آقاي دكتر زرين ابتدا خودتان را برايمان معرفي كنيد و از خانواده شهيد زرين برايمان بگوييد.
من اصغر زرين هستم. هفت خواهر و برادر هستيم. چهار پسر و سه دختر. من فرزند پنجم خانواده هستم و خيلي همراه پدر بودم. براي همين خاطرات زيادي از ايشان به ياد دارم. وقتي پدر شهيد شدند من 9 سال داشتم. پدر همواره از خاطراتش برايمان روايت ميكرد. از ميزان دوستي وصميميت ايشان و سردارشهيد حاج حسين خرازي هم مطلع بوديم. پدر و شهيد خرازي سالها با هم درميادين نبرد كردستان و جنوب دوشادوش با دشمنان جنگيده بودند. شهادت پدر براي شهيد خرازي بسيار سخت بود. رابطه بين حاج حسين خرازي و پدر رابطه پدر فرزندي بود. او همواره از خاطرات پدر براي رزمندگان سخن ميگفت. در نهايت در سال 1364، شهيد خرازي صحبتها وخاطرات خود را از پدر برايمان در يك نوار صوتي ضبط كرد. ما هم در تلاش هستيم تا همه خاطرات پدر را مكتوب كنيم و انشاءالله در كتابي به نام گردان تك نفره زرين به چاپ برسانيم.
گويا شهيد زرين دوران كودكي پرماجرايي داشته است؟
پدر در اطراف گچساران به دنيا آمده و اجدادشان از بزرگان آن خطه بودند. متأسفانه پدربزرگ پدرم در درگيريهاي آن زمان خانها و خانزادهها كشته ميشود. پدر، پدر و مادرش را در كودكي از دست ميدهد. از آنجايي كه اموال زيادي هم داشتند خوانين منطقه اموال پدر را غصب ميكنند. تا اينكه به سن 10 سالگي ميرسد. بهرغم سن كم خيلي باهوش بود. از اين رو به دنبال احقاق حقش ميافتد. اما از آنجايي كه جان پدر هم به خطر ميافتد راهي شهر رضاي اصفهان ميشود. آن زمان 12- 11 سال داشت، بعد از يكي دو سال راهي اصفهان ميشود و زندگي خود را در آنجا آغاز ميكند. پدر به تنهايي در سن 14 سالگي در اصفهان زندگي خوبي را براي خودش فراهم ميكند و روي پاي خودش ميايستد. ايشان يك مغازه لباس فروشي داشت كه بعد از ازدواج با مادرم مغازه چيني فروشي را هم همراه لباس فروشي در محله دروازه شيراز (خيابان شيخ صدوقي) اصفهان داير ميكند.
شهيد زرين در اصفهان ازدواج كردند؟
پدر سال 1342 در شهر رضاي اصفهان ازدواج ميكند. ايشان در زماني كه خبري از انقلاب و اسلام در كشور نبود، براي ازدواج دنبال زني مومن ميگردد و به حمد خدا مادر را كه اهل نماز، روزه و قرآن بود پيدا ميكند و با ايشان ازدواج ميكند. مادر هميشه ميگويد: وقتي پدر به خواستگاري من آمد ايشان را فردي پر كار و زحمتكش ديدم؛ انساني مومن و متعهد. براي همين با مهريه كم با ايشان ازدواج كرده و مهماني خيلي سادهاي هم برگزار كردند.
آشنايي شهيد زرين با انقلاب از كجا رقم خورد؟
پدر زماني كه به اصفهان آمد با مسجد و هيئتها وافراد مذهبياش آشنا شد. به قول خود پدر آشنايي با روحانيت تحولي عظيم در من ايجاد كرد، گويي گمگشتهام را پيدا كردم. پدر ذاتاً انساني ظلم ستيز و جوياي حقي بود. از همان دوران كودكي، نميتوانست در برابر ظلم كوتاه بيايد. با آغاز زمزمههاي انقلاب و حركتهاي انقلابي، به خيل انقلابيون ميپيوندد. پدر در محلهها اعلاميههاي امام خميني را پخش ميكرد و مدتي بعد از سردستههاي فعال انقلابي ميشود. ايشان از اولين نفراتي است كه در محله شيخ صدوقي اصفهان به بالاي يك بام ميرود و شروع به سر دادن «الله اكبر» ميكند. نداي اللهاكبر پدر تا هميشه در ميان مردم طنين انداز ميشود و به اولين تكبيرگو مشهور ميگردد. يكي ديگر از كارهاي پدر اين بود كه در ميدان مجسمه كه مجسمه شاه در آن قرار داشت و امروز به ميدان انقلاب معروف است، جلوي چشم مأموران ساواك به بالاي مجسمه ميرود و آن را پايين مياندازد. براي همين پدر در ليست سياه ساواك قرار ميگيرد و مجبور ميشود براي فرار از دست مأموران با موتور سوزوكياش به سمت شيراز متواري شود.
از فعاليتهاي پدر بعد از پيروزي انقلاب برايمان بگوييد.
پدر يكي از محبوبترين كاسبهاي محل بود، زيرا هميشه حواسش به جيب مردم بود. اما با همه اين وجود كار وكاسبي را رها كرد و بعد از پيروزي انقلاب به شكل داوطلبانه راهي كميته انقلاب اسلامي شد تا حفاظت از مردم و محلهها را بر عهده بگيرد. ميگفت در حال حاضر اسلام به من نياز دارد، براي همين اواخر سال 1358 به عضويت سپاه پاسداران در آمد.
آن زمان كه غائله كردستان به اوج خود رسيد پدر همراه شهيد خرازي با تشكيل يك گروه 60نفره راهي غرب شدند تا فرمان امام خميني را اجرايي نمايند. ميگفت وقتي رسيديم سنندج، تير اندازي دشمن از زمان ورود ما شروع شد.
درگيريها ادامه پيدا كرد تا اينكه آنجا گروهي به نام گروه ضربت تشكيل داديم به فرماندهي شهيد خرازي. اين گروه به قدري توانمند و زبده بود كه توانست منطقه كردستان، سنندج و محورهاي عملياتي كردستان را پاكسازي كند. خود شهيد خرازي درباره حماسهسرايي پدر ميفرمايد كه عبدالرسول زرين خيلي خوب خودش را نشان داد. دلاوريهاي عبدالرسول زرين در منطقه گاران بسيار ستودني بود. اين دلاوريها به نام جدال گاران مشهور شد. شهيد خرازي به پدر لقب گردان تك نفره زرين داده بود.
«گردان تك نفره زرين» چرا شهيد خرازي اين عنوان را به پدرتان داده بود؟
بعد از كردستان پدر همراه شهيد خرازي به جبهههاي جنوب ميرود. شهيد خرازي همواره از پدر به عنوان گردان تك نفره زرين نام ميبرد و در سخنرانيهايش در جاهاي مختلف همواره به اين نكته اشاره داشت و از دلاوريهاي پدر سخن ميگفت. به فرموده شهيد خرازي، عبدالرسول به قدري خوب جنگيدن را بلد بود كه گويي، رزمنده به دنيا آمده باشد. ميگفت ما هر كجا كم ميآورديم، هر جا به مشكل بر ميخورديم، شهيد زرين را ميفرستاديم. ما ايشان را در جاهاي بسيار مهم وحساس مستقر ميكرديم و شهيد خيلي خوب و با خونسردي تمام قضايا را حل ميكرد. تپههايي كه پدر به تنهايي فتح كرده بود به تپههاي زرين معروف شده بودند.
توانمندي پدر در پيروزي عمليات فرمانده كل قوا نقش تعيين كنندهاي دارد. از طرفي ديگر مهارتهاي پدر در روند موفقيت مرحله سوم عمليات والفجر 4 تأثير بسزايي داشت. به طوري كه به فرموده شهيد خرازي، عمليات غرورآفرين والفجر4 به همت ايشان موفق شد. سردار حاج حسين خرازي در جلسهاي خاطرهاي از حضور پدر در عمليات والفجر4 روايت ميكند و ميگويد: در عمليات والفجر 4 بچهها زمينگير شده بودند و نميتوانستند پيشروي كند. گارد رياست جمهوري هم وارد ميدان شده بود. در ارتفاعات كاني مانگا بوديم و نميدانستيم چه كنيم. به ذهنمان رسيد كه از برادر زرين كمك بخواهيم. ايشان خودش را به ما رساند. كار به جايي رسيده بود كه چند نفر از فرماندهان گردان برايش خشاب پر ميكردند. يك منطقه حساس را انتخاب كرد و توانست 40 نفر از گارد رياست جمهوري را بزند. دشمن در آن نقطه زمينگير شد و نيروها توانستند سريع پيشروي كنند. در ادامه شهيد خرازي ميگويد: اينها كه گفتم تنها شخصيت كلي شهيد را بيان كردم و تنها جزئي از كارهاي شهيد است كه در اين جلسه كوتاه نميشود همه را بيان كنم. در عمليات خيبر كه دست شهيد خرازي قطع ميشود پدر به شهادت ميرسد. شهيد خرازي در جمع رزمندگاني كه به محضرشان رفته بودند، بعد از يك ساعت صحبت از شهيد و ابراز ناراحتي ميگويد: من به جرئت ميتوانم بگويم كه برادر عبدالرسول زرين بيش از 3هزار عراقي را در جبهه به درك واصل كرده بود. شهيد 3هزار شليك موفق داشت. به طوري كه ايادي دشمن به دنبال به شهادت رساندن ايشان بودند.
پس دشمن به دنبال كشتن پدرتان بود؟
بله، شهيد خرازي ميگويد: اقدامات وكارهاي
شهيد زرين دشمن را جداً نگران كرده بود براي همين به دنبال اين بودند كه او
را بكشند. وقتي عبدالرسول وارد خط عملياتي ميشد دشمن انگار متوجه ميشد،
تردد نيروهاي دشمن در منطقه كم ميشد و ميدانست كه امروز نميتواند كاري
از پيش ببرد. پدر چند فرمانده، ژنرال عراقي و چندين تك تيرانداز زبده عراقي
را كشته بود. فعاليتها و اقداماتش در عمليات والفجر4 بهانهاي شده بود تا
دشمن براي به شهادت رساندنش دست به كار شود. بعد از به شهادت رساندن پدر
در بيسيمها و راديوي عراق با خوشحالي و شعف خاصي اعلام ميكنند كه صياد
خميني را كشتيم. دشمن به پدرم لقب شكارچي خميني يا همان صياد خميني را داده
بود.
برايمان از خاطره آن عكس معروف پدر بگوييد كه گوششان مجروح شده و همچنان خندان وشاد هستند.
درباره اين عكس هم شهيد خرازي برايمان اينگونه روايت ميكند: اين عكس زيباي شهيد زرين مربوط به بعد از عمليات طريق القدس است. روزي كه سه تك تيرانداز عراقي به دنبال ايشان بودند شهيد زرين دو نفر از تك تيراندازها را به درك واصل كرد و جنازه آنها را هم با دوربينش به من نشان داد. تك تيرانداز سوم و شهيد عبدالرسول با فاصله 400 متري، همزمان همديگر را نشانه گرفتند و شهيد زرين توانست پيشاني تك تيرانداز بعثي را سوراخ كند و او تنها گوشهاي از گوش راست شهيد را خراش داد. اين عكس خود گواه صادقي بر تلاش و مبارزه شهيد زرين بود.
بعد از آن، عكس پدر در مجلهها به چاپ رسيد. در آن ايام پدر و تعدادي از فرماندهان به ديدار امام خميني(ره) مشرف شدند. در آن ديدار پدر را به عنوان بهترين تك تيرانداز به محضر امام خميني معرفي ميكنند و آقا با لبخندي به مجله و عكس ايشان اشاره ميكند كه من ايشان را ميشناسم. پدر از آن ديدار به عنوان بهترين خاطرهاش ياد ميكرد و خيلي خوشحال بود كه رهبري از ايشان رضايت دارند. اين ديدار باعث تجديد قوا در پدر ميشود. در نهايت پدر مبدأ گردان تك تيراندازي لشكر 14 امام حسين (ع) براي اولين بار ميشود. ابتكارات و خلاقيتهايش و توانمندي ايشان در تيراندازي در شرايطي كه آموزش چنداني در اين زمينه نديده بود، از شجاعت ايشان نشأت ميگرفت، شجاعتي كه بارها شهيد خرازي از آن ياد ميكرد. پدر از اواخر سال 1358تا اسفند ماه 1362، به مدت چهار سال متوالي در جبهههاي حق عليه باطل حضور داشت. ايشان 60 درصد جانباز بود اما تا زمان شهادت از جبهه دل نكند و پا در ركاب لشكريان امام حسين(ع) ماند.
پيشتر درباره چاپ كتاب گردان تك نفره زرين صحبت كرديد، مايليم در اين باره بيشتر برايمان توضيح دهيد.
پدر مدتها پيش به خواب من آمدند كه من اين همه براي شما خاطره تعريف كردم چرا آنها را مكتوب نميكنيد؟ براي همين من دست به كار شدم و كتابي از صحبتهاي خود شهيد آماده كردم. در روند آمادهسازي كتاب بودم كه خواب شهيد خرازي را ديدم. حاج حسين با لباس بسيجي و خندان آمد خانه ما. به من گفت برو آن كتابي كه براي پدرت نوشتي را بردار بيار. كتاب را بردم محضر ايشان. نگاه كردند و ديدند تعدادي از عكسها نيستند. از من پرسيدند آن عكسها چه شده؟ من هم عكسها را به فدراسيون تيراندازي داده بودم تا براي پدر سالانه شهيد بگيرند. گفتم عكسها به امانت جايي هستند. شهيد فرمودند: آنها را برگردان وكار كتاب را تمام كن. آن زمان برادرزاده من در اي سي يو بستري بود. شهيد گفت برويد مريضتان را از بيمارستان بياوريد. صبح كه به بيمارستان رفتيم، برادرزادهام شفا يافته بود.
پدر از عشق به شهادت برايتان صحبت نميكرد؟
صحبت ميكرد اما مزد جهاد را شهادت ميدانست. يك بار برايمان از خوابي كه ديده بود، گفت. پدر از ناحيه پا مجروح شده و براي درمان به بيمارستان منتقل ميشود. پزشكان نظر ميدهند كه پاي پدر بايد قطع شود. در بيمارستان با امام حسين (ع) درد دل كرده و گلايه ميكند آقا جان قرار من با شما شهادت بود. پدر به خواب ميرود و در خواب چهارده معصوم را ميبيند. امام حسين به كنار پدر ميآيد و ميفرمايد: تو سرباز واقعي ما هستي! تو يك سرباز ساده نيستي، ما شما را داريم. براي اين زخم پا ناراحت هستي بعد دستشان را روي پاي زخمي پدر ميكشند و به لطف خدا شفا ميگيرند و ديگر نيازي به قطع پاي پدر نميشود.
از شهادت عبدالرسول زرين تكتيرانداز لشكر 14 امام حسين (ع) برايمان بگوييد.
پدر در عمليات غرورآميز خيبر حماسهسرايي كرد و در نهايت همانطور كه خود به دوستانش گفته بود، در اسفند ماه 1362به شهادت رسيد. تركش خمپاره دشمن نيمي از سر پدر را برده بود و ايشان بعد از سالها مجاهدت، به گفته خود مزد جهادش را گرفت. شهيد خرازي هم در اين عمليات دستش قطع شده و به درجه جانبازي نائل ميشود. شهيد خرازي در سال 1364 نواري از خاطرات پدر را برايمان آماده كرد. ما پدر را از روايات دوستان و صحبتهاي فرمانده لشكر 14 امام حسين (ع) ميشناسيم. پدر فردي متواضع و خاكي بود. به فرموده شهيد خرازي شهيد عبدالرسول زرين مصداق اشد علي الكفار و رحماء بينهم بود.
به نظر شما چرا افرادي نظير پدر شما همچنان بعد از سالها در گمنامي به سر ميبرند؟ آيا معرفي چنين شهدايي نميتواند الگوي صحيحي براي جوانان ما باشد تا به جاي قهرمانان خارجي از آنها الگو بپذيرند؟
خود شهدا به دنبال اين هستند كه روي نسل جوان تأثير بگذارند. كارفرهنگي روي نسل جوان بايد انجام شود. پدر خودش خواست تا خاطراتش مكتوب شود. اين يعني اينكه شهدا دنبال تأثيرگذاري هستند. چندي پيش عكس منتشر شده از پدر در فضاي مجازي توجه بسياري را به خود جلب كرد. جرقهاي زده شد تا رسانهها هم به دنبال معرفي پدر باشند. شايد آنچه در فضاي مجازي در مقايسه با تك تيرانداز امريكايي كريس كايل منتشر شد صحيح نبود. پدر به فرموده شهيد خرازي 3 هزار شليك موفق داشته اما در عكسها 700 شليك به ثبت رسيده است. براي ما اصلا تعداد شليكهاي پدر مهم نيست، مهم مقايسه غلطي است كه بين ايشان و آن تك تيرانداز امريكايي انجام شده است. امريكاييها براي كسي كه به اصطلاح قهرمانشان است، كتابها مينويسند و فيلمها ميسازند. آن هم براي كسي كه 160كودك مظلوم عراقي و افغانستاني را كشته است. اما ما در معرفي شهدايمان كم ميگذاريم. متأسفانه مسئولان ما در معرفي شهدا لنگ ميزنند و به فرموده مقام معظم رهبري كه زنده نگه داشتن ياد وخاطره شهدا كمتر از شهادت نيست توجهاي ندارند.