پدرم می‌گفت «قبل از تیراندازی دو آیه می‌خواندم، یکی آیه "وجعلنا من بین ایدیهم.. و یکی دیگر آیه "ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما " است».

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حماسه جاودان هشت سال دفاع مقدس در سرزمین اسلامی ایران همچون مدال افتخاری است که همیشه تاریخ، بر سینه ستبرمجاهدان اسلام میدرخشد و تلالو آن چشم هر بیننده‌ای را محسور می‌کند و شمیم دل‌انگیز این حماسه‌مقدس مشام آزادگان را می‌نوازد. مجاهدانی که با بهره‌مندی از چشمه سار زلال تعالیم مکتب اسلام و رهبری قائد عظیم الشان جهان تشیع حضرت امام خمینی (ره) با خلق حماسه هایی پرشور، خویش را در مسند بلند مرتبه‌ترین مردم دنیا قرار داده و پیشاهنگ ایثار و فداکاری و مقاومت شدند و در زمین نیز آسمانی زیستند.


یکی از این عرشیان فرش نشین "شهید بزرگوار عبدالرسول زرین"بود که قفس تن را شکست و از خاک بر افلاک رسید و مصداق حقیقی یخرج الحی من المیت بود. شجاعت و رشادت‌های این شیر مرد جبهه‌های حق علیه باطل آنچنان زیاد بود که شهید حاج حسین خرازی سر لشکر پر آوازه اسلام وی را"گردان تک نفره زرین"نامیدند. جای جای جبهه‌های جنگ و زمان به زمان این حماسه‌های جاویدان، تمثالی از حضور شهید را در خود دارد. از دارخوین تا آبادان، از پادگان حمیدیه تا طلاییه، از سوسنگرد تا هویزه، از تپه‌های الله اکبر تا بستان و از فکه تا عین خوش و بالاخره در عملیات خیبر مهر شهادت بر طومار زندگی این بزرگمرد دلیر نقش بست و تربت او تا ابد دارالشفای آزادگان و احرار خواهد بود.

***

در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار ما با اصغر زرین فرزند شهید عبدالرسول زرین معروف به "گردان تک نفره" را بخوانید.

مختصری از شناخت خودتان را از پدر بزرگوارتان بیان کنید؟

وقتی پدرم شهید شد من هشت، نه ساله بودم. از کودکی هر وقت که پدرم مرخصی می‌آمد اغلب همراهشان بودم. هنگامی که به پادگان می‌رفت و یا در کنار همرزمانش از جمله یکبار پیش شهید خرازی می‌رفت، من را هم همراه خود می‌برد. از همان زمان پدرم را به عنوان یک الگوی مناسب در زندگیم انتخاب کردم. به همین دلیل صحبت هایش را در ذهنم می‌سپردم.

از همان دوران کودکی فضای معنوی را در کنار رزمندگان را لمس کردم و با اطمینان امروز می‌گویم که شهدا خصوصیاتی داشتند که اسلام به عنوان یک مسلمان واقعی بیان کرده است.

پدرم در عین حالی که در جبهه‌ها یک تنه در مقابل دشمن می‌ایستادند، وقتی در بین مردم قرار می‌گرفت بسیار متواضع و خاکی رفتار می‌کرد و حتی در کوچه با بچه‌های هم سن و سال من فوتبال بازی می‌کرد. در محل کسی نمی‌دانست ایشان چکاره‌اند و در جنگ چه می‌کند.

تعریف از پدرم که چه رشادت‌های در دوران دفاع مقدس از خود نشان داد راحت است اما دلم می‌خواهد این نسل حاضر با این شهدا ارتباط برقرار کنند. با گفتن از شهدا و دفاع مقدس، به دنبال این هستم که این مباحث برای نسل امروز تاثیر گذار باشد.

برای من عادی است که بگویم پدرم این حرف را زدند، برای کسانی که به جبهه رفتند این صحبت‌ها عادی است و از نزدیک لمس کرده‌اند اما آیا برای نسل جوان امروز هم عادی است؟

رشادت ها و افتخارهایی که شهید زرین در سال های دفاع مقدس از خود نشان داده‌اند، از چه طریقی بوده است؟

این موضوع با معنویات پدرم گره خورده است. پدرم می‌گفت «قبل از تیراندازی دو آیه می‌خواندم، یکی آیه "وجعلنا من بین ایدیهم.. و یکی دیگر آیه "ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما " است» و ادامه می‌داد "خداوند می‌فرماید: شما که تیر می‌اندازید، این ما هستیم که تیر را به سوی قلب دشمنان هدایت می‌کنیم".

پدرم برای آنهایی‌که مورد هدف قرار می‌داد، فاتحه می‌خواند و می‌گفت "خدایا من برای تو این‌ها را از پا در آوردم."

صدای ضبط شده‌ای از پدرم داریم که گفته است "رسیدم به تپه‌ای که برادر خسروی فرمانده گردان امیرالمومنین فتح کرده بودند، من می‌دانستم که الان راه نفوذ دشمن کجا می‌تواند باشد. چهار تیربار روی تپه کار می‌کردند (هر یک تیربار می‌تواند یک گردان را نابود کند)، به لطف خدا توانستم هر چهار تیربار را خاموش کنم، بعد از آن رفتم کنار تپه نشستم تا دشمن تپه را محاصره نکند. نشسته بودم تا خستگی درکنم چون نود کیلومتر کوه‌ها را تاب خورده بودم و پاهایم درد گرفته بود."

در ادامه صدای ضبط شده آماده است "حدسم درست بود، دیدم دشمن دارد از دور تپه نفوذ می‌کند و من هیچ جایی را نداشتم کمین کنم. بی‌سیم هم نداشتم که با برادر خسروی تماس بگیرم تک و تنها بودم فقط دو نارنجک داشتم. نشستم و دو آیه "وجعلنا ... و "و ما رمیت اذ رمیت"را خواندم و چون خیلی به این دو آیه اعتقاد داشتم شجاعت مضاعفی پیدا کردم و شروع به تیر اندازی کردم و هفده نفر از آنها را از پای در آوردم که جنازه هایشان صد متری من به زمین خوردند و بقیه هم پا گذاشتند به فرار و کل منطقه از عراقی ها خالی شد. پیش بچه ها که برگشتم، پیش من آمدند و گفتند که در بی سیم داد می زدند که فرار کنید تک تیر‌انداز دارند. فهمیدم این آیه ها کمر دشمن را شکست."

شهید خرازی در خصوص شهادت شهید زرین و بعد معنوی ایشان، نظری نداشتند؟

بله. شهید خرازی در خصوص پدرم گفته است: "این بعد معنوی منظوم با نظامی شهید زرین"باعث خلق این حماسه‌های بزرگ شده بود که شاید این کارهای بزرگ از درک افراد عادی خارج باشد. اگر بتوانیم تاثیر این بعد معنوی را در پیشبرد توانایی جنگی ایشان معنا کنیم و جا بیاندازیم و نهادینه کنیم، این همان نقطه عطفی است که می‌تواند نسل جوان را به سمتی هدایت کند که همه چیز را در کنار خدا جستجو کنند.

در خصوص فعالیت‌های انقلابیشان برایمان بگویید؟

روزی قرار شد با تعدادی از دوستانش مجسمه شاه را در میدان مجسمه (رو به روی سی وسه پل) پایین بکشند. پدرم به بالای مجسمه رفت و آن را با کمک دوستانش و در جلوی چشم ماموران رژیم و تظاهرات کنندگان پایین کشید. یکی از مامورها به دنبال پدرم می‌افتد و او هم فرار می‌کند. در همین تعقیب و گریز به بالای درختی رفته و وقتی مامور به آن نقطه می‌رسد بر روی آن می‌پرید. پس از کتک زدن مامور سریع محل را ترک می‌کند.

مادرم برایم تعریف کرد که چند روز بعد از آن واقعه یکی از افراد محل که برای یکی از ارگان‌های دولتی نفت می برده، در جایی که مامورها بودند نام افرادی را که قرار به دستگیری آنها بوده، می‌شنود که از جمله عبدالرسول زرین یکی از آنها بوده و مادرم سراسیمه به منزل ما می‌آید و جریان را تعریف می‌کند. پدرم یک موتور سوزوکی داشت، وقتی این بحث را شنید، گفت "حالا وقتش شده که از موتور استفاده کنم"پولی برداشت و به سمت شیراز رفت. مدتی در آنجا ماند و در شلوغی انقلاب برگشت.

از رشادت‌های پدرتان و شهید خرازی در کردستان برایمان بگویید.

پدرم قبل از شروع جنگ تحمیلی در غائله کردستان همراه با شهید خرازی و تعدادی از برادران اصفهانی وارد سنندج شد و یک گروه ضربت 60 نفره تشکیل می‌دهند.

ابوی در نوار تعریف می‌کنند که در یک روز رسیدیم به گردنه‌ای به نام گاران، نفرات ما به صورت گروه‌های بیست و پنج نفری در فواصل یک کیلومتری از هم جدا شده بودیم که اگر ستون اول را زدند نیروهای بعدی وارد بشوند. در ستون اول یکدفعه ابوی چون حس ششم قوی داشتند زود تشخیص می‌دهند و می‌گویند که اینجا کومله‌ها هستند و سریع اسلحه را آماده می‌کنند. نیروها می‌گویند که اینجا کسی نیست و در همان بگو مگو دشمن شروع به تیراندازی می‌کند. ابوی ادامه داد: از ستون اول فقط من و دونفر دیگر زنده ماندیم و بقیه شهید می‌شوند. درگیری از  نه صبح شروع می‌شود و تا چهار بعد از ظهر طول می‌کشد.

ابوی گفت که یک کالیبر پنجاه بود، دیدم هر کسی پشت کالیبر می‌رود، کشته می‌شود. به هر صورت بود از زیر رگبارهای دشمن خودم را به پشت کالیبر 50 رساندم و آنها را به رگبار بستم. تعداد زیادی از آنها را به پایین ریختم و به درک واصل کردم. یکی، دو نفر از کومله ها را دستگیر می‌کنند، و از تعداد آنها سوال می‌کنند، که می‌گویند ما هفتصد نفر بودیم.

فکرش را بکنید اصلاً با عقل جور در می‌آید؟ به نظر من باید خیلی روی این موارد کار بشود. چطور می‌شود پنجاه، شصت نفر که بیست و پنج نفر ستون اول همشان شهید می‌شوند، مقابل 700 نفر ایستادگی می‌کنند. در این نبرد با شهید زرین و خرازی و آن‌هایی که باقی ماندند پیروز می‌شود و در جدال گاران حماسه‌ای نفس‌گیر ولی پیروزی حق علیه باطل را رقم می زنند.

شهید خرازی بعد از شهادت پدرم، در خصوص رشادت‌ پدرم در آن گردنه می‌گوید "شهید زرین در کردستان خیلی خوب خودشان را نشان دادند."

این گروه در جبهه‌های جنوب چه فعالیت‌های داشتند؟

با شروع جنگ تحمیلی در جبهه جنوب هم اولین کاری که این نیروهای زبده می‌کنند، خط شیر را تشکیل می‌دهند. خط شیر یک گروهی از نیروهایی قدیمی که از کردستان آمده بودند و فکر کنم بیست، سی نفرشان مانده بودند به علاوه بچه های جدیدی که به منطقه جنوب آمده بودند. نیروها را در منظقه عملیاتی فرمانده کل قوا یعنی دارخوین مستقر می‌کنند.  شهید حسن باقری منطقه را به دست شهید خرازی می‌سپارند، و می‌گویند اگر پایت را از این طرف کانال بگذاری آنطرف، حرام است.

شهید خرازی، طرحی می‌دهد که کانالی بزنند و خودشان را به دشمن نزدیک کنند. غیر از این کانال هیچ کاری نمی‌توانستند انجام دهند.

سردار بنی لوحی برایمان روایت کرد که شهید زرین و شهید عباس محسنی از پیش قراولان کندن این کانال شده بودند چون ورزیدگی بیشتری داشتند توانستند بیشتر از همه فعالیت کنند. بچه‌ها روی سرشان نفت می‌ریختند یا توری می‌کشیدند که پشه ننشیند و نیش‌شان نزند و بیشتر هم شبها می‌رفتند.

شهید خرازی مسئولیت حفاظت از کانال را بر عهده پدرم میگذارد که او یک صد متر جلوتر یک مقری را تشکیل می‌دهد و سه ماه تمام رزمندگان بویژه در شب‌ها کانال را می‌کندند. پدرم هم دشمن را زیر نظر داشته که گشتی‌های دشمن از وجود کانال و نیروها آگاه نشوند. حدود سه ماه کانال و رزمندگان را از گزند دشمن حفظ کرد. هفتصد متر جلوتر از نیروها میان عراقی‌ها می‌رفته و همین باعث ایجاد روحیه در بین رزمندگان شده بود.

شهید خرازی در نواری که بعد از شهادت پدرم  ضبط کرده است، می‌گوید: چندین بار که رفتم و می‌خواستم از پیشرفت کار اطلاع یابم، شهید زرین را میدیدم که در یک شرایط خیلی طاقت فرسایی قرار گرفته بود ولی خم به ابرو نمی آورد و کارش را با جدیت بیشتری ادامه می‌داد. خودش را با مصالح خار و خاشاکی که در زمین منطقه بود همرنگ و هم شکل می‌کرد. دشمن سر در گم شده بود که از کجا تیر و آتش می‌آید.

شهید خرازی ادامه می‌دهد: "در حین عملیات فرماندهی کل قوا گروه وسط را من هدایت می‌کردم، که بچه‌ها را زیر گلوله‌های  دشمن رسانیدم. چون من حدود سه ماه پیش عراقی‌ها بودم، با سیستم تیر اندازی دشمن کاملاً آشنا بودم و توانستم زیر دود و ترکشهای دشمن همه نیرو ها را سالم به منطقه مورد نظر برسانم. نیروهای ما حدود 240 نفر بیشتر نبودند و از این حدود، تعداد زیای هم تدارکات و... بودند. عملیات فرماندهی کل قوا با تعدادی اندک پیروز شد."

در میان برادرانتان، کدام یک در دفاع مقدس حضور داشتند؟

برادرم اکبر از من 10 سال بزرگتر بود و همان زمان حیات پدر در سن 14 سالگی، دست در شناسنامش برد و به جبهه رفت. پدر او را با خود دو، سه مرتبه به خط مقدم برای تک تیر اندازی برد. پس از آن هجده ساله بود که مسئول موتوری سپاه سیدالشهدای اصفهان شد. دامادمان هم همان زمان جبهه بودند. خانواده ما کلاً بی سر پرست شده بود.

حضور پدر در میدان نبرد، نقش پدری را کم‌رنگ تر نکرده بود؟

خیر. پدرم واقعا به تمام معنی به ما علاقه داشت و یکی از همرزمانش برایمان روایت کرد: در سنگری مستقر بودیم، یکمرتبه هق هق گریه شهید زرین بالا رفت، گفتم "چی شده؟"شهید زرین جواب داد: "یاد بچه هام افتادم."رزمندگان همشان بچه‌هایشان را دوست داشتند، من از یادم نمی‌رود که چقدر ما را دوست داشت، ولی به قول خودشان اسلام و حفظ آن در اولویت هست و باید از همه چیز‌مان حتی زن وفرزند بگذریم.

منبع: دفاع پرس