سردار جعفری اولین دیدارش با او را اینگونه روایت میکند: «توقف 10 روزهی ما در قرارگاه گلف دستاورد دیگری هم برای من داشت. اولین بار همان جا بود که حسن جانم را دیدم. او، که مسئولیت واحد اطلاعات سپاه جنوب را به عهده داشت، با جذبهی خاصی داخل اتاق کوچک واحد اطلاعات قرارگاه گلف نشسته بود. مدام به کالکهای نظامیای که اطرافش پراکنده بود سرک میکشید و مندرجات آنها را با هم تطبیق میداد. برای اولین بار همان جا چهرهی صمیمی و دوستداشتنی او را زیارت کردم. از همان نگاه اول، ناخودآگاه مجذوب چهرهی معصوم و نگاه پرجذبهی حسن شدم. هنوز هم، بعد از سه دهه، گرفتار مدار جاذبهاش هستم.»
آقاعزیز در رابطه با لحظات پس از اجرای عملیات موفقیت آمیز امام مهدی(ع) میگوید: « در حال برگشتن به عقب، ابتدای شهر سوسنگرد، نظرم به یک نفر سپاهی جلب شد که کلاه آهنی سرش گذاشته بود و با دقت منطقه را برانداز میکرد. دقت کردم و دیدم کسی نیست جز عزیزدلم، حسن باقری. تا مرا دید، با همان حال و هوای خردهگیرانهی خودش، پرسید: چرا دارید برمیگردید عقب؟! گفتم: پس باید چه کار میکردیم؟! گفت: میایستادید و مقاومت میکردید. گفتم: آخر با کدام نیرو؟ با کدام تجهیزات؟ حسن جان، شما مگر پاتکهای زرهی دشمن را تجربه نکردهاید؟ ایستادن جلوی این پاتکها نیاز به پشتیبانی دارد. ما هم که نه تانک داریم نه لودر و بولدزر نه آتش توپخانهی قوی. برای همین بچهها را به عقب برگرداندم. از قبل هم طرح عملیاتی ما بر همین مبنا بود. حسن باقری سری تکان داد و دیگر اعتراضی نکرد. بعد، دوربین دوچشمی خودش را برداشت و روی منطقه، دوربین کشید.»