کد خبر 481305
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۸

40 قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی ویژه روز دوم محرم الحرام

 گروه دین مشرق- به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 40 قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "ورود به کربلا"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.



 گلهای اهل بیت به گلزار می رسند
موعودیان به موعد دیدار می رسند

اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود
دلدادگان  وصل به دلدار می رسند

این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند
آخر همه به کوچه و بازار می رسند

این کاروان به قافله سالاریِ حسین
دارند با امیر و علمدار می رسند

گاهی دم از شریعه و گودال می زنند
گاهی به تلّ خاکی و هموار می رسند

ناگاه با برادر خود گفت خواهری
این نخل ها به دیدۀ من تار می رسند

این باغهای کوفه چرا نیزه داده اند
این میوه ها چه زود سرِ بار می رسند

یک دختر جلیله به بابا خطاب کرد
این نامه ها که از در  و دیوار می رسند

آن هیجده هزار نفر که نوشته اند
آقا بیا، کجا به تو ای یار می رسند

یک مادری به نغمه لالایی اش سرود
حتماً به داد کودک گهوار می رسند

ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست
این خارها به پای من انگار می رسند

حالا حسین یک یکشان را جواب داد
اینجا به هم حقایق و اسرار می رسند

اینجا زمین قاضریه، دشت کربلاست
جایی که تیرهای هدف دار می رسند

اینجا به غیر نیزه تعارف نمی کنند
از شام و کوفه لشگر جرار می رسند

سر نیزه ها به پیکر من بوسه می زنند
شمشیرهای تشنه و قدار می رسند

ذبح عظیم پیش تماشای زینب است
شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند

حلق علی و قلب من و سینة یتیم
این نقطه ها به حرمله انگار می رسند

اینجا ترحمی به یتیمان نمی شود
زیور فروش های تبه کار می رسند

سرهایتان به سنگ، همه آشنا شود
بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند

جمعی برای بردن خلخال و گوشوار
جمعی برای غارت گهوار می رسند

(محمود ژولیده)



 سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجة قلبی علیک دائما منی السلام

قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیه گاه شانه های خسته ام در هر مقام

پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام

باتو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام

با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام

اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت
شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام

نخل می بینم؟!و یا اینکه سپاه آورده اند
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟

با تو دارم سایۀ سر با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام

با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام

با تو هرصبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام

با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام

با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را می برند اشرار تا بزم حرام

(سید پوریا هاشمی)



 امروز محرمان حرم سایه ی سرم
شام دهم زمان نفس های آخرم

امروز بین حلقه شیران هاشمی
شام دهم به حلقه زنجیر پیکرم

امروز دخترک سر دوش عمو ولی
شام دهم به گریه که عمه گل سرم

امروز گرد چادرش را تکانده ای
شام دهم به خون تو آغشته معجرم

امروز مانده ای که قرارم شوی ولی
شام دهم به نیزه نمانی برادرم

امروز تکه خار ز پایم در آوری
شام دهم زجسم تونیزه در آورم

امروز دختران تو در خیمه ها ولی
شام دهم در آتش خیمه من و خودم

امروز هرچه دلش خواست ساربان گرفت
شام دهم کنار تو انگشتر آورم

(حسن لطفی)



 دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا
سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا

جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است
باز کن در دل برای عشق جایی کربلا

زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند
میزبان حضرت خون خدایی کربلا

خیمه های عاشقان بر پا شود در خاک تو
تو به حج عشق تصویر منایی کربلا

تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت
آشنای زاده ی خیرالورایی کربلا

طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب
خضر امکانی پی آب بقایی کربلا

کعبه ی آل رسولی، ثانی بیت الحرام
بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا

آیه ی عشقی ولی هرگز نمی شد باورت
افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا

آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را
که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا

روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود
همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا

آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا
میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا

عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است
عشق با خون می کند جلوه نمایی کربلا

کاش می گفتی که گلچین لاله را پرپر مکن
وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا

میهمان را با لب عطشان چه قومی می کشند؟
وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا

ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا
تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا

(سید محمد میر هاشمی)



 تشنگان قبیله ی زهرا
قبضه کردند دشت و صحرا را
می روند عاشقانه سر بر کف
تا بنوشند شهد عاشورا

بی سر و دستهای باده به دست
راهیان غیور جاده به دست
حاملان پیام کرب و بلا
همه قرآنِ دل گشاده به دست

چه جوانهای پاک و زیبایی
چقدر سروهای رعنایی
دلربایانِ دل زکف داده
چقدر دل - جقدر دریایی

جاده ها زیرپایشان محکم
وطنین صدایشان محکم
قلبشان ازگُل اجابت پُر
اعتقاد دعایشان محکم

شده در سینه ها نفس ها حبس
بانگها ناله ها جرس ها حبس
همه آماده عروج عشق
بال و پرهای در قفس ها حبس

شدنی گشته غیر ممکن ها
از جلا و صفای باطن ها
بعد ا... - شد علی اکبر
اشهد اول مؤذن ها

عالمی را به گریه آشفتند
دیده شد روی خاک می افتند
قبله دیدند کربلا را بعد
وحده لاشریک له گفتند

بهترینهای تیره های عرب
فی المثل حضرت امیر ادب
با صلابت گرفته آوردند
دست علیا مخدره زینب

دید وافتاد با چنان حالی
یاد آن خواب و یاد تبخالی
که بجامانده بود یک شب از
چشم خیره به سمت گودالی

که عطش بین آن توقف داشت
که پر از گرگ بود و یوسف داشت
که تنی دست و پازنان میسوخت
قاتلی با سری تعارف داشت

یادش افتاد بچه شیری را
مشک و آب بخورنمیری را
یادش افتاد تیغ و تیر و کمان
رویش نیزه از کویری را

یادش افتاد شد خسوف وکسوف
آتش افتاد برتمام حروف
همه گوشواره ها گم شد
بسکه سیلی شنید گوش لهوف

یادش افتاد دختری سرلخت
باکسی روی نیزه میشد اخت
باکسی که کسی دگر یک شب
باسرش در تنور، نان می پخت

یادش افتاد افت و خیزش را
همه خواب،ریز ریزش را
که کسی با جسارتش میخواست
ببرد با خودش کنیزش را

مانده بود این زمین تیره کجاست؟
که شنید این صدای خون خداست
دست برروی شانه اش زد و گفت
کربلایی که گفته ام اینجاست 

(رضا دین پرور)



 افتاده راه قافله ی آبشارها
بر سرزمین فاصله ها، شوره زارها

افتاده راهشان به زمینی که سالها
مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها

باید که فیض آب نصیب زمین شود
تاشاخه های خشک بگیرند بارها

دستان مستجاب همین خانواده را
این خاک دیده است نه یک بار، بارها

این خاک دیده است که دارا شدند از
دریای فیضشان همه، حتی ندارها

این خاک دیده است که دریا رسید و بعد
عزت گرفت کرببلا در دیارها

دست زلال حضرت دریا اگر نبود
پوشانده بود آینه ها را غبارها

ما بهتر از قبیله ی دریا ندیده ایم
قربانشان شود همه ایل و تبارها

 اما شکست حرمت دریا در این زمین
اما گرفت قلب زمان از هوارها

این خاک شاهد است به جای زلال آب
افتاد در مراتع گندم شرارها

این خاک دیده است که نی ها مکیده اند
از پاره های حنجره آب انارها

این خاک دیده است که از برگ لاله ها
غارت شدند لاله و هم گوشوارها

شد نبش قبر غنچه ی در پشت خیمه ها
شد روبه راه کارهمه نیزه دارها

پا مال شد مسیر نفس های تشنه ای
با نعل های تازه ی مرکب سوارها

روئید لاله ها به سر نیزه های سرخ
مانده است در زمین تن بی جان یارها

... وقت عبور فصل زمستان رسیده است
وقت شکوفه دادن در اقتدارها

با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است
پس جستجو کنید مرا در بهارها

(حمید امینی)



ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﭼﻮ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻱ ﻏﻢ ﮔﺸﻮﺩ ﺑﺎﺭ
ﺍﺯ ﻏﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻳﺎﺭ

ﻧﻴﻠﻲ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻋﺰﺍ ﺭﺥ ﮔﻠﮕﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ
ﺭﻭﻳﺶ ﺳﭙﻴﺪ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﻬﺮ ﺳﻴﺎﻫﮑﺎﺭ

ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﭘﻲ ﮔﺮﻭﻩ
ﺩﺷﻤﻦ ﻫﻤﻲ ﺳﺘﺎﺩ ﻗﻄﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﻲ ﻗﻄﺎﺭ

ﺷﺎﻩ ﺣﺠﺎﺯ ﺭﺍﺯ ﻭﻓﺎ ﮐﺲ ﻧﺸﺪ ﻣﻌﻴﻦ
ﻣﻴﺮ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺯ ﺟﻔﺎ ﮐﺲ ﻧﮕﺸﺖ ﻳﺎﺭ

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻬﺮ ﺧﻮﺍﺭﻱ ﻳﮏ ﺷﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﻴﻞ
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻬﺮ ﮐﺸﺘﻦ ﻳﮏ ﺗﻦ ﺩﻭ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ

ﺍﺯ ﻣﻮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ ﺷﮑﻴﺐ
ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻗﺮﺍﺭ

ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﺏ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﺑﺴﺖ ﺧﺼﻢ
ﺁﻓﺎﻕ ﭘﺮ ﺷﺮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﻼ‌ﮎ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺭ

ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻭﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻥ
ﺁﺑﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﺩﻡ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺁﺑﺪﺍﺭ

(میرزا یحیی مدرس اصفهانی)



ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
 
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ

ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ

ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ

ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ‌ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ

(حمید کریمی)



 دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا
سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا

جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است
باز کن در دل برای عشق جایی کربلا

زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند
میزبان حضرت خون خدایی کربلا

خیمه های عاشقان بر پا شود در خاک تو
تو به حج عشق تصویر منایی کربلا

تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت
آشنای زاده ی خیرالورایی کربلا

طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب
خضر امکانی پی آب بقایی کربلا

کعبه ی آل رسولی، ثانی بیت الحرام
بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا

آیه ی عشقی ولی هرگز نمی شد باورت
افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا

آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را
که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا

روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود
همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا

آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا
میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا

عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است
عشق با خون می کند جلوه نمایی کربلا

کاش می گفتی که گلچین لاله را پرپر مکن
وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا

میهمان را با لب عطشان چه قومی می کشند ؟
وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا

ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا
تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا

(سید محمد میر هاشمی)



 او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد
سینه زنی عالم بالا شروع شد

این حس مادرانه كه دست خودش نبود
دلشوره های زینب كبری شروع شد

وقت مرور خاطره های گذشته شد
اشك حرم میانۀ صحرا شروع شد

ذكر حدیث پیرهن سرخ كودكی
حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد

وقتی لباس حنجر او را خراش داد
صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد

"واللهِ هاهنا ذُبِح طفلُنا الرَّضیع"
دیگرلهوف خوانی آقا شروع شد

"واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است"
شرمندگی حضرت سقا شروع شد

یك تیغ كند كار خودش را تمام كرد
غارت نمودن تنش اما شروع شد

(محسن حنیفی)



 اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو
ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو

این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟
بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو

منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن
تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو

احساس می کنم که زمان جدایی است
اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو

تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست
ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو

کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!
حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو

این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟
باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو

حس میکنم که زانوی من بی رمق شده
پشت و  پنـاه و  یـاور من زودتر بگو

این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!
دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو

عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه
طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو

طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده
از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو

دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف
آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو

(مصطفی هاشمی نسب)


 
 روز مرا مخواه که شام عزا کنی
خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن
پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

حتی قسم به سایه عباس می خورم
تا التماس های مرا هم روا کنی

تعبیر شد تمامی کابوس های من
من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب
صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است
دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته
دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست
دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت
سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند
پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

(جواد حیدری)



به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا
مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا

الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید
که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا

شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم
که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا

نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد
شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا

زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم
هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا

به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر
زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا

به پاس اجر سقایی و قانون علمداری
شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا

کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا
درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا

ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ
که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا

(غلامرضا سازگار)



 فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش!
و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش!

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید
و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش!

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود
فراتی هست این جا پیش رو اما نبود ای کاش!

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند
ربابی هست این جا که چنان لیلا نبود ای کاش!

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود
سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت
علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش!

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد
اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

(مهدی رحیمی)



 کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش

کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن

کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب

کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه

کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل

کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن

کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب

کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری

کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین

کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا

کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین

کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام

السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما

خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل

کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد

(علیرضا فولادی)



 سبکباران به سوی کربلا بستند محمل ها
در آن وادیّ پر خوف و خطر کردند منزل ها
 جوانان بنی هاشم به پا کردند محفل ها 
چه محفل کز محبت تار و پودش رشته ی دل ها
 زدند آسان و لیکن عاقبت افتاد مشکل ها

 شترها زیر بار عشق با وجد و طرب واله
 روان بودند در خار مغیلان چون گل و لاله
 زنان در محمل عصمت روان از دیدگان ناله
 بگرد بانوان نور رسالت حاجب و هاله
 فرو بردند سر خورشید و مه در برج و محمل ها

 سپاه شاه مظلومان بسوی کربلا عازم
 سپهسالار اردو؛ شمس دین؛ ماه بنی هاشم
 سوار توسن اجلال با وجه حسن قاسم
 علی اکبر بذکر یا قدیر و قادر و قائم
 که ما رفتیم سوی دوست بشتابید مایل ها

 علی اصغر به خواب ناز روی دامن مادر
 نگاه مادر مظلومه اش بر صورت اصغر
 سکینه بنگرد بر قد و بالای علی اکبر
 رقیه بی خبر از زجر راه و خشت زیر سر
 جوانان می روند با پای خود بر سوی قاتل ها

 نهنگ قلزم قهر خدا عباس نام آور
 غضنفر خسرو گردان حشم فرمانده لشگر
 علم افراشته جولان دهد در میمن و میسر
 ز سقایی برد ارث البته از ساقی کوثر
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناول ها

 مسلمانان کوفه شاه را کردند مهمانی
 و لیکن کافران دارند ننگ از این مسلمانی
 نوشته نامه ها آن فرقه ی بدتر ز نصرانی
 نمی دانم چه بنوشتند خود نا گفته می دانی
 هم آن هایی که می کردند قرآن را حمایل ها

رسید اردو به دشت کربلا شهر حسین آباد
 حسین آباد بود آن سرزمین از اول ایجاد
 عزیز حضرت باری در آن جا بارها بگشاد
 برای نصرت دین اهل عالم را ندا در داد
 به جان و دل بلی گفتند کوشیدند از دل ها

 شه ملک امانت فیض بخش مومن و کافر
 نشسته بر سریر معدلت با صولت حیدر
 به پا نعلین شیث، عمامه ختم رسل بر سر
 عصای موسوی در کف، ردای احمدی در بر
همان که حب ّ و بغضش امتحان حق و باطل ها

 صبا عنبر فشان کن گلستان شهادت را
 که شاه دین دهد خون از گلو نخل رسالت را
 به پایان می رساند حضرتش کار شفاعت را
 بزن " ساعی " به چوگان عمل گوی سعادت را
 که همچو شمع می سوزند و می گریند ناقل ها

(مرحوم چلویی)



 تا پا نهادم روی خاک داغ این جا
طوفان به هم زد ناگهان آرامشم را

یادم نمی آید چه شد از حال رفتم
آن لحظه که دیوار بغضم ریخت در جا

بند دلم شد پاره وقتی که شنیدم
چیزی شبیه ناله ی محزون زهرا

این جا گلوی کودکی لبخند دارد
بر آسمان خونی دستان بابا

یا دختری خوش بین، بگوید عمه زینب
من مطمئن هستم عمو می آید اما

هرگز خبر از آب و از ساقی نیاید
عباس شرمنده شود از خواهش ما

این جا صدای نیزه ها امری طبیعی است
این جا گل زیبای نجمه می شود وا

این جا جمال نوگلی می پاشد از هم
این جا پریشان می شود امید لیلا

این جا همه چشم طمع بر خیمه دارند
بر خاتم وخلخال و حتی روسری ها

ای کاش تشتی را مهیا می نمودم
وقتی حسینم یاد می آرد ز یحیی

این جا زمان بعثت من خواهد آمد
من می رسانم این خبرها را به دنیا

(علیرضا لک)



 زمین کربلا اینجاست زینب
دیار پر بلا اینجاست زینب

تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا اینجاست زینب

صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما اینجاست زینب

چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا اینجاست زینب

برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیر ها اینجاست زینب

همان جایی که گفته امّ أیمن
زمین نینوا، اینجاست زینب

بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی اینجاست زینب

همان جایی که قرآن ها بیفتد
به زیر دست و پا اینجاست زینب

ببین نرمی زیر حنجرم را
فرود نیزه ها اینجاست زینب

ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا اینجاست زینب

تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا اینجاست زینب

به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء اینجاست زینب

مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا اینجاست زینب

حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا اینجاست زینب

(قاسم نعمتی)



 باز این چه نواست، وز کجا می‌آید؟
کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید

یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها می‌آید؟

این کیست، که از قِصۀ پر غُصۀ او
غم های دگر، به انتها می‌آید؟

این کیست، که بر پردۀ دل چنگ زند
کز شور غمش، دل به نوا می‌آید؟

این کیست، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا می‌آید؟

این کیست، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان، ندا می‌آید؟

این کیست، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و، نوحه سرا می‌آید؟

این کیست، که هر جا گذرد، همچو بهار
بوی گل سرخ، از فضا می‌آید؟

این کیست، که حج خویش، ناکرده تمام
لبیک به لب، به نینوا می‌آید؟

خون در دل عاشقان حق، می‌جوشد
یک لاله عذار حق نما می‌آید

از شهر نبی، مسافری سرگردان
با قافله اش، به کربلا می‌آید

این عاشق سرگشته، حسین است، حسین
کاینجا به مشیت خدا می‌آید

این ذبح عظیم است، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا می‌آید

اکبر به شتاب، از پی ثار الله
با قلب حسین، پا به پا می‌آید

قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی می‌آید

عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایۀ زینب، ز قفا می‌آید

گر جنگ و ستیز است، خدایا، در پیش
پس دختر زهرا به کجا می‌آید؟

کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب
با اصغر شش ماهه، چرا می‌آید؟

(حبیب الله چایچیان(حسان))



 دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر

حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر

یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر

در كاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر

جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر

صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشكیده لب های غزل خوانم برادر

دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاكِ دامانم برادر

بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد
تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر

آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با  حُر بگو در كوفه مهمانم برادر

با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر

از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه كردن، پیر كنعانم برادر

(وحید قاسمی)



بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا این جا
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا

اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا

منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا

فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی
که مهمانان رسیدند و شده مهمان سرا این جا

الا ای پور دلبند علی دست خدا عباس
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا

الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا

(علی انسانی)



 بسوز ایدل که مضطر گردم اینجا
شکوه نخل باور گردم اینجا

در این صحرا مکن منزل برادر
که ترسم بی بادر گردم اینجا

نمی خواهم سیه پوش و عزادار
زداغ زلف اکبر گردم اینجا

نمی خواهم کنار نعش قاسم
شریک داغ مادر گردم اینجا

نمی خواهم زدیده اشک افشان
به عباس دلاور گردم اینجا

نمی خواهم سراپا آه و شیون
به سوگ مرگ اصغر گردم اینجا

نمی خواهم میان لجه خون
پی صد پاره پیکر گردم اینجا

ولی با این همه در خط تسلیم
مطیع امر داور گردم اینجا

برای نشر دین و حفظ اسلام
تو را من یار و یاور گردم اینجا

(ژولیده نیشابوری)

 

 کاروانی با دو صد سوز و گداز
عزم شهر کوفه کرده از حجاز

کاروانی از فراسوی بهشت
غرق گل از باغ بانوی بهشت

کاروانی بی مثل در عالمین
کاروانی بسته بر موی حسین

کاروانی از امیرالمومنین
آل هاشم حلقه و زینب نگین

کاروانی غرق احساس آمده
با علمداریِ عباس آمده

کاروانی خسته اما از ستم
کامده بیرون دل شب از حرم

کاروانی بر غم و محنت قرین
مرگ، ایشان را نشسته در کمین

کاروانی مانده در چنگ بلا
لاجرم منزل زده در کربلا

کاروان رشک ثریا گشته است
خیمه های عشق بر پا گشته است

این رباب است و علی اصغرش
اکبر است این با رقیه خواهرش

وان خروش و اشک آل فاطمه است
زینب کبری دلش در واهمه است

بین خیمه راه می پوید حسین
زیر لب این گونه می گوید حسین

این زمین معراج ما تا کبریاست
این زمین پیمانه ی قالوا بلی ست

این زمین از عرش اعلی برتر است
این زمینِ لاله های بی سر است

این زمین دریای احمر می شود
مهد خواب سرخ اصغر می شود

اکبر این جا ارباً اربا می شود
فاطمه در خون هویدا می شود

قاسم این جا غرق زخم از تیغ کین
پیش چشمش می کشد پا بر زمین

این زمین غرق مَلالَم می کند
در غم عباس دالم می کند

این زمین در خاک و خونم می کشد
تا الیه راجعونم می کشد

رنگ می گیرد ز خون آیینه ام
می نشیند شمر روی سینه ام

بر سر نی روح مکتب می شوم
سوره ی والفجر زینب می شوم

(علیرضا شریف)



من به پای دوست در این سرزمین سر می دهم
در ره یار آنچه دارم خشک یا تر می دهم

همره من سالخورد و شیرخوارست و جوان
پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم

من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام
پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم

گر که رنگین شد رُخم با خون سر از سنگ ها
در عوض بر چهره ی دین رنگ دیگر می دهم

گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز
بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم

گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر
من پیام خویش بر دختر ز حنجر می دهم

(علی انسانی)



 میرسد بر گوش بانگ قافله
نیست حرفی از جدایی فاصله

دست دختر وصله ی دست پدر
بی خبر از درد پا و آبله

لحظه زیبا میگذشت اما چه سود
دست هایی در کمین حیله بود

شوکت زینب محیا بود و بس
سایه ی عباس بر پا بود و بس

شبه پیغمبر به روی مرکبش
در مصاف اربا اربا بود و بس

ناگهان بغضی گلویی را گرفت
رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

با نگاهش دیده ای تر شد ولی
چهره ای حیران و مضطر شد ولی

شایدم راز نهان کودکی
بر غم این غصه بستر شد ولی

کربلا فصل کبود زینب است
درکی از عمق شهود زینب است

میرسد کم کم زمانی که کمان
میرود مردی به جان بازی جان

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان
دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان

خیمه بازاری مثال شام شد
هتک حرمت ها همه انجام شد

(مهرشاد واحدی)



باربگشائيد، اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند
جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را
کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است
هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار
شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

(حبیب الله چایچیان(حسان))



 کاروان عشیره ی خورشید
وارد قتلگاه خون شده است
کاروانی که محو در معبود
وارد ورطه ی جنون شده است

همه ی دشت ساکت و آرام
در تماشای منظری زیباست
دست عمّه درون دست علیست
پلّه ی عمه زانوی سقّاست

در همین دشت عاشقی می شد
خیمه هاشان یکی یکی برپا
خیمه ی زینب است پیش حسین
پاسدار حرم شده سقا

گوشه ی خیمه دختری کوچک
روی پای حسین خوابیده
ناگهان می پرد ز خواب خوشش
خواب آشفته ای یقین دیده

گفت بابا که خواب می دیدم
شامیان معجر مرا بردند
گوئیا در پس همین خیمه
عمّه جان تازیانه می خوردند

گوشه ی خیمه ای در آنسوتر
بین گهواره طفلکی خواب است
دخترک خواب دیده که سر او
بر نوک نیزه مثل مهتاب است

از سر اضطراب و تشویش و
بی قرارای یکی یکی زینب
می شمارد دوباره تعداد
مردهای قبیله را امشب

با وجود تمام مردان و
غیرت آسمانی عبّاس
ترسی از جانب سیاهی ها
اندکی هم نمی شود احساس

از پس یکدگر گذشت ایّام
و کنون ظهر روز عاشوراست
آسمان بی قرار و دلتنگ است
در دل اهل این حرم غوغاست

رفته بر روی نیزه ها خورشید
پیش چشمان خیس یک خواهر
دم به دم می رسد به گوش پدر
صوت کم جان هق هق دختر

دختر فاطمه پریشان است
خیمه ها گَر گرفته واویلا
دختری که کبود سیلی هاست
روضه می خواند از دل زهرا

(وحید محمدی)



 با احتیاط لاله ي ما را پیاده کن
عباس جان، سه ساله ي ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای

چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو

باحوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
این دختران کنیز خدایند و بس، همین

این دختر علی ست که بالش شکستنی است
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است

از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش

این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمه ي طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پا نشو

توهستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند

توهستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
احساس می کنم همه دلواپس هم اند

احساس می کنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

اگر به روي نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقام خواهر من نیز رو شود

جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا

می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

با احتیاط لاله ي ما را سوار کن
زینب بیا سه ساله ي ما را سوار کن

با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سر گوشواره ها

(علی اكبر لطيفيان)



دشت در دشت دلهره مي ريخت
هرم صحرا به آسمان مي رفت
کاروان در سکوت صحرا، گم
مرگ دنبال کاروان مي رفت

کاروان رفت تا دياري که
حزن و اندوه و داغ مي باريد
بوي دلتنگي و جدايي داشت
گريه گريه فراق مي باريد

همه جا بوي تشنگي دارد
بچه ها خواب آب مي بينند
هر طرف روي مي کنم آقا
چشم هايم سراب مي بينند

شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست اين صحرا؟
اين همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هايي غريب مي لرزد
مي روي تا به سمت آن گودال
دل زينب عجيب مي لرزد

بي مهابا غروب خواهد کرد
در همين خاک تيره ماه من
مي شود عاقبت همين گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من

اين زمين پر شده است از داغ ِ
لاله هايي که تشنه مي رويد
اين چه مهماني است کز هر سو
نيزه و تير و دشنه مي رويد

يک جهان ماتم و پريشاني
حاصل اشک و آه زينب بود
حرف هاي نگفته‌ي بسيار
در غروب نگاه زينب بود

اگر امروز ماتمي دارم
در کنارم شکوه احساس است
اين طرف قاسم و علي اکبر
آن طرف شانه هاي عباس است

چه کنم در غروب عاشورا
که نه ياری نه همدمي دارم
دشت پر مي شود ز حرمله ها
نه پناهي نه محرمي دارم

در هجوم کبود بي رحمي
با پر يا کريم ها چه کنم؟
آتش و تازيانه مي بارد
تو بگو با يتيم ها چه کنم؟

گفت بابا «وديعةٌ مِنِّي»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در اين غريبستان
خواهرت را به بي کسي مسپار

(یوسف رحیمی)



گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست

زانبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی، مست شد
وآنکه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر

عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی

عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر

گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم، بیا

گفت بنگر، برزدستم آستین
گفت منهم برزدم دامان، ببین

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا

داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر

نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت، بنازم شستتان

سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم، همچنان کر بحر، موج

یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر

خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را

گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان، جاه و ریاست طالبست

ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟

همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه، رو بر تافتن

(عمان سامانی)



كاروان غم بدشت نینوا چون در رسید
بانك تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید

كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا
خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء

جامها پر از  غم و پر محنت از قالوا بلی
شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید

از درد شد كربلا از خجلت ین میهمان
زان بدی پر ناله و پر آه شد ین میزبان

شه پذیرائی چنین  دیدش بدادش جسم و جان
چرخ از ین خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید

زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار
لشكر عم بهر زینب شد قطار  اندر قطار

كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار
در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند

خواهرا كز جام غم روز ازل می خورده ام
عكس روی یار را اندر پیاله دیده ام

زان سبب خرگه به عكس باب خود بستوده ام
او بفیروز ی بدی باشم ببید من شهید

زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار
وعد قوم و دود آه و اشك چشم زرین بهار

نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار
از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید

بوده ام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس
جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس

وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس
دخترانم  چون غزال از خیمه گه بید رمید

كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی
تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی

نغمه ها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی
شاه تشنه دمبدم جام بلا بر سر كشید

موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور
لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور

بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور
آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید

خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون
توام در طریقت با جنود مشركان

شد دل "صهبائی" اندر انتظارت خون فكار
آرزوی وصل دارد با كمال امتنان

(حاج ملا اقا جان زنجانی)



در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!

در این کویر خود ساقی آب می گردد
برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف ت ز گل یاس کودکان تو اند
که حقشان به دل خارهادویدن نیست

به التماس بگویم بیا که بر گردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

(محسن عرب خالقی)



اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است

(غلامرضا سازگار)



 کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش

کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن

کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب

کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه

کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل

کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن

کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب

کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری

کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین

کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا

کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین

کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام

السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما

خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل

کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد

(علیرضا فولادی)



 اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند
تا كه از غصه نميرم گريه ياري مي كند

جان من كم تر بگو، كرب و بلا، كرب و بلا
نام اين صحرا ز ديده اشك جاري مي كند

گوئيا مي بينم اينجا صبح تا قبل غروب
هر طرف يك بانوئي را سوگواري مي كند

اولين تصوير جسم ارباً ارباي علي ست
دشت را دشمن از او آئينه كاري مي كند

گوئيا مي مبينم اينجا دور تو بگرفته اند
زان ميانه رأس تو نيزه سواري مي كند

دشمنت سر تا به پايت را به غارت مي برد
بهر يك پيراهن كهنه چه كاري مي كند

هر كه بهر غارت آمد دست خالي برنگشت
موي بين پنجه ها را ياد گاري مي كند

(حسين سازور)



 آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست

***
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید
آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار
روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده

سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده

***
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است

(مهدی رحیمی)



 کاروانی پر از ستاره و نور
کاروانی پر از عزیز خدا

کاروانی رسیده از مکه
کاروانی رسیده از بالا

کاروانی پر است از حیدر
کاروانی پر است از زهرا

کاروانی ست خسته از مردم
کاروانی ست خسته از دنیا

کاروانی به سمت آزادی
کاروانی که دور از غم ها

ذکر لبهایشان همین آیه ست
قل اعو ذو به رب کرب و بلا
 
****

پا به روی زمین کرب وبلا
می نهند عرشیان قدم به قدم

مشکهاشان همه پر از آب است
لب آنها  پراست از شبنم

سمت یک محملی چه با عجله
میروند این عشیره هاشم

محملی پر ز نور زهرائیست
روی آن شاه بانوی عالم

بانوئی با جلال با جبروت
بانوئی بهتر از دوصد مریم

دور تادور او بنی هاشم
پای او روی زانوی سقا

****

پای خود را به روی فرش نهاد
آن زنی که فقط قمر طلب است

کیست او که میان این صحرا
چون علی شیر هاشمی نسب است

کیست او که تمام قافله را
خیره کرده و ذکر روز و شب است

صد هزار آسیه هزاران سال
پیش او؟ نه، هنوز هم عقب است

او گل فاطمه عزیز علیست
زینب است و عقیلة العرب است

پا به روی زمین همین که گذاشت
دل او را گرفت این صحرا

****

دل او بهر مادرش تنگ است
او هوای مدینه را دارد

زینب اینجا ندارد آرامش
چشم او بی قرار می بارد

لشکری که نشسته در آن سمت
قلب او را فقط می آزارد

او که می داند عاقبت باید
هستیش را به جای بگذارد

می رود کهنه پیرهن را که
داده مادرز خیمه می آرد

پیرهن را نگاه میدارد
تا رسد ظهر روز عاشورا

(جواد دیندار)



 شد زمین و زمان همه درهَم
كربلا چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین می لرزید

پا ز مركب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته صَلا
آیه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب كرب و بلا

چه شد ای مركبِ زبان بسته؟!
كه قدم از قدم نَه برداری؟
گوشه ی دیده ات چرا خیس است؟
مگر از كربلا خبر داری؟

پیشِ قدِّ رسای ساقی بود
نخل ها سر فرود آوردند
كودكان در برِ عمو عباس
مَشك ها، هر چه بود آوردند

قول دادند، موج های فرات
كه كسی تشنه لب نمی ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمی ماند
 
غیرتِ كودكانه را بنگر
گریه ها گریه های نوزاد است
حیرتِ ماورا را بنگر
خنده ها خنده های صیاد است

روی دستِ تمام دخترها
عمه كارِ بهانه ای می داد
با زبان اشاره غم ها را
ردّ پایی، نشانه ای می داد

گفت با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور می بینی؟
ناگهان زد صدا: برادر جان!
نیزه ها را ز دور می بینی؟

دارد از گوشه گوشۀ میدان
دسته دسته سپاه می آید
نكند این چنین كه می بینم
خبر از قتلگاه می آید

این همه لشگر از كجا آمد؟
پس چه شد وعده های مهمانی؟
باغ هاشان چه میوه ها داده!
سفره هاشان پُر از پریشانی!

كوله هاشان چرا پر از تیر است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
می شود تا مدینه برگردیم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟

(محمود ژولیده)



 اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست
این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست

آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست
یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست

وای از رباب حرمله اینجا چه می کند
وای از رباب حرمله در انتظار کیست

آن نیزه های مرد کش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخم های بیشتر از بیشمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

(حسن لطفی)



ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
 
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
 
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
 
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
 
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
 
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ
 
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
 
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
 
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ
 
ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ
 
ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ‌ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ

(حمید کریمی)