گروه بینالملل مشرق- روز دوشنبه 25 آبان 94 خانواده زندانیان ایرانی در ترکمنستان در تجمع مقابل مجلس شورای اسلامی خواستار پیگیری وضعیت بستگان خود شدند. تجمع کنندگان که تعداد آنها به 30 نفر می رسید خواستار دیدار با یکی از نمایندگان مجلس بودند که بعد از گذشت چند ساعت سخنگوی کمیسیون قضایی مجلس سراغ خانواده زندانیان آمد. این تجمع بهانه ای شد تا با همسر چند نفر از زندانیان ایرانی در ترکمستان گفتگو کنیم.
سؤال:: ماجرای شایعه انتقال زندانیهای ایرانی در ترکمنستان به کشور چه بود و از کجا شروع شد؟
چند هفته پیش، خانم «رضازاده» از خانوادههای زندانیان، به من زنگ زد. گفت شوهرم تماس گرفته و از قول مسئولان زندان گفته میخواهند منتقلشان کنند به ایران. بعد از آن، همسر یکی دیگر از زندانیان هم زنگ زد و گفت شوهر من هم تماس گرفته و همین مطالب را گفته است. خانم «لنگری» هم تماس گرفت. من وقتی دیدم چند نفر تماس گرفتند، زنگ زدم به سرکنسولگری ایران در مرو. به آقای «ضرغام» گفتم چه خبر از زندانیها. اظهار بیخبری کرد و گفت ما فقط برای آنها که به دارو نیاز داشتند دارو هایشان را رسانده ایم.
به من گفتند زندانیها را بردهاند «سیدی». من گفتم واقعاً آنها را بردهاند «سیدی» یا بردهاند «عشقآباد»؟ گفتند «سیدی». خانوادهها دوباره به من زنگ زدند که «خانم کریمی، سرکنسولگری دروغ میگوید. اینها را بردهاند عشقآباد.» خود خانوادهها به زندانیها زنگ زده بودند و آنها گفته بودند که ما را به عشقآباد میآورند. بعضی از این خانوادهها سه روز رفته بودند در مرز «باجگیران» مانده بودند به امید اینکه زندانیهایشان را میخواهند به ایران بیاورند.
من خودم هم به آقای «نجفی» (مسئول دفتر نمایندگی وزارت خارجه در مشهد) زنگ زدم و گفتم که خانوادهها زنگ زدهاند و چنین خبری را به من دادهاند. او هم گفت: «خانم شایعهپراکنی نکنید. زندانیها سر جایشان هستند.» من گفتم: سرکنسولگری ما در مرو این خبر را تایید می کند. ایندفعه گفت: «خانم ما داریم پیگیری میکنیم. کارمان را انجام میدهیم.» گفتم: «شما که گفتید اینها سر جایشان هستند. پس چه چیزی را دارید پیگیری میکنید؟ معلوم میشود شما هم خبر دارید.» باز گفت: «نه ما در جریان نیستیم. بگذارید به سرکنسولگری زنگ بزنیم ببینیم ماجرا چیست.» یعنی چند بار حرف خودش را عوض کرد.
با خانوادهها تصمیم گرفتیم خودمان برویم و از زندانیهایمان خبر بگیریم. حدوداً 30 نفر بودیم که مقابل دفتر وزارت خارجه جمع شدیم. اول آقای نجفی قبول نمیکردند جواب ما را بدهند. میگفتند «نامه بنویسید بدهید خانوادهها امضا کنند. ما هم پیگیر میشویم.» گفتیم: «این همه نامه نوشتهایم و قرار شده شما پیگیری کنید. از کجا معلوم این نامه را پاره نکنید و دور نریزید؟» خیلی پافشاری کردیم و حتی وارد ساختمان دفتر شدیم. وقتی اینطور شد، آقای «عافیتطلب» را فرستادند و گفتند دو سه نفر به نمایندگی از همه بیایند و با ما صحبت کنند. خانوادهها قبول نکردند. گفتند ما همه برای گرفتن جواب درباره زندانیانمان آمدهایم.
باز گفتند: «شما نامه بزنید ما پیگیری میکنیم.» گفتیم: «شما چند سال است جواب نامههای ما را نمیدهید، میگویید طرف ترکمنی با ما همکاری نمیکند. الآن که ترکمنستان قرارداد انتقال محکومین را در مجلسش هم تصویب کرده، شما چرا پیگیر نمیشوید؟» آقای نجفی گفتند الآن مسئله برجام و هستهای است. مجلس الآن درگیر آنهاست. اولویتشان مسئله هستهایست.» گفتیم: «پس چرا مسئله جان انسانها را در اولویت قرار نمیدهند؟ هم جان زندانیهایی که دارند از بین میروند، هم جان خانوادههایشان. شما به عنوان نماینده ما به مجلس بروید. حرف ما برای آنها سند نیست، چون شما الآن نماینده دولت در منطقه ما هستید. ما هم هر جا برویم میگویند بروید پیش نمایندهتان.»
گفتند: «ما تا جایی که مسئولیتمان بوده، پیگیری کردهایم و قرارداد امضا شده است. بقیهاش را باید از تهران پیگیری کنید. بروید مجلس، بروید وزارت کشور، بروید دادگستری.» ما باز هم پافشاری کردیم و گفتیم: «همه اینها را مراجعه کردهایم. خانوادهها را به هم پاس ندهید.» بالأخره ما را به نمازخانه بردند و آقای نجفی گفت ما نامه میدهیم و شما هم نامه بدهید.
سؤال:: وضعیت زندانیانتان در ترکمنستان الآن چگونه است؟ برای آنها پول میفرستید؟
خورد و خوراک آنها و وسایل مورد نیازشان را همه ما برای آنها میفرستیم: از بند رختشان گرفته تا لامپ بالای سرشان. اگر لامپ زندان بسوزد، مأمورین به آنها لامپ نمیدهند. مجبور میشوند در تاریکی بمانند. حتی بعضی وقتها برق را خودشان قطع میکنند. میگویند باید شمع روشن کنید. من خودم بارها برای شوهرم شمع فرستادهام. مسئله پول هم به شکلی است که اگر به یکی از اینها پول نرسد، ممکن است در زندان بمیرد. مجبور هستند هر چه را که میخواهند خودشان بخرند. یا اینکه ما برایشان روغن و برنج و ماکارونی و غیره را میفرستیم. دارو هم همینطور. به آنها هیچ چیزی نمیدهند.
همین چیزهایی را هم که میفرستیم، ترکمنها یک مقداری را برای خودشان برمیدارند. قبلاً رانندههای ایرانی اینها را میبردند و در ترکمنستان پست میکردند که رایگان هم بود. الآن میگویند بارها را وزن میکنیم. اگر از 10 کیلو بیشتر بود، هزینه دارد. یعنی مثلاً ما 300 هزار تومان جنس برایشان میخریم و میفرستیم، حدود 200 هزار تومان هم به پول خودمان هزینه پست آن میشود. بعد از همه اینها هم چیزهایی مانند رب گوجه یا ماکارونی را که چشمشان را میگیرد، برای خودشان برمیدارند. من خودم از هر چیزی دو تا میگذارم. میگویم یکی را اگر خودشان بردند، یکی را هم برای شوهرم بگذارند. بعضی وقتها شوهرم میگوید اگر رب گوجه یا مثلاً چایی برایم میفرستید، توی پلاستیک بریزید و بفرستید، چون اگر قوطی داشته باشد، برای خودشان میبرند.
وضعیت خود ما هم به گونهای است که با قرض از دیگران باید این چیزها را بخریم. یا مثلاً یارانههایمان را کنار میگذاریم و برای زندانیمان میفرستیم. الآن دختر خود من دارد کار میکند و خرج ما را میدهد. 900 هزار تومان در ماه درآمد دارد. 600 هزار تومان اجاره میدهیم. کل ماه را با 300 هزار تومان سر میکنیم. دختر من هم الآن عقد کرده است.
مسئله دیگری که مهم است، بحثهای بهداشتی است. هیچگونه نظارت پزشکی در زندانهای آنجا وجود ندارد. زندانی ما الآن بیش از یک سال و نیم است که مریض است، اما کسی به درمان او اهمیتی نمیدهد. بیشتر زندانیها آسم گرفتهاند. هیچ دکتری هم نیست که مثلاً به زندان بیاید و آنها را معاینه کند یا بگوید چه قرصی باید مصرف کنند. آقای «امینی» یکی از زندانیان ایرانی که الآن 8 سال است در زندان ترکمنستان است، هم ناراحتی قلبی دارد و هم هپاتیت ب. در ایران تحت درمان بود، اما از وقتی این اتفاق افتاده، کسی به وضعیت او رسیدگی نمیکند. خودش میگوید سَرم و گوشهایم سوت میکشد. الآن کبدش هم مشکل پیدا کرده است و تمام سیستم ایمنی بدنش در خطر است.
آقای کریمی یکی دیگر از زندانیان میگوید: «به خاطر آب غیربهداشتی در زندان، اکثر زندانیان همیشه دلدرد دارند.» آبی که به آنها میدهند، رنگ گل است. خودشان آن را میجوشانند شاید کمی بهتر شود. من خودم آنجا برای ملاقات رفتهام؛ خیلی محیط آلودهای دارد. آقای غلامی هم یکی دیگر از زندانیان است که دیابت شدید دارد. وقتی ایران بود با سرنگ، انسولین میزد. الآن برایش قرص میفرستیم آن هم از طریق سفارت که مطمئن شویم به دستش میرسد. این چند وقتی که خبری از او نداریم دیگر نمیدانیم سرنوشتش چه شده است. بر اساس خبری که در زندان به آنها داده بودند، زنگ زد به من و گفت دارم میآیم مشهد. من هم از خوشحالی همه جا زنگ زدم و گفتم همسرم دارد میآید ایران. بعد خانواده همسرم زنگ زدند و گفتند چرا دروغ گفتی. چرا با احساسات ما بازی کردی.
سؤال:: شما چه زمانی به دیدار زندانی خود رفتید؟ از نظر دریافت ویزا و مسافرت مشکلی نداشتید؟سال گذشته بعد از اربعین بود. برای ویزا نه، اما پلیس ترکمنستان خیلی ما را اذیت میکند. به خصوص سر بازرسیها. ببخشید که این را میگویم، اما حتی زنها را هم کامل برهنه میکردند و میگفتند 25 بار بشین و پاشو برویم. من بعداً به نهاد ریاستجمهوری گفتم که چنین بازرسیهایی از ما شده است. اصلاً خبر نداشتند. گفتم «اگر بار دیگر اینگونه خواستند بازرسی کنند چه کار باید بکنم؟» گفتند بگویید با سرکنسولگری تماس بگیرند و اجازه بگیرند. دفعه بعدی که به مرز رفتم، دوباره به من گفتند باید برهنه شوم. به آنها گفتم: «با سرکنسولگری ایران تماس بگیرید. اگر آنها گفتند، من برهنه میشوم.» دیگر چیزی نگفتند. فقط گفتند مانتویت را دربیاور. همانطور با بلوز و شلوار بازرسی کردند و گفتند برو. معلوم شد چون سفارت ما از این وضعیت خبری نداشته و نظارتی نمیکرده، اینها هم زنان ایرانی را مجبور میکردهاند کامل جلویشان برهنه شوند، در حالی که حتی قانون خودشان هم اصلاً چنین چیزی را نخواسته است.
حتی یک دستگاهی هم داشتند که تمام بدن را اسکن میکرد. مثل یک اتاقک بود. تا استخوانهای آدم را نشان میداد. من به کنسولگری که گفتم، گفتند از این دستگاهها هم نباید رد میشدید، چون اینها برای بدن ضرر دارد. به نظر میرسد این سختگیریها برای آن است که دولت ایران مجبور شود امتیازی را که دولت ترکمنستان میخواهد، به آنها بدهد.
سؤال:: وزارت خارجه بعضاً میگوید اینها زندانیهای مواد مخدر هستند و ما هم کاری به پروندههای آنها نداریم. به نظر شما اینکه دادگاه ترکمنستان حکم به محکومیت زندانیان ایرانی داده، دلیل بر مجرم بودن آنهاست؟
همسر من تعریف میکند، میگوید: «دادگاه بدون آنکه یک کلمه به ما بگوید از خودمان دفاع کنیم، یا مثلاً آقای گلپایگانی سفیر ایران در دادگاه حضور داشته باشد، حکم را صادر کرد.» وکیلی که سفارت برای آنها گرفته بود، طرف دادگاه را میگرفت. به جای آنکه از متهم ایرانی دفاع کند، حرفهای دادگاه را تأیید میکرد. به شکلی بود که پلیس به وکیل میگفت چه بنویسد و او هم مینوشت.
سؤال:: خیلی از خانوادهها میگویند اتهامهای پلیس ترکمنستان ساختگی است و پاپوش است.
شوهر من میگوید: «من چند دقیقه برای دستشویی پیاده شدم. وقتی دوباره برگشتم و راه افتادم، دیدم ماشینهای پلیس ترکمنستان دنبالم میآیند. تعجب کرده بودم که در جاده دنبال چه چیزی هستند. کمی که جلوتر رفتیم، دیدم جلوی تریلر خود من پیچیدند. بعد هم بدون اینکه بار من را بگردند یا داخل کابین را نگاه کنند، مستقیم رفتند سراغ منبع آب زیر تریلر. یک پلاستیک درآوردند که تویش مواد مخدر بود. همانجا با خودشان ترازو هم داشتند. پلاستیک را همانطور خیس، وزن کردند. عکس و فیلم هم گرفتند که در پرونده من بگذارند.»
بعد از آن، سه ماه تمام شوهر من در بازداشتگاه بود و ما خبری از او نداشتیم. اگر خودمان پیگیری نمیکردیم، هیچوقت خبری به ما نمیدانند. آنقدر زنگ زدیم به سفارت ایران و پایانه عشقآباد و بیمارستانهای عشقآباد و اینها، تا بالأخره فهمیدیم که چنین اتفاقی برای او افتاده است. هیچکس به ما نگفت که چگونه باید وکیل بگیریم و در دادگاه چه کار بکنیم. روند وکیل گرفتن آنجا چگونه است؟ ظاهراً یک بار یا دو بار وکیلی که از طرف سفارت معرفی شده و ترکمنی است، آمده و با متهم ایرانی دیدار میکند و حتی به حرفهایش هم گوش نمیدهد. بعد هم که در دادگاه به نفع دولت ترکمنستان حرف میزند. وکیل ایرانی هم قوانین ترکمنستان اجازه نمیدهد که در دادگاه این کشور حضور داشته باشد یا از موکل دفاع کند.
در مورد «علیاصغر امیرقلیپور» که او هم از زندانیان ایرانی است، بار تریلر کاملاً پلمب بوده است. مواد مخدر را در بار پیدا کردهاند و راننده را دستگیر کردهاند. قوانین بینالمللی میگوید اینبار میان ایران و ترکمنستان بوده، به راننده ترانزیت ارتباطی ندارد که در بارش چه بوده است. اینبار متعلق به یک صاحبکار گرگانی بوده که الآن حکم اعدامش هم صادر شده، اما متأسفانه هنوز اعدام نشده است. آقای امیرقلیپور وقتی بار را باز میکنند و مواد را میبینند، در جا غش میکند. بعد که به هوش میآید، از او تست اعتیاد میگیرند و معلوم میشود که اعتیاد ندارد. چرا او را متهم میکنند؟ میگویند چند بار با صاحب بار در ترکمنستان تماس گرفته، پس معلوم میشود میدانسته که در بار، مواد مخدر هست. در صورتی که آقای امیرقلیپور میگوید: «روال کار رانندهها این است که قبل از رسیدن به مقصد، تماس میگیرند و میگویند که من فلان جا هستم. خودتان را برای تخلیه بار آماده کنید.» آن روز، هر چه آقای امیرقلیپور با صاحب بار تماس میگیرد، گوشی او خاموش است.
کاملاً معلوم است همه چیز از قبل هماهنگ شده است. به محض آنکه تریلر وارد گمرک میشود، آن را به محلی هدایت میکنند. در همه گزارشها آمده که پلمب بار را خود پلیس ترکمنستان باز میکند. بعد تماس میگیرند و میگویند مثلاً کیسه پنجم در ردیف فلان. مستقیم سر همان کیسه میروند و مواد مخدر را بیرون میآورند. سپس مأمورین گمرک در عرض چند دقیقه همه بار تریلر را غارت میکنند. دادگاه آقای امینی که او را هم به همین روش گرفتار کردهاند، دو روز کشید. روز اول، قاضی به آقای امینی میگوید شما آزاد هستید. روز دوم حکم از عشقآباد میآید که شما به چند سال زندان محکوم شدهاید. آقای امینی میگوید خود قاضی در دادگاه گریه میکرد. در گزارش خودشان نوشتهاند که پلمب سالم بوده، اثر انگشت راننده روی پلمب نبوده، راننده هم معتاد نیست.
زمانی که من دخترم را عقد کردم... این درد همه ما خانوادههای زندانیان ایرانی است. در جشن عقد دختر من همه به جای آنکه خوشحال باشند، فقط گریه میکردند. نوهام که به دنیا آمد، هر کس بغلش میکرد، به جا آنکه تبریک بگوید، گریه میکرد. من خودم اولین باری که به ملاقات شوهرم رفتم دخترم چند ماهش بود. شوهرم دست روی سر بچهام کشید، گفت: «به جان همین بچه، من هیچ کاری نکردهام. چرا باید بیایم مواد مخدر قاچاق کنم؟!» امسال الآن دختر من مدرسه میرود. هنوز شوهرم در زندان است. بچهام میگوید: «بابا کی میآید خانه؟» من جواب بچهام را چه باید بدهم؟
سؤال:: برای حل پرونده آقای امیرقلیپور تا کنون به کجاها مراجعه کردهاید؟
بعد از آنکه خانواده این آقا پیش آقای حسن قشقاوی (معاون کنسولی، امور مجلس و ایرانیان وزارت خارجه) میروند و میگویند برای پدرشان حکم 24 سال حبس صادر شده است، قرار بر این میشود که ابتدا برای صاحب بار که گرگانی بوده، در ایران پروندهای تشکیل شود. خود خانواده آقای امیرقلیپور مجبور میشوند بدون آنکه دولت کمکی به آنها بکند، شخصاً پروندهای را تشکیل بدهند مبنی بر اینکه صاحب بار مجرم بوده و راننده بیگناه است. بعد از پیگیریها در دادگاه، ابتدا حکم حبس ابد صاحبکار گرگانی صادر میشود. بعد از آنکه متهم به حکم اعتراض میکند، دادگاه استیناف تشخیص میدهد که حکم باید اعدام میبوده، نه حبس ابد. همانجا حکم بیگناهی آقای امیرقلیپور هم صادر میشود.
خانواده آقای امیرقلیپور دوباره به وزارت خارجه میروند و از آن طریق با طرف ترکمنستانی تماس میگیرند، اما دادگاه ترکمنستان میگوید این حکم برای آنها قابل قبول نیست، چون جرم در ترکمنستان اتفاق افتاده است. خانواده این راننده ایرانی سپس به آقای متکی وزیر خارجه وقت مراجعه میکنند و او به آقای قشقاوی دستور میدهد که هر طوری هست بروید این راننده و ماشینش را آزاد کنید. وقتی این راه هم به نتیجه نمیرسد، خانواده آقای امیرقلیپور چند ماه بعد در یکی از دیدارهای مردمی آقای احمدینژاد در سال 90 این موضوع را با او مطرح میکنند. رئیسجمهور وقت دستور میدهد که آقایان صالحی (وزیر خارجه وقت) و جعفرزاده (معاون وقت امور بینالملل نهاد ریاستجمهوری) شخصاً بررسی کنید. اسناد محکومیت صاحبکار گرگانی به ترکمنستان ارائه گردد و تلاش شود ایشان آزاد شود. دقیقاً این عبارت را هم مینویسد که «مهم است. جدی پیگیری شود. اگر نمیتوانید به من بگویید با رئیسجمهور ترکمنستان صحبت کنم.» حتی این دستور هم در وزارت خارجه پیگیری نمیشود.
وقتی خانواده آقای امیرقلیپور از نتیجه ماجرا خبر میگیرند، وزارت خارجه جواب میدهد که «ترکمنستان به ما پاسخهایی داده که نمیتوانیم به شما بگوییم. در این صورت امنیت ملی به خطر میافتد.» از آن زمان تا کنون هم وزارت خارجه میگوید ترکمنستان به حرف ما گوش نمیدهد. کسی نیست بگوید خب الآن که ترکمنستان سند انتقال محکومین را نهایی کرده و در مجلسش هم تصویب کرده است، پس چرا شما کاری نمیکنید. حتی اسفند سال گذشته که خبر امضای توافقنامه انتقال محکومین منتشر شد، یک سال قبلش یعنی سال 92 هم خبر آمده بود که سند انتقال محکومین میان دو کشور نهایی شده است. اما مدتی بعد از آن خبر، خبر جدیدی آمد که این سند هنوز نهایی نشده است. معلوم نشد داستان آن خبر هم چه بوده است. یک سال ظاهراً اجرای این توافق متوقف شده بود.
الآن هم که ترکمنستان همه مراحل انتقال محکومین را طی کرده است، از این طرف ما خودمان معلوم نیست چه کار داریم میکنیم. چرا این توافقنامه را به مجلس نمیفرستند تا تأیید شود؟ وزارت خارجه به ما میگفت اگر این توافق نهایی شود، قول میدهیم ظرف سه ماه، زندانیها را به ایران بیاوریم. میدانند که چه بلایی دارد سر زندانیان ما میآید. در همین یک سال اخیر، دو نفر از زندانیهای ایرانی جان خودشان را از دست دادهاند. اما باز هم دولت هیچ کاری نمیکند.
سؤال:: دلیل کشته شدن این دو نفر چه بوده است؟
یکی از اینها آنطور که همسرش تعریف میکرد، در عشقآباد دچار خونریزی معده میشود. حالش که خیلی بد میشود او را به بیمارستان میبرند، اما دیگر دیر شده است. نفر دوم هم در زندان مریض میشود. همسرش چند بار تقاضای ویزا و گذرنامه میکند تا برای ملاقات شوهرش به ترکمنستان برود. اول نامه میدهد و درخواست میکند که شوهرش اجازه دهد گذرنامه بگیرد. نامهاش بعد از چهار ماه تأیید میشود و میآید. چهار پنج ماه دیگر هم طول میکشد تا گذرنامهاش صادر شود. بیشتر از سه ماه دیگر هم صدور ویزا طول میکشد.
بعد از همه اینها که به دفتر امور خارجه میرود تا برگهاش را بگیرد و به سرکنسولگری ببرد تا بگذارند شوهرش را در بیمارستان عشقآباد ببیند، میگوید برگه را نمیدهیم. وقتی میپرسد چرا؟ به او خبر میدهند که شوهرت فوت کرده است. اینها هر کدام که فوت میکند، بدنش چهار پنج روز روی زمین در زندان میماند. بعد، سرکنسولگری یک میلیون یا یک و نیم میلیون میگیرند تا بدنهایشان را از زندان بردارند و تحویل خانوادههایشان بدهند.
مأمورین زندان ترکمنستان بدن اینهایی را که در زندان فوت کردهاند، چند روز روی زمین گذاشتهاند بدون آنکه حتی پارچهای روی آنها بکشند. به زندانیها هم گفتهاند بیایند جسدها را ببینند. زندانیها را ظاهراً شکنجه جسمی نمیدهند، اما شکنجه روحی میدهند. شوهرم میگوید بعد از چند روز، خودمان روی جسدها پارچه کشیدهایم. بعد مأمورین ترکمنستان آمدهاند جسدها را بردهاند. آن هم نه همینطور معمولی. قبل از آنکه جنازهها را از زندان بیرون ببرند چه کار میکنند؟ میخ میآورند و به دستها و پاهای آنها میخ میکوبند که اگر کسی خودش را به کشتن زده باشد یا مثلاً دارویی خورده باشد که چند روز بیهوش باشد، متوجه شوند و از زندان خارجش نکنند. شما تصور کنید بقیه زندانیها با دیدن این صحنهها چه حالی میشوند.
سؤال:: آیا شما در انتخابات مجلس هم شرکت میکنید؟ انتظارتان از نمایندههایی که در شهرها تبلیغ میکنند و به دنبال رأی مردم هستند تا وارد مجلس شوند، چیست؟
بله. ما در همه انتخاباتها شرکت کردهایم. انتظار من از نمایندهای که از من رأی میخواهد و من هم به او رأی میدهم این است که اگر مشکلی برای من پیش آمد، نماینده من هم به مشکلم به عنوان یک هموطن رسیدگی کند. حداقل جواب تلفن من را بدهد. من چند دفعه با نمایندگان مشهد تماس گرفتهام. وقت ملاقات از آنها گرفتهام. گفتهاند هر وقت از تهران بیایند، به شما زنگ میزنیم. چرا هیچوقت تماس نگرفتهاند؟ چند دفعه با خود نماینده تماس گرفتهام. هیچوقت جواب من را نمیدهد.
اگر این نمایندهها بخواهند به همین شکل با ما رفتار کنند، جواب ما را ندهند، مشکل ما را پیگیری نکنند، چرا باید دوره بعدی دوباره به همینها رأی بدهیم؟ من تا الآن هر چه رأیگیری بوده شرکت کردهام. چون میگویم اینجا کشور من است. وظیفه دارم. اما وقتی نماینده من اینگونه برخورد میکند و جواب من را نمیدهد چه کار باید بکنم؟ وقتی جمع میشویم جلوی وزارت خارجه و مجلس، میگویند دارید شلوغکاری میکنید. پس ما کجا باید برویم؟ اگر به دولت خودمان رو نیاوریم، برویم به آمریکا رو بیندازیم؟
خانم تقوی همسر جواد امینی زندانی ایرانی در ترکمنستان می گوید: شوهر من الآن تقریباً 60 سالش است. مگر چند سال دیگر میخواهد زندگی کند؟ من در 57 سالگی سکته کردم. همه اینهایی که من را میشناسند میدانند، چند ماه است زبانم دوباره باز شده است. بچههایم همه زندگی خودشان را دارند. من یک زن تنها در خانه، شبها از ناراحتی و وحشت گریه میکنم. من و شوهرم اگر قرار است دو سال دیگر زنده باشیم، نباید این دو سال را پیش هم باشیم؟ من جلوی دفتر وزارت خارجه در مشهد ایستاده بودم، یک نفر آمده میگوید شما میخواهید ما از قاچاقچیها حمایت کنیم؟
خود شخص آقای گلپایگانی هم همین حرف را به من زد. هر جا که میرویم به ما میگویند قاچاقچی. من سیمکارت شوهرم را که میخواستم بسوزانم، نامهای که به من دادند نوشته بود، این خانم همسر فلانی است که به «جرم قاچاق مواد مخدر» در ترکمنستان زندانی است. آدم خجالت میکشد این نامه را به کسی تحویل بدهد. دوستان بچههای من در مدرسه همه میگویند پدر تو قاچاقچی است. خواستگار میخواسته برای دختر من بیاید، آنقدر به آنها توضیح دادهایم که بروید تمام پروندههای وزارت خارجه را نگاه کنید، پدر این دختر بیگناه است. یک سال اول پیگیری کردهاند، بعد تازه آمدهاند خواستگاری. بعد میگویند آمدهاید شلوغکاری کنید. نمیگویند من وقت اضافی دارم؟ بیکار هستم؟ چرا باید بیایم شلوغکاری کنم؟
سؤال:: در این چند سالی که اعضای خانواده شما در زندان هستند، چه کسی به شما کمک مالی یا غیرمالی کرده است؟
هیچکس جز خدا و اهل بیت. من برای نهاد ریاستجمهوری نامه نوشتهام که مستأجر هستم و دو دختر دم بخت دارم. شوهرم گرفتار شده و خرجی ما الآن زمین مانده است. پسری هم ندارم که نانآور خانه باشد. خدا شاهد است که تا مدتی خرج من را دوستان شوهرم میدادند. زندگیام داشت متلاشی میشد. پای دخترم را سال پیش مجبور شدم، عمل کردم، شش میلیون هزینه روی دستم گذاشت.
بیمههای همه ما قطع شده است. چون چند سال است حق بیمه ما رد نمیشود، دفترچههایمان هم باطل شده است. ما ماهی 70 هزار تومان هم به حساب بیمه واریز میکنیم، اما رانندهها یک کارت شارژی دارند که هر ماه باید آن را پر کنند. چون آن کارت پر نمیشود، بیمه از ما حمایت نمیکند. آیا وقتی چنین اتفاقی برای راننده میافتد، نباید یک صندوقی در بیمه وجود داشته باشد که به ما کمک کند. حتی ما گفتهایم حاضریم تمام حق بیمه را خودمان پرداخت کنیم، اما میگویند چون خود شخص حضور ندارد، نمیشود.
با هزار گریه و زاری و التماس از ستاد دیه وام گرفتهام تا خرج دخترم کنم. امسال رفتم دفتر ترانزیت درخواست وام کردم، به من ندادند. حتی با آنها دعوا کردم. گفتم شما از همین رانندهها نان سر سفره خانوادههایتان میبرید. کاری کنید که این نانتان حلال باشد. فرمانداری رفتم، تقاضای وام از آقای کریمی (محمود کریمی معاون فرماندار مشهد) کردم. به من ندادند. الآن دو سال است نامه من آنجاست. هر وقت زنگ میزنم، میگویند هنوز به ما بودجه ندادهاند. وام من چهقدر بوده؟ 10 میلیون.
برای جهیزیه دخترم وزارت خارجه نامه داد به امور زندانها که پنج میلیون تومان وام به من بدهند. دختر من الآن دو سال است سر خانه و زندگی خودش رفته، اینها هنوز وام به من ندادهاند. سازمان زندانها قبول نمیکند. میگوید ما بودجه نداریم. میخواستم رئیس این سازمان را ببینم، به من اجازه ملاقات ندادند. وزارت خارجه میداند که وضعیت خانوادههای ما چگونه است و زندانیان ما در ترکمنستان چه وضعیتی دارند. میداند که بیگناه هستند. از پرونده آنها به طور کامل با خبر است، اما نمیگویند برویم به خانوادههای اینها سر بزنیم اگر نیازی دارند به آنها کمک کنیم.
من برای شوهرم 50 هزار تومان دارو گرفتم. دادم به یکی از رانندهها در مرز ترکمنستان که به دست شوهرم برساند. همانجا گمرک ترکمنستان 150 هزار تومان هزینه گرفته بود. فرستاده بودند به اداره پست این کشور، آنجا اداره پست اجازه نداده بود، داروها به زندان فرستاده شود. همان راننده مراجعه کرده بود، حتی اداره ترکمنستان پست، داروها را نداده بود راننده برای من پس بیاورد.
در این چند سال، هیچکس به ما کمکی نکرده است، در حالی که شوهر من خودش خَیر بود. ما آنقدر که به دخترهای دیگران جهیزیه داده بودیم، برای دختر خودم نتوانستیم جهیزیه تهیه کنیم. ما که آن وضع را داشتیم به جایی رسیدیم که مجبور شدم به روستا بروم. آنجا در خانه مردم کار میکردم تا درآمد مختصری داشته باشم.