قبل از ورود به دانشکده افسری از شهید خواسته شد به درس ادامه دهد، گفت: فعلا بس است، هر زمان امکان آن باشد.امروز امام احتیاج به یاران با وفا و آموزش دیده دارد که کشور را حفاظت نماید لذا باید در این موقعیت حساس او را یاری کرد و از اینجا بود که او ارتش را برگزید. اقوام پیشنهاد کردند در ارتش رسته امور اداری را انتخاب کن.علی رغم گفته آن ها رسته نیروی زمینی پیاده را برگزید. زمانی گذشت، گفتم: قرار بود رسته امور اداری و مالی یا لا اقل همان طور که گفتند رسته توپخانه را انتخاب کنی. بلافاصله گفت: الحمدلله از هر حیث از نعمت سلامتی برخوردارم، کار دفتری به دردم نمی خورد و فرماندهی توپخانه هم اشکال دارد. گفتم: اشکال چیست که فقط شما می دانید و دیگران از آن بی خبرند؟ گفت:پدر جان؛ ناراحت نباش، می دانید که کشور در حال تحریم اقتصادی به سر می برد و فاصله توپخانه با دشمن زیاد است و گلوله توپ از بیت المال کشور اسلامی است. همین که نمی دانم گلوله به کجا می رود و چگونه عمل می کند، ناراحت و مسئول هستم. می خواهم قسمت پیاده باشم تا سینه به سینه دشمن مبارزه کنم و آن چه را انجام می دهم شاهد باشم.
محمد علی از سال 59 تا 62 دانشجوی دانشکده افسری بود. در همان ایام چندین نوبت از طریق دانشکده در جبهه های جنوب شرکت داشت و بعد از مفتخر شدن به درجه افسری، فرمانده گروهان یکم گردان 154 لشکر 23 نیرو های مخصوص کلاه سبزها شد.
از همان زمان خدمت در جبهه های غرب را ادامه می داد. به جز ایام مرخصی، تمام وقت در کمین و عملیات ها به سر می برد. با این که چند بار از ناحیه سر و پا مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و مجروح شده بود؛ بی باکانه در راه اسلام مبارزه می کرد و می گفت: اول باید داخل و غرب کشور از وجود دشمنان قسم خورده پاک شود. او آرامش داخلی را مسبب پشتیبانی رزمندگان در جبهه های جنگ می دانست و می گفت با اتحاد و اعتماد به نفس به یاری الله از حق مسلم خود دفاع می کنیم و بر طاغوتیان جهان و وابستگان آن ها پیروز خواهیم شد.
آخرین بار چند ساعت به شهادتش نمانده بود. در روز پنج شنبه 10/11/63 از جبهه غرب تلفن کرد.ضمن سلام و احوال پرسی ما را سفارش به صبر و استقامت و پایداری در دین و حمایت از رهبری و انقلاب اسلامی نمود و در پایان طلب عفو و بخشودگی کرد و طوری بیان مطالب می کرد که قلبم را تکان داد.ساکت شدم؛به جوانمردی و کرامت نفسش فکر می کردم.او گلی از سلاله پاکان بود که ساعتی بعد می خواست به دیار عاشقان پرواز کند.
محمدعلی در شبی که قرار بود عملیات سردشت آغاز گردد به قدری خوشحال بود که حد نداشت.با این که در عملیات های متعدد شرکت کرده بود به نظر می رسید که این یکی با آن ها فرق دارد،انگار بوی وصال را حس کرده بود که از رسیدن به آن کمال رضایت می کرد.دستور داد همه واحد را شیرینی بدهند؛گفتم جناب اگر خبری است (می دانستم در شرف ازدواج است) بگو تا خوشحال شویم،گفت:همین طور است اگر لیاقت باشد
اما تذکری می دهم خوب گوش کنید ممکن است فرصت نباشد.عزیزان نکته مهم این است که باید تقوا را در زندگیمان مقدم شماریم که طریقه دست یافتن به محبوب و حفظ انسانیت از هر ناروا می باشد. اگر مایلید رابطه برقرار باشد ذکر الله را فراموش نکنید و از دروغ بپرهیزید که فساد در پی دارد.مشاهده می کنید که مورد تهاجم دشمنان دین مقدس اسلام قرار گرفته ایم.
پس از پایان عملیات شبانگاه که با موفقیت و پیروزی انجام شد خبر رسید که فرمانده گروهان به شهادت رسیده است. در زمان شهادت درجه وی ستوان دومی بود. (راوی: پدر شهید به نقل از همرزمان شهید)
بعثی ها برای سرش جایزه تعیین کرده بودند.او خار چشم احزاب کومله و دمکرات در منطقه غرب کشور بود روی موج بیسیم گروهان تهدیدش می کردند که دست از (امام) خمینی بردار اما او وصال یار را به بهای ناچیز نفروخت.
روحش شاد . . .
راوی:صفرعلی طوسی-پدر شهید