بیاندازد و یکسری ناراحتی‌ها به وجود آمده است و من فکر می‌کنم که ارزش کار فاطمیون به حدی است که در تاریخ بین این دو ملت یک برهه برجسته دیگر محسوب می‌شود. تحلیل‌ها از عملکرد و نگاه فاطمیون این است که آن‌ها مصداق واقعی فهم از این کلام امام(ره) هستند که «اسلام مرز ندارد». مقداری در این باره برایمان صحبت کنید.

شیعیان افغانستان جان خود را فدای جمهوری اسلامی و رهبری می‌دانند/همه مدیون این نظام هستیم

ما تاریخ، زبان، دین و مذهب مشترک داریم. ملت افغانستان هیچ وقت خودش را از ملّت ایران جدا نمی‌داند و نیروهای شیعه جان خودشان را فدای نظام و مقام معظم رهبری می‌داند، همانطور که در زمان هشت سال دفاع مقدس دستور امام را واجب الاطاعة می‌دانستند و پشت جبهه نقش مهمی داشتند، امروز هم برای حضور در جبهه مقاومت اسلامی پیشتازند. تاجایی که یادم است در جنگ ایران بیشتر از 3000 شهید داریم، مجروح داریم، شیمیایی داریم و شهدایی که در گلزار شهدای قم و تهران مدفون هستند. اما اکنون هم ما خود را مدیون این نظام و انقلاب امام خمینی(ره) می‌دانیم.

شهید صابری خود مطیع رهبری بود/ما خودمان را مدافعان ولایت می‌دانیم

شهید مهدی صابری در همین جا به دنیا آمد و رشد کرد و خودش را مطیع رهبر می‌دانست. من الان اگر رهبر دستور دهد هرجایی که لازم باشد می‌روم و ما خودمان را نیروهای مدافع ولایت می‌دانیم و هرجایی که حریم ولایت به خطر بیفتد ما از آن دفاع می‌کنیم، لذا این شهدا اکثرشان با نان و آب همین خاک رشد کرده‌اند و حیطه سنی اکثر این شهدا 18 تا 25 ساله است.

* گفته شده که منطقه ای که شهید صابری در آن شهید شد تلّ قرین است. شنیدم که در آن منطقه فضای نبرد به شدت پیچیده شده بود که حتی تعبیرش را هم از شهید فاتح شنیده بودیم که چقدر نزدیک مرزهای اسرائیل است و او گفته بود که دیگر بیخ گوش مادر اصلی این داعشی‌ها هستیم. همسر شهید توسلی (ابوحامد) می‌گفت من اعتقاد دارم که مستقیماً با خمپاره اسرائیلی‌ها این‌ها زدند و داعش فرار کرده بوده و دیگر نمی‌توانسته در برابر این بچه‌ها بایستد. ایشان اعتقادشان این بود که این راه تا آزادی قدس شریف باید ادامه پیدا کند. فتنه‌ای که امروز درگیرش هستیم یک جنبه رسانه‌‌ای جدی هم دارد که مدام القا می‌کنند که جنگ بین شیعه و سنی است. در صورت که خیلی از همرزمان این بچه‌ها شنیده شده که از اهل سنت هستند. برای نمونه در عراق یک لشکر 1000 نفره از اهل سنت علیه داعش می‌جنگند. این نشان می‌دهد که  رزمندگان مقاومت امروز در منطقه دشمن اصلی را درک کرده‌اند و چقدر دقیق به سراغ خود اسرائیل رفته‌اند.

این تبلیغات خود دشمن است که یک عده از مسلمان‌ها را داعش درست کرده و یک عده را طالبان درست می‌کند و روبه‌روی هم قرار می‌دهد و این توطئه‌های صهیونیسم و اسرائیل است. اگر جنگ میان شیعه و سنی باشد که افغانستان سنی زیاد دارد، پس چرا فاطمیون نمی‌روند در افغانستان بجنگند؟ 80درصد مردم کشور ما سنی هستند. اگر جنگ شیعه و سنی است چه لزومی دارد که یک شیعه افغان برود و در سوریه بجنگد. در طول جهاد افغاستان شیعه و سنی در کنار هم بودند و برادر هم هستند. اگر پنج شهید شیعه بود، 10 تای آن سنی و در کنار هم در یک سنگر جنگیده‌اند. هیچ وقت نمی‌توانند با تبلیغ و این حرف‌ها بگویند که جنگ شیعه و سنی است. همین الان در افغانستان در اردوی ملی، شیعه و سنی در کنار هم هستند و در مقابل دشمنان افغانستان می‌جنگند.

درباره این جنگی که در آن ناحیه تل قرین بود تعدادی از دوست‌هایی که در آنجا بودند، می‌گویند از پشت بیسیم داعشی‌ها می‌شنیدند که به هم می‌گفتند این‌ها سوری نیستند. می‌گفتند اگر از ارتش سوریه‌ باشند با یک حمله کنار می‌روند. این‌ها فاطمیون یا ایرانی‌ها هستند. ایرانی را به خاطر لهجه فارسی شده این بچه‌ها می‌گفتند. بچه‌های فاطمیون یک عده خیلی کم و با مهمات نا‌چیز بودند که در مقابل آن‌ها می‌جنگیدند. آنطوری که می‌گفتند تلّ قرین خیلی مهم بوده است، هم برای آن‌ها هم برای ما. هرکس که آن را در اختیار می‌داشت می‌توانست تا کیلومترها بر مواضع طرف مقابل مسلط باشد.

درباره حمایت اسرائیل از این‌ها که دیدید حتی مجروحین داعش را به بیمارستان خود اسرائیل می‌بردند. این جنگ که در 10 کیلومتری مرز اسرائیل بوده، گویی جنگ با خود اسرائیل بوده و واقعاً خمپاره‌های اسرائیل بوده است که این بچه‌ها را زده است. آنقدر خمپاره شلیک کردند که تپه را شخم زدند. در آنجا هم شیعه شهید دادیم هم سنی. در افغانستان هم برادران سنی و هم برادران شیعه ما دارای درک و فهم مشترک از این فتنه‌ها هستند و همه هوشیارند.

ما می دانیم که دین مان دین رأفت و مهربانی است، اما کارهایی که این‌ داعشی‌ها انجام می‌دهند، چگونه است؟ شما در طول تاریخ هیچ نیرویی را دیده‌اید که اینگونه قتل عام کنند و سر ببرند؟ این کار دولت‌های غربی و داعش است که می‌خواهند بین شیعه و سنی تفرقه به وجود آورند.

*همراه پیکر ایشان پس از شهادت یک چفیه پیدا کردند، دیدم که شما هم چفیه خونین او را دارید.

بله به همان شکل آنجا گذاشتم. آن را استشمام می‌کنم. عکسی را هم که می‌بینید برای زمانی است که مهدی در سوریه حضور داشته است. من خودم این چفیه را از کربلا برایش آورده‌ام و خیلی دوست داشت خود شهید هم دوبار پیاده به کربلا رفت. ما پارسال که می‌خواستیم برویم گذرنامه‌اش را گذاشت و گفت که برای اربعین بر می‌گردم.

نزدیک اربعین که گفتم آقا مهدی بر می‌گردی یا نه؟ گفت بابا من اربعین به کربلا رفته‌ام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین کنار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) باشم که خیلی غریب و خلوت است. ما اربعین که به کربلا رفتیم در حرم حضرت اباعبدالله حسین(ع) گفتم خدایا آنچه که صلاح و خوبی مهدی است نصیبش گردان. مادرش هم همین دعا را کرد.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۰۷:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
    0 0
    اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک... طوبی لک ایها الشهید...
  • ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
    0 0
    خوش به حال شهدا>ماشرمنده شمادلاوران هستیم .
  • ۱۷:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۷
    0 0
    بابا ای والله ما که متحول شدیم الحق که شهدا زنده هستن
  • ۰۰:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۲
    0 0
    افغانیها مگه شیعه دارن؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس