به مناسبت شهادت پیر عاشق، سردار سپاه روشنایی حسین همدانی، مثنوی «سردار عشق» تقدیم به‌تمامی رهسپاران دیار عاشقی، کربلای معلی


لشکرِ غم کرده فتحِ شهرِ دل - اشکِ چشمِ لاله را، دریا خجِل

سینه می‌سوزد زِ داغِ لاله‌ها - در نمازَم با، اذانِ ناله‌ها

اشکِ سُرخِ لاله‌ها تَر کرده خاک - عشقِ زینب کرده سرداری هلاک

می‌نویسم با غمِ او شعرِ ناب - می‌کِشَم از چشمِ خَمّارش، شراب

بر قلم رختِ عزا را کرده تَن - از غم سَیّد علی گویم سخن

ای امیرِ موسفیدِ اهلِ عشق - ای سپه سالارِ ایوانِ دمشق

ای علمدارِ سپاهِ اشک و آه - در بَلا، ای بوده زینب را پناه

ای زده غم بر تنت شلاق‌ها - بر دلت از هجرِ یاران، داغ‌ها

ای علمدارِ سپاهِ عشق و شور - عاقبت گشتی شهیدِ راهِ نور

مانده بودی گرچه جا از یارها - آن به عشقِ فاطمه بر دارها

خون، دلت بود از غمِ بسیارها - از فراقِ آن ابوذر وارها

با خمینی آن علم بردارها - کربلای جبهه را سردارها

هِمّت و چمران و کاوه، باکری - هاشمی، کلهر، کریمی، باقری

یارِ دیرینِ شقایق‌هایِ مست - عاقبت بُغضِ گلوگیرَت شکست

خون چکید از چشمِ شب بیدارِ تو - عاقبت شد نوبتِ دیدارِ تو

سر کشیدی عاقبت بر دارِ خویش - چون رفیقانت شدی آلاله کیش

آرزویت را رسیدی پیرِ عشق - شُد نصیبِ تو شهادت در دمشق

این سعادت خوش تو را سردار عشق - گَشته‌ای قربانِ زینب در دمشق

اشک زینب را تو دیدی در شَفَق - کربلا را پر کشیدی مرغ حق

باز بویِ جبهه‌ها پُر کرده شهر - می‌رسد عاشق‌ترین سردارِ دَهر

بوی هِمَّت بر مشامِ جان ‌رسد - بویِ عطرِ باکریِّ بی جَسَد

شهر ما بوی خمینی می‌دهد - بوی مردانِ حسینی می‌دهد

بوی دود و بوی باروت و جنون - می‌رسد بر شهر آهن، بویِ خون

شهر ما بوی مُنوَّر می‌دهد - بویِ نخلستان بی‌سر می‌دهد

دل هوایِ جبهه‌ها را کرده باز - عطر و بویِ کربلا دارد نماز

یادِ یارانِ سلحشورم به خیر - یادِ سردارانِ منصورم به خیر

آن گسسته عاشقانه دل زِ غِیر - یاد چمران، یاد شیرودی به خیر

با خمینی یاد جانبازی به خیر - یادِ هِمَت، یادِ خرازی به خیر

کامِ دل دارد عطش بر بویِ عشق - می‌رسد خوش عطر و بویی از دمشق

مانده سرداری به‌جا از عهدِ عشق - آورندش بر سَرِ دست از دمشق

شاهدِ بزمِ الستی می‌رسد - آن بریده دل زِ هستی می‌رسد

غرقه در خون روی و مویی می‌رسد - از میِ حق تَر گلویی می‌رسد

با علی درد آشنایی می‌رسد - آن مُریدِ روشنایی می‌رسد

کربلا را رهسپاری می‌رسد - بهر زینب سر به داری می‌رسد

بوی همت می‌دهد گیسویِ او - رنگِ سُرخِ لاله دارد رویِ او

عاشقی را، عاشقان مبهوتِ او -عطرِ خرازی دهد تابوتِ او

مانده جا از کاروانِ یارها - پیرِ گُردانِ عَلَم بَردارها

ماه شب‌هایِ خوشِ بازی دراز - بر غروبِ کربلا آیینه ساز

آن وجودِ گشته ذوبِ در ولا - عاقبت شد رهسپار کربلا

عطر و بویِ کربلا را داشت او - بیرقِ سرخ ولا افراشت او

ماهِ شب‌هایِ شلمچه الوداع - ای جگرخونِ حلبچه الوداع

وصلِ یاران کرده در خون، الوداع - یادگارِ دشتِ مجنون، الوداع

ای ولی را یارِ صادق، الوداع - کربلا را پیرِ عاشق، الوداع

ای که در دل، دردِ دین را داشتی - عطر و بویِ اربعین را داشتی

بر سر دستت بلند آورده‌اند - خوش رها، روحت زِ بند آورده‌اند

ای نگاهت باخدا درگیر عشق - می‌بَرَندَت کربلا، ای پیر عشق

شب، چراغانِ نگاهِ عاشقت - هر سَحَر بیتابِ صبحِ صادقت

بویِ باران می‌دهد سجاده‌ات - داغِ زهرا بس که غم‌ها داده‌ات

ای علمدارِ علی در نهروان - قصد رفتن کرده‌ای، ای مهربان

ای ولی را عشق تو بی‌انتها - ای وجودت عاشقی را خون‌بها

یاور سید علی در فتنه‌ها - جان زهرایت مکن او را رها

قصد رفتن کرده‌ای از پیش او - تا نمایی خون دل درویش او

اذن رفتن کربلایت داده‌ او - باده از جام بلایت داده‌ او

اَشتَرِ حیدر مرو، با او بمان - قلب او مشکن، امیرِ مهربان

نورِ چشمانِ سلیمانی مرو - ای علی را هِمَّت ثانی مرو

ای همیشه یاور و یار ولی -دل پریشان‌تر مکن سید علی

می‌روی بی ما چه خوش بر کویِ عشق - ای فدا جان کرده بر، بانویِ عشق
کربلا را عاشقِ پیرانه سر - کربلا گر می‌روی ما را ببر

های سردارِ شقایق فامِ ما - کربلا رفتن به خون را رَه نَما

سینۀِ سید علی، مجروحِ درد - می‌کِشَد از داغِ یاران، آهِ سرد

با دلی لبریز درد و رنج و غم - می‌زند در شهرِ تنهایی قَدَم

یک به یک یاران ز پیشش می‌روند - داغ تنهایی به قلبش می‌نهند

سیدِ خوبان مخور غم از فِراق - می‌زند سر لاله‌ها بازَت زِ باغ

باغِ عشقِ فاطمه گُل می‌دهد - لاله لاله، یاس و سنبل می‌دهد

گرچه یارانِ قدیمت می‌روند - عاشقان نوبت به نوبت می‌روند

می شکوفد گل دوباره جایشان - عاشقانی که تویی آقایشان

ما به زهرا بندگان درگهیم - غم مخور تنها تو را کِی ما نهیم

داغِ سرخِ کربلا بر سینه‌ها - کرده ما را پیش تو آیینه‌ها

بختِ آیینه مدد آوردِه‌مان - شیعۀ زهرا و حیدر کردِه‌مان

تا به سر شورِ بلا دارد کَسی - کِی گذاریمت کِشی دلواپسی؟

ای امام لاله‌ها لب‌تَر نما - عاشقان را اِذنِ ترکِ سَر نما

تا ببینی رقصِ سَر، بر دارها - غرقه در خون پیکرِ سردارها

تا ببینی لشکرِ بر نیزه سَر - کربلا بینی به پا، پُر شور و شَر

اذنِ مان ده، بر جهاد ای پیرِ عشق - فوجِ داعش تا برانیم از دمشق

تا به کی تازَد سعودی در یمن - تا به کِی ننگِ اسارت بر عدَن

تا به کِی داغِ منا بر سینه‌ها - تا به کِی غمگینی آدینه‌ها

تا به کِی بر سامِرا تهدیدِشان؟ - سید خوبان عزا کن، عیدِشان

اذنِمان دِه، رو به بغداد آوریم - کاظمین از بند آزاد آوریم

تا به کی داعِش دهد آزارمان؟ - تا به کِی این غم کِشَد بر دارمان؟

اذنِ مان دِه، ای امامِ لاله‌ها - سر بگیریم از تنِ دَجّاله ها

تا برون سازم تو را از پرده راز - ای خُراسانی به سفیانی بِتاز

با یَمانی در یمن یاری نما - می‌رسد مهدی، علی! کاری نما

کُن علم آن، بیرق رنگِ سیاه - ای خُراسانی، سپاه آور به راه

با غریوِ یا لِثاراتَ الحُسین - در سپاهِ شیعه افکن شور و شِین

یا علی عصرِ ظهورِ مهدیَ است - با امامِ عشق، ما را عهدیَ است

وقت آن شد ای خراسانی که تا - پُشت داعش را به جنگ آری دوتا

ای خُراسانی به سفیانی بِتاز - تا بخوانی در پَسِ مهدی نماز

تا شود سِرِّ ظُهورِ یار، فاش - ای خراسانی یمن را یار باش

بویِ مهدی کرده پُر، آفاق را - می‌رسد بویِ بهاران، باغ را

عاشقان، بویِ ظهورش می‌رسد - آفتابِ عشق، نورش می‌رسد

زین تَغزُّل‌ها که بُلبُل می‌کند -اندکی دیگر، سَحَر گُل می‌کند

بویِ یاس و نرگس آید باغ را - مژده آوردم از او، عُشّاق را

می‌رسد ماهی سراپا عِطرِ یاس - یوسفی زهرا نِشان، حیدر قِیاس

تا کند بر ظالمِ زهرا قصاص - تا دهد از خیمه‌هایِ لاله پاس

شیعه را عهدی بود با شور و شِین - تا کند جان را فدایِ بر حسین

تا حسین است و محرم شیعه را - کربلا پایان نیابد ماجرا

کُلُّ یومٍ کربلا، اینَست راز - بیرق خون تا ابد در اهتزاز

بر ولایت قوم سر در پیش را - کربلا یعنی گذشتن خویش را

وقت آن شد تا که یار آید میان - یوسف زهرا، امامِ شیعیان

هرکه با او خواهد عاشورا کند - هر سحر باید دُعا او را کند

بر ظهورش هر سحر زاری کند - در فراقش گریه بسیاری کند

قومِ مهدی شور و شِینَ اش بشنوید - یا لِثاراتَ الحُسینَش بشنوید

عاشقان، بویِ ظهورش می‌رسد - آفتابِ عشق، نورش می‌رسد

زین تَغزُّل‌ها که بُلبُل می‌کند -اندکی دیگر، سَحَر گُل می‌کند
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ
به امید ظهور حضرت یار ...
سحرگاه یکشنبه 19 مهرماه 1394 – منصور نظری