ابن‌سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: به خدا قسم می‌دانم آن‌قدر با عبیدالله سخن گفتی که او این نامه را بنویسد و من می‌توانستم عبیدالله را آرام کنم و حسین کشته نشود و این را برای او هم نوشته بودم.

به گزارش مشرق، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در ایام محرم به «بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا» که مشروح جدیدترین جلسه آن در پی می‌آید:

عالم، مرکز عبادت برای خدا!

پروردگار عالم، از همه ما به عنوان بندگان خودش تکلیف می­خواهد و نتیجه هم به دست خداست، همه­ امور باید در راه بندگی خرج شود.

 خواب، بیداری، جنگ، سکوت، صدا، صلح، همه و همه باید برای خدا و در راستای بندگی خدا باشد.

تمام این امور برای این است که دنیایی درست بشود که در این دنیا، مردم به آن معرفت برسند و بدانند در این دنیا باید بندگی خدا را بکنند.

اتّفاقاً اوج بندگی، همین عبادات است که در بستر معرفت باشد. گرچه این عبادات ظاهری، بدون ولایت معنا نمی­دهد، امّا با ولایت معنا می‌یابد که فرمودند: «أَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنّ»[1] و روایتش را در جلسات گذشته بیان کردیم.

و آن روایت امام موسی بن جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) را هم بیان کردیم که فرمودند: فواحش، ظواهرش همین است و بواطنش، ائمّه­ ظلم است، « وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ »[2] و در حلال هم ظواهرش همین است و بواطنش ائمه حق است، « وَ جَمِیعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِی الْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ ».

با اینکه این‌ها هست امّا وقتی انسان، فهمید این‌ها برای بندگی خداست و با ولایت بود، دیگر این‌ها، اوج می­گیرد و عالم، مرکز عبادت برای خدا، می­شود.

جلوات بندگی در تاسوعا

اتّفاقاً روز تاسوعا یکی از جلواتش همین است، وقتی اراده جنگ کردند، حضرت، به قمر منیر بنی هاشم فرمودند: بروید و فرصت بگیرید، تا امشب را به عبادت بپردازیم، حضرت که می­داند نهایت امر، شهادت است و از باب راه فرار نیست. امّا می‌خواهد به عالم بفهماند همه­ این‌ها برای بندگی خداست.

دلایل عدم پذیرش حقّ از طرف سپاه یزید: غفلت، حبّ دنیا و قوی دانستن باطل

وقایعی از امروز را محضرتان بیان می­کنم، نکات مهمّی دارد. ابتدا اسناد آن را بیان می­کنم: تاریخ طبری در تاریخ الأمم والمملوک، در جلد پنجم، بیان می­کند: پیش از ظهر امروز، شمربن ذی الجوشن، به همراه چهار هزار نفر، به سرزمین کربلا وارد شد، جالب است، تمام این چهار هزار نفر، کسانی هستند که فقط، به واسطه­ یک شایعه­ پوچ آمده بودند.

 لذا انسان باید مراقب باشد فریب نخورد و طبق روایاتی که دیشب بیان کردیم، باید مراقب غفلت یا ضلالت بعد از معرفت باشد. اگر غافل بشویم دشمن، هر بار یک طوری گرفتارمان می­کند.

این چهار هزار نفر با شایعه‌ای که اعلان کردند: سپاه یزید با سپاه مسرف، دارند می­آیند و وقتی برسند، به کسی رحم نمی­کنند و دارای سلاح‌های آتشینی هستند که روی هر خانه‌ای بیندازند، تمام است. اگر فرار کنید، جلوی چشمانتان به همسران و دخترانتان تعرّض و تجاوز می­کنند.

لذا چنان دشمن را بزرگ جلوه دادند که ترس وجودشان را فراگرفت. اصلاً وقتی دشمن را قوی جلوه بدهی، خودت ضعیف می‌شوی.

چهار هزار نفر در جمعیّت کم آن زمان، این‌طور فریب بخورند، مطلب کمی نیست.

مجادله عمر‌بن‌سعد و شمر قبل از شروع جنگ

عمربن‌سعد، تردید داشت، چون او او خاندان نبوّت و عترت الهی را می­‌شناسد. می­‌داند اباعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) حجّت خداست و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم در کوفه حاکم بوده است.

جاسوس‌ها به ابن‌زیاد خبر دادند که عمر‌بن‌سعد - به تعبیر ما - خیلی سلام الله نیست. لذا شمر را به آن‌جا فرستاد و شمر، حامل نامه‌ای از عبیدالله‌بن‌زیاد به عمربن‌سعد بود، که در این نامه بیان می­کند: یا حسین‌بن‌علی را به بیعت، وادار می­کنی و یا باید با او بجنگی و اگر نمی­توانی به شمر واگذار کن.

ابن‌سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد. اوّل کاری که کرد به شمر توپید، گفت: وای بر تو، خداوند تو و اهل خانه‌ات را مقرّب درگاه خودش نسازد و به واسطه چیزی که تو به سبب آن پیش من آمدی که مثلاً ریاست و حکومتی بگیری، تو را زشت بدارد و گرفتارت کند. به خدا قسم من می‌دانم تو این‌قدر با عبیدالله سخن گفتی که او این نامه را بنویسد و من می‌توانستم عبیدالله را آرام کنم و حسین کشته نشود و این را برای او هم نوشته بودم.

چون خود عمر‌بن‌سعد هم نامه نوشته بود که آقا! می‌شود کاری کرد، یا اجازه بدهید که این‌ها به سمت مدینه برگردند و یا بیعت بگیریم. امّا چیزی به نام کشتن قرار ندهیم. خون این‌ها گردن ما می‌افتد و گرفتار می‌شویم.

لذا به شمر می‌گوید: من داشتم امور را به سمت صلح و سازش می‌بردم، تو آن را تباه ساختی. من می‌دانم شمر به خدا سوگند، حسین هرگز تسلیم نخواهد شد. روح پدرش در کالبد اوست.

امیرالمؤمنین وادار به تسلیم شدند!

این‌ها می‌دانستند که امیرالمؤمنین هم تسلیم نمی‌شد و ایشان را وادار به تسلیم کردند. همان‌طور که بعد از سقیفه هم که سکوت کردند، به این دلیل بود که امام اصل دین را می‌دیدند و می‌دیدند که دین دارد شکوفا می‌شود و گسترش پیدا می‌کند و به سمت اروپا و شامات و ایران و ... می‌رود. یعنی هم غرب و هم شرق عالم را دارد می‌گیرد.

امّا همین امام در مرحله اوّل هم سکوت نکردند. سلیم بن قیس بیان می‌کند: یک عدّه هم که خواستند به سمت امیرالمؤمنین بیایند، در ابتدا سرهایشان را تراشیدند، امّا گرچه یک عدّه بودند که وعده دادند، ولی هفت یا هشت نفر بیشتر نیامدند. یعنی یاری‌کننده نبود.

لذا این‌طور هم نبود که بگوییم حضرت از ابتدا سکوت کردند، ولی بعد دیدند که نیاز به این نیست که بخواهد قیام به آن معنا کند و کسی را بکشد. چون اگر حضرت وارد به جنگ می‌شدند، هیچ کسی نمی‌توانست در مقابل امیرالمؤمنین بایستد.

کما این که بعد از دفن بی‌بی‌دو عالم در روایات صحیحه داریم که گفتند: قبر کجاست؟ می‌خواستند تعدّی کنند که امیرالمؤمنین لباس زرد پوشید. همان‌طور که تاریخ الدمشقیّه و تاریخ ابن عساکر بیان می‌کند: پیامبر فرموده بودند: بترسید از آن روزی که علی را دیدید که بر زره خود لباس زردی را بر تن کرده است که اگر در مقابل او قرار بگیرید، همه شما را مانند برگ خزان به زمین می‌ریزد.

یکی هم موقعی که بی‌بی‌دوعالم - به تعبیر بزرگان برای تفهیم به خلق در آینده - به تعبیری گله کرد که نشسته‌ای و این‌ها دارند هر کاری دلشان می‌خواهد می‌کنند. صدای اذان بلند شد. حضرت فرمودند: به همین اذان قسم! اگر بخواهی من بلند می‌شوم و می‌روم. و تمام سرهای این‌ها را مثل برگ خزان به زمین می‌ریزم. امّا بدان که دیگر این صدای اذان در عالم نخواهد بود. بی‌بی‌دو عالم که می‌داند امّا این از باب این است که بدانید! اگر امیرالمؤمنین سکوت کرد، از ترس جانش نبود؛ چون امیرالمؤمنین، کسی است که همان‌طور که در جلسه گذشته بیان کردیم: عمروبن‌عبدود را به چه سبک و سیاقی به زمین زد و خود آن‌ها می‌گویند: هیچ کس جزء امیرالمؤمنین جرأت نکرد که با عمروبن‌عبدود رودررو شود. چون عمرو هم تنها کسی بود که توانست با آن اسب خاصّش خندق به آن بزرگی را رد کند ولی امیرالمؤمنین او را هم به زانو درآورد. امیرالمؤمنینی که خیبر را می‌گشاید و ...، حالا باید سکوت کند.

اصلاً دین یعنی همین که هر جا به موقعش باید سکوت و یا قیام کرد. امّا اگر بنا باشد که انسان خودسر عمل کند و مطیع دین و امام و ولایت نباشد و هر طور دلش خواست عمل کند، این دیگر دین‌داری نیست و عین بی‌دینی است. ولو به ظاهر نماز هم بخواند.

پس حضرت همان حضرت است و امیرالمؤمنین را می‌شناسند. لذا جالب است عمر‌بن‌سعد به شمر می‌گوید: من می‌دانم این روح پدرش در کالبد اوست.

امام مجتبی برای حفظ اصل دین، صلح را پذیرفتند

کما این که امام مجتبی هم همین بود. من قبلاً بیان کردم، تاریخ ایشان را مطالعه کنید. ایشان چنان در جنگ صفین بی محابا جلو می‌رفتند که امیرالمؤمنین به محمد حنفیّه بیان کرد که مراقب او باشید. بیان کردم به خاطر همین هم بود که معاویه این‌بار قرآن به نی نکرد و خدعه جدید او این بود که گفت: من یک برگه می‌دهم، فقط هم مهر می‌کنم، هر چه شما گفتید، خوب است؟! معمولاً در مذاکرات دو طرفه است، امّا او گفت: من یک برگه سفید مهر شده می‌دهم. چون باورش نمی‌شد که امام مجتبی بپذیرد. می‌گفت: این کسی که من دیدم که این‌چنین در مقابل دشمنان دین، خشم و غضب می‌کند و بصیر است، نمی تواند سکوت کند. لذا فکر نکنید که ایشان صلح‌پذیر بود که برخی هم به اشتباه بیان می‌کنند: سادات حسنی آرام هستند و سادات حسینی ... . اتّفاقاً معاویه دیده بود که چنان شجاع است که باور نمی‌کرد.

حضرت برای این که اصل دین و تشیّع بماند، می‌پذیرد. چون ایشان دیگر کسی را نداشتند. از سپاهیان خودش به ران مبارکشان شمشیر زدند. وقتی سران را یک شبه با پول و دنیاطلبی می‌خرند، همین می‌شود. لذا انسان هر چه هم مقامش بالا رفت، به قول امام راحل عظیم‌الشّأن باید ذیّ طلبگی را حفظ کند و مراقب باشد که دنیا و جلواتش او را نگیرد و فریب نخورد. آن وزیر، وکیل، امیر و سرداری که بنا باشد خانه‌اش بالاتر از پاسداران باشد و زندگی اعیانی داشته باشد، در مواقع حسّاس دیگر هیچ موقع نمی‌رود بجنگد. آن موقعی که می‌رفتند می‌جنگیدند، همه در یک سطح بودند. مانند شهید بزرگوار باقری، همّت، خرازی و ... . این‌ها خانه‌های کوچک و زندگی‌های معمولی داشتند. آن موقع نه عنوانی بود، نه امیری بود، نه سرداری بود، نه سرلشگری بود. برای خدا فقط می‌آمدند. اگر زندگی اوج بگیرد و در مادیّات غوطه‌ور شود معلوم است که دیگر نمی‌تواند در مقابل دشمن بایستد.

آن که بخواهد مولتی‌میلیاردر شود، معلوم است که در مواقع حسّاس سریع به دشمن باج می‌دهد؛ چون سود و منافع خودش از بین نرود. معلوم است دست به دست دشمن می‌دهد و هر چه دشمن بگوید، می‌پذیرد. امّا آن کسی که روح شجاعت داشته باشد، هیچ‌وقات این‌گونه نخواهد بود. اتّفاقاً یکی از مطالب داشتن روح شجاعت همین است که دست از دنیا بکشیم.

امیرالمؤمنین به دنیا فرمودند: غرّی غیری، چون اصلاً وابسته به دنیا نبودند. امام مجتبی وابسته به دنیا نبود. این‌ها برای خدا کار می‌کردند و نعوذبالله برای ریاست که نمی‌جنگیدند. أبی‌‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) برای خدا جنگید.

گاهی دو دشمن برای کسب منافع خود، اظهار دوستی می‌کنند

لذا معلوم است این‌ها می‌دانند که روح امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در این کالبد است.

می‌گویند: شمر به او گفت، بالاخره من این حرف‌ها را متوجّه نیستم، چه کار می‌کنی؟ فرمان امیر را اطاعت می‌کنی، با دشمنش می‌جنگی یا کناره می‌روی و مسئولیّت لشگر را به من می‌دهی؟

اتّفاقاً عمربن‌سعد هم یک مطالبی را در تاریخ دارد که در کوفه هم این‌ها خیلی با هم خوب نبودند، امّا بعدها به واسطه مسائل دنیوی با هم در ارتباط بودند. لذا گاهی این‌گونه است، خدا شهید بزرگوار آیت‌الله مطهری را رحمت کند، ایشان می‌فرمودند: شوروی (شوروی سابق) و آمریکا روبه‌روی هم هستند، امّا مثلشان، مثل قیچی است که به ظاهر رو به روی هم هستند، امّا برای بریدن یک چیز(اسلام) با هم متّحد عمل می‌کنند. این‌ها هم مقابل هم بودند، امّا برای رسیدن به قدرت و مال و منال و ریاست، بالاخره مجبورند با هم همکاری کنند.

مثلاً الآن چین با آمریکا، یا روسیه با آمریکا، با هم در ارتباط نیستند، وقتی هم ببینند منافعشان ایجاب نمی‌کند، قطع رابطه هم می‌کنند. به خصوص روسیه که چندین بار دید که کلاه بسیار گشادی بر سرش گذاشتند، به عنوان مثال در باب همین شوروی که شوروی را تکه‌تکه کردند و هنوز عقده این مطلب را دارند، هم پوتین و هم خیلی‌های دیگر در روسیه عقده دارند. گورباچف خودش چند بار اقرار کرده که ما به شدّت فریب خوردیم. خوب این‌ها بنا بود برایشان کارهایی بکنند امّا نکردند. در مورد اوکراین، آن‌گونه عمل کردند. در مطالب دیگر هم مانند لیبی و ... طبق منافعشان کارهایی انجام دادند. در سودان آمدند و آن را دو قسم کردند، قسمتی را که نفت‌خیز بود، دست یهودی‌ها دادند و الآن یک اسرائیل کوچک در سودان است. وعده‌های زیادی به این‌ها دادند امّا عمل نکردند. چند وعده عجیب دیدند و عملی نشد؛ لذا این‌ها بد ضربه خوردند. امروز دارند انتقام ضربه‌هایی را که خوردند، می‌گیرند و إلّا شما فکر نکنید که این‌ها مثلاً دوست مخالفان آمریکا و ... شدند. البته برخی موارد را هم نمی‌توانیم بیان کنیم که مثلاً پوتین چه چیزهایی به مسئولین ما گفته که باز این‌ها متوجّه نیستند.

کما این که حافظ اسد خودش علناً به آقای هاشمی اعلام کرده بود که تا من زنده هستم، شما این‌جا بیایید و هر کاری می‌خواهید انجام بدهید. بعد از من معلوم نیست که چه بشود، شاید برادرم بیاید که آن‌ها با دین مخالف هستند. شما می‌توانید در زمان من، در این‌جا تشیّع و اسلام ناب را گسترش بدهید. باصل هم علناً تشیّع خودش را اعلان کرد. در نمازی که در مکّه خواند و طوافی که کرد، مشخّص شد که شیعه است و بعد هم او را کشتند. باصل بزرگ‌تر از بشّار بود و اصلاً بنا بود که او بعد از حافظ، رئیس‌جمهور شود، او بحث نظامی داشت، امّا بشّار پزشک بود و اصلاً در این مطالب نبود. پوتین هم مطالبی گفته که حالا نمی‌شود بیان کرد. امّا این نیست که شما فکر کنید دیگر دوست شده است. گاهی دشمن با ما می‌سازد، به خاطر برخی از منافع خودش.

این‌جا هم عمربن‌سعد و شمر با هم ساختند. عمربن‌سعد گفت: امارت لشگر را به تو واگذار نمی‌کنم. من تو را شایسته این مطلب نمی‌دانم، پس خودم این کار را به پایان می‌رسانم، تو فقط فرمانده پیاده نظام لشگر باش. چون بالاخره باید حکمی به او می‌داد. این مربوط به صبح تاسوعاست.

امان‌نامه بردن شمر برای فرزندان ام‌البنین در تاسوعا

شمر از آن موقعی که می‌خواهد بیاید، امان‌نامه‌ای را از ابن‌زیاد گرفته و برای فرزندان ام‌البنین آورده است. در تاریخ دو حالت نوشته‌اند: برخی گفته‌اند که این نامه را به عبدالله بن ابی المهل - که برادرزاده ام‌البنین بود - دادند و به او گفتند: تو ببر و به آن‌ها تحویل بده. در قسم دیگری که بیشتر این مشهور است، می‌گویند: خود شمر آمد.

بعدازظهر بود، دیگر سپاه آرام است. خود شمر هم گفته بود که همین امروز کار را تمام کنیم. عمر‌بن‌سعد گفت: امروز صبر کنیم، تازه شما رسیدید، ببینیم برنامه چطوری است و توافق کنیم. شمر گفت: نه، من فقط کاری داریم که از امیر اجازه گرفتم و آن را انجام بدهم، دیگر حمله می‌کنیم. اگر هم نمی‌خواهی (این ناکس می‌خواست که لشگر همه در دست خودش باشد)، همان که امیر گفت، به من واگذار کن. عمربن‌سعد هم گفت: عیبی ندارد. حکمت چیست؟ گفت: این است، دست‌خط امیر است، من امان‌نامه گرفتم.

لذا شمر جلو آمد و صدا زد که خواهرزاده‌های من کجا هستند؟! این‌ها یک نسبت فامیلی داشتند، امّا معمول هم همین است که بستگی داشتن را تعبیر به خواهرزادگان می‌کردند. شمر گفت: عبّاس و خواهرزاده‌های من بیایند، من با آن‌ها کار دارم.

دارد که وجود مقدّس ابالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) محضر أبی‌عبدالله نشسته بودند و شمر سه مرتبه آن‌ها را صدا زد و حضرت سکوت کرد و جواب نداد. أبی‌عبدالله به ابالفضل العبّاس فرمودند: عبّاس جان! هر چند او فاسق است، ولی پاسخش را بده. او از بستگان مادری شماست.

صله رحم حقیقی چیست؟

دارد که خیلی بر ابالفضل العبّاس سخت گذشت که یک شخص فاسقی با آن‌ها بستگی دارد. امام صادق فرمودند: «نحن صلة الارحام»، ما صله ارحام هستیم؛ یعنی دور ما که باشید، صله ارحام است. لذا ما هم که محبّ اهل‌بیت هستیم، با شرکت در مجالس اهل‌بیت به نوعی داریم صله ارحام انجام می‌دهیم. صله ارحام به نسبی بودن نیست. گرچه انسان باید آن را هم رعایت کند که خدای ناکرده قهر نکند و ...، مگر کسی که دشمن دین باشد. اگر به فرض بی‌حجابی و بدحجابی دارند، انسان با آن‌ها رفت و آمد نکند که بر خودش و خانواده‌اش اثر بگذارد، ولی اگر جایی دید، سلام و علیک کند و قهر نکند. لذا صله رحم این نیست که شما تصوّر کنید حتماً باید خانه همدیگر بروید. صله رحم یعنی قهر نکنید، همدیگر را دیدید، سلام کنید، احوالپرسی کنید. امّا صله رحم حقیقی اتّفاقا محبّین اهل‌بیت هستند.

لذا روایتی در باب اخوّت و برادری دیدم که خیلی عجیب است و حالا کامل آن را به مناسبتی در درس اخلاق بیان می‌کنیم. حضرت می‌فرمایند: اگر بین دو برادر مؤمنی که حبّ ما را در دل دارند و چیزی عامل برای قهر و کینه آنان شده است، کسی آن‌ها را آشتی دهد و سبب رفاقت آن‌ها شود؛ فردا او، همسایه ماست. یکی از «هم جیرانی»ها در این‌جاست. یعنی حضرت این قدر دوست دارند که محبّین اهل‌بیت ببا هم خوب باشند، حالا گاهی اختلاف‌نظرهایی پیش می‌آید، آن اختلاف‌نظرها را کار نداشته باشند و بیایند تحت ظلّ حبّ اهل‌بیت و ولایت حضرات معصومین، با هم خوب باشند، فرمودند: این صله رحم است.

نشانه حبّ و اطاعت: پذیرش آنچه کراهت داریم، به علّت امر مولا!

امّا این‌جا حضرت اشاره‌ای می‌کند که شما بالاخره یک نسبتی با هم دارید که بر حضرت عبّاس سخت می‌گذرد. امّا چون امر مولاست، اطاعت می‌کنند. خیلی از چیزها برای انسان فی‌ذاته سخت است و اگر به خودش باشد، انجام نمی‌دهد، امّا هنگام پذیرش امر مولا این‌جاست.

این که امام‌المسلمین بیان می‌فرمایند: فلانی نباشد، با این که برای خودش هم سخت است، ولی بگوید: چشم. یا بفرمایند: با فلانی اتّصال برقرار کن، با این که برای خودش هم سخت است، امّا دیگر بعد از فرمان مولا نباید برایش سخت باشد و باید بگوید: چشم و عمل کند.

جالب این است که هر چهار برادر بیرون آمدند، هم قمر بنی‌هاشم، هم عبدالله، جعفر و عثمان(علیهم صلوات المصلّین). رفتند و گفتند: چه می‌خواهی؟ شمر هم باز با همان تعبیر گفت: خواهرزادگان من! شما در امان هستید، من برای شما از عبیدالله امان گرفتم.

امان و آرامش حقیقی: عشق و معرفت به ولایت!

بیان شده که در سپاه، قمر منیربنی‌هاشم وقتی روی اسب بود، یک سر و گردن از همه برتر و بالاتر بود و رشادت خاصّی داشت. شمر از این‌ها خیلی خوشش می‌آمد که بالاخره با هم خویشاوندی دارند. حبّ به دنیا و نداشتن معرفت باعث گرفتاری این­هاست. اگر معرفت باشد، انسان براساس معرفت، حرکتش را تنظیم می­کند.

خطاب کرد: ای برادرزادگان من! شما در امان هستید، من از عبیدالله امان گرفته‌ام و خیلی با نرمی سخن گفت، خیلی جالب است در انساب الاشراف و در تاریخ طبری و در ارشاد شیخنا الأعظم سلام الله علیه، آمده که هر چهار برادر، با هم جواب دادند که بلاذری در انساب الاشراف می­گوید: شمر از این مطلب، متعجّب شد که همه با هم یک جمله گفتند: خدا تو و کسی که امان داده و امان نامه تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد؟ معرفت خودشان را هم این‌طور بیان می­‌کنند.

شمر ناامید شد، امّا باز هم فریاد زد ولی آن‌ها اعتنایی نکردند.

هنگام غروب بود که آماده جنگ شدند. گفت: یا خیل الله ارکبی و بجنة الله ابشری، ملعون گفت:ای لشگریان خدا! سوار بر مرکب شوید و به شما بهشت را بشارت می­دهم.

طبیعی است که هیاهویی داخل لشکر ایجاد می­شود، امام جلوی خیمه نشسته بودند و با خدای خودشان خلوت کرده بودند و سرشان را به شمشیر تکیه داده بودند و در تفکّر بودند و صدای لشکر عمر سعد را متوجّه شد، زینب کبری علیها السلام که صدا را شنید، سراسیمه از خیمه آمد بیرون، رفت به سمت حضرت، فرمود: آیا صداها را می­شنوی؟

امام سر را بلند کردند و فرمودند: الان لحظه‌ای جدم رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: تو بزودی نزد ما خواهی آمد. این مطلب، برای زینب کبری خیلی سخت آمد - شیخنا الاعظم، خوارزمی، طبری نوشته است – تا این حرف را شنید با سیلی به صورت خود زد، واویلتا ...که حضرت فرمودند: صبر کن عزیز دلم! خدا تو را ببخشد دیگر اینطور ضجّه نزنی؟

اباالفضل العباس آمد، خبر آورد، مولای من! این سپاه دشمن است که تا این نزدیک خیمه ها آمده است، امام در حال که بر می­خواست فرمود: ارکب بنفسی انت ببین برای چه پیش آمده­اند؟ حضرت با بیست سوار رفتند فرمودند: چه قصدی دارید؟

حرمله گفت: امیر گفته یا بیعت کنید، یا آماده جنگ باشید. حضرت عباس چنان تشری زد و فرمود همین جا بایستید تا من از مولایم سوال کنم و برگردم.

خیلی جالب است، خوارزمی بیان می‌کند، حرکت نکردند و همانجا ایستادند کأنّ با تشر أباالفضل آرامش بر کربلا حاکم شد، آمد محضر حضرت و موضوع را گزارش داد، حضرت فرمودند: عباس جان اگر می­توانی جنگ را تا فردا به تأخیر بینداز تا امشب را به عبادت بگذرانیم من نماز و تلاوت کتاب خدا را بسیار دوست دارم، که آنها پذیرفتند. حضرت دارد به من و شما یاد می­دهد.

عزیزان! من بارها عرض کردم که سربازان امام زمان «ارواحنا فداه» حافظان قرآنند حتّی روزی یک آیه از قرآن حفظ کنید که خودش، برکاتی ایجاد می­کند، ظهر نزدیک است.

امام صادق فرمود: از ما نیست کسی که روزی پنجاه آیه قرآن نخواند. با قرآن انس بگیریم با زیارت عاشورا انس بگیریم. عنایت می­کنند،من دیدم، بانویی هر روز تا دو بار زیارت عاشورا می­خواند و خدا مزد او را هنگام احتضار ذکر یا حسین و اباالفضل و رحلت در روز تاسوعا قرار داد.

این انس، معرفت می­‌آورد، ابی عبدالله به ما دارد پیام می­دهد، با قرآن و عبادات و شب خیزی انس بگیریم، برای هم دعا کنیم، خدا به همه ما این توفیق را بدهد که لذّتی دارد، اولیای خدا می­فرمایند: بخاطر این است که در جامعه آرامش باشد و لذّت ببرند.

مثلاً حرم ثامن الحجج می­روید، چقدر آرامش و لذّت و احساس سبکی می­کنید؟ اینطور است.

منبع: فارس