کد خبر 504934
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۷

هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مركزی دانشكده فنی را پوشانید، به طوری كه حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشكده فنی بوی خون می آمد.

 به گزارش مشرق، پس از كودتای 28 مرداد 1332 و  تصاحب دوباره قدرت توسط محمدرضا شاه٬ احزاب و شخصیت‌ها در فضای رعب‌آور پس از كودتا٬ بهتر دیدند سكوت كنند و  تا زمانی كه شرایط ایده‌آل نشده است٬ سخن نگویند. در چنین شرایطی كه رژیم موانع پیش روی خود را با ارعاب سركوب كرده بود٬ ضرورت مقابله با حكومت كودتا دو چندان شده بود اما هیچ جریان و شخصی این ریسك را نمی پذیرفت تا اینكه در آذر ماه همان سال٬ دانشكده‌ای در دانشگاه تهران به پا خواست و سرآغاز جنبش مقابله با رژیم پهلوی شد. از 16 آذر 1332 به بعد بود كه برای دومین بار جرقه مبارزه زده شد و دانشجویان چراغ راه عبور از گردنه سال‌های ابتدایی كودتا شدند.

در دست‌نوشته‌های شهید مصطفی چمران یكی از دانشجویان دانشكده فنی دانشگاه تهران٬ حوادث روز 16 آذر 1332 و روزهای پس از آن٬ به صورت مفصل شرح داده شده است. بخش اول این واقعه نگاری كه منجر به شهادت 3 تن از دانشجویان دانشكده فنی می‌شود را در ادامه می‌خوانید:

*دانشگاه سنگر تسخیر ناپذیر

در تاریخ ‌24 آبان اعلام شده بود كه نیكسون معاون رییس جمهور آمریكا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیكسون به ایران می آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی كه در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در كنگره آمریكا بعد از كودتای ‌28 مرداد) را بیند.

دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند كه هنگام ورود نیكسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا نشان دهند. تظاهرات بر علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر همه جا به چشم می خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیكسون حتمی می نمود.

ولی این تظاهرات برای دولتمردان خیلی گران تمام می شد زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به كمك سرشار آمریكا داشت. این بود كه دستگاه برای خفه كردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتكاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز ‌15 آذر یكی از دربانان دانشگاه شنیده بود كه تلفنی به یكی از افسران گارد دانشگاه دستور می رسد كه «باید دانشجویی را شقه كرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نیكسون صداها خفه گردد و جنبنده ای نجنبد...»

دولت بغض و كینه شدیدی به دانشگاه داشت زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بوده و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاكمه را به خطر نسبی و سقوط تهدید می كردند. دولت با خراب كردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن بازاریان را كم و بیش مجبور به سكوت كرد ولی  دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه میخلید و دست از مبارزه برنمی داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به كمین نشسته ٬ دندان تیز كرده بود كه از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد؛ انتقامی كه عبرت همگان گردد.

*یورش به دانشگاه

 این بود كه به خاطر انتقام از دانشجویان و بهانه تظاهرات بر علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیكسون جنایت بزرگ هیات حاكمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذرماه ‌1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست.

صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه ای را پیش بینی می كردند. نقشه پلید هیات حاكمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامكان سعی می كردند كه به هیچ وجه بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند.

*جانیان جانباز

حدود ساعت ‌10 صبح موقعی كه دانشجویان در كلاس‌ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز» به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشكده فنی شدند. ما در كلاس دوم دانشكده فنی كه در حدود ‌160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می كرد. صدای چكمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و كسی به درس توجه نمی كرد. در این هنگام پیشخدمت دانشكده مخفیانه وارد كلاس شده به دانشجویان گفت؛ «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می خواهند به كلاس حمله كنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور كنید.»

مهندس خلیلی به شدت عصبانی  است و تلاش می كند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگیری كند ولی معلوم نیست كه قادر به این كار باشد و از كلاس خارج شد. در خلال این احوال مهندس خلیلی و دكتر عابدی رییس و معاون دانشكده فنی با تمام قوا می كوشیدند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگیری كنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلكه آنها را تهدید به مرگ كردند. لذا مهندس خلیلی به رئیس دانشگاه (دكتر سیاسی) رئیس گارد دانشگاه و بالاخره مقامات عالیه متوسل شد آنها نیز به علت اینكه این سربازان از دسته «جانباز» هستند و برای ماموریت به خصوص  از طرف «از ما بهتران» آمده‌اند٬ قادر به هیچ اقدام مثبتی نشدند. وخامت اوضاع به حد اعلا رسیده بود.  شلوغی بیرون كلاس و صدای شدید چكمه های سربازان از نزدیك شدن حادثه ای حكایت می كرد تا بالاخره در كلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبك وارد كلاس شدند. یكی از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب كلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی كلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل كلاس می كشید. سرخی و كبودی صورت و بدن او از ضرب و شكنجه سربازان حكایت می كرد.

در این هنگام استاد كلاس آقای مهندس شمسی به منظور جلوگیری از دخول سربازان به كلاس پیش آمده٬ گفت «كلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمی‌دهم» در این هنگام سرباز دیگری مسلسل خود را به سینه او نزدیك كرده او را به طرف دیگر كلاس راند- مهندس شمس گفت: «فرمانده شما كیست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقی وارد كلاس می‌شوید؟» سربازی كه او را به عقب می‌راند به گروهبانی كه وسط كلاس ایستاده بود اشاره كرده گفت: «او فرمانده ماست» مسلسل خود را بر سینه استاد گذاشته با تهدید به مرگ او را مجبور به سكوت كرد گروهبان فرمانده لوله مسلسل را به سینه پیشخدمت كلاس گذاشته گفت «كی به ما خندید؟زود بگو و گرنه تو را می‌كشم» او مدعی بود كه عدهای از دانشجویان به آنها خندیده اند!!! و به همین علت می‌خواست انتقام بگیرد. پیشخدمت به خدا و پیغمبر قسم می‌خورد كه روحم خبر ندارد؛ می‌گفت «من بیرون بودم آخر چطور بفهمم چه كسی به شما خندید؟» ولی بهانه گروهبان به بهانه گرگ خونخواری شبیه بود كه از میش مظلومی كه در پائین نهر آب می‌خورد ایراد می‌گرفت كه چرا آب را گل آلود كرده است- سخنان پیشخدمت بیچاره نیز كوچكترین اثری نداشت- گروهبان سنگدل عصبانی شده بود و به شدت فریاد می‌زد و لوله مسلسل را به قلب او فشار می‌داد و بالاخره گفت «تا سه می‌شمارم و اگر كسی را نشان ندهی آتشش می‌كنم» كلاس ساكت بود فقط صدای چكمه - فریاد گروهبان و ضجه پیشخدمت بلند بود. دانشجویان در بهت و حیرت فرو رفته بودند و این منظره بیشتر به خواب خیال می‌نمود وحشت همه را فراگرفته بود كه قرعه فال به نام چه كسی زده خواهد شد شكی نبود كه این بهانه مسخره برای تحریك دانشجویان و آنگاه اقدام به یك حمله سبعانه عمومی پیش بینی شده و مسلم بود كه كوچكترین جنبش یا مقاومت از طرف دانشجویان باعث مرگ حتمی اكثریت كلاس می‌شد.

*زنگی مست

گروهبان شماره‌های ۱ و ۲ را اعلام كرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل می‌فشرد كه در آخرین لحظه پیشخدمت بیچاره از روی لاعلاجی دست خود را به یك طرف كلاس تكان داد. اشاره مبهم او شامل ۵۰ دانشجو می‌شد و خدا عالم است كه این سربازان لاشعور چگونه می‌توانستند گناهی به گردن كسی بگزارند! سربازان همچون گرگان گرسنه به شاگردان آن طرف كلاس نزدیك شدند و پس از لحظه ای مكث و جستجو یقه دانشجوئی را از پشت میز سه ردیف دورتر گرفته از روی میزها كشان كشان به وسط كلاس كشیدند و با قنداق مسلسل و لگد از كلاس بیرون انداختند و سربازان خارج كه چون گرگان گرسنه دیگری به انتظار ایستاده بودند به جان طعمه افتادند. دانشجویان از مشاهده این عمل وقیح وحشیانه قلبشان جریحه دار شده با عصبانیت و ناراحتی به آرامش اجباری خود ادامه می‌دادند.

گروهبان فرمانده! دو باره به سراغ پیشخدمت رفت و لوله مسلسل را روی سینه او گذاشته گفت «دیگر كه بود» و بهمان ترتیب اول سربازان دانشجوی بی‌گناه دیگری را از وسط دانشجویان گرفته كشان كشان به میان كلاس كشید. پس از كتك مفصل با لگد از كلاس بیرون انداختند. گروهبان سه باره به سراغ پیشخدمت رفت ولی او دیگر چیزی نگفت لذا آنها پس از تكمیل وحشیگری خود در این كلاس برای شكارهای بیشتری بیرون رفتند.

لحظه ای پس از خروج سربازان، كلاس از شدت جوش و خروش دانشجویان چون بمب منفجر شد. سینه‌های پرسوزی كه تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلبهای پر گدازی كه در اثر حیرت و اضطراب از طپش افتاده بود یكباره چون آتشفشانی شروع به فوران كرد... دانشجوئی از عقب كلاس روی میز پرید و كتاب خود را بر زمین زد- در حالیكه بغض گلویش را گرفته و گریه می كرد می گفت: «این چه دردی است؟ این چه كلاسی است؟ این چه زندگی است؟» و رهسپار خارج شد. دانشجویان با صورتهای برافروخته و عصبانی به هیئت حاكمه ستمگر و عمال سیه دل آن لعنت و نفرین می‌كردند.

همهمه و غوغا به شدت رسیده بود. مهندس شمس سعی می كرد كه از خروج دانشجویان از كلاس جلوگیری كند ولی موفق نمی شد و دانشجویان چون جرقه های آتش به بیرون پراكنده شدند. رییس و معاون دانشكده فنی كه با تمام كوشش و فداكاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتك حرمت كلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب كردند و گفتند؛ «تا هنگامی كه دست نظامیان از دانشگاه كوتاه نشود، دانشكده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری می رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشكده را تعطیل كردند و به آنها دستور دادند به خانه های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.

*حمله به دانشكده فنی

دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشكده محوطه دانشكده را ترك می‌كردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند كه ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشكده فنی حمله كردند. چند كارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سیه دل در گوشه و كنار دیده می شدند و شكی نبود كه درصدد توطئه و در انتظار نتیجه وحشتناك توطئه هستند.

عده ای از سربازان دانشكده فنی را به كلی محاصره كرده بودند تا كسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته ای از سربازان با سرنیزه به همراهی سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشكده وارد شدند و دانشجویان را كه در حال خروج و یا در جلوی كتابخانه و كریدور جنوبی دانشكده بودند هدف قرار دادند. دانشجویان مات و مبهوت به این صحنه تاثرآور می نگریستند. سربازان قدم به قدم با سرنیزه‌های كشیده به سمت دانشجویان نزدیك می شدند. بین ما و آنها چند قدم بیشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز كه در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواری از اینكه طعمه را به دام انداخته اند سرمست  پیروزی بودند چون در چشمانشان موج میزد نفس ها در سینه ها حبس شده بود. فقط صدای چكمه سربازان به گوش می رسید. آنها قدم به قدم نزدیكتر می شدند ولی هنوز كسی تكان نمی خورد. سكوتی موحش همه را فرا گرفته بود. این سكوت پیش از حادثه چقدر دردناك و غم انگیز بود. خدایا باز دیگر چه شده؟ اینها از جان ما چه می خواهند؟ با سرنیزه كشیده در حال حمله هستند. آخر این درندگان خونخوار را چه كسی به جان مردم می اندازد؟ آخر زجر و شكنجه تا چه اندازه؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اینها این بار دیگر چه بهانه‌ای دارند؟....

اینها افكار مشوشی بود كه از مغز  هر دانشجویی می گذشت و دل شوریده او را جریحه دار تر می كرد... ولبس آنها دیگر این بار منتظر بهانه ای نیستند. آنها با گرفتن و زدن و در بند كردن دانشجویان قانع نمی شوند. آنها در صدد كشتن هستند. كسی كه این سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجویان را صادر كرده است. مرگ را می بینم كه اینقدر نزدیك شده و پنجه به سوی ما دراز كرده. الان یا لحظه ای بعد این گلوله ها سینه ما را سوراخ خواهد كرد. این سرنیزه ها بدن ما را خواهد شكافت. صبر و سكوت دیگر فایده‌ای ندارد. دانشجویان در حالی كه درد و رنج قلبشان را می‌فشرد و آثار غم و ناراحتی از چهره‌شان هویدا بود٬ شروع به عقب نشینی كردند. سربازان به سرعت خود افزودند.

*دست نظامیان از دانشگاه كوتاه

اكثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشكده خارج شوند. در این میان بغض یكی از دانشجویان تركید. او كه مرگ را به چشم می دید و خود را كشته می دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل كند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شكل شعارهای كوتاه بیرون ریخت؛ «دست نظامیان از دانشگاه كوتاه».

هنوز صدای او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به كلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یكی پس از دیگری به زمین می افتادند به خصوص كه بین محوطه مركزی دانشكده فنی و قسمت های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.

تیراندازی و كشت و كشتار آخرین مرحله‌ای كه دستگاه جنایت پیشه كودتا می‌توانست مرتكب شود و دانشجویان برای جلوگیری از این حادثه وحشتناك این همه صبر و تحمل كرده بودند و تا این اندازه دندان روی جگر گذاشته و این همه اهانت به كلاس و استاد و شكنجه دوستان خود را مشاهده كرده. گرفتاری این همه دانشجو را دیده باز هم سكوت و آرامش را حفظ نموده بودند كه بهانه‌ای به دست عمال بی شرم دستگاه ندهند ولی هیئت حاكمه در تصمیم به كشت و كشتار آن روز خود آن قدر مصر بود كه رفتار دانشجویان نمی توانست كوچكترین تغییری در دستگاه و نقشه پلیدشان به وجود بیاورد. اینجا بود كه دانشجویان دیگر سكوت را جایز ندیدند. اكنون كه كشته می‌شوند دیگر چرا حرف خود را نزنند؟

مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی كه ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یك قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یكی از جانبازان «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سینه او را شكافت و او را شهید كرد. در این میان چند نفر از دانشجویان دانشكده افسری كه دانشجوی دانشكده فنی نیز بودند دوستان دانشجوی خود را هدایت كرده دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند. دسته ای در آبخوری و عده زیادی در كتابخانه پنهان شدند و افرادی متعددی در پشت ستون های سنگی دانشكده خود را از گلوله حفظ كردند. عده ای نیز به كارخانه های دانشكده فنی پناه برده لباس كارگری به تن كرده از معركه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان برای دقیقه های طولانی و مرگبار ادامه داشت.

من به اتفاق عده زیادی از دانشجویان از كریدور جنوبی دانشكده رهسپار در جنوبی شده ولی ناگاه در انتهای كریدور به یك دسته سرباز برخورد كردیم كه تفنگ‌ها را به سوی ما نشانه گیری كرده دستور ایست می دادند. ولی چون در آن لحظات ایستادن میسر نبود، آنها نیز شروع به تیراندازی كردند. بنابراین محصور شده بودیم كه از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جای برگشتن. دسته ای بر روی زمین خوابیدند و دسته ای دیگر به اطاق های اطراف كریدور و پشت در كلاس‌ها و دستشویی پناه بردند. در یك طرف كریدور پله هایی وجود داشت كه به زیرزمین می رفت و آزمایشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زیادی از دانشجویان كه از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به این آزمایشگاه پناه بردند.فشار و اضطراب به حدی بود كه اغلب دانشجویان از روی پله‌ها غلطیده و به پایین پرت می شدند و چون درهای آزمایشگاه بسته بود و كسی نمی توانست داخل شود، پس از لحظه ای انبوهی از دانشجویان در پایین پله‌ها تشكیل شد و عده ای زیر فشار له شدند.

بالاخره فشار دانشجویان شیشه‌ها را شكست و دانشجویان یكی پس از دیگری از میان شیشه شكسته‌ها ی در وارد آزمایشگاه شدند.

*سه قطره خون

من نیز همراه این عده وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود كه پایین پله های گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یكی را شكافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از یك طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم های دانشجویان مجروح بودند.

از حدودسی نفری كه به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند با استثناء دو یا سه نفری٬ همه مجروح شده بودند. دانشكده كاملا محاصره شده بود و كسی نمی‌توانست خارج شود حتی هنگام تیراندازی داخل دانشكده سربازان خارج نیز شروع به تیراندازی كردند و مقداری از سنگها و شیشه‌های جلوی دانشكده فنی را شكستند پس از ختم گلوله باران دقیقه ای سكوت دانشكده را فراگرفت اضطراب و نگرانی شدیدی بر همه مستولی شده بود سربازان با سرنیزه اطراف دانشكده پاس می دادند و سایه آنها روی پنجره‌ها و روی پرده‌ها چون هیولای ظلم و بیدادگری ہه چشم می‌خورد. ناگهان در میان سكوت آه بلندی به گوش رسید كه مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشگ جاری شد ناله های بلند سوزناك به ما فهماند كه عده ای مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. غلغله و آشوبی بپا شد دسته ای می‌خواستند به كمك دوستان مجروح خود بروند یا آنها را نجات دهند یا خود نیز كشته شوند. این دانشجویان آنقدر خشمناك و انقلابی شده بودند كه كنترل آنها به كلی از دست رفته بود یكی فریاد می‌زد من از این زندگی خسته شدم می‌خواهم كشته شوم؛ می‌خواهم به دوستان دیگرم بپیوندم بگذارید بیرون بروم. دیگری می‌گفت صبرتا كی باید بیرون برویم و انتقام كشته شدگان را بگیریم ولی عده‌ای دیگر با زحمات زیاد مشغول آرام كردن دوستان خود بودند چون خروج از خفاگاه در آن شرایط باعث كشته شدن بی نتیجه آنها می‌شد.

 اولیای دانشكده مستخدمین و چند نفری از دانشكده پزشكی می خواستند مجروحین را به پزشكی برده معالجه كنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این كار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشكده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند.

اجساد خون آلود شهیدان و آن همه ناله های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نكرد بلكه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر كه را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دستهای بالا به صف كرده٬ روانه زندان كردند. و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمین و كارگران دانشكده فنی بی اندازه بدانشجویان كمك كردند.

ما همچنان در خفا گاه خود بیش از دو ساعت ماندیم تا بالاخره با لباس مبدل كارگری از دانشكده خارج شده به كارخانه رفتیم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول كار شدیم تا سربازان ما را كارگر تصور كنند آنگاه دور از چشم سربازان از پشت خارج شده دوستان مجروح خود را به بیمارستان بردیم. مهندس شمس رئیس دانشكده فنی را نیز بازداشت كرده دكتر عابدی معاون دانشكده را به جنوب تبعید كردند.

بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مركزی دانشكده فنی را پوشانید، به طوری كه حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشكده فنی بوی خون می آمد.

 مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتكارانه و ناجوانمردانه از انعكاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاك كردند ولی ماهها اثر خون در گوشه و كنار دیده می شد و سال‌ها جای گلوله‌ها بر در و دیوار دانشكده فنی نمایان بود و تا زمین می گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر كودتاچیان خواهد بود.

در این حمله ناجوانمردانه، سربازان «جانباز» به دانشجویان تیراندازی كردند و سربازان دیگر به هوا شلیك نمودند و به احتمال قوی قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحین همان جلادان «دسته جانباز» بودند. این واقعه دردناك حتی اكثر سربازان را منقلب كرد. به طوری كه یكی از آنان كه از شكنجه وجدان بیدار شده خود رنج می برد، هنگام هدایت صف دانشجویان اسیر به زندان به دانشجویی گفت: «دستور اكید صادر شده بود كه همه ما باید تیراندازی كنیم و به ما گفته شده بود كه گلوله‌ها و تفنگ سربازان بعد از ماموریت بازرسی خواهد شد و اگر كسی تیراندازی نكرده باشد، تحت تعقیب قرار خواهد گرفت. بنابراین من نیز اجبارا تیراندازی كردم ولی خدا شاهد است كه تمام گلوله‌ها را به سقف یا دیوار شلیك كرده‌ام»

جریان این فاجعه دردناك به سرعت منتشر شد و خشم و كینه آزادیخواهان را برافروخت.

دانشگاه تهران به پیروی از دانشكده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجویان با كراوات سیاه از دانشكده حركت كرده با سكوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خیابان های مركزی شهر شدند و مخصوصا در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب می كرد و او را متوجه این جنایت عظیم می نمود. بیشتر دانشكده های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب كردند.

تعداد زیادی از سازمان های دانشجویی خارج از كشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت كودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سیل اعتراض٬ جنایتكاران شروع به سفسطه كردند و در مقابل خبرنگاران گفتند كه «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نیز اجباراً تیرهائی به هوا شلیك نمودند و تصادفاً سه نفر كشته شد».

یكی از مجلات، با آنكه سانسور شدیدی وجود داشت و كسی جرات نمی‌كرد بر علیه دستگاه كلمه ای بنویسد با مسخره نوشته بود كه «اگر تیرها هوائی شلیك شده. پس بنابراین دانشجویان پردرآورده به هوا پرواز كرده و خود را به گلوله‌ها زده‌اند» به عبارت دیگر گلوله ها به دانشجویان نخورد بلكه دانشجویان به هوا پرواز كرده‌اند و خود را به گلوله‌ها زده‌اند.

*قربانیان نیكسون

 روز بعد نیكسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی كه هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود، دكترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سكون و سكوت گورستان خاموشان ابراز مسرت كرد و به دولت كودتا وعده هر گونه مساعدت و كمك نمود و به رییس جمهور آمریكا پیغام برد كه آسوده بخوابد چون نگرانی او كه نوشته بود «و گو این كه مخاطراتی كه متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. معذالك ابرهایی كه ایران را تهدید می كرد، به كلی متلاشی و پراكنده شده و مملكت امن و امان است!»

صبح ورود نیكسون یكی از روزنامه‌ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده ای به نیكسون نوشت كه فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی كه خواب و خوراك نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌ها اشاره شده بود كه «هر گاه دوستی از سفر می آید یا كسی از زیارت باز می گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می كنیم» آنگاه خطاب به نیكسون گفته شده بود كه؛ «آقای نیكسون وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این كشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی كردند.»

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی