من پدری را می ماندم که چهارچشمی فرزندان خود را زیر نظر داشته باشد. جوان هایی را که خواب شان سنگین بود به آرامی و ملایمت بیدار می کردم تا نماز صبح شان قضا نشود.
روی نظافت حبانه و ظروف، وسواس خاصی به خرج می دادم. به همین خاطر برادری بود به نام امیر کریم زاده که در زمان دانشجویی اش در دوره ی طاغوت، فعالیت های سیاسی داشت و حتی زندان کشیده بود، و بچه ها احترام خاصی به او می گذاشتند.
او یک شب همه را جمع کرد و قدری از زحمات و دلسوزی هایم برای دیگران گفت و بعد پیشنهاد داد که از این ساعت به بعد هیچکس مرا سرکار استوار صدا نکند، بلکه بگوید «عمو فریدون»
با صلوات بلندی، همه روی پیشنهادش مهر تأیید زدند و از آن روز به بعد تا امروز، اسرایی که حتی شهرتم را هم نمی دانند، مرا عمو فریدون صدا می زنند.
راوی: آزاده فریدون بیاتی /سایت جامع آزادگان