احمد دهقان می‌گوید: من صاحب خانه ادبیات جنگ هستم، آنهایی که فریاد می‌زنند مستأجرند، می‌آیند در این خانه، یا قسمتی از این خانه را برمی‌دارند و می‌روند و یا این خانه را خط خطی می‌کنند و می‌روند. این من هستم که صاحب این خانه‌ام و حرص این خانه را می‌خورم

به گزارش مشرق، احمد دهقان نویسنده نام‌آشنایی در ادبیات جنگ به شمار می‌رود‌، او از 15 سالگی در جبهه‌ها حضور داشت و پس از آن نیز دست به نوشتن از هر آنچه که با چشم خپود دیده بود،‌ زد. نخسیتن رمانش «سفر به گرای 270 درجه» در سال 1375 منتشر شد. دو سال بعد همین رمان ابتدا به عنوان یکی از آثار برگزیده 20 سال داستان ‌نویسی و مدتی بعد به‌ عنوان برگزیده 20 سال ادبیات پایداری انتخاب شد.

«پال اسپراکمن» نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز نیوجرسی آمریکا این رمان را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. دانشگاه جرج واشنگتن دی سی، دانشگاه هاروارد(کتابخانه دانشکده هاروارد) MA ، کتابخانه کنگره واشنگتن دی سی، کتابخانه UCLA لس آنجلس ، دانشگاه برکلی کالیفرنیا ، دانشگاه ماریلند (دانشکده پارک کالج) و دانشگاه ورمونت (کتابخانه بیلی هوو برلینگتن) از جمله مراکزی هستند که این کتاب را در دسترس علاقهمندان قرار داده‌اند.

«من قاتل پسرتان هستم» دیگر کتاب دهقان در حوزه جنگ بود که در سال 83 منتشر شد‌، این کتاب شامل مجموعه داستان‌هایی بود که دهقان از دفاع مقدس نوشت‌، یکی از ده داستان این مجموعه، که نام کتاب از آن گرفته شده بود مربوط به رزمنده‌ای است که مجبور می‌شود در یک موقعیت خاص و دشوار، همرزم مجروح خود را به شهادت برساند. سال‌ها پس از این ماجرا واقعیت را برای خانواده همرزمش بازگو می‌کند..

احمد دهقان با انتشار دو کتاب «سفر به گرای 270 درجه»‌ و «من قاتل پسرتان هستم»  در سال‌هایی دهه 70 و دهه 80 تحولی در ادبیات دفاع مقدس ایجاد کرد که البته واکنش‌هایی نیز به همراه داشت. با وجود این واکنش‌ها هنوز نیز بسیاری «من قاتل پسرتان هستم» احمد دهقان را یکی از بهترین آثار نوشته شده در حوزه دفاع مقدس می‌دانند.

اینک پس از 11 سال از انتشار نسخه فارسی کتاب،‌ انتشارات «شمع و مه»  نسخه انگلیسی «من قاتل پسرتان هستم»  را با عنوان «من قاتل پسرت هستم»‌ منتشر کرده است. این کتاب با ترجمه کارولین کراسکری مترجم آمریکایی‌الاصل در آمازون عرضه شده و قرار است تا پایان سال نسخه آلمانی آن نیز منتشر و در نمایشگاه لایپزیک آلمان رونمایی شود.

به مناسبت انتشار نسخه انگلیسی این کتاب نشستی با حضور احمد دهقان،‌ نویسنده و افشین شحنه‌تبار ناشر کتاب برگزار شد. احمد دهقان در این نشست از نگاه انسانی موجود در آثارش سخن گفت و خود نماینده تمامی جانبازان و قهرمانانی دانست که در طول 8 سال پرچم دفاع مقدس را بلند کرده و وظیفه خود را انجام دادند. متن این نشست به شرح ذیل است:‌

گاهی تعریف بد از کلمات خوب می‌کنیم

 آقای دهقان؛ «من قاتل پسرتان هستم» عنوان کتاب بسیار بحث‌برانگیزی از شماست. سالها از چاپ اول این کتاب می‌گذرد و موج واکنش‌های مثبت و منفی غلیط به این کتاب فروکش کرده است. اما نام این کتاب در تاریخ ادبیات دفاع مقدس ایرانی، همچنان با حاشیه‌های فراوانی مواجه است. آنچه بیش از همه این کتاب را محل بحث و جنجال قرار داده است، نوع نگاه انسانی متفاوت «من قاتل پسرتان هستم»‌ به جنگ و دفاع مقدس است. این نگاه خاص انسانی ، متفاوت با آن چیزی بود که تاکنون در ادبیات دفاع مقدس ایرانی مرسوم شده بود و در زمان چاپ کتاب در داخل ایران سوءتفاهمات بزرگی را ایجاد کرد و تربیون‌های تاثیرگذاری را علیه شما و کتاب‌تان فعال کرد. حالا قرار است این کتاب ترجمه و در فرهنگ دیگری با پیش‌زمینه‌ها و فرضیات بنیادین کاملاً متفاوتی عرضه شود. آن سوءتفاهم‌ها نشان داد که هنوز برای مردمانی که این انقلاب و جنگ را درک کرده‌اند، مواجه شدن با این نگاه به جنگ سوءتفاهم‌برانگیز است، حالا قرار است این کتاب را کسانی بخوانند که هیچ پیش‌زمینه‌ای از دفاع مقدس ایرانی‌ها ندارند. فکر نمی‌کنید که این سوءتفاهم‌ها بیشتر هم شود؟

اول باید درک خوبی از نگاه انسانی داشته باشیم، نگاه انسانی چیست؟ و چه تعریفی از آن داریم؟ این تعریف بخشی از مساله‌ای که گفتید را حل خواهد کرد. واضح است که آثار بزرگ دنیاف همه زمانی موفق بودند که با یک نگاه بزرگ انسانی همراه شدند. اگر نگاهی به «جنگ و صلح» بیاندازیم، خواهیم دید که معنوی‌ترین اثری است که در روسیه نوشته و در کل دنیا دیده شده و ویژگی‌اش همین نگاه انسانی است. آثار دیگر آلمانی، فرانسوی و حتی آمریکای جنوبی نیز به همین شکل بودند. ما گاهی تعریف بد از کلمات خوب می‌کنیم. نگاه انسانی باید در همه جا وجود داشته باشد، حتی در روابط اجتماعی ما، اما گاهی این تعاریف بد موجب می‌شود، از این کلمات سوءاستفاده شود. جنگ ما پر از نگاه‌های بزرگ انسانی بود. زنی که در خرمشهر جنگید و شوهرش را از دست داد، یک نگاه بزرگ انسانی را القا می‌کند،‌ مادری که پسرش را از دست داد و ... همه به این شکل هستند،‌

نمی‌خواهم نگاه انسانی به جنگ را فراموش نکنم، حتی اگر آن را گاهی آلوده کنند و نخواهند مصرف کنیم

در یکی از خاطرات زنان جنگ آمده است که در روزهای ابتدایی جنگ هر کسی که شهید می‌شد، یک گل را روی تابوتش می‌گذاشتیم و او را به عقب می‌‌فرستادیم‌، روز ششم جنگ دیگر گلی نداشتیم،‌ بنابراین گل «زبان مادرشوهر» را گذاشتیم و از آن پس نام شهید را روی آن گذاشتیم و دیگر به آن گل زبان مادرشهید نمی‌گفتیم. این یگ نگاه بزرگ انسانی است که می‌تواند حتی فرهنگ‌ها را به سمت خوب بودن سوق دهد‌.

اساسا‌ً نگاه بزرگ انسانی گستره فراوانی دارد. یعنی من اتفاقا برعکس شما معتقدم که اگر این نگاه انسانی انتخاب شود، برای فرهنگ‌های متفاوت، قبلیت درک و فهم اثر بیشتر هم می‌شود. نگاه انسانی ربطی به پیش‌فرض‌های فرهنگی که عموما متفاوت هستند ندارد و اتفاقا حول محور مشترکات جوامع و فرهنگ‌های مختلف شکل می‌گیرد.در مورد سوءتفاهم‌های داخلی نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم. این سوءتفاهم‌ها بسیار آلوده است. نگاه من این است که هر داستانی نگاه انسانی داشته باشد، موفق است. یعنی با زبان مشترک انسانی صحبت می‌کند، سعی کرده‌ام در داستان جنگ بزرگ میهنی‌مان این نگاه انسانی همواره وجود داشته باشد. فرزندان این خاک که رفتند با این نگاه بزرگ انسانی رفتند،‌ اما گاه ما این موضوعات را فراموش می‌کنیم،‌ من می‌خواهم هیچگاه فراموش نکنم، حتی اگر این نگاه انسانی را گاهی آلوده کنند و نخواهند مصرف کنیم، نه! جنگ ما یک جنگ انسانی و پر از نگاه‌های انسانی بود و اگر در تاریخمان نیز بنگریم خواهیم دید هرجا این نگاه‌های بزرگ انسانی وجود داشت، ماندگاری نیز حضور داشت.

جنگمان را خوب معرفی نکرده‌ایم،‌ گویی به زبان کر و لال‌ها سخن گفته‌ایم

فکر می‌کنم که اتفاقا یکی از دلایلی که جمهوری اسلامی  در تبلیغ چهره نظام و انقلاب در خارج از کشور به اندازه ظرفیت انقلاب موفق نبود، همین گم شدن نگاه انسانی در تبلیغات برون‌مرزی بود. انقلاب و جنگ و نظام ایران، نظامی بر پایه انسانیات بود و با اتکا به همین نگاه انسانی و بدون استفاده از مفروضاتی دیگر، می‌شد چهره واقعی انقلاب را دلنشین‌تر و دلچسب‌تر معرفی کرد و به همین ترتیب مخاطبان بیشتری فراهم آورد.

حتماً اینگونه بوده است. ما موضوعات بزرگی را فراموش کردیم و از آنها استفاده نکردیم. ایران کشور بزرگی است و هر موقع خوب و واقعی معرفی شده زیبا دیده شده است. جنگ ما آینه تمام قد تاریخ معاصر ما است. ما این را خوب معرفی نکردیم و رفتیم زوایایی را برای معرفی انتخاب کردیم که مخاطب آن را درک نکرده گویی به زبان کر و لال‌ها با آنها صحبت کرده‌ایم. این در حالی است که با ترجمه خوب می‌توانستیم یک دیالوگ ایجاد کنیم ولی این دیالوگ کمتر اتفاق افتاده است.

«سفر به گرای 270 درجه» ترجمه شد و در یکی از دانشگاه‌های آمریکا هنوز هم یکی از رفرنس‌های درسی است. در پایان هر ترم دانشجویان برای من ایمیل‌هایی می‌فرستند. در این ایمیل‌ها همواره از این صحبت می‌شود که «ناصر» و «علی» چه شخصیت‌های بزرگی در این قصه بودند و رویا خواهرشان چه خواهرانه با اینها زندگی کرد و ...برداشت خارجی‌ها از این رمان اینگونه است. این نشان می‌دهد‌، برداشت‌ها چندان متفاوت نیست، به شرطی که مشترکات انسانی وسط باشد و مگر جنگ ما چیزی جز این مشترکات بود؟ ما با نگاه انسانی می‌توانیم تاریخ کشورمان را به دنیا معرفی کنیم و  قصه بهترین ابزاری است برای اینکه ما مرزهای جدیدی را پیدا کرده و وارد مرزهای جدید شویم. تجربه جواب‌داده‌ای هم است. همانطور که آمریکای جنوبی با قصه خود را به همه دنیا معرفی کرد،کلمبیا ممکن است در اذهان عمومی ظاهر خوبی نداشته باشد، اما نویسندگان بزرگی دارد که آنها تصور ما از کلمبیا را پاک کرده و جلوه فرهنگی به آن می‌بخشد.ما این فکر را کمتر داشته و کمتر اجرا کرده‌ایم.

 اشاره کردید که زوایایی که از دفاع مقدس برای نوشتن، انتخاب شده عموماً زوایای نادرستی بوده است وهنوز زوایای مغفول بسیاری وجود دارد، از نظر شما این زوایا چیست که باید به سراغ آن‌ها برویم؟

ما هنوز منابع بزرگی از جنگ داریم که به آن نپرداخته‌ایم، به عنوان مثال اروپا اگر بخواهد از جنگ جهانی دوم بنویسد کمتر می‌تواند کسانی را پیدا کند که در این جنگ حضور داشته و اکنون نیز زنده باشند، در کشورما آدم‌های بسیاری بودند که در جنگ حضور داشتند از آن طرف خاطرات زیادی منتشر شده که در دوره‌ای از آن به عنوان نهضت خاطره‌نویسی یاد می‌شد. این منابع و آدم‌هایی که وجود دارند تک تک این اوراق می‌تواند در اختیار ما قرار گیرد‌، البته در این میان نگاه بسیار مهم است.

گاهی به شدت کمبود نویسنده‌ای بزرگ  احساس می‌شود

همه ما «آناکارنینا» تولستوی را می‌شناسیم، این کتاب یکی از بزرگترین داستان‌های معنوی جهان است. اما سوژه‌اش می‌توانست بسیار مبتذل باشد ـ یک داستان عشقی که معمولاً سوژه کتابهای زرد است ـ ولی «آناکارنینا» از همین موضوع یکی از بزرگترین رمان‌های جنگ را نوشته است. این نگاه بزرگ انسانی است که در چشمان نویسنده است و می‌تواند اثر بزرگ بیافریند. گاهی ما احتیاج داریم سوژه‌های بزرگ داشته باشیم و گاهی احتیاج به این داریم که نویسندگان بزرگ تربیت کنیم، تا بتوانند از سوژه‌های کوچک بزرگترین قصه‌ها را بنویسند. گاهی وقت‌ها کمبود نویسنده‌ای بزرگ بسیار احساس می‌شود.

انتخاب این نگاه انسانی از سوی شما در حوزه دفاع مقدس در شرایط طبیعی رخ داده یا با توجه به اینکه دیدید در جریان سیر دفاع مقدس جای این نگاه خالی است و اتفاقا نگاه حماسی یا سیاسی و ...به شدت پررنگ شده است، دست به این انتخاب زدید؟ دوست دارم بدانم که اگر شرایط طبیعی بود، یعنی ادبیات دفاع مقدس ایرانی، منظومه‌ای از مجموعه نگاه‌های مطرح به جنگ بود، هم باز این‌گونه بی‌مهابا، این سبک خاص نگاه به جنگ را انتخاب می‌کردید؟ این سوال مهمی است برای من. چون پاسخش نگاه شما به 30 سال ادبیات دفاع مقدس را هم مشخص می‌کند، چیزی که معمولاً درباره آن صحبت نمی‌کنید.

«سفر به گرای 270 درجه» را زمانی نوشتم که احساس کردم، رمان جنگ پر از صحنه‌های شعاری شده است

بگذارید از خودم بگویم، من «سفر به گرای 270 درجه» را زمانی نوشتم که احساس کردم، رمان جنگ ما پر از صحنه‌هایی شده است که قهرمان قصه تیر می‌خورد، آرام به زمین می‌افتد، لبخندی می‌زند و روحش به آسمان می‌رود. این گونه قصه‌نویسی از کنه جنگ اطلاع نداشت. جنگ سخت‌ترین حادثه روی زمین است. داشتیم فراموش می‌‌کردیم که عده‌ای از آدم‌های این کشور اینگونه جنگیدند، می‌خواستم داستانی بنویسم که اگر کهنه سربازی آن را خواند بگوید«جنگ همین بود» و اگر جوانی که جنگ را ندیده بود، آن را خواند بگوید «پس جنگ این بود». «شخصیت علی را» خواستم در آن صحنه نشان دهم تا اگر یک نفر در مورد شهید شدن تصور خاصی نداشت، بداند که اینگونه شهید می‌شدند. اگر شهید شدن سختی نداشته باشد، چه فایده دارد؟ بنابراین خواستم داستانی بنویسم که واقعی باشد به معنای کامل کلمه واقعی.

در «من قاتل پسرتان هستم» خواستم داستانی بنویسم که همه گروه‌های عقیدتی از آن استفاده کنند

در «من قاتل پسرتان هستم» خواستم داستانی بنویسم که همه بتوانند از آن استفاده کنند. در بحث مردم شناسی و جامعه شناسی با حوزه عقیدتی روبرو هستیم و گروه‌های اجتماعی مختلف حوزه‌های عقیدتی مختلفی را تشکیل می‌دهند. این حوزه‌های عقیدتی هر یک کتابهای خاصی را می‌خوانند،‌ وقتی از آن حوزه عقیدتی خارج شویم،‌ سیار حوزه‌ها کتاب‌های دیگری می‌خوانند. بر همین اساس حوزه عقیدتی خاصی خاطرات جنگ ما را می‌خواند. گاهی می‌گویند از یک کتاب  یک میلیون نسخه منتشر شده است،‌ طبیعی است که 70 میلیون ایرانی این کتاب را نمی‌خوانند،‌ بلکه گروه خاصی در حوزه عقیدتی خاص آن را مطالعه می‌کنند.

چه بخواهم یا نخواهم نگاهم به جنگ رئال است

من می‌خواستم این حوزه‌های عقیدتی گسترش پیدا کنند و همه بتوانند کتابم را بخوانند. در مورد جنگ به گونه‌ای بنویسیم که 70 میلیون نفر ایرانی آن را بفهمند، البته نگاه من هم نگاه رئال است، چه بخواهم چه نخواهم. اکنون نیز اگر داستان بنویسم همینگونه می‌نویسم. ولی گمانم این است که با این نگاه خواستم اینگونه بنویسم که یک ملت بتواند از جنگی که 8 سال در این کشور وجود داشت، اطلاع پیدا کند.

و فکر می‌کنم که دقیقا در همین نقطه بود که علم مخالفت با «من قاتل پسرتان هستم» این‌گونه بلند شد. حوزه عقیدتی خاصی که پیش از این متعلق به آدم‌های خاصی بود، گسترش یافت و آدم‌هایی وارد این حوزه شدند که در تقسیم‌بندی معمول ما از جامعه در این حوزه جای نمی‌گرفتند. نمی‌خواهم درباره اتهام ضدجنگ و سیاه‌نمایی حرف بزنیم که مفصل صحبت شده است. اما دوست دارم بدانم که این برهم زدن سنت، کار را به کجا می‌کشاند.

کاری به کلمات آلوده ندارم،‌ من کار خودم را می‌کنم کاری که یک نویسنده باید انجام دهد

گاه می‌گویند «سیاه دیدن» گاه می‌گویند «تلخ دیدن» و گاهی می‌گویند«واقعی دیدن». من بین این سه تفکیک قائل می‌شوم. به عنوان مثال در «من قاتل پسرتان هستم» قصه جانبازی روایت می‌شود که از سختی‌های زندگی خود می‌گوید. در جامعه ما گروهی از جانبازان چهره شده‌اند‌، معمولاً در تلویزیون دیده می‌شوند و از نزدیک با آن‌ها آشنا هستیم،‌ اما باید توجه داشت که  ما در این کشور 500 هزار جانباز داریم که 499 هزار نفر آن‌ها دیده نمی‌شوند. من نماینده آن هزار نفر که دیده می‌شوند، نیستم ولی سعی کردم نماینده آن 499 هزار نفری که دیده نمی‌شوند باشم. آن هزار نفر به اندازه کافی نماینده دارند. آن 499 هزار نفر هستند که نماینده ندارند و با سخت‌ترین شرایط در حال زندگی هستند. با آن‌ها ارتباط دارم و می‌بینم که چگونه ذره دره آب می‌شوند. من دوست دارم نماینده آنها باشم و کاری هم به کلمات آلوده ندارم،‌ من کار خودم را می‌کنم کاری که باید یک نویسنده باید انجام دهد.

من صاحبخانه ادبیات جنگ هستم، تندروها مستأجرند

این حوزه‌های عقیدتی که گفتید به خصوص در حوزه جنگ و انقلاب به تدریج صاحبانی هم پیدا کرده است و هرگونه نفوذ و ورود افراد و نگاه‌هایی که متعلق به این حوزه نیست را مانع می‌شوند و نبرد بزرگی هم برای حفظ کردن مرزهای این حوزه‌ها وجود دارد که خیلی‌ها را از نزدیک شدن به آن حوزه‌ها می‌ترساند.

من صاحبخانه ادبیات جنگ هستم، آنهایی که فریاد می‌زنند و دیگران را اذیت می‌کنند مستأجرند، می‌آیند در این خانه، یا قسمتی از این خانه را برمی‌دارند و می‌روند و یا این خانه را خط خطی می‌کنند و می‌روند. این من هستم که صاحب این خانه‌ام و حرص این خانه را می‌خورم، آنها همه مستأجرند. گروه گروه می‌آیند غنیمتی برمی‌دارند و می‌روند.

در جایی گفته‌ بودید که کتاب «من قاتل پسرتان هستم» اعتراض به آدم‌های جنگ نیست، بلکه اعتراض به سرنوشت این آدم‌ها پس از جنگ است. این روند اعتراضی به سرنوشت آدم‌ها پس از جنگ را در آثار پس از آن و آثاری که قصد نوشتن آنها را دارید ادامه خواهید داد؟

حتماً، من خودم را نماینده بچه‌هایی می‌دانم که هیچ اسمی ازشان نیست. گروه‌های دیگر هر کدام نماینده‌ای برای خود دارند، اما این بچه‌های جنگ هستند که نماینده ندارند، معنای قهرمان این است که در لحظه‌ای که باید پرچم را بلند می‌کند و می‌ایستد و وقتی کارش تمام شد، پرچم را برزمین می‌گذارد و می‌رود.

بزرگترین مشکل ادبیات جنگ پرچم‌داران بدلی هستند

قهرمان واقعی قهرمانی است که در آن 8 سال در لحظه‌ای که باید پرچم را بلند می‌کرد، بلند کرد و بعد پرچم را گذاشت و رفت. وظیفه من نویسنده پیداکردن آن قهرمانان است. آنهایی که الآن،‌ پس از واقعه پرچم را دست گرفته‌اند. پس از واقعه قهرمانان بدلی هستند قهرمانان واقعی سعی می‌کنند دیده نشوند. در لحظه‌ای که باید دیده شوند دیده شدند و رفتند. بزرگترین مشکل ادبیات جنگ پرچم‌داران بدلی هستند که پس از حادثه آمدند، پرچم را بلند کردند و سعی می‌کنند خود را نشان دهند. آنها می‌خواهند بگویند ما هستیم ولی نیستند.

چند سالی است در ادبیات دفاع مقدس بحث ترجمه داغ شده است، آثاری که در داخل کشور مخاطبان خوبی داشته و مورد استقبال جامعه امروز که البته کتابخوان نیستند، قرار گرفته‌اند. این کتاب‌ها به زبان‌های مختلفی ترجمه شده و اتفاقاً در خارج از کشور توزیع شده‌اند. اما خبری از موفقیتی نسخه ترجمه شده نیست. به نظر می‌رسد که مخاطب جهانی آن را قبول نکرده است، شما ایراد کار را در کجا می‌بینید؟ اینکه نویسندگان ما جهان شمول نمی‌نویسند یا مسیر را اشتباه پیموده‌ایم؟

اصلاً همه چیز در این مسیر اشتباه است، ترجمه را باید مترجمی انجام دهد که در آن کشور زیست و زندگی کرده است. یکی از داستان‌های «من قاتل پسرتان هستم» را یکی از برجسته‌ترین مترجمان داخل کشور به انگلیسی ترجمه کرد. وقتی که یک مترجم انگلیسی این نسخه را دید،‌ گفت انگار یک نفر که تازه انگلیسی را یادگرفته است، درحال مکالمه با من است، نه لهجه‌اش درست است،‌ نه کلماتش را درست به کار برده است، بنابراین کسی که مترجم خوب انگلیسی به فارسی است لزوماً مترجمی مناسب برای فارسی به انگلیسی است. از اینجا اشتباه شروع می‌شود و تا انتها این اشتباه پیش می‌رود.

مخاطب را فراموش کرده‌ایم

مثال دیگری بزنم،‌ یکی از آثار ادبیات جنگ در زمره خاطرات را به اردو ترجمه‌کرده‌اند، در مراسم رونمایی کتاب در تهران برخی از اردو زبانان نیز حضور داشتند،‌ نخستین حرفی که زدند این بود که این به چه زبانی است؟  به قدری این کتاب بد ترجمه شده بود که حتی اردوزبانان نیز آن را نمی‌فهمیدند، متأسفانه ما در ترجمه پول کلان خرج می‌کنیم، تبلیغات می‌کنیم اما مخاطب را پیدا نمی‌کنیم، ما نکته اصلی را که همان مخاطب است‌، فراموش کرده‌ایم، باید به گونه‌ای برنامه ریزی شود که در نهایت مخاطب کتاب را بپذیرد. درحالی که ما مخاطب را فراموش کرده‌ایم.


منبع: تسنیم