به گزارش مشرق، تئاتر پدیده گرانقدری است که به دلیل قرابتی که با مخاطب دارد قابلیتهای ملموستری برای انتقال دادههای فکری خواهد داشت. در جشنواره سیوچهارم تئاتر فجر با وجود آثار ارزندهای که به اجرا درآمد، شاهد به صحنه درآمدن آثاری سطحی و مبتذل بودیم که به دلیل نبود خلاقیتهای هنری، متوسل به انواع شوخیهای جلف و بیان دیالوگهای غیراخلاقی و بهکارگیری علائم و اشاراتی گستاخانه شدند که از جمله آنها نمایش «صندلیها» بود که مانند برخی دیگر از آثار با سوءاستفاده از بهکارگیری بازیگران مبتلا به سندرم داون امکان دسترسی به هرگونه رفتار و گفتار خلاف ادب را به خود داد.
غلظت ابتذال نهفته در این اثر بیمایه چنان بود که تحمل تماشای آن را سخت میکرد و نویسنده و کارگردان این نمایش که تنها ایده اولیه نمایشنامه اوژن یونسکو را دریافت کرده بود، «صندلیها» را بستری برای اجرای تفکری آلوده قرار داد و از بیان هرگونه رفتار و گفتاری خلاف شأن انسانی در این نمایش کوتاهی نکرد!
«وقتی ما مردگان برمیخیزیم» بهکارگردانی شهاب آگاهی
دریافت شهاب آگاهی از نمایشنامه هنریک ایبسن مبنی بر تقابل هستی و نیستی به جدال توهمآمیز انسان در جهت خودآگاهی تبدیل شده است که در آن روبک، شخصیت اصلی نمایش در پی جنون زیستن دست به مجادله با آثار هنریاش میزند؛ مجسمههایی که در پی روح دمیده شده از وجود مجسمهساز جان گرفتند و هر یک به دیده روبک، مسیری از رستگاری یا تباهی را طی کردند، همانند خود روبک که راههای ناهمواری را در مسیر زیستن دنبال کرد و چنان گیج و سرگردان در خطکشی بودن بود که زندگی و هنرش در هم پیچیده شد. شهاب آگاهی براساس نگره پیشین آثارش که مبتنی بر تجربهگرایی و استفاده از دیالکتیک موسیقایی در بیان گفتهها بود، سعی بر طراحی انگارههای ذهنی روبک براساس تم رستگاری داشت اما جدا از خلاقیتهای همآوایی و انسجام صوتی در پرداخت تصورات درونی شخصیتها، اجرای اثر همراه با کاستیهایی در باب دراماتورژی بود و از این رو کولاژهایی بههمریخته در نمایش روی داد.
بر این مبنا استفاده از دامنه موسیقایی آیینی تا کلیسایی که ترکیببندی مناسب و واحدی هم یافته بود به دلیل عدم همراهی متنی اثرگذار به بار ننشست و تنها اثری موزیکال و جذاب در شنیدار را برای مخاطب رقم زده و همنشین با دریافتی بصری و قابل فهم نگردید. در نمایشنامه قابل تامل ایبسن، مجسمهای در تصور روبک با نام ایرنه شکل گفته بود که در واقع شاهکار هنریاش و اثری در راستای رستگاری محسوب میشد که در اجرای شهاب آگاهی همچون موجودی وسوسهگر درآمد. مجسمهای که همراه روبک به بالای کوه میروند تا حقیقت زیستن و شاید مردن را بجویند. البته پایان نمایش همراه با ایده خلاقانهای بود تا پس از اتمام اجرا شاهد عزیمت کاراکترهای روبک و ایرنه به بیرون از سالن و تا در خروجی باشیم.
«آنالیز» به کارگردانی سیما شیبانی
یکی از هوشمندانهترین اجراهای به تماشا درآمده، پرفورمنس «آنالیز» به کارگردانی سیما شیبانی بود که ایده نوآورانه و متفاوتی داشت. بدین نحو که تعداد محدودی تماشاگر روی صندلیهای تعیینشده نشسته و با تاریک شدن محیط، تصورات و برداشتهای خود را از طریق حواسی غیربصری به بوته آزمایش میرساندند البته امکان مشارکت بیشتر برای بیننده میتوانست طی 6 اپیزود طراحی شده فراهم شود و میتوان با دادن پیشآگاهی به مخاطب برای حضور در اینگونه آثار شاهد نزدیکی بیشتر مخاطب با اثر شد، چرا که فضای تاملبرانگیز آثار تجربی و پرفورمنس و طراحی معماری خانه نمایش دا زمینه پرداخت درباره اتفاقات قابل توجهی را میدهد. نمایش «آنالیز» با صدای کودکیها و داستان بادکنک بازی و شوق قد کشیدن و حدیث همیشگی سفر و خاطراتی غبار گرفته و در عین حال سرخوشانه چون شیرینی شکلات به اجرا در میآید و در برخی بخشها مانند تداعی تنهاییهای آدمی، شکل طراحی صحنه و بازتاب اجرایی مناسبی مییابد.
اوج ایدهپردازی نمایش هنگامی است که خبر از حضور شخصیتی با روشن شدن چراغها به مخاطبان داده میشود که این انتظار با طی شدن شمارش معکوس همراه با ظهور چهره مخاطب در برابر آینه شده و بازتاب قابل توجهی مییابد. با وجود طراحیهای هوشمندانه به کار رفته در این اثر باید اذعان داشت که ایده اولیه چنان دامنه گستردهای در درون خود دارد که امکان بسط و پرداخت کاملتری بر آن متصور میشود، چرا که توجه به پویایی حواسی مانند شنوایی، بویایی و... امکان تعمق بیشتری به اثر نزد مخاطب میدهد. با این حال تلاش گروه در طراحی تصوری قابل تامل در ذهن بیننده مبنی بر تمرکز به دادههای غیربصری پیرامون قابل توجه است. نمایش «آنالیز» پایان خلاقانهای هم به خود گرفته و با هدایت فانوس بهدستان برای خروج مخاطبان از دالان تاریک صحنه به بیرون بوده است؛ اجرایی که تداعیگر عبور از هزارتوی خیال به نور آگاهی بوده که در این گذر صدای کودکانهها و تمنای آرزوهایی شیرین همراه تماشاگر شده است.
«دعوت به دو نمایش همراه» به کارگردانی محمد رحمانیان
نمایش 2 اپیزودی «دعوت به دو نمایش همراه» بازتابی است از آرزوهای سرکوب شده و خیالاتی که در وجود آدمی رخنه کرده است؛ خط فاصلهای میان آنچه در ذهن جان یافته و در حقیقت زیستن به موجودی مرده تبدیل شده است. در اپیزود اول زنی به دنبال رفتن به میهمانی ناخواندهای است و در اپیزود دوم، زنی دیگر سودای رفتن به نمایشی شکل نیافته را دارد. موقعیت، فضا و حس جاری در متن و حتی دیالوگ در بخشهای دوگانه شبیه هم بوده و حتی تکرار موقعیت ابتدایی در عین همسو بودن تفکر اثر، عنصر جذابیت و خلاقیت را از آن میگیرد، چرا که مخاطب هوشمند از همان ابتدای اپیزود دوم انتهای داستان را درک کرده و حتی در همان ابتدای نمایش هم توهم نشسته در پندار شخصیت را مبنی بر عدم دعوت به میهمانی درمییابد. از این رو نمایش رحمانیان فاقد درام مجذوبکنندهای بوده و تنها صرف انعکاس دردها و آرزوهای پایمال شده است.
در نخستین دیالوگ نمایش جمله «ما میریم تهران... ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم!» از زبان شخصیت نمایش بیان میشود که برگرفته از فیلم «مسافران» و کاراکتری است که هما روستا ایفاگر آن است و پیش درآمد نمایش رحمانیان و بغضهای سرکوب شده نمایان شده در اپیزود دوم که با یادآوری نمایشهای به اجرا درآمده توسط هما روستا بوده است، نمایانگر نمایشی در پاسداشت این هنرمند مرحوم خواهد بود. جدا از حس مناسب جاری شده در موقعیتی متضاد که با بازیهای مناسب در این نمایش جاری میشود، چندان اتفاق خارقالعادهای در اثر رخ نمیدهد و حتی برخی دادهها و نشانهها و موارد کاربردی چندان کارآیی به اثر نمیبخشد؛ از حضور نوازنده ویولن سل در جلوی صحنه نمایش گرفته تا رنگهای اغراق شده و اپیزودی شدن اثر که در صورت یکپارچه شدن شرایط ساختاری منسجمتری میتوانست به خود بگیرد.
رنگ قالب در اپیزود اول به دلیل معصومیت و پاکی کاراکتر و همسویی با فضای آسایشگاه روانی، سفید انتخاب شده که در عین حال شکوه حسرت مانده در دل کاراکتر را منعکس میکند و در بخش دوم همان صحنه با طراحی مشابه رنگی قرمز به خود گرفته که کنایه به باور خوشبختی است و نیز تولدی دوباره که هر کدام تنها در آمال کاراکتری است که میخواهد بازیگر آرزوهایش روی صحنه باشد اما بازی روزگار جایی برای نقشآفرینیاش باقی نمیگذارد. رحمانیان در این اثر نیز به دنباله آثار گذشته نوستالژیکی مانند «هامون بازها» و «سینماهای من»، به خاطرهبازی با شخصیتها و نمایشنامههای مطرح جهان از «آنتیگون» و «مرغ دریایی» تا «مردههای بیکفن و دفن» و «ازدواج آقای میسیسیپی» دست میزند و در این میان شخصیت لورا در «باغ وحش شیشهای» تنسی ویلیامز بیش از همه با شخصیتهای حسرت مانده نمایش «دعوت به دو نمایش همراه» همسان میشود که با عصایی در دست، آرزوی پرواز به آن سوی خیال را داشت.
منبع: وطن امروز
غلظت ابتذال نهفته در این اثر بیمایه چنان بود که تحمل تماشای آن را سخت میکرد و نویسنده و کارگردان این نمایش که تنها ایده اولیه نمایشنامه اوژن یونسکو را دریافت کرده بود، «صندلیها» را بستری برای اجرای تفکری آلوده قرار داد و از بیان هرگونه رفتار و گفتاری خلاف شأن انسانی در این نمایش کوتاهی نکرد!
«وقتی ما مردگان برمیخیزیم» بهکارگردانی شهاب آگاهی
دریافت شهاب آگاهی از نمایشنامه هنریک ایبسن مبنی بر تقابل هستی و نیستی به جدال توهمآمیز انسان در جهت خودآگاهی تبدیل شده است که در آن روبک، شخصیت اصلی نمایش در پی جنون زیستن دست به مجادله با آثار هنریاش میزند؛ مجسمههایی که در پی روح دمیده شده از وجود مجسمهساز جان گرفتند و هر یک به دیده روبک، مسیری از رستگاری یا تباهی را طی کردند، همانند خود روبک که راههای ناهمواری را در مسیر زیستن دنبال کرد و چنان گیج و سرگردان در خطکشی بودن بود که زندگی و هنرش در هم پیچیده شد. شهاب آگاهی براساس نگره پیشین آثارش که مبتنی بر تجربهگرایی و استفاده از دیالکتیک موسیقایی در بیان گفتهها بود، سعی بر طراحی انگارههای ذهنی روبک براساس تم رستگاری داشت اما جدا از خلاقیتهای همآوایی و انسجام صوتی در پرداخت تصورات درونی شخصیتها، اجرای اثر همراه با کاستیهایی در باب دراماتورژی بود و از این رو کولاژهایی بههمریخته در نمایش روی داد.
بر این مبنا استفاده از دامنه موسیقایی آیینی تا کلیسایی که ترکیببندی مناسب و واحدی هم یافته بود به دلیل عدم همراهی متنی اثرگذار به بار ننشست و تنها اثری موزیکال و جذاب در شنیدار را برای مخاطب رقم زده و همنشین با دریافتی بصری و قابل فهم نگردید. در نمایشنامه قابل تامل ایبسن، مجسمهای در تصور روبک با نام ایرنه شکل گفته بود که در واقع شاهکار هنریاش و اثری در راستای رستگاری محسوب میشد که در اجرای شهاب آگاهی همچون موجودی وسوسهگر درآمد. مجسمهای که همراه روبک به بالای کوه میروند تا حقیقت زیستن و شاید مردن را بجویند. البته پایان نمایش همراه با ایده خلاقانهای بود تا پس از اتمام اجرا شاهد عزیمت کاراکترهای روبک و ایرنه به بیرون از سالن و تا در خروجی باشیم.
«آنالیز» به کارگردانی سیما شیبانی
یکی از هوشمندانهترین اجراهای به تماشا درآمده، پرفورمنس «آنالیز» به کارگردانی سیما شیبانی بود که ایده نوآورانه و متفاوتی داشت. بدین نحو که تعداد محدودی تماشاگر روی صندلیهای تعیینشده نشسته و با تاریک شدن محیط، تصورات و برداشتهای خود را از طریق حواسی غیربصری به بوته آزمایش میرساندند البته امکان مشارکت بیشتر برای بیننده میتوانست طی 6 اپیزود طراحی شده فراهم شود و میتوان با دادن پیشآگاهی به مخاطب برای حضور در اینگونه آثار شاهد نزدیکی بیشتر مخاطب با اثر شد، چرا که فضای تاملبرانگیز آثار تجربی و پرفورمنس و طراحی معماری خانه نمایش دا زمینه پرداخت درباره اتفاقات قابل توجهی را میدهد. نمایش «آنالیز» با صدای کودکیها و داستان بادکنک بازی و شوق قد کشیدن و حدیث همیشگی سفر و خاطراتی غبار گرفته و در عین حال سرخوشانه چون شیرینی شکلات به اجرا در میآید و در برخی بخشها مانند تداعی تنهاییهای آدمی، شکل طراحی صحنه و بازتاب اجرایی مناسبی مییابد.
اوج ایدهپردازی نمایش هنگامی است که خبر از حضور شخصیتی با روشن شدن چراغها به مخاطبان داده میشود که این انتظار با طی شدن شمارش معکوس همراه با ظهور چهره مخاطب در برابر آینه شده و بازتاب قابل توجهی مییابد. با وجود طراحیهای هوشمندانه به کار رفته در این اثر باید اذعان داشت که ایده اولیه چنان دامنه گستردهای در درون خود دارد که امکان بسط و پرداخت کاملتری بر آن متصور میشود، چرا که توجه به پویایی حواسی مانند شنوایی، بویایی و... امکان تعمق بیشتری به اثر نزد مخاطب میدهد. با این حال تلاش گروه در طراحی تصوری قابل تامل در ذهن بیننده مبنی بر تمرکز به دادههای غیربصری پیرامون قابل توجه است. نمایش «آنالیز» پایان خلاقانهای هم به خود گرفته و با هدایت فانوس بهدستان برای خروج مخاطبان از دالان تاریک صحنه به بیرون بوده است؛ اجرایی که تداعیگر عبور از هزارتوی خیال به نور آگاهی بوده که در این گذر صدای کودکانهها و تمنای آرزوهایی شیرین همراه تماشاگر شده است.
«دعوت به دو نمایش همراه» به کارگردانی محمد رحمانیان
نمایش 2 اپیزودی «دعوت به دو نمایش همراه» بازتابی است از آرزوهای سرکوب شده و خیالاتی که در وجود آدمی رخنه کرده است؛ خط فاصلهای میان آنچه در ذهن جان یافته و در حقیقت زیستن به موجودی مرده تبدیل شده است. در اپیزود اول زنی به دنبال رفتن به میهمانی ناخواندهای است و در اپیزود دوم، زنی دیگر سودای رفتن به نمایشی شکل نیافته را دارد. موقعیت، فضا و حس جاری در متن و حتی دیالوگ در بخشهای دوگانه شبیه هم بوده و حتی تکرار موقعیت ابتدایی در عین همسو بودن تفکر اثر، عنصر جذابیت و خلاقیت را از آن میگیرد، چرا که مخاطب هوشمند از همان ابتدای اپیزود دوم انتهای داستان را درک کرده و حتی در همان ابتدای نمایش هم توهم نشسته در پندار شخصیت را مبنی بر عدم دعوت به میهمانی درمییابد. از این رو نمایش رحمانیان فاقد درام مجذوبکنندهای بوده و تنها صرف انعکاس دردها و آرزوهای پایمال شده است.
در نخستین دیالوگ نمایش جمله «ما میریم تهران... ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم!» از زبان شخصیت نمایش بیان میشود که برگرفته از فیلم «مسافران» و کاراکتری است که هما روستا ایفاگر آن است و پیش درآمد نمایش رحمانیان و بغضهای سرکوب شده نمایان شده در اپیزود دوم که با یادآوری نمایشهای به اجرا درآمده توسط هما روستا بوده است، نمایانگر نمایشی در پاسداشت این هنرمند مرحوم خواهد بود. جدا از حس مناسب جاری شده در موقعیتی متضاد که با بازیهای مناسب در این نمایش جاری میشود، چندان اتفاق خارقالعادهای در اثر رخ نمیدهد و حتی برخی دادهها و نشانهها و موارد کاربردی چندان کارآیی به اثر نمیبخشد؛ از حضور نوازنده ویولن سل در جلوی صحنه نمایش گرفته تا رنگهای اغراق شده و اپیزودی شدن اثر که در صورت یکپارچه شدن شرایط ساختاری منسجمتری میتوانست به خود بگیرد.
رنگ قالب در اپیزود اول به دلیل معصومیت و پاکی کاراکتر و همسویی با فضای آسایشگاه روانی، سفید انتخاب شده که در عین حال شکوه حسرت مانده در دل کاراکتر را منعکس میکند و در بخش دوم همان صحنه با طراحی مشابه رنگی قرمز به خود گرفته که کنایه به باور خوشبختی است و نیز تولدی دوباره که هر کدام تنها در آمال کاراکتری است که میخواهد بازیگر آرزوهایش روی صحنه باشد اما بازی روزگار جایی برای نقشآفرینیاش باقی نمیگذارد. رحمانیان در این اثر نیز به دنباله آثار گذشته نوستالژیکی مانند «هامون بازها» و «سینماهای من»، به خاطرهبازی با شخصیتها و نمایشنامههای مطرح جهان از «آنتیگون» و «مرغ دریایی» تا «مردههای بیکفن و دفن» و «ازدواج آقای میسیسیپی» دست میزند و در این میان شخصیت لورا در «باغ وحش شیشهای» تنسی ویلیامز بیش از همه با شخصیتهای حسرت مانده نمایش «دعوت به دو نمایش همراه» همسان میشود که با عصایی در دست، آرزوی پرواز به آن سوی خیال را داشت.
منبع: وطن امروز