کد خبر 532104
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۸

مدت ها گذشت. کارها به علت کنجکاوی ها تعطیل شد و اواخر سال ۶۷ با ادامه تخریب توالت های دیگر، عملاً توالت ها غیر قابل استفاده شد. پشت حمام، در کنار محل پی ریزی ساختمان جدید، با همت و تلاش ارشد اردوگاه و مولا و کار گروهی بچه ها، با پلیت و چوب، توالت های صحرایی ساخته شد و به این ترتیب، رفت و آمد به توالت های قدیم ممنوع شد و جلوی آن را هم مسدود کردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: آغاز اولین اندیشه های فرار به روزهای آخر سال ۱۳۶۷ بر می گردد.

سیم های خاردار اطراف که ابتدا چند رشته کوتاه بود، تبدیل به توده ای فشرده و طولانی از انواع حلقوی و ردیفی شد که عبور از آن تقریباً غیر ممکن می نمود؛ ضمن اینکه در قسمت های حساس، با کاشتن مین ها، زمین را نیز مسلح کرده بودند. وضعیت نگهبانی تعریف چندانی نداشت. ۳ نفربر چرخ دار در اختیار نگهبان ها بود که بیشتر از نور آنها در خاموشی های برق استفاده می شد.

عمده ترین دلیل تاخیر در اقدام برای فرار ما، تبلیغات رادیو و تلویزیون و امید برای آزادی قریب الوقوع بود؛ اما با طولانی شدن مدت اسارت عده ای به طور جدی مشغول طرح و تمرین فرار شدند. حتی یک روز مه آلود که مه غلیظی همه جا را پوشانده بود، حسین با در دست داشتن مقداری نان خشک، اقدام به فرار کرد که بیشتر یک تمرین بود تا اجرای اصلی نقشه فرار.

گه گاهی بین بچه ها صحبت هایی در زمینه فرارهای تاریخی، خصوصاً فیلم هایی که دیده بودند، رد و بدل می شد. نقطه مشترک تمامی این فرارها، کندن تونل و عبور از زیرزمین بود که در اردوگاه  ما بهترین مکان، توالت های قدیمی بود.

وضعیت توالت های قدیمی و خرابی راه فاضلاب، وسوسه خوبی برای شروع کار بود. قسمتی از کف راهروی سمت راست توالت ها ریزش کرده و مسیر خروجی فاضلاب به سمت خزانه آن کاملاً مشهود بود. بعد از توجه به این محل و کاوش بسیار در اطراف آن، سرانجام یکی از نفرات وارد تونل شد و توانست فضایی برای فعالیت یک نفر ایجاد کند. کندن تونل در مسیر فاضلاب آغاز شد. بازشدن محل ریزش و وسعت یافتن آن در راهروی سمت راست توالت ها به علت حفاری تونل، باعث کنجکاوی اسرا شد. موچانی که به هر سوراخی سر می کشید، به من گفت:

یک روز به توالت های قدیمی رفتم. نمازی قبل از من وارد توالت خراب شد و رفتارش هم چنان عادی نبود. منتظر شدم. مدت زیادی طول کشید؛ ولی هاشم بیرون نیامد. با کنجکاوی زیاد، گوشه ای پنهان شدم و منتظر ماندم. یک ساعتی گذشت که دیدم هاشم بیرون آمد.

سرو صورتش گلی و لباس هایش بسیار کثیف بود و فورا وارد حمام قدیم شد. بعد از خروج هاشم، به محل رفتم و فهمیدم که اقداماتی برای فرار در جریان است. موچانی، مطلب را به کسی نگفت؛ ولی همان طور که خواهد آمد، آن را به دقت پیگیری می کرد.

مدت ها گذشت. کارها به علت کنجکاوی ها تعطیل شد و اواخر سال ۶۷ با ادامه تخریب توالت های دیگر، عملاً توالت ها غیر قابل استفاده شد. پشت حمام، در کنار محل پی ریزی ساختمان جدید، با همت و تلاش ارشد اردوگاه و مولا و کار گروهی بچه ها، با پلیت و چوب، توالت های صحرایی ساخته شد و به این ترتیب، رفت و آمد به توالت های قدیم ممنوع شد و جلوی آن را هم مسدود کردند.

مشکل فقط کوروش بود که به عنوان مسئول حمام، از جلوی محل رفت و آمد می کرد و لازم بود تا به بهانه ای او را عوض کنند. نیاز به نقشه خاصی نبود؛ کوروش خودش زمینه را فراهم کرد و عوض شد. به جای او، سید که انسان بسیار شریفی بود، در محل قرار گرفت و سرباز اصفهانی ساده دلی به نام محمود نیز کمک او بود.

دیگر با تعویض مسئول حمام و عدم استفاده از توالت ها باید کارها پیگیری می شد. ابزار ابتدایی برای حفاری، یک قطعه نبشی کوچک و تیز بود که با سرقت یک بیل و کلنگ و نبشی های بزرگ تر تکمیل شد. دو عدد چراغ نفتی کوچک و ابتکاری برای ایجاد روشنایی داخل تونل، مورد استفاده قرار گرفت.

چراغ ها از یک شیشه مربا و یک نخ کوتاه تشکیل می شد که با پرکردن نفت در شیشه، چراغ را روشن می کردند. نفرات اولیه گروه، چهار نفر بودند. با پیشرفت کار و فرا رسیدن تابستان، تعداد افراد به ۹ نفر افزایش یافت تا کار سریع تر پیش رود. عملیات حفاری، به طرف دوش های حمام قدیمی پیش می رفت.

برای دستیابی به محلی که بتوان خاک حاصل از حفاری را در آن پنهان کرد، باید به سوی یک مخزن فاضلاب که هر روز تخلیه می شد، حرکت می کردیم. به همین خاطر، حفاری به طرف مخزن مورد نظر ادامه یافت. چون مسیر تونل انحرافی از کانال فاضلاب می گذشت، کار زیادی نمی خواست و به سادگی راه وصول به مخزن به دست آمد. سپس حرکت باید از محل ریزش، به طرف نزدیک ترین آسایشگاه دربند ۲ ادامه می یافت. مسافت حدود ۴۵ متری بود که باید به دقت کنده می شد و خاک حاصل از حفاری، از مسیر انحرافی به درون مخازن هدایت می شد.

کار بسیار سخت و توانفرسایی بود و به همین علت، خیلی کند پیش می رفت. به خط شدن های مکرر، بازدیدهای ناگهانی و محدودیت زمان برای بیرون ماندن، از عوامل کندی کار به حساب می آمد ولی به هر حال کار شروع شده بود و باید به نتیجه می رسید.

ادامه حفاری مشکلات فراوانی را به وجود آورد. ابتدا ورود آب یکی از دوشهای حمام قدیمی به داخل تونل فرعی بود که با هماهنگی مسئول حمام و پذیرش عراقیها، دوش را غیرقابل استفاده اعلام کردند. تونل کنده می شد و خاک حاصل از تونل اصلی، به داخل مخزن ریخته می شد؛ آن گاه توسط تانکر تخلیه می شد. خرابی تانکر، زمینه را برای یک واقعه و کشف فعالیتها آماده نمود. چند روزی که تانکر خراب بود، مخزن فاضلاب پر شد و آب اضافی، به طور خودکار به طرف تونل اصلی هدایت می شد. فاضلاب آن قدر بالا آمده بود که محمود، با سطل آن را تخلیه و بین سیمهای خاردار پخش می کرد. عدم تخلیه فاضلاب، در ابتدا گاز حاصل را به داخل تونل فرستاد و بر اثر روشن کردن کبریت، گاز مشتعل شد که بلافاصله اثرات آن ازبین رفت. احتمال خفگی و بسته شدن تونل فرعی، کار را تعطیل کرد. فشار ارشد اردوگاه برای تعمیر ماشین موثر واقع شد و مدتی بعد، فاضلاب تخلیه شد و کار کندتر از گذشته شروع شد. دیگر حفارها سه نفر بودند که به نوبت کار می کردند. خرابی متعدد تانکر بارها باعث نفوذ آب به تونل شد که وقت زیادی تنها جهت ترمیم خرابی به وجود آمده تلف شد. هوای سرد زمستان ۱۳۶۸ و انتظار طولانی حفارها برای خروج از تونل، هنگامی که نگهبان ها در محل ورودی اطراق می کردند، موجب بیماری و سرمازدگی بچه ها شد. فرو رفتن در لجنهای فاضلاب برای مسدود ساختن محل نفوذ فاضلاب اضافی، ترمیم دیوارها و ایجاد سوراخهایی برای ورود هوا، اندازه گیری میزان پیشروی و سمت صحیح تونل، همگی از اعمال سختی بود که تنها با صبر و استقامت انجام می شد و مهمتر از همه، مخفی نگه داشتن کار از چشم اسرایی بود که به خاطر بیکار بودن، در کار همه دخالت می کردند. به علاوه، کمبود ویتامین و مواد غذایی، توان کار را بسیار کم می کرد.

تونل کنده می شد و با پرشدن مخزن شماره ۳ که به علت ریختن بیش از حد خاک پیش آمده بود، باید فکر جدی می کردیم. پر کردن مخزن بعدی، کار عاقلانه ای نبود. بهترین راه، تخلیه خاک پشت توالت قدیمی و در محل باغچه کوچکی بود که محمود برای خودش درست کرده بود. این کار، با حلبهای کوچک روغن صورت می گرفت و بعدها به بهانه مرغوب بودن خاک آن، خاک اضافی، با اجازه عراقی ها به داخل باغچه های دیگر ریخته می شد.

تونل کنده می شد. زمان می گذشت و زندگی در اردوگاه ادامه داشت.

راوی: آزاده مجتبی جعفری /سایت جامع آزادگان