به گزارش مشرق، منصور نظری شعری سروده است و آن را به علمداران لشکر فاطميون، شهدای مدافع حرم عزيز حسني، ايوب رضايي، غلام يحيي رحماني و شهداي دلیرمرد تيپ زينبيون شهيد صابر حسین، شهيد محسن علي، شهيد سید حسین مظفر، شهيد سید غلام و شهید نقيب علي که امروز در شهر مقدس قم عاشقانه تشییع شده و به خاک سپرده شدند تقدیم کرد.
دل از لاله پریشان زِ تنهاییِ یاسی - به پا کرده به دلها چنان شورِ حماسی
که هر گوشۀِ عالم به پا کرب و بلایی ست - وَ عالم همه بیتابِ مُنجیِ نهایی ست
به اولادِ گل یاس، دهد تا که به جان پاس - به خون غرقه حرم را طواف آمده عباس
زِ بَس لاله دمیده زِ خونِ دلِ عاشق – شده دشتِ حلب چون غزل زارِ شقایق
به باغی همه گُلها پریشان دلِ نرگس - زِ عطر خوشِ زهرا، ظهورانه رسد حِس
سحر دف زن و تنبور، زند حادثه را شور - به پا گَشته غباری به نزدیکیِ آن دور
سواری رسد از راه، علی سیرت و صورت – خدا آینهای را، نه یکذره کدورت
دلآشوبیِ عالم به او دارد اشارت – قریب آمده او را سحرگاهِ بشارت
نه دور آنکه بگیرد جهان را دَمِ عیسا- سَحَر خواند اذان را مسیحا به کلیسا
نمانَد به ابد تا شبِ حادثه باقی - رسد در پِیِ مهدی، مسیحا به تَلاقی
به میخانۀِ زهرا قمر آمده ساقی - برآشفته زِ مستی، یمانی و عراقی
در این باغِ شقایق، غریبانه زِ داغی - غمِ یاسِ کبودی به دل دارد عَقاقی
بخیزید، بخیزید زِ جا لشکرِ عُشاق- که دارد خبری داغ، طربناکیِ این باغ
بِشورید بِشورید که هنگامۀِ شور است – وَ کامِ همه هستی، عطشناکِ ظهور است
هلا اهل دوعالم ظهورش چه قریب است – جهان مستِ شمیمِ ظهورانۀِ سیب است
ببینید ببینید پریشانیِ هستی- قمر، باده، غزل، نِی، علمداری و مستی
بگیرید بگیرید بر این غلغله دستی - که هنگامِ وفا شد به آن عهدِ الستی
برآیید برآیید زِ خویش و دگر آیید- زِ اسرار الهی همه باخبر آیید
بگیرید بگیرید علم را چو قمر دوش – اَهورانه بخوانید ظهورانۀِ چاووش
بگویید بگویید که یوسف رسد از راه – شبستانِ علی را چه اثنی عشری ماه
قدح نوشِ شهادت به میخانۀِ عشقَش- سیه مست و قمرگون، سپاهِ به دمشقَش
علم بر سر دوش و کفن بر تن و چون ماه – بگِردید حرم را شما مَحرمِ درگاه
بتازید بتازید به سَر دشمنِ دون را – به مستی بِسُرایید غَزلوارۀِ خون را
به پا کرب و بلا را به نَظّاره نمانید - ز اولادِ سعودی حرم را بستانید
بتازید ز جولان بر آن فاسدِ ملعون - بگیرید فلسطین ز خونخوارۀِ صهیون
علم چون یَلِ خیبر به میدان بِفَرازید - به اولادِ یهودا دلیرانه بتازید
و این غُدۀِ چرکین ز بیخش به دَر آرید - وَ از قبلۀِ اول، رهایی خبر آرید
سپاهی همه حیدر از او حادثه ترسا - زِ صهیون بِسِتاند به خون مسجدُالاَقصی
به جنگی که جهانی در او آمده درگیر- تو اِی شیعۀِ حیدر، دلیرانه سپر گیر
قمرگونه فرازید، علمها به خراسان – بگیرید حرم را ز حُرمَت نَشِناسان
ظهورانه بدانید که این جنگِ جهانیست – وَ بیتابیِ عالم بر آن سرِّ نهانیست
وَ این وعدۀِ حق را رَهی غیرِ وفا نیست - وَ مردانِ خدا را نه جایِ نگرانیست
که عالم نپذیرد چنین خاتمه جویی- مگر آنکه بیاید مَهِ فاطمه رویی
وَ سازد همه عالم، فریبا زِ عدالت - بشورد رُخِ عالم زِ زنگار جهالت
در این آمده برپا بهحق جنگ جهانی - بیا پیر خراسان به یاریِ یمانی
علم بر سر دوش و به کف تیغ دو دَم گیر – به عباسیِ زینب، مدافع به حرم میر
دلآشوبی عالم، نشان از خبری اَست – که بی ساغر و بی مِی نگردد نفسی مست
خبر حاملِ نور است، طربناکِ زِ شور است – خبر مژده به عشاق که این عصرِ ظهور است
نشانها همه یکیک تجلیگرِ رازند- همه منتظرانِ ظهورش زِ حجازند
و این وعدۀِ حق است که در او خِللی نیست – سعادت به دوعالم بهجز عشقِ علی نیست
و این شام ضلالت به پایان رسد آری - وَ این کُهنه زمستان شود فصلِ بهاری
خدا وعدۀِ خود را رساند به تَحقُق - وَ گیرد همه عالم تو را شیعه تَعلُق
چه دلها نگران و نظرها که پریشان- چه خونها که روان از، رُخِ فاطمه کیشان
حلب غرقۀِ در خون به جنگی غضبآلود - وَ شاید که نشانی بر آن لحظۀِ موعود
زِ ششگوشه عالم به پا گشته خُروشی - مَهی میرسد از رَه، علم بر سَرِ دوشی
خوش آن دم که ظهورش شود نغمه گرِ عشق – وَ آن صِیحه بگوید ز مهدی خبرِ عشق
خوش آن دَم که به کعبه نِهَد پا به تَرنُم - خوش آن دَم که تَراوَد غدیری دگر از خُم
خوش آن دَم که بگوید بِدان نغمۀِ داوود - هَلا اهلِ دوعالم، اَنَا المَهدی موعود(عج)
منم مُنتقمِ یاس، منم وارثِ عباس - منم آنکه جهانی بر او کُشـتۀِ احساس
چه کس یارِ من آید در این غُلغلۀِ عشق؟ - زِ مینای شهادت کُند نوشِ مِیِ عشق
در این کرب و بلایِ به پا گشته به هستی - کُند نوشِ بلا کَس زِ مینای الستی؟
جهان در تبوتابی غریبانه گرفتار – کمین کرده سحر را بُلندایِ شبی تار
به برجِ قمر عقرب، شبِ از کینه مهآلود- وَ بتخانه دوباره شده کعبه زِ نمرود
ز غیرت به رگِ حق، غزل آمده جوشان - زده حلقه حرم را، عَلَم بر سَرِ دوشان
برآشفته سحر را شمیمِ خوشِ باران – غزل کرده شکوفه به گیسویِ بهاران
وَ کَمکَم سحر آید شبِ منتظران را - وَ آرَد خبری خوش؛ غزل راحتِ جان را
خدا را که تواند بپوشد دگر این راز - که جان در قفسِ تن به شوق آمده پرواز
بر این سِرّ نهانی، تحمل نه توانی - قلم را بِبُریدش سر و دست و زبانی
که یکبارِ دگر شد به عالم عَلَمی سبز- و دلهایِ مُسَخَّر به غوغایِ غمی سبز
هَلا اهل دوعالم، خبر میرسد از دور - به دُل دُل بِنِشَسته، سراپا قمری نور
وَ ناگه رسد از راه، سَحَر را به طلیعه – مَهِ فاطمه رویی به آقاییِ شیعه
سحرگاهِ ظهورش، دلانگیز و طربناک - وَ چشمان خدا هم از آن حادثه نمناک
خوش آن دَم که ظهورش، جهان پُرتَپش آرَد - به نوشِ مِیِ کوثر به عالم عطش آرَد
خوش آن دَم که بگوید بِه آن نغمۀِ داوود - هَلا اهلِ دوعالم، اَنَا المَهدیِ موعود (عج)
به امید ظهور حضرت یار
سحرگاه 13 اردیبهشت 1395 – منصور نظری