چه جشنی و چه سروری؟ مسیح اینجا نیست
بساط آمدنش هم هنوز برپا نیست
غزل به شوق حضورش به هر زبان جاریست
اگرچه حیف... دلم لایق تمنا نیست
گرفته شب همه جا را، سیاهی است و سکوت
هنوز وقت سحرگاه سبز یلدا نیست
صبا به زمزمه در گوش کاج تنها گفت
برای صبح ظهورش کسی مهیا نیست
تمام دشت سفید است و غنچه در خواب و
درخت کاج چراغان، بهار اما نیست...
هزار ناله الغوث و الامان داریم
چو عطری از نفس حضرت مسیحا نیست
هنوز حضرت منجی نیامده است آری
هنوز ندبه به محراب هر کلیسا نیست
دعا بکن که بیاید ولی... چه باید کرد؟
که شهر و دهکده جایی برای عیسی نیست
حواریون بشتابید و چاره ای بکنید!
جهان مان پر از امثال آن یهودا نیست؟
بلند مرتبه بانوی عاشقان! مریم(س)!
چگونه با تو بگویم مسیح تنها نیست؟
بگو چگونه بخوانم سرود شادی را؟
مگر مسیح به فکر تمام دنیا نیست؟
خوش است کادوی رنگین، ولی چرا سهمی
برای کودک سوری از این هدایا نیست؟
نمانده پشت هیاهو صدای ناقوسی
مگر که جشن شما سال نو آن ها نیست؟
برای عده ای از مردمان، ستاره عید
میان جنگ و خشونت شبیه رویا نیست؟
دلم پر است از این "درد مشترک" به خدا
که فرق بین مسلمان و آن نصارا نیست
مبارک است قدومش فقط... چه باید گفت؟
چه جشنی و چه سروری؟ مسیح اینجا نیست...