در مسلخ مردان عشق - در صبح خونبار دمشق
دیدم به چشم دل شبی - در بارگاه زینبی
ماهی علم بگرفته دوش - صهبای کوثر کرده نوش
پوشیده تن را ستر نور - از مخمل سبز ظهور
لبریز چشمانم نگاه - دیدم روان او را به راه
دیدم ز غیبت خسته او - بار سفر بربسته او
آن هاله را پوشیده تن - گفتم کجا؟ گفتا یمن
گفتم یمن آخر چرا - آنجا چه باشد ماجرا
گفتا یمانی از ولا – آورده بر پا کربلا
بگرفته بر دوش او علم - گیرد سعودی را حرم
او مانده تنها در میان - چشمانتظار شیعیان
گفتم که در این جنگ سخت - با کهنه ضحاک به تخت
ما را چه تکلیفی بود - گفتا یمانی را مدد
گفتا هلا ای عاشقان - باید در ین ره ترک جان
بر جنگ با آل سعود - باید یمن یاری نمود
هرکس یمن را وانهد - اندر بلا تنها نهد
هرکس ندارد یاریاش - خندد به اشک و زاریاش
گو شیعۀِ ما نیست او - عمری به غفلت زیست او
هرکس یمن را یار نیست - با مهدی او را کار نیست
آن گشته غافل از یمن - بشکستهای گو عهد من
گفتم که هلا یا بن الحسن - ما را چه باید با یمن
گفتا به بانگی پر عطش - باید یمن را یاریاش
یاری یمن را با ولی - اندر پی سید علی
هر کس مرا خواهد ظهور - یابد به درگاهم حضور
باید شود یار یمن - در جنگ آل اهرمن
ای در سرت شوق ظهور - لب تشنۀِ صهبای نور
بنوشته بر او نامهها - هان ای خواص ای عامهها
ای قوم اهل انتظار - چشمانتظاران بهار
هرکس نهد تنها یمن - در چنگ آل اهرمن
گویم به گلبانگی جلی – او نیست شیعه برعلی
ای غافل از رنج یمن - از چشم خونبار عدن
ای بیخبر از اشک و آه - بنگر یمن را بیپناه
بنگر که چون آل سعود - غرقه یمن در خون نمود
آتش فرو از آسمان - بارد یمن را بیامان
از کودک و پیرو جوان - خون گشته چون رودی روان
حمام خون افتاده راه - از کودکان بیگناه
آزادهای کو اهل درد - همچون علی کو شیعه مرد
تا یاوری سازد یمن - خیزد به جنگ اهرمن
کو اَشتری، کو آرشی - کو تیرهای آتشی
کَز آسمان آید فرود - آتش زند کاخ سعود
کو شرزه شیری چون علی - کو ذوالفقاری صیقلی
کو حیدری، کو صفدری - کو در گشای خیبری
کو همچو عباس علی - ماه علمدار یلی
تا با یمن یاری کند - حق را علمداری کند
ای شیعه مرد از جا بخیز - آل سعودی را ستیز
بشنو ز آشوب جهان - آن نغمهپرداز نهان
در پرده میخواند به راز - نزدیکی فتح حجاز
آری چنین باشد خبر - شب عنقریب آید سحر
گمگشتۀ مصر وجود - ویران کند کاخ سعود
از جا بخیزید عاشقان - آشفته احوال جهان
بگرفته عالم بوی عشق - دارد خبرهایی دمشق
صدقِ حدیثِ راویان - یکیک نشانها شد عیان
ای تا سحر چشمان خیس - ای نامههای غم نویس
ای سینههای آتشین - ای کربلا را غم نشین
ای عاشقان حقپرست - از عشق زهرا گشته مست
گیرید علمها را به دست - عصر ظهور مهدی است
آه ای خراسانی بخیز - با آل سفیانی ستیز
از هر کران آید به گوش – آشوب و غوغا و خروش
آشفته هستی همچو دف - هنگام شور است و شعف
آشفته احوالات شام - پرکرده عطری خوش مشام
یا اهل العالم بشنوید - از حنجر سرخ شهید
آید زره جان جهان – مهدیِ ما صاحب زمان(عج)
آشوب و غوغایی که پاست - عصر ظهور یار ماست
ای بسته پیمانها به عشق - با او ز صنعا تا دمشق
باید علمداری کنیم - اهل یمن یاری کنیم
میآید آن گمگشته یار - گردد زمستان نوبهار
از صعده صنعا تا عدن - آید غریو آمدن
عالم گرفته بوی یاس – آشفته هستی بیقیاس
از بوی نرگس گشته مست - در عالم عشق آنچه هست
بگرفته عالم بوی سیب - آری سحر باشد غریب
یا اهل العالم، اهل درد - پایان رسد این فصل سرد
گردد سحر این شام تار - میآید آخر نوبهار
دیری نمیپاید دگر - تا شب شود ما را سحر
پیر خراسانیِ ما - ای قاف حق را رهنما
باید علم گیری به دوش - آری به رگها خون به جوش
دارد عطش دل بر بلا - تا جان دهد در کربلا
باید یمن را یار شد - باید علم بردار شد
باید گذر کردن ز خویش - یاری یمانی را به پیش
تا انتقام فاطمه - گیریم از آنان خاتمه
بهر دل یاس کبود - ما مکه گیریم از سعود
عهدی است ما را با حسین -عهد بلا و شور و شین
عهد علمداریِ عشق - یاری زینب در دمشق
بشنو تو ای آل سعود - ضحاک پست بیوجود
ای آل سر تا پا حرام - ما از تو گیریم انتقام
بر کاخت آتش افکنیم - طومار تو در هم تنیم
برپا به هر سو کربلاست - عصر ظهور یار ماست
باید یمن یاری کنیم - حق را علمداری کنیم
به امید ظهور حضرت یار ...
چهارشنبه 12 اسفندماه 1394-