همچون سایر پدیدههای اجتماعی، ابتدا اعتدال شکل گرفت و پس از آن، تحلیلگران به دنبال تحلیل چگونگی و چرایی روی دادن آن رفتند. به نظر شما، آیا اکنون تعریف دقیقی از گفتمان اعتدال ارائه شده است؟
پاسخ به این سؤال قدری دشوار است؛ به این دلیل که تحلیل پس از واقعه کار ناظران است و کنشگران باید تبیین گفتمان خود را پیش از واقعه انجام داده باشند. گفتمانها پیش از پیروزی شکل میگیرند و مؤلفههای خود را معرفی میکنند. اما درباره آنچه که اکنون به نام اعتدال مشهور است، کسانی را نداشتیم یا بنده نمیشناسم که پیش از رخداد مدافع یا تبیینگر آن باشند یا بخواهند آن را معرفی کنند. این در حالی است که وقتی درباره اصلاحات سخن گفته میشود، میتوان بیش از 20 یا 30 نفر را فهرست کرد که در نشریه منتسب به آن جریان فعال بودند و ابعاد این گفتمان را معرفی میکردند و به همین دلیل مردم تا حدی ایدههای آنان را میشناختند و اسم آن را نیز در مجموع اصلاحطلبی میگذاشتند. اما درباره اعتدال چنین چیزی را سراغ نداریم و فکر هم نمیکنم بتوانید مفاهیمی را معرفی کنید که آن را مصداق این گفتمان دانست. گذشته از همه اینها، شکلگیری اعتدال را ناشی از خلأ و شکافی میدانم که میان اصلاحطلبان و حکومت به وجود آمد و طرفداران اعتدالیها نیز بخوبی این شکاف را پر کردند.
شکاف اصلاحطلبان و حکومت یا شکاف اصلاحطلبان با اصولگرایان؟
شکاف اصلاحطلبان با حکومت. زیرا بخشهای اصلی اصولگرایان تابع حکومت هستند، ضمن اینکه شکاف اصلاحطلبان با اصولگرایان از قبل هم وجود داشت و مشکلی هم نبود. هنگامی که این شکاف به معنای عام آن به شکاف میان اصلاحطلبان و حکومت تبدیل شد و پس از آن اصلاحطلبان نتوانستند در حاکمیت حضور مستقیم داشته باشند، از دل چنین وضعیتی، جریان اعتدال شکل گرفت که به راحتی توانست این عنوان را برای هدف خود به کار ببرد و اتفاقاً وسط هم قرار گرفته بود. از این رو، اعتدال از خلأ نیرویی که در این میان وجود داشت، شکل گرفت. به همین دلیل هم بود که حتی بخشهایی از اصولگرایان نیز از این امر کاملاً استقبال کردند و اگر از آن حمایت نکردند، اما از نتیجه راضی بودند. بنابراین اعتدال به لحاظ روشی از خلأ میان این دو نیرو به وجود آمد. اما اگر بتوانیم گفتمان اعتدال را به اجزایی تقسیم کنیم، درمییابیم که اعتدال میتواند اجزای خود را از دل اصولگرایی یا از اصلاحطلبی دربیاورد. اصولگرایی و اصلاحطلبی هم در واقع جدالی است میان سنت و تجدد. اما اعتدال یک نکته دیگر نیز دارد و آن اینکه اعتدال آمده است تا نارساییها و ضعف اصلاحطلبان در شیوه اجرا را پر کند.
شیوه اجرایی به معنای مدیریت کشور یا به معنای کنش سیاسی؟
فرفی نمیکند، میتوان در هر کنشی در نظر گرفت. به یک معنا میتوان گفت اعتدال و این نوع از شیوه عمل، جزو شیوههای اصلاحطلبی بوده است. اما به نظر من، اصلاحطلبان از این شیوه عدول کردند. در نتیجه بخشهای رادیکال را در اصولگرایان تقویت کردند. وقتی اصلاحطلبان به آن صورت رفتار کردند، طیف پایداری یا احمدینژادیها تقویت شدند. طبیعی بود که این وضع نمیتوانست ادامه پیدا کند. بنابراین کسی که دوباره بتواند شیوه کنش سیاسی یا حتی مدیریتی اصلاحطلبی را به جای پیشین خود برگرداند، میتوانست مورد استقبال هر دو طرف این نیروها قرار بگیرد. از سوی اصولگرایان، آن بخشهایی که از گذشته مخالف خطی مشی رادیکال جناح متبوع خود بودند؛ از این سو، اصلاحطلبان هم متوجه شدند که رفتار گذشته جواب نمیدهد، به همین دلیل بخشهایی از آنان که آماده بودند این شیوه اعتدالی را تقویت کنند، از اعتدال حمایت کردند.
پس میتوان گفت که نظر شما به دیدگاه مبتنی بر اینکه کار دولت نرمالیزاسیون یا عادیسازی است، نزدیکتر است، یعنی انداختن روال امور به ریل اصلی خود. در این صورت آیا اعتدال میتواند به جریان سومی و مستقل از این دو تبدیل شود و مستقلاً به حیات خود ادامه بدهد؟
عادیسازی و ایجاد دوباره فرآیندهای طبیعی، جزو شعارهای این دولت بود. زیرا به هر حال عدم توازن حادی که به طور مشخص در سیاست خارجی و اقتصاد در دوره احمدینژاد ایجاد شده بود، باید از بین میرفت. اما اینکه دولت میتواند گفتمانی را شکل بدهد، مانعی برای آن وجود ندارد و کسی هم مانع کسی نیست که گفتمانی درست کند یا نکند. هر گروهی و هر کسی میتواند این کار را انجام بدهد و مهم هم نیست که این گفتمان یا اجزای آن را از کجا وام میگیرد؛ از اصولگرایان میگیرد یا از اصلاحطلبان. مگر اصلاحطلبان اجزای گفتمان خود را از کجا گرفتهاند؟ آنان نیز از جای دیگری گرفتند و به مرور زمان، گفتمان اصلاحطلبی شکل گرفت. بنابراین باید این ذهنیتها را کنار بگذاریم که این گفتمان برای اصولگرایان است یا اصلاحطلبان، چرا که اساساً اهمیتی ندارد. مسأله کلیدی سؤال شما این است که آیا دولت میتواند گفتمانی را شکل داده و از آن دفاع کند؟ به نظر من دولت یازدهم به یک دلیل، هنوز نمیتواند این کار را بکند و آن دلیل این است که دولت نمیتواند پایگاه اجتماعی خود را دقیق تعریف کرده و از آن دفاع کند. زیرا پایگاه اجتماعی است که به شما این امکان را میدهد تا گفتمانسازی کنید. اکنون دولت به دلایل متعددی نمیتواند این پایگاه اجتماعی را برای خود تعریف کند و حتی نیروی اجرایی این کار را هم ندارد. مضافاً اینکه به باور من، نیازی هم به این کار نیست. زیرا مسأله این دولت این نیست که گفتمانسازی کند. گفتمانسازی جزو کارهایی است که دیگران کردند و دیدیم مسائل مملکت با تکیه به آن حل نشد. این کار جزو دغدغههای روشنفکری است. این را کنار بگذاریم. برای بنده اینکه دولت گفتمانی درست میکند یا نمیکند مهم نیست، مهم این است که سیاست خارجی را یک گام به جلو برده و از این وضعیت بحرانی بیرون بیاورد، یا اینکه بتواند به اقتصاد سر و سامانی بدهد، هرچند در ادامه با مشکلات مهمی مواجه خواهد شد، اما انجام این کارهاست که اهمیت دارد. به همین دلیل معتقدم طرفداران دولت نباید در بند این باشند که گفتمان مستقل داریم یا نداریم. این امر اهمیتی ندارد و باید این موضوع را رها کرد. اگر دولت بتواند همین دو کار را انجام دهد، کار بسیار مهمی انجام داده است؛ یکم ثبات در سیاست خارجی و دیگر اینکه بتواند در اقتصاد که با سیاست خارجی نیز مرتبط است، تحولی مثبت ایجاد کند. پس این دولت، باید کار پروژهای انجام دهد؛ به جای اینکه بگوید یک گفتمان دارم که اصولش این موارد است. این کارها را تلف کردن وقت میدانم. البته داشتن گفتمان خوب است ولی پیشبرد این دو هدف اولویت است. گذشته از این، کار سومی که دولت باید انجام بدهد که کاری دشوار است و در واقع به گونهای رد خود دولت نیز محسوب میشود، ایجاد و تقویت وحدت سیاسی در داخل است. وقتی میگویم این کار میتواند رد خود دولت باشد، به این معنی نیست که نفی دولت باشد، بلکه در صورت اجرای این برنامه سوم، دولت با وضعیت جدیدی روبهرو خواهد شد و در این شرایط است که باید خط مشی خود را به طور مشخص روشن کند. نکته کلیدی دولت یازدهم در این است که دولت، در یک تناقضی قرار دارد که بسیار کلیدی است. این تناقضی است که جنبش دانشجویی نیز با آن مواجه است. نان جنبش دانشجویی در این است که نهادهای مدنی حضور نداشته باشند. زیرا اگر نهادهای حزبی و مدنی در جامعه حضور داشته باشند، دیگر جنبش دانشجویی به معنای سنتی آن شکل نمیگیرد. با وجود این، جنبش دانشجویی در پی این است که مملکت را درست کند و راه درست کردن هم این است که نهادهای مدنی را تقویت کند، اما وقتی نهادهای مدنی تقویت میشوند، وجود این نهادها نقیض جنبش دانشجویی خواهند شد. این چیزی است که در رابطه با این دولت نیز مصداق دارد. زیرا دولت یازدهم از وجود خلأ و شکاف میان اصلاحطلبان و حکومت به وجود آمده، بنابراین به ظاهر بقای دولت در این شکاف است. به عبارت دیگر علت محدثه علت مبقیه نیز هست. ولی به نظرم درست نیست. تا وقتی که این شکاف وجود داشته باشد، مملکت و دستاوردهای این دولت هم ناپایدار است. بنابراین تنها پروژه سیاسی دولت یازدهم باید این باشد که این شکاف را از بین ببرد و هنگامی که این شکاف از بین برود، نقیض دولت خواهد بود. با همه اینها، معتقدم که جای نگرانی نیست. زیرا همان طوری که خود جنبش دانشجویی نیز با تقویت نهادهای مدنی جزو این نهادها میشود، با برداشته شدن شکاف موجود در کشور نیز دولت میتواند موقعیت جدید خود را بازتعریف و تعیین کند که در کدام طرف قرار بگیرد. با وجود همه اینها، کلید قضیه این است که شاید برخی افرادی که سوار این موج و شکاف شدند، نمیخواهند این شکاف از بین برود و فکر میکنند که وجود این شکاف، به نفعشان است.
آیا در دو طرف اصلی شکاف، ارادهای برای حل آن وجود دارد؟
قطعاً حل این موضوع در اصل به شکلگیری اراده آنان مربوط میشود، اما دولت میتواند نقش کاتالیزور را ایفا کند. اصل قضیه این است که آن دو بخش، باید بخواهند این شکاف را از بین ببرند و این دولت نمیتواند به تنهایی آن شکاف را از بین ببرد، اما برای از بین رفتن شکاف، به کاتالیزوری فعال نیاز داریم. به نظر من، این دولت به معنای عام، کاتالیزوری قوی برای این امر است، هرچند اراده از بین رفتن این شکاف به آن دو برمیگردد و البته در ابتدا به هر گروهی که خود را مادر واقعی میداند.
به نظر میرسد با تأکید بر اقتصاد و سیاست خارجی، شما وجه کارکردگرایانه دولت را به وجوه دیگر غلبه میدهید. این اولویتبندی شما براساس چه ملاکی است؟ آیا ناظر بر تجربههای دولتهای پیشین است؟
اگر اکنون از مردم بپرسیم که مشکلات شما چیست- نه حالا که زمان اصلاحات هم همین طور بود- مردم خواهند گفت که تأمین معیشت، تورم، بیکاری، فساد، اعتیاد و مسائلی از این دست جزو مشکلات و دغدغههای اصلی آنان است و آزادی هم در مراحل پایین قرار میگیرد. هرچند این، به این معنا نیست که من به عنوان یک کنشگر سیاسی نیز مانند مردم نگاه کنم. مردم درد خود را میگویند، اما کنشگر سیاسی باید در پی یافتن اولویتها در درمان باشد. در این میان یک نکته وجود دارد؛ اگر نتوانیم حمایت مردم را جلب کنیم، نمیتوان برنامهها یا اولویتهای مورد نظر برای اصلاحات را پیش بُرد یا اجرا کرد. به همین دلیل دیدیم مردمی که در دورهای به خاتمی رأی دادند، در ادامه به احمدینژاد هم رأی دادند. معنای این امر، این نیست که به مردم توهین شود که مثلاً آنان نمیفهمند. این کاملاً غلط است. بلکه این امر، به این معناست که نخبگان نتوانستند میان سطوح مختلف مشکلات مردم و اولویتهای مورد نظر خود ارتباط برقرار کنند. قصد من این نیست که بگویم فقط به کارکرد دولت توجه کنیم. اما معتقدم در شرایط کنونی آن دو وجه، یعنی سیاست خارجی و اقتصاد آنقدر وضعیت بغرنجی دارند که اگر به آنها بیتوجهی کنیم، با ساختن هزار گفتمان هم نمیتوانیم با واقعیت اجتماعی ارتباطی ایجاد کنیم، مگر اینکه مانند پوپولیسم دولت قبل رفتار شود که خود یک فاجعه بود. به همین دلیل است که معتقدم اولویت، با تثبیت دو وضعیت گفته شده است. اگر این دو اتفاق نیفتد، کسی نمیتواند گفتمانسازی را به عنوان درمان طرح کرده و در جامعه پیش ببرد.
نسبت اعتدال و اصلاحات چیست و چه نقاط شباهت یا افتراقی را میتوان برای این دو برشمرد؟
در این مقطع این دو هیچ تفاوتی با هم ندارند. هر اصلاحطلبی از این دو هدفی که به نظر من باید اولویت دولت باشند، دفاع میکند. بدون دفاع از این دو، دنبال کردن هر کار دیگری معنا ندارد. هر کار دیگری بکنیم، جز اینکه نقیض خودش است و نمیتواند به اهداف خود برسد، نتیجه دیگری در پی ندارد. اصلاحطلبی که فقط خوب حرف زدن نیست و با زدن حرفهای خوب که مشکلی حل نمیشود. بسنده کردن به حرف خوب زدن موجب شد که احمدینژاد از دل آن بیرون آمد. ما که نمیخواهیم لابهلای کاغذها و در کتابخانهها حرف بزنیم. باید این دو مسأله عینی را حل کنیم. گذشته از این، معتقدم نسبت اعتدال و اصلاحات، نسبت مقدم و مؤخر است. هر اصلاحطلبی باید از کلیت اعتدالی دفاع کند، گرچه میتواند نسبت به جزئیات آن انتقاد داشته باشد و به صورت راهبردی باید از این امر دفاع کند. اما پس از اینکه حدی از این دو مسأله روابط خارجی و اقتصاد حل شد، در این شرایط دولت متوجه خواهد شد که بدون اصلاحات در مسائل اساسی و تاریخی جامعه که وجود دارد، نمیتواند برنامههای خود را پیش ببرد.
حل مسائل سیاست خارجی را بر کاستن از شکاف مقدم میدانید؟
البته در هر حال اصل کاهش آن شکاف است. تا شکاف در سیاست داخلی از بین نرود، دستاوردهای خارجی پایدار نخواهد ماند. نمونهاش هم اتفاقی است که در ارائه کمیسیون ویژه برجام در مجلس روی داد. مخالفت با برجام ناشی از یک نوع شکاف داخلی است، نه ناشی از صرفاً یک درک متفاوت نسبت به سیاست خارجی. به همین دلیل معتقدم دستاوردهای اساسیای که میتواند از سوی دولت به وجود بیاید، بدون حل آن شکاف پایدار نیست. اساساً نگاه بنده به خارج نیست و نگاه به خارج را خطرناک میدانم و نتایجش را در منطقه میبینیم ولی در عین حال معتقدم بحران در روابط خارجی ایران به حدی رسیده است که دیگر نمیتوان بدون حل آن، یک گام جدی برداشت. بنابراین مقدم بر هر چیزی، مهم از بین رفتن آن شکاف داخلی است. اما فعلاً این دولت که بنیادهای لازم را برای انجام مستقل آن کار ندارد و موجودیت آن نیز در خلأ این شکاف در سیاست داخلی شکل گرفته است، باید حدی از این دو مسأله را به شکل مطلوبی حل کند. اما باید بداند که تثبیت این دستاوردها بدون حل آن شکاف داخلی شدنی نیست.
چه بنیادهایی است که میگویید دولت از آنها برخوردار نیست؟
پایگاه اجتماعی. در این شرایط، شاید دولت بخواهد که این پایگاه را برای خود کند که در این صورت مسأله متفاوت میشود. البته اکنون این پایگاه پشت سر آقای روحانی قرار دارد، اما بودن آن به صورت مستقل قدری فرق میکند و اینکه برای خود آقای روحانی باشد. به عبارت دیگر، این پایگاه از او حمایت میکند، اما دست روحانی نیست. البته در تئوری میتواند هم دست او باشد، اما تحقق این امر نیازمند تغییرات اساسی است. هرچند فکر میکنم اصلاً دنبال این موضوع نباشد هم به نفع دولت است.
اما طبق گفته شما اگر دنبال این موضوع نباشد که نمیتواند شکاف را حل کند.
باید سعی کند این شکاف را بین خود این پایگاه و سیستم از بین ببرد. توضیحات قبلی رافع این ابهام است.
بدون اینکه بخواهد برای خودش پایگاه مستقلی ایجاد کند؟
نمیتواند و در شرایط کنونی شدنی هم نیست. در این صورت با چیزی که اکنون هست و سر کار آمده است، متفاوت میشود. اما میتواند 8 سال در قدرت باشد و هیچ مشکلی هم از این بابت نیست. به نظر من پروژه 4 سال دوم یا از اکنون به بعد دولت، میتواند این طور تعریف شود که یک پروژه زایش وحدت را دنبال کند و بعد از 8 سال نیز کار دولت تمام میشود و میرود. اما اگر دنبال پروژه احمدینژاد باشد که بعد از 8 سال گروه خود را روی کار بیاورد، این سبب شکلگیری فاجعهای میشود که در گذشته شاهد آن بودیم. به نظر من یک پروژه باید این باشد که رؤسای جمهوری کشور ما بعد از 8 سال دنبال کار خود بروند و تنها در این 8 سال وظایف خود را خوب انجام بدهند، اما بعد از پایان کار به حوزه عمومی بروند. این همان مسیر ثابتی که رؤسای کشورهای غربی طی میکنند، یا برخی رؤسای احزاب غربی که بعد از پایان کار کنار میروند و نوعی ارتقا را نیز تجربه میکنند. اگر روحانی این پروژه را برای خود تعریف کند، در این صورت حتی آن مشکلی که برای جنبش دانشجویی برشمردم نیز برای دولت به وجود نخواهد آمد. زیرا در آن هنگام، روحانی دیگر مأموریت خود را انجام داده و رفته است.
براساس اهمیتی که شما برای حل این شکاف قائل هستید، اگر فرض کنیم دولت نتواند این شکاف را حل کند، چه مخاطراتی پیش روی دولت یا کشور قرار میگیرد؟
نمیخواهم بگویم که قطعاً میتواند یا نمیتواند، اساساً این کار نیازمند اراده جدی دو طرف اصلی ماجرا است. دولت باید اقدامات و کوششهای خود را انجام داده و نشان بدهد که دنبال حل این معضل است. در این صورت عقلا خواهند گفت دولت دنبال این بوده، اما دیگران دنبال او نیامدند. اما وقتی از ایران سخن میگوییم، یعنی از یک جامعه حرف میزنیم، درحالی که شکاف سیاسی یعنی تبدیل یک جامعه به دو جامعه. پایه دو جامعه بودن، ستیز است و میشود همان ضربالمثل که دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند. هفت درویش در یک گلیم بخسبند، چون ستیزی با هم ندارند. اما اگر در جامعه ستیز باشد، نتیجه این میشود که دیگر منافع ملی نخواهیم داشت. اکنون در قضیه بررسی برجام، ببینید چگونه با آن برخورد میشود؟ فکر میکنند یا وانمود میکنند برجام الگویی است که تیم مذاکره کننده نوشتهاند و در آن همه منافع ملی را به هدر دادهاند. بسیار روشن است که برجام براساس قدرت طرفین نوشته شده است و در سطح بالای سیاست تأیید شده است. مخالفان مخاطرات برجام را مینویسند، در حالی که باید مخاطرات نبودن برجام را بنویسند. پس چرا این گونه با برجام برخورد میشود؟ برای اینکه موضوعی به نام منافع ملی در میان نیست و در جامعه ستیز وجود دارد. هدف مخالفان، زدن دولت است و کاری به این ندارند که مملکت چه میشود. اما اگر رقابت باشد و مملکتستیزی نباشد، در این صورت بررسی برجام به درستی پیش میرود. معتقدم که اگر شکاف برطرف نشود، هیچ یک از دستاوردهای احتمالی این دولت پایدار نخواهد ماند، همچنان که از بین رفتن کل دستاوردهای دولت اصلاحات، ناشی از این شکاف و پر نشدن بلکه عمیقتر شدن آن بوده است.
در انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی، چه چیزی میتواند سبب اقبال مردم به نامزدها شود؟
برخلاف انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس تا حدی محلی است و مسائل محلی هم در آن مطرح شود. اما این دلیل نمیشود که ایده ملی در آن مهم نباشد. اتفاقاً این انتخابات میتواند ایده ملی را کاملاً پوشش داده و به مطالبات محلی معنا بدهد، بویژه در شهرهای بزرگی همچون تهران که نمایندگان اصلی مجلس هم از این شهرها هستند. بنابراین ایده اصلی در انتخابات پیش رو برآمدن همان شکاف است. اصلاحطلبان هم اکنون نیز بیش از آنکه دنبال تشکیلات انتخابات باشند که چگونه شکل بگیرد یا نامزدها چگونه تعیین شوند- که بد هم نیست بحث کنند- اما هنوز نتوانستند محتوای انتخابات را تعیین یا از آن دفاع کنند، یا اینکه ایدهای را طراحی کنند که این محتوا در آن باشد.
محتوا همان حل شکاف است؟
ببینید! اصلاحطلبان باید بتوانند نشان بدهند وقتی شهروندی میخواهد پای صندوق برود، گرچه قرار است از میان آقای الف یا ب یکی را انتخاب کند، اما فراتر از این انتخاب، باید بداند که دنبال چه مضمونی است؟ در صورت وجود این مضمون میتوانیم بگوییم آقای الف از آقای ب بهتر است یا آقای الف انگیزه یا توان بیشتری برای پیشبرد آن مضمون دارد. ساخت این مضمون کار اصلاحطلبان است و دولت هم نمیتواند این کار را انجام بدهد، نه در توانش هست و نه باید این کار را انجام بدهد.
فکر میکنید در انتخابات پیش رو، مردم چه شاخصهایی را مورد توجه قرار میدهند؟ آیا شاخصهای کلان همچون پر کردن شکاف یا سیاست خارجی را مد نظر قرار خواهند داد؟
مشکل پاسخ به این سؤال این است که اطلاعات کافی از رفتار کنونی و احتمالی مردم در اختیار نداریم. اما یک نکته دیگر هم وجود دارد و آن اینکه گروههای سیاسی در تمام دنیا گرچه از مردم تأثیر میپذیرند، اما به افکار عمومی هم شکل و جهت میدهند. در جامعه ما به چنین چیزی عنایت میشود و به همین دلیل هم هست که در انتخابات با رفتارها و نتایج پیشبینی نشده مواجه میشویم؛ نه به این دلیل که مردم متزلزل هستند، بلکه به این دلیل که افکار عمومی در یک تعامل دو سویه و سازنده با کنشگران سیاسی شکل نگرفته است. در نتیجه همین طور اتفاقاتی میافتد که پیشبینی نمیکردیم. این طور نیست که مردم پیشبینیپذیر نباشند، بلکه سیاسیون هستند که به دلیل همان ناتوانی در شکل دادن به افکار مردم، قادر به پیشبینی نیستند. بنابراین، نیروهای سیاسی باید به این سؤال شما پاسخ بدهند، نه اینکه ببینند مردم چه میگویند. اتفاقاً در انتخابات 92 نیز این امر رخ داد. در ابتدا این نیروهای سیاسی نبودند که 92 را آفریدند، بلکه بدنه اجتماعی و سیاسی بود که این رویداد را رقم زد و کنشگران اصلی سیاسی در روزهای آخر به این جریان پیوستند، گرچه اکنون این نیروها میخواهند بگویند که خودمان این کار را کردیم. درحالی که به باور من، نیروهای سیاسی نباید میگذاشتند روندها به اینجا میرسید و خودشان باید این جریان را ایجاد میکردند. به هر صورت، حال که این امر اتفاق افتاده است، از آنجایی که در سال 92 انتخابات ملی بود، این امکان وجود داشت که نیروهای اجتماعی بتوانند از پایین جریانسازی کنند و نیروی سیاسی و کنشگران را همراه خود کردند. اما در انتخابات مجلس به دلیل تنوعی که در موضوعات محلی دیده میشود، بعید است که این پایگاه سیاسی بتواند بار دیگر جریانسازی کند. به همین دلیل معتقدم این کنشگران اصلی سیاسی هستند که باید به این روند شکل بدهند یا برای آن پاسخی داشته باشد. البته باید بسیار سریع دست به کار شوند و مضمون و مفهوم مورد نظر را از هم اکنون شکل بدهند و آن را ابتدا در بدنه خود و چند ماه بعد به عرصه اجتماعی تزریق کنند.
آیا شرکت در انتخابات مجلس میتواند شروعی برای کاستن از شکاف باشد یا خود آغازکننده کاهش از شکاف؟
یک بحث میتواند از موضع تاکتیکی باشد که در انتخابات هر استان و هر حوزهای وجود دارد که باید موردی به آنها پرداخت. اما فارغ از مسائل حوزهای، باید مضمون عامی را به انتخابات نسبت داد که مسائل جزئی، ذیل این مضمون عام معنا پیدا کند. کار اصلی اصلاحطلبان این نیست که در مسائل حوزهای دخالت کنند، هرچند عیبی هم ندارد که اصلاحطلبان منطقهای آن را دنبال میکنند، اما در تهران باید روی مضمون تأکید کنند و آن را به درون جامعه بسط بدهند.
به نظر شما ترکیب مجلس آینده باید چگونه باشد تا بتواند این پروژه را تعریف کند؟
ترکیب را در ابتدا کنار بگذارید و به جای آن به این طرف قضیه نگاه کنید و ببینید اگر دنبال این پروژه باشیم، چه نتیجهای حاصل میشود؟ آیا نتیجه این میشود نیرویی که وارد مجلس میشود، همان نیرویی است که بتواند این شکاف را کاهش دهد یا خیر؟ در انتخاب نامزدها، شعارها، رئیس مجلس و لوایح و رأی دادن این انعکاس را خواهید دید. بنابراین اگر دنبال این امر باشیم، مجلس متناسب با آن نیز شکل میگیرد. در این صورت مجلس آینده نقش بسیار مؤثری در کاهش این شکاف خواهد داشت.
با مرور رفتار اصلاحطلبان، آیا نشانههایی دیده میشود که در انتخابات پیش رو به یک همگرایی برسند؟
در مقایسه با این راهبرد کلی، معرفی نامزدها در اولویت دوم است. اینکه در هر حوزه به جای یک نامزد، دو یا چند نامزد معرفی کنند هم اتفاق خاصی رخ نمیدهد. اصرار زیاد به این همگرایی، میتواند باعث واگرایی شود که خوب نیست. مثلاً اشتباهی که حتی اکنون نیز اصلاحطلبان مرتکب میشوند، این است که فکر میکنند در انتخابات 84 به دلیل تعدد نامزدها شکست خوردند، در حالی که اصلاً این طور نیست. شکست در انتخابات 84 به دلیل واگراییای بود که در متن اصلاحطلبان رخ داد و انعکاس آن در تعدد نامزدها هم ایجاد شد؛ نه اینکه در متن همگرایی بوده باشد، در نامزدها واگرایی. بنابراین اگر اصلاحطلبان بتوانند در متن سیاسی همگرایی خود را نشان دهند، به طور عادی در نامزدها نیز همگرایی عمومی شکل میگیرد و در این صورت اگر چند نامزد هم معرفی شوند، مسألهای بروز نمیکند. اما اینکه امیدی هست یا خیر، همواره امید وجود دارد.
محتوای انتخابات همان شکاف است؟
محتوا همان برآمدن شکاف است. اصلاحطلبان باید ایدهای را نشان بدهند که شما به عنوان یک روزنامهنگار که بالاتر از شهروند عادی به سیاست نزدیک هستید، حس کنید که این محتوای ارائه شده، عملاً به کاهش شکاف منتهی میشود. مجلس جایی است که میتوان یک گام بزرگ در آن برداشت. نکته دیگر اینکه شما خواهان از بین رفتن این شکاف هستید، اما آیا آنان، شما را به عنوان رأی دهنده به مسیری هدایت میکنند که حس کنید دارید به سمت کاهش شکاف حرکت میکنید؟ محتوا در واقع این راهبرد است که آنان دنبال چه هستند، دوم اینکه برنامهای که برای تحقق این هدف دارند چیست و سوم اینکه چگونه میخواهند این امر را به مردم نشان بدهند که این هدف با این برنامه سازگاری دارد. اگر شما به عنوان یک روزنامهنگار چنین چیزی را دیدید، به این معنی خواهد بود که اصلاحطلبان به هدف خود رسیدند. هرچند نشانههایی هست، اما به روشنی و وضوح چیزی دیده نمیشود. اگر این امر رخ دهد، در این صورت خواهید دید که همه اصلاحطلبان حرفهایی میزنند که گرچه متفاوت است، اما در مجموع اجزای این پازل را تکمیل میکند، یعنی حرفهایشان متناقض نیست. نه اینکه از یک جا به آنان دستور بدهند که چه بگویند، بلکه این ذهنیت در آنان ایجاد شود، در این صورت آنان به طور عادی با هم همگرایی خواهند داشت؛ همگرایی در مواضع و نسبت به مخالفان و تأیید خودشان. وقتی این همگرایی در آنان نیست و حتی نمیبینیم که با شور و شعف وارد این میدان شوند، این دقیقاً ناشی از فقدان چیزهایی است که گفتم.
منبع: ایران