به گزارش مشرق، روز سوم جشنواره برج میلاد میزبان فیلمهای «قیچی»، «ابد و یک روز »، «هفت ماهگی» و «ایستاده در غبار» بود.
قیچی
هر کی خُلتر بود...
با گذشت روزهای بیشتر از جشنواره به نظر میرسد بخش هنر و تجربه دارد خود به یک عرصۀ ویژه تبدیل میشود؛ عرصهای که در آن به جای تواناییها و خلاقیتهای سینمایی چیزهای دیگری ملاک است. بخش هنر و تجربۀ جشنوارۀ فجر با آثاری که در سالهای اخیر به سینمای ایران عرضه کرده است، دارد خود را عرصهای معرفی میکند که گویی عنصر و معیار رقابت در آن، «خلبازی» است! انگار شرکتکنندگان این بخش با یکدیگر قرار گذاشتهاند که در اینجا هر که خُلتر است او برنده است! کاری هم به قضاوت دیگران و حتی داوران جشنواره ندارند. این چنین است که یک نفر مثلاً تصمیم میگیرد از مستند وارد داستان شود و از داستان وارد مستند و آنقدر این کار را ادامه دهد تا خود در هزارتوی فیلمش گم شود، دیگری تصمیم میگیرد 90 دقیقه سکوت کند و خیره شود و کسی هم بازی کودکانهای مثل آجرسازی و بعد، یک باره فروریختن دیوار ناپایدار و سست آجرها را برای امتحان کردن میزان مقاومت اعصاب مخاطب انتخاب میکند.
«قیچی» در روایتی غیر خطی داستان جوانی عاصی است که در پی خیانت همسرش با قیچی چشم او را درآورده است و حالا به تنها چیزی که میاندیشد فرار است. از این رو به جزیرهای متروک میگریزد تا با کشتی از کشور خارج شود. فیلمساز پس از نمایش مبالغی جنگ اعصاب تا اینجای فیلم، از اینجا به بعد تصمیم میگیرد دیوار تصویری ناپایدار و سست خود را با گذران زجرآور روزهای جوان در جزیره بالا ببرد تا پس از مدتی مدید با حضور کشتی در ساحل، تیری از غیب بیاید و یکباره این دیواره شکننده و لرزان را فرو بریزد و آجربازی کودکانۀ فیلم را تمام کند. «قیچی» داستانی بیسر و ته و مازوخیستی است که حتی به درد اداهای شبهروشنفکری و تفسیرهای هرمنوتیکی و نمادپردازانه هم نمیخورد.
ابد و یک روز
تلخ؛ اما آزاردهنده نه
یکی از ویژگیهای مشترک دورههای مختلف جشنوارۀ فیلم فجر معرفی چهرههای جدید به سینمای کشور است. چنانکه از هر دوره میتوان نامهایی را گزینش کرد که به عنوان فیلماولیهای جشنواره، شگفتیساز دورۀ خود بودهاند. بیگمان سعید روستایی، با چند سر و گردن بلندتر و با قیاسی نابحق، یکی از آنهاست.
«ابد و یک روز» فیلمی دربارۀ اعتیاد است؛ دربارۀ خانوادهای آسیبدیده که متأثر از معضلات فرهنگی و اجتماعی و اشتباهات درونی خود، در وضعیت مطلوبی به سر نمیبرد. «ابد و یک روز» دربارۀ یک حال بد است؛ مرثیهای شگفت با طنینی مدهوشکننده برای مردمانی که شاید برخی از ما با دوردور کردنهایمان در جردن و ونک، حضورشان را در نزدیکیهایمان، همین چند خیابان پایینتر، از یاد بردهایم. این فیلم روایتی بیفیلتر و بدون نگاه از بالا به پایین است، بیشعار و تکلف و بیروشنفکرمآبی، که بیننده را از اینهمه شفافیت به شگفت وامیدارد.
«ابد و یک روز» یک روایت تام و تمام ناتورالیستی است. با قدرتی غریب و باورنکردنی در پرداخت هرآنچه قصد روایت از آن را دارد. با طراحی مینیتاتوری همۀ جزئیات. از تهسیگارهای لای دیوار تا بند زیرپوش بیرونآمده؛ از گلچین شاد تا هزار تومنی تاشده... با شخصیتپردازیهای دقیقی که از هر آنکه در جلوی لنز دورن قرار گرفته، صرف نظر نکرده است. فیلمی پرنقش که تک تک نقشهایش را با وسواس و حوصله طراحی کرده است. یک کلیت ساختارمند و منسجم که همۀ اجزای آن با یکدیگر پیوندی ناگسستنی دارند. «ابد و یک روز» یک سمفونی است، همنوایی سازهای مختلف. این فیلم مجموعهای است از بازیها و نقشآفرینیهایی که هرکدام به تنهایی خود یک اتفاقاند. «ابد و یک روز» تلخ است، اما آزاردهنده خیر و دردآور است اما از پایدرآورنده نه! این فیلم در عین حال غمگین است اما یأسآور خیر و خندهدار است اما غلفتآور نه. بیننده را میخنداند تا ناگهان در اثنای خندههایش با تلنگری محزون به خود آورد و غمگین میکند تا ناگهان با متلکی خندهدار چرتش را بپراند. ترکیبی است از احساسهای مختلف که به رغم سهمگینیشان، آوار نمیشوند. این فیلم روایت خانوادهای بحرانزده است که هنوز کودکی زخمخورده اما هوشمند و امیدوار در میان آن در زندگی میکند. روایت خواهری است که هنوز برای بازگشتن و درآغوش کشیدن این کودک، نفس دارد. «ابد و یک روز» بیگمان یکی از مهمترین اتفاقات جشنوارۀ سی و دوم است و خبررسان ظهور فیلمسازی که چشمها را نباید از او برداشت.
هفت ماهگی
بفرمایید کلیشه
پس از «نقطۀ کور» و «قیچی» حالا این «هفتماهگی» است که قصد دارد چراغ سوم فیلمهای خیانتمحور را روشن کند. البته کمی با اما و اگر. تا اینجای جشنواره، تم خیانت دورخیز خوبی برای زدن رکورد دورههای پیشین داشته است. سه روز و سه فیلم. «هفتماهگی» به عنوان سومین فیلم، داستان زوجی جوان با بازی باران کوثری و حامد بهداد است که انتظار نوزادی را میکشند و در آپارتمانی زندگی میکنند که مادر و خواهر شوهر نیز در طبقۀ بالایی آن هستند.
زن جوان به شوهرش شک دارد و خواهر شوهر نیز از همسرش به دلیل مسئلۀ خیانت جدا شده است. همسر خواهر شوهر با دوست او رابطه دارد و خواهر شوهر با دوست برادرش. شعار اصلی دوست خواهر شوهر هم این است که زن اگر سیاست داشته باشد میتواند همزمان چند گزینه را با هم مدیریت کند! در ادامه نیز شوهر متوجه رابطهای میان همسر باردارش و مردی غریبه میشود و البته در پایان نیز پی به اشتباه خود پی میبرد تا زنجیرۀ خیانتهای فیلم کامل نشود. فیلم «هفتماهگی» فیلمی کلیشهای است با بازیهای ضعیف و ناامیدکنندهای که گاهی حتی آزاردهنده میشوند.
پگاه آهنگرانی در ضعیفترین نقش خود ظاهر شده است و با حرکات اضافی دست و گردنش خیلی زود در دقایق اول، دست خود را خالی میکند و حامد و بهداد و باران کوثری نیز چیزی برای عرضه ندارند. اما شاید مهمتر از هم ناتوانی فیلمساز برای شخصیتپردازیها باشد. برخلاف فیلم «ابد و یک روز» که کم مانده است گربههای داخل فیلم نیز را تبدیل به «شخصیت» کند، هیچیک از نقشهای فیلم «هفتماهگی» به «شخصیت» نزدیک نشدهاند و به شکلی برابر همگی در «تیپ» متوقف ماندهاند. «هفتماهگی» یک فیلم متوسط رو به ضعیف است که نه در فرم و نه در مضمون چیزی برای عرضه به مخاطبان خود ندارد.
ایستاده در غبار
همه به احترام این فیلم بایستیم
معرفی و توضیح فیلم «ایستاده در غبار» کار سختی نیست. شاید در حد یک جمله: «آخرین روزهای زمستان» مهدویان را دیدهاید؟ حاجاحمد متوسلیانش! با همان کارگردان و همان تهیهکننده و همان سبک. یک مستندداستانی شگفت و خیرهکننده که با دقتی اعجابانگیز به بازسازی خلاقانه و دقیق همۀ آنچه پرداخته است که دوست داریم از حاجاحمد بدانیم. از آن دست آثاری که اگر بشنویم (که شنیدیم) کارگردانش دوی آن را ساخته، به رغم تجربههای ناموفق بسیارِ سریسازی، احساس ملال نمیکنیم؛ و اگر بشنویم سۀ آن را و چهار آن را و پنج آن را...
همهچیز در این مستندداستانی سر جای خودش ایستاده است. هم قهرمان داستان با پرداختی واقعگرا و باورپذیر، با همۀ وجوهش به بیننده معرفی میشود و هم این معرفی با بیانی سینمایی لباسی برازنده از جنس پردۀ نقرهای را بر تن میکند. ایستاده در غبار از آن دست آثاری است که نه به عنوان فعالیتی هنری و تفننی، که به عنوان اقدامی ملی در ثبت بخشی از هویت این کشور ضرورتی استراتژیک دارد. «ایستاده در غبار» اتفاق مهمی در سینمای کشور است که باید بارها تکرار شود و ادامه یابد. «ایستاده در غبار» اثری که است که دلت میخواهد به جای نقد و تحلیل و تبیین، فقط به سازندگانش دست مریزاد بگویی و در آغوششان بکشی.