حسن باقری (غلامحسین افشردی) در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد و هنوز ۴۵ روز مانده بود وارد ۲۷سالگی شود که در ۹ بهمن ۱۳۶۱، در شمال فکه، با دنیای ما خداحافظی کرد. او فقط ۲۸ ماه در جنگ 8 ساله حضور داشت، اما هرگاه صاحبنظران دفاعمقدس درباره آن دوران به گفتوگو میپردازند، از این فرمانده با عناوینی مانند «نابغه»، «درشتمغز»، «بسیار باهوش»، «استراتژیست»، «طراح»، «پدر جنگ در سپاه» و... نام میبرند. این القاب چنان با نام او عجین شده است که هیچگاه درباره کس دیگری اینگونه صحبت به میان نمیآید. او که بود و چه کرد که امروز 2 دهه پس از خاموش شدن آتش توپخانهها، نامش همچنان برده میشود؟ نقش او در آن ۲۸ ماه چه بود که جملات اینچنینی در وصف وی گفته شده است؟ آیا او طی جنگ تحمیلی، چنین چهرهای از خود نشان داد یا قبل از آن نیز در زندگی شخصی، دارای چنین ویژگیهایی بود؟
خصوصیات فردی شهید حسن باقری
برای آشنایی ابتدایی با تاریخچه چنین تعاریف و القابی، میتوان به گفتههای شهید محمدابراهیم همت استناد کرد. او در سال ۱۳۶۲ درباره حسن باقری چنین گفته است: «خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما، تعقل و اندیشه ایشان بینظیر بود. طرح مانوری که شرح میداد، در اولین شرح، انسان میپذیرفت و مطلب برایش جا میافتاد. غیر از این مساله اندیشهاش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگیهای خاص او این بود که صبح عملیات، زیر آتش سنگین میآمد توی خط و سرکشی میکرد و محکم برخورد میکرد. اگر واحدی سستی میکرد، بازخواست میکرد. خدا شاهد است که در کمتر فرماندهی این صفات را دیده بودم: اینقدر مهربان باشد و اینقدر عالی. بعد از حسن باقری، دیگر کسی پیدا نشد».
درباره نبوغ و شرایط ظهور و بروز او، بسیار گفته شده است، از جمله آسان انجام دادن کاری که در روزهای غیرطبیعی برای دیگران مشکل است. نبوغ غلامحسین افشردی (آنچنانکه بهطور مکرر در گفتهها میبینیم)، چیزی ورای زندگی بشری نبود، بلکه او قدرت آن را داشت که در سختیها، با رنج و پشتکار، در راهی گام بردارد که دیگران آن را یک استعداد خارقالعاده نامیدهاند. عمده این استعداد از شناخت فرصتها، تصمیمگیری براساس آگاهی دقیق و تلاش و پشتکار به دست آمده است.
شناخت او، بدون آگاهی اجمالی از زندگی وی و وضعیت روزهای آغازین جنگ، ناممکن است، زیرا دفاعمقدس بود که این جوان گمنام را تبدیل به مشهورترین استراتژیست نظامی جنگ تحمیلی کرد.
در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ (سوم شعبان ۱۳۵۷ قمری) در بیمارستان مادران تهران به دنیا آمد. هیچکس امیدی به زنده ماندن کودک نارس خانواده نداشت. 7 ماهه به دنیا آمد و یک کیلو و 800 گرم وزن داشت. مادر او را در سرمای زمستان، در پارچهای پیچید و گذاشت زیر کرسی. تا یک ماه با قاشق شیر در دهان او ریختند تا توانست جان بگیرد.
در سال ۱۳۵۴ دیپلم ریاضی خود را گرفت و در کنکور دانشگاهها شرکت کرد. رشته دامپروری دانشگاه رضاییه (ارومیه) را انتخاب کرد. رشته دامپروری مورد علاقهاش نبود و با روح پرتلاطم وی سازگاری نداشت. 3 ترم خواند و از تحصیل در این رشته چشم پوشید. مجدداً در کنکور سال ۱۳۵۸ با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد. به دانشگاه رفت، اما در آنجا هم به دنبال گمشده خود میگشت. با انقلاب فرهنگی، دانشگاهها تعطیل شد. اینبار فعالیت خود را در روزنامه «جمهوری اسلامی» ادامه داد. در همین زمان، گروه کوچکی در سپاه پاسداران، واحدی به نام اطلاعات راهاندازی کرده بودند که عمده فعالیت آن، جمعآوری اخبار و اطلاعات از گروههای سیاسی بود. او با نام مستعار حسن باقری، به واحد اطلاعات سپاه پیوست.
زندگی حسن باقری تا قبل از این دوره، دورههای متفاوتی را طی کرده است. حتی گاه راهی را رفته و از نیمهراه بازگشته است، از جمله تحصیل در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه. اما نکته مهم این است که برای فرود آمدن در آشیانه مقصود، پرواز بر فراز کوههای متفاوتی را تجربه کرد که هریک از آن تجربیات، بعدها توانست مورد استفادهاش قرار گیرد.
تصمیم متفاوت باقری در زمان جنگ
به هنگام هجوم ناگهانی دشمن در سال ۱۳۵۹، از گوشهوکنار کشور، عده بسیاری راهی جبههها شدند. حسن باقری در جنوب همه را بهتزده یافت. مسئولان سردرگم بودند و مردم، وحشتزده از بمبارانهای متوالی، در فکر راه چاره برای پنهان شدن یا فرار از شهر بودند. حتی نیروهای ارتش نیز واحدهای معدودی را در مرزها قرار داده بودند و ارتش عراق با در هم شکستن مقاومت آنها، با 12 لشکر در حال پیشروی بود.
در اهواز شایعات مختلفی پخش شده بود. هیچکس از مقامات مسؤول از میزان پیشروی دشمن خبر دقیقی نداشتند. گاه بعضی از شهرها و نقاط مهم مرزی ازدسترفته قلمداد میشد و بعد خبر جدیدی میآمد که آن منطقه در دست نیروهای خودی است و چند نفری در حال مقاومت هستند. اخبار متناقض، مسؤولان نظامی و شهری را سردرگم کرده بود.
حسن باقری، برخلاف بسیاری از مبارزان که دارای نامهای مشهوری نیز بودند، تفنگ به دست نگرفت و به مقابله با تانکهای دشمن نشتافت. او راهی دیگر برگزید و این مسیر متفاوت و استثنایی، آغاز راهی بود که درباره آن بسیار گفته شده است. بهترین کار را در شناسایی دشمن دانست و در این راه، تجربیات کوتاهمدت در واحد اطلاعات سپاه پاسداران، روزنامهنگاری و... به کمکش آمدند. گویی دست تقدیر، غلامحسین افشردی را به راههایی کشانده بود که در جنگ، حسن باقری را بسازد!
او یک اتاق را بهعنوان اطلاعات نظامی انتخاب کرد. نقشههای منطقه را دورتادور دیوار چسباند و آخرین اخبار نبرد را روی نقشه پیاده کرد. ابتدا خودش و چند نفری که به او ملحق شدند، با موتور، ماشین و هر وسیلهای که داشتند، به محورهای ورودی دشمن میرفتند و به جمعآوری اطلاعات میپرداختند. بلافاصله ارتباط با مراکز مختلف در استان خوزستان و تهران برقرار شد تا اطلاعات ردوبدل شود. هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که این اتاق، مهمترین منبع اطلاعاتی بهشمار میرفت. آنها میتوانستند بفهمند دشمن در کجاست، چه تعداد نیرو دارد، هدفش چیست، برای چه آمده است، تا کجا میخواهد برود و... همان چیزهایی که او در دوره کوتاه روزنامهنگاری آموخته بود! گویی تمام تجربیات گذشته (که در ظاهر، پراکنده و نامربوط به نظر میآمدند) برای چنین روزهایی اندوخته شده بود.
جوانی که هنوز محاسنش کامل نشده بود
«محمدجعفر اسدی»، از فرماندهان زبده دفاع مقدس، آن روزها را چنین روایت کرده است: «آمدیم گلف. روزهای اول جنگ بود. دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه میچسباند. پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمدهاند جنگ. جنگ تیر و تفنگ میخواهد! تا آن موقع، پشتش به ما بود. وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده. با او صحبت کردم و او گفت هر روز یک گزارش به من بدهید و ما باید در جریان ریز کارهای جبهه فارسیات باشیم. در همین حین، چشمش به نوشتهای افتاد: ۲۰ درصد اطلاعات + ۸۰ درصد عملیات = ۱۰۰ درصد پیروزی. کاغذ را از روی شیشه کَند و گفت: این فرمول غلط است. اطلاعات و عملیات مقوله جداگانهای هستند و من میگویم اطلاعات ۱۰۰ درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیدهای است. بعد همه اطلاعاتی را که ما میدادیم، میآورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچههای ستاد خراسان. آنها جلوی کارخانه نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هرکدام فکر میکردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همهچیز را میبیند، در حالی که ما در صحنه نبرد و روی زمین نمیدیدیم».
تنها پس از گذشت 3 ماه از جنگ، در تمام محورهای جنوب، از آبادان تا دزفول، نیروهای اطلاعات- عملیات مستقر شدند که کوچکترین تحرک دشمن را گزارش میکردند؛ بهطوریکه ستاد عملیات جنوب (گلف) اطلاعات کاملی از دشمن در دست داشت و تمام راههای تدارکاتی، مقرهای فرماندهی و خطوط دشمن بهطور کامل مشخص شد. با این کار، او چشم جبههها شد و یکی از ضعفهای بزرگ (یعنی نداشتن اطلاعات دقیق از وضعیت دشمن) را برطرف کرد.
رکن 2 و 20 دقیقه!
شهید داوود کریمی در اینباره به واقعهای تاریخی اشاره میکند: «امام (ره) فرموده بودند من سوسنگرد را میخواهم. دیدم همه دنبال ما میگردند که به اتاق جنگ برویم. من اینقدر به اطلاعات و مجموعه داشتههای ذهنی او متکی بودم که 8-7 نفر همراه خودم نبردم. حتی مسؤولان اصلی عملیات را هم نبردم. من و حسن باقری به اتاق جنگ رفتیم. در آنجا همه نشسته بودند و آقای خامنهای نیز تشریف داشتند. من کنار ایشان نشستم. شهید چمران، آقای غرضی، تیمسار فلاحی، ظهیرنژاد، سرهنگ قاسمی و تمام فرماندهان آنجا جمع شده بودند. آقای ظهیرنژاد 10 دقیقهای وسط اتاق قدم میزد و در فکر بود. همه منتظر تصمیمگیری ایشان بودیم. یکدفعه با صدای بلند فریاد زد: رکن 2! سرهنگی داخل آمد و احترام نظامی گذاشت. گفت برو پای نقشه، وضعیت دشمن را برای ما بگو. ایشان رفت و بیشتر از این طرف [جبهه خودی] میگفت. هرچه آقای ظهیرنژاد میگفت برو جلوتر، او نمیرفت! [درباره وضعیت خطوط مقابل و نیروهای دشمن]. سرانجام آقای ظهیرنژاد عصبانی شد و گفت برو بنشین. در این لحظه، فریاد زدم: رکن 2 و 20 دقیقه! حسن باقری گفت: بله حاجی. گفتم برو پای نقشه. جوان 22-20 سالهای پای نقشه رفت. با آن جوی که در آن جلسه بود (که تمام سران نظامی کشور، نماینده امام، شهید چمران و... بودند)، فردی در این سن، باید اتکابهنفس و روحیه داشته و به اندوختههای ذهنی و اطلاعاتی خود متکی باشد. وی یکییکی محورها را توضیح داد، سریع از نیروهای خودمان گذشت و بهسراغ عراقیها رفت. درباره راهکارها گفت که کی و از کجا میتوان چه کارهایی انجام داد. تمام اینها را بهخوبی توضیح داد. اصلاً جو جلسه کلاً عوض شد. باید میدیدید که مسؤولان چطور خوشحال شدند. حسن تمام توضیحات و اطلاعات را که داد، قرار شد عملیات آغاز شود».
درحالیکه او در حال تشکیل یکی از قویترین و کارآمدترین واحدهای نظامی در جنگ بود، ارتش ایران در سرتاسر جبههها با ارتش دشمن دستوپنجه نرم میکرد. ارتش 4 عملیات بزرگ را طراحی و اجرا کرد که نتوانست قدمی پیش رود. شکست در این 4 عملیات، موجب یأس و ناامیدی فرماندهان نظامی شد. در چنین روزهایی، حسن باقری نوع جدیدی از جنگیدن را پیشنهاد کرد: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بُعد انقلابی که دارند و چشموگوشبسته تابع قانونهای از خارج آمده نیستند، میتوانند از قالبهای پیشساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش روشهایی ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست بهسادگی با این نیروها به دفاع برخیزد.» (دست نوشتهها)
3 خصوصیت منحصربهفرد حسن باقری
حسن باقری یکی از فرماندهانی بود که در پی تحول در شیوه نبرد بود و توانست آن را گامبهگام به مرحله اجرا درآورد. حاج «قاسم سلیمانی» درباره وی چنین گفته است: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود؛ یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده میماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت. او پرورشدهنده همه ما بود».
پس از تفحص در گفتارها، مشاهده میشود فرماندهانی که با وی در ارتباط بودهاند، از 3 منظر «سلوک فردی»، «فرماندهی بر نیروها» و «قدرت تفکر نظامی»، او را ستایش کردهاند:
۱- او فرماندهی در میدان جنگ را با تعهد و اعتقاد دینی در هم آمیخت و توانست یکی از فرماندهان صاحبسبک در نبردها باشد. با توجه به پیشینهای که در قسمتهای بعدی به آن اشاره میشود، او خودسازی انقلابی را از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد. این خودسازی و تربیت درونی، موجب شد تا بتواند از تزکیه روح در ارائه شیوههای الهی در فرماندهی بهره جوید. او براساس آموزههای دینی که انقلاب اسلامی ایران آن را متبلور ساخت، فرماندهی کرد. این نوع فرماندهی موجب شد که حرکات و راه و روش خود را با مبانی دینی هماهنگ کند.
۲- قدرت تفکر و طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیهوتحلیل قوای خودی و دشمن، از مشخصههای او برشمرده شده است. شهید «مهدی زینالدین» در اینباره چنین گفته است: «از جهت قدرت فکری، قدرتی داشت که میتوانست همه مسائل را تجزیه و تحلیل و برای آنها برنامهریزی کند که در توان کسی نبود. این ذهن خلاق و روشن او بود که خیلی از طرحهای جدیدی را که به فکر دیگران نمیرسید، مطرح میکرد».
حسن باقری از کسانی بود که با قدرت بالا در تجزیه و تحلیل، شیوه نبرد را براساس واقعیات پیشرو تعیین میکرد؛ آنچنان که 3 ماه پس از آغاز جنگ و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی نوشت: «باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است که استراتژی این جنگ عوض شود.» (دستنوشتهها) شیوههای نوین جنگی که براساس مقدورات و با حضور داوطلبان جنگی پیریزی شد، توانست روند جنگ را از حالت رکود خارج کند و عملیات پیروزمند بعدی براساس این شیوهها طراحی و اجرا شد. او از ارکان تغییر شیوه نبرد با دشمن بود.
۳- در بررسی و شناخت فرماندهان جنگ8 ساله، عمدتاً به 2 گروه برمیخوریم. یک گروه در صحنههای ستادی و طراحی نبرد هنرنمایی کردهاند. این گروه در قرارگاهها حضور داشتند و کمتر در میان مردم عادی شناخته شدهاند. به همین دلیل، با اینکه در دوران پس از جنگ نام فرماندهان شهید بسیار برده شده، اما نام این گروه کمتر به میان آمده است. از سوی دیگر، عدهای در صحنه نبرد توان رهبری نمایانی داشتند. این فرماندهان، بهخاطر اینکه با نیروهای مردمی ارتباط زیادی داشتند و همچنین به دلیل شجاعت، صمیمیت با نیروهای تحت امر، برخورداری از روحیه دینی و مردمی و قابلیتهای فرماندهی در صحنه جنگ، شناختهشده هستند.
قیافه و اندام لاغر او چنان بود که در نگاه اول، کسی تصور نمیکرد بتواند در صحنه جنگ قاطعانه فرمان براند، اما نشان داد که در کشاکش نبرد، صریحترین و قاطعانهترین تصمیمها را گرفته که حتی برای نزدیکترین کسان او نیز غیرمنتظره بوده است؛ بهطوریکه سردار «محمد باقری» روایت میکند: «در مرحله دوم عملیات رمضان، برای یکی از گردانهای عملکننده، حادثهای پیش آمد. آن گردان در محاصره دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه نصر، حسن بیسیم رده گردان را هم گوش میکرد. احساس کرد یکی از گردانها زیادی پیش رفته و ممکن است به محاصره بیفتد. به فرمانده یگانش تذکر داد. همینطور هم شد و گردان به محاصره افتاد. شروع کرد به صحبت با فرمانده تیپ و پرسید: الان کجا هستی؟ گفت که در مقر تیپ هستم. گفت: باید بروی از موانع عبور کنی، وارد صحنه نبرد شوی و این گردان را از محاصره نجات دهی و تا خودت نروی، این اتفاق نمیافتد. این گردان متوجه نیست و اگر بگویی در محاصره است، ممکن است دستپاچه شود و وضع را خرابتر کند. آن فرمانده تیپ استدلال آورد که نیازی نیست من بروم و دارم توپخانه را هماهنگ میکنم، کار دارم و.... برای من عجیب بود، به کسی که حداقل 2 سال بود شبانهروز در جنگ با هم بودند و همدیگر را خوب میشناختند، حکم کرد: اگر همین الان از سنگرت راه نیفتی و به سمت خط نروی و این گردان را نجات ندهی، با تو برخورد میکنم. من الان میآیم آنجا، تو نباید در سنگرت باشی؛ یا میروی در محاصره و بههمراه گردان شهید میشوی یا اینکه آنها را از محاصره نجات میدهی. گردان محاصرهشده در آن طرف و فرمانده تیپ زنده و سالم در این طرف، برای من قابل پذیرش نیست. آنچنان برخورد کرد که در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر، همه رنگشان پرید».
حسن باقری کم در جنگ 8 ساله حضور داشت، اما خوب زیست. فرزند زمانه خود بود و گویی همه آرمانهای انقلاب دستبهدست هم داده بودند تا چنین نمونههایی به نمایش درآیند.