به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ اردشیر زاهدی همچون اسدالله علم وزیر دربار چندین ساله شاه، آدم خاصی است. یعنی به زبانی میتوان گفت این دو نفر در دستگاه پهلوی تافته جدای بافتهای بودند که شاید کس دیگری جرات نداشت پا به پای آنان بتازد و کارهای خود را به پیش ببرد.
اردشیر که فرزند فضل الله زاهدی بود در ابتدا بر حسب سبکسری جوانی همواره شاه را به عنوان کسی که پدرش به کرسی شاهی باز گرداند مینگریست. این نگرش که میتوانست به زیان این جوان خام بینجامد با نصیحتهای پدرش- که در اسناد مکتوب بین این دو به وضوح آمده است- به کناری نهاده شد. به طوی که بعدها اردشیر نه تنها به فدایی شاه تبدیل شد بلکه به دامادیِ اولین دختر شاه یعنی شهناز برگزیده شد.
این امر موجب گردید که این جوان بلند پرواز و البته کم سواد ولی با اخلاق داش مشتیانه به مقاماتی برسد که هر سیاستمدار کهنه کار و مسنی خواب آن را میدید. سفارت ایران در آمریکا و سپس در لندن و بالاترین مقام سیاسی یعنی منصب وزارت خارجه و نهایتاً سفارت مادام العمر تا پیروزی انقلاب در آمریکا، از ثمرات این نزدیکی و قرابت وی به شاه بود که حتی پس از طلاق شهناز هم به جدایی از «سایه خدایش» نینجامید.
عَلَم هم یکی دیگر از این یاران گرمابه و گلستان و شاید به زبانی نزدیک ترین فرد در زندگی خصوصی و سیاسی و اسرار مگوی شاه بود. در سفر و در حضر با شاه بود. در اتاق خواب و در حمام به حضورش میرسید و شب و روزش را صرف کارهای جدی و عیش و نوش و غیره شاه میکرد و البته خود هم نوالهای از این سفره پهن شده به کام میگرفت. در یک خصلت با اردشیر شریک بود و آن هم روحیه داش مشدی گری و مردم داریش بود. و البته با یک تفاوت که آن هم باسوادی و آداب دانی اسدالله و نادانی و بی ادبی اردشیر به جدایی این دو میانجامید.
این دو در یک راه در خدمت شاه خود بودند و شاید بتوان گفت چاکری خود را در نهایت حسن نیت و خلوص به جای میآوردند. علم همواره همچنان که در خاطراتش یادآوری کرده به اردشیر علاقه داشته و در اموری که شاید میتوانست برای اردشیر مشکلاتی نزد شاه پیش بیاورد به صلاح و مصلحت جویی میپرداخته است. تنها با خواندن صفحاتی از خاطرات علم میتوان به این گونه روابط خاص بین این دو به خوبی پی برد هر چند که بعدها و در دهه پنجاه علم با زیرکی از اخلاق تند اردشیر بر ضد رقیب دیرپایش یعنی هویدا- که علم همیشه از وی بدش می آمد- استفاده های فراوانی برد.
جلد هفتم از یادداشتهای علم مملو از این روابط ویژه و خاص بین این دو است. با اینکه این جلد آخرین جلد یادداشتهای علم است در واقع به دلیل دیریافته شدنش اولین جلد این یادداشتهاست و سالهای46تا 47را در بر میگیرد. با خواندن این یادداشتها ما می توانیم به چگونگی رفتار افراد قدرتمند نظام پهلوی باهم و چگونگی تعامل آنان در زد و بندهای سیاسی و اقتصادی آنان آشنا شویم.
در این زمان-یعنی سالهای 46و 47- اردشیر وزیر خارجه است و عَلَم مدتی است که به وزارت دربار رسیده است. شاه که طبق قانون اساسی مشروطه از نظر سیاسی کارهای نیست در واقع همه کاره است. کارهای سیاسی تماماً از مجرای وزارت دربار به وزارتخانه های و اشخاص ابلاغ میشود و عملاً نخست وزیر که در طی این سالها هویداست با عصا و گل ارکیده اش مشغول است. ولی وجهه ظاهرالصلاحش همواره در تصفیه چهره دیکتاتوری نظام مستقر نقش مهمی دارد.
اردشیر زاهدی همچنان به علت خودسریهایی که شاید برخی ژنتیکی از پدر به وی رسیده باشد دست به کارهایی می زند که شاه گاه از دست وی به ستوه می آید و علم نقش رفعِ گیر این روابط را دارد. مثلاً در جایی که اردشیر نسبت به کادر قدیمی وزارت خارجه بی ادبی کرده بود شاه ناراحت است: "از رویه بی ادبانه اردشیرزاهدی، نسبت به اعضای آن وزارتخانه شکایت فرمودند و قرار شد باز هم تذکر بدهم. این دفعه بیشتر عصبانی بودند می ترسم عاقبت، این بچه کار دست خودش و من بدهد."
شاهنشاه مقداری از بی تجربگی و بچگی اردشیر زاهدی وزیر خارجه فرمودند؛ شرح قضیه از این قرار بود که امیرخسرو افشار معاون زاهدی که دوست و قوم و خویش اوست، وسیله من پیغام داده بود که با آن که زاهدی خودش مرا آورده است، نمیتوانم کار بکنم. مطلب را وسیله تو به عرض میرسانم که هر نوع امر فرمایند اقدام شود. شاهنشاه فرمودند باید بماند، ولی ضمناً به من از بیتجربگی زاهدی نالیدند. فرمودند، در سیاست خارجی حرفهای نامربوط میزند که باعث گرفتاریست. مثلاً به وزیر خارجه هندوستان گفته بود که ما هرگز به پاکستان کمک نمیکنیم، در صورتی که ما هم عهد و پیمان پاکستان هستیم و ممکن نبود که از این بی معنیتر یک کسی حرف بزند.
عرض کردم اردشیر زاهدی وزیر خارجه از سفر آمریکا برگشته(برای سازمان ملل رفته بود)، خیلی روحیه خرابی دارد، چون فکر میکند مورد مرحمت نیست. فرمودند، پسر خوبی است دوستش دارم، او هم مرا دوست دارد، به جای خود محفوظ، ولی شخص احمقی است. از او بپرسید چرا به هیئت دولت حاضر نمی شود؟ چرا بی جهت به مردم فحش میدهد؟ این فخر فروشیها برای این است که نه سواد داری و نه فهم.
ظهر سفیر ما در واشینگتن هوشنگ انصاری...پیش من آمد. عجیب از دست اردشیر وزیر خارجه گله مند بود. اگر آنچه که میگفت راست باشد واقعاً این پسر دیوانه است. عجیب این است که نامه ای از عباس آرام سفیر ما در لندن دارم که عین این شکایت را از وزیر خارجه دارد و همچنین از سفرای دیگر به گوشه و کنایه. خدا عاقبت این بچه را که خیلی هم دوست دارم به خیر کند. معلوم می شود برای این کار کوچک است.
امشب سر شام خیلی شکایت بیشتری از گلو درد میفرمودند ضمناً مرا کناری کشیدند فرمودند به اردشیر وزیر خارجه ابلاغ کن این چه نوع رفتاری است که با سفرا داری؟ مگر اینها نوکر تو هستند؟ باید خیلی سعی و دقت بکنی. اینها نماینده من هستند. تو هیچ حق مداخله نامشروع در کار آنها نداری...من میخواهم فردا با اردشیر صحبت بکنم. نمی دانم چه بگویم.
جریانات دیروز و دیشب را عرض کردم. موضوع فحش کاری به وزیر خارجه عرض کردم. فرمودند، خیال دارم او را عوض کنم، به کسی نگویی، ولی بسیار بچه سبک مغزی است. پشیمان هستم که چرا او را تعیین کردم، دائماً باید مواظب او باشم، این که کار نمی شود.
...بعضی مطالب هم صحبت شد. از آن جمله فرمودند، وزیرخارجه گله کرده چرا سفرا به دربار کاغذ می نویسند. خیلی سخت جواب دادم که اینها نماینده من هستند به تو ربطی ندارند. بعد فرمودند تو خودت که سفیر بودی(یعنی زاهدی) و به من کاغذ مینوشتی عیبی نداشت، حالا دیگران کاغذ مینویسند عیب دارد؟ خیلی از این حیث ناراحت بودند. من دیگر دامن به آتش نزدم مطلب را عوض کردم.
امروز نوک وزیر خارجه را چیدم. سفیر ما در مسکو گزارشی به وزارت خارجه فرستاده بود و گفته بود رونوشت این گزارش را برای وزارت دربار خواهم فرستاد. گوشه گزارش نوشتم خیلی بیجا کرده ای. باید گزارش به دربار بدهی، رونوشت به وزارت خارجه بفرستی. عرض کردم، دیدم اردشیر خیلی پکر و بیچاره است. بعد مقداری از نادانی او شکایت فرمودند.
این گزارشها نشان می داد که شاه چندان از اعمال و کردار زاهدی راضی نیست ولی با این وجود تا دو سال دیگر وی را تحمل کرد و پس از آن هم وی را به سفارتی مهم چون واشینگتن فرستاد که دست کمی از یک وزارتخانه نداشت. اردشیر در مدت این سفارت دقیقاً همان کاری را می کرد که در زمان وزارت خودش با آن به شدت مخالف بود. اصل گزارشها را به دربار میفرستاد و شاید رونوشتی هم به وزارت مطبوعه نمی فرستاد.
اسناد پیش رو محتوای دو نامه از یک مجموعه اسناد است که ما بین علم و اردشیر زاهدی در سال 48رد و بدل شده است. این دو نامه حاکی از وجود نقار و دعوایی است که مابین این دو نفر برقرار است. اردشیر که پس از ناراحتیهای یک سال قبل که شاه از دست وی عاصی شده بود علی الظاهر توانسته بود موقعیت خود را در وزارت تثبیت نماید. ولی باز مجدداً اتفاقاتی می افتاد که باب آتش دعوا را بر افروخته می کرد. از جمله این دعواها مبادله پیامهای تبریک شاه به سران کشورهای دوست برای ایام خاص بود. سفرا نمی بایستی مستقیماً این پیامهای تبریک را به دست سران کشورهای دوست می رساندند. ولی به علت اینکه برخی سفرا خود را سفیر خاص شاه می دانستند نه سفیر ایران برای خودشیرینی و یا امری دیگر به این کار پایبند نبودند و خود مستقیماً این گونه پیامها را که چندان هم مهم نبود به دست سران دیگر کشورها می رساندند. یکی از این نامه ها به دست دکتر محمدحسین مشایخ فریدنی سفیر ایران در پاکستان به دست رئیس جمهور این کشور رسید. همین امر آتش اختلاف بین وزیرخارجه و وزیر دربار را برافروخت که محتوای این دو نامه می تواند این اختلافها را آشکار کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع:
1.علم،اسدالله. یادداشتهای علم. تهران، کتاب سرا، 1393.ج7.
اردشیر که فرزند فضل الله زاهدی بود در ابتدا بر حسب سبکسری جوانی همواره شاه را به عنوان کسی که پدرش به کرسی شاهی باز گرداند مینگریست. این نگرش که میتوانست به زیان این جوان خام بینجامد با نصیحتهای پدرش- که در اسناد مکتوب بین این دو به وضوح آمده است- به کناری نهاده شد. به طوی که بعدها اردشیر نه تنها به فدایی شاه تبدیل شد بلکه به دامادیِ اولین دختر شاه یعنی شهناز برگزیده شد.
این امر موجب گردید که این جوان بلند پرواز و البته کم سواد ولی با اخلاق داش مشتیانه به مقاماتی برسد که هر سیاستمدار کهنه کار و مسنی خواب آن را میدید. سفارت ایران در آمریکا و سپس در لندن و بالاترین مقام سیاسی یعنی منصب وزارت خارجه و نهایتاً سفارت مادام العمر تا پیروزی انقلاب در آمریکا، از ثمرات این نزدیکی و قرابت وی به شاه بود که حتی پس از طلاق شهناز هم به جدایی از «سایه خدایش» نینجامید.
عَلَم هم یکی دیگر از این یاران گرمابه و گلستان و شاید به زبانی نزدیک ترین فرد در زندگی خصوصی و سیاسی و اسرار مگوی شاه بود. در سفر و در حضر با شاه بود. در اتاق خواب و در حمام به حضورش میرسید و شب و روزش را صرف کارهای جدی و عیش و نوش و غیره شاه میکرد و البته خود هم نوالهای از این سفره پهن شده به کام میگرفت. در یک خصلت با اردشیر شریک بود و آن هم روحیه داش مشدی گری و مردم داریش بود. و البته با یک تفاوت که آن هم باسوادی و آداب دانی اسدالله و نادانی و بی ادبی اردشیر به جدایی این دو میانجامید.
این دو در یک راه در خدمت شاه خود بودند و شاید بتوان گفت چاکری خود را در نهایت حسن نیت و خلوص به جای میآوردند. علم همواره همچنان که در خاطراتش یادآوری کرده به اردشیر علاقه داشته و در اموری که شاید میتوانست برای اردشیر مشکلاتی نزد شاه پیش بیاورد به صلاح و مصلحت جویی میپرداخته است. تنها با خواندن صفحاتی از خاطرات علم میتوان به این گونه روابط خاص بین این دو به خوبی پی برد هر چند که بعدها و در دهه پنجاه علم با زیرکی از اخلاق تند اردشیر بر ضد رقیب دیرپایش یعنی هویدا- که علم همیشه از وی بدش می آمد- استفاده های فراوانی برد.
جلد هفتم از یادداشتهای علم مملو از این روابط ویژه و خاص بین این دو است. با اینکه این جلد آخرین جلد یادداشتهای علم است در واقع به دلیل دیریافته شدنش اولین جلد این یادداشتهاست و سالهای46تا 47را در بر میگیرد. با خواندن این یادداشتها ما می توانیم به چگونگی رفتار افراد قدرتمند نظام پهلوی باهم و چگونگی تعامل آنان در زد و بندهای سیاسی و اقتصادی آنان آشنا شویم.
در این زمان-یعنی سالهای 46و 47- اردشیر وزیر خارجه است و عَلَم مدتی است که به وزارت دربار رسیده است. شاه که طبق قانون اساسی مشروطه از نظر سیاسی کارهای نیست در واقع همه کاره است. کارهای سیاسی تماماً از مجرای وزارت دربار به وزارتخانه های و اشخاص ابلاغ میشود و عملاً نخست وزیر که در طی این سالها هویداست با عصا و گل ارکیده اش مشغول است. ولی وجهه ظاهرالصلاحش همواره در تصفیه چهره دیکتاتوری نظام مستقر نقش مهمی دارد.
اردشیر زاهدی همچنان به علت خودسریهایی که شاید برخی ژنتیکی از پدر به وی رسیده باشد دست به کارهایی می زند که شاه گاه از دست وی به ستوه می آید و علم نقش رفعِ گیر این روابط را دارد. مثلاً در جایی که اردشیر نسبت به کادر قدیمی وزارت خارجه بی ادبی کرده بود شاه ناراحت است: "از رویه بی ادبانه اردشیرزاهدی، نسبت به اعضای آن وزارتخانه شکایت فرمودند و قرار شد باز هم تذکر بدهم. این دفعه بیشتر عصبانی بودند می ترسم عاقبت، این بچه کار دست خودش و من بدهد."
شاهنشاه مقداری از بی تجربگی و بچگی اردشیر زاهدی وزیر خارجه فرمودند؛ شرح قضیه از این قرار بود که امیرخسرو افشار معاون زاهدی که دوست و قوم و خویش اوست، وسیله من پیغام داده بود که با آن که زاهدی خودش مرا آورده است، نمیتوانم کار بکنم. مطلب را وسیله تو به عرض میرسانم که هر نوع امر فرمایند اقدام شود. شاهنشاه فرمودند باید بماند، ولی ضمناً به من از بیتجربگی زاهدی نالیدند. فرمودند، در سیاست خارجی حرفهای نامربوط میزند که باعث گرفتاریست. مثلاً به وزیر خارجه هندوستان گفته بود که ما هرگز به پاکستان کمک نمیکنیم، در صورتی که ما هم عهد و پیمان پاکستان هستیم و ممکن نبود که از این بی معنیتر یک کسی حرف بزند.
عرض کردم اردشیر زاهدی وزیر خارجه از سفر آمریکا برگشته(برای سازمان ملل رفته بود)، خیلی روحیه خرابی دارد، چون فکر میکند مورد مرحمت نیست. فرمودند، پسر خوبی است دوستش دارم، او هم مرا دوست دارد، به جای خود محفوظ، ولی شخص احمقی است. از او بپرسید چرا به هیئت دولت حاضر نمی شود؟ چرا بی جهت به مردم فحش میدهد؟ این فخر فروشیها برای این است که نه سواد داری و نه فهم.
ظهر سفیر ما در واشینگتن هوشنگ انصاری...پیش من آمد. عجیب از دست اردشیر وزیر خارجه گله مند بود. اگر آنچه که میگفت راست باشد واقعاً این پسر دیوانه است. عجیب این است که نامه ای از عباس آرام سفیر ما در لندن دارم که عین این شکایت را از وزیر خارجه دارد و همچنین از سفرای دیگر به گوشه و کنایه. خدا عاقبت این بچه را که خیلی هم دوست دارم به خیر کند. معلوم می شود برای این کار کوچک است.
امشب سر شام خیلی شکایت بیشتری از گلو درد میفرمودند ضمناً مرا کناری کشیدند فرمودند به اردشیر وزیر خارجه ابلاغ کن این چه نوع رفتاری است که با سفرا داری؟ مگر اینها نوکر تو هستند؟ باید خیلی سعی و دقت بکنی. اینها نماینده من هستند. تو هیچ حق مداخله نامشروع در کار آنها نداری...من میخواهم فردا با اردشیر صحبت بکنم. نمی دانم چه بگویم.
جریانات دیروز و دیشب را عرض کردم. موضوع فحش کاری به وزیر خارجه عرض کردم. فرمودند، خیال دارم او را عوض کنم، به کسی نگویی، ولی بسیار بچه سبک مغزی است. پشیمان هستم که چرا او را تعیین کردم، دائماً باید مواظب او باشم، این که کار نمی شود.
...بعضی مطالب هم صحبت شد. از آن جمله فرمودند، وزیرخارجه گله کرده چرا سفرا به دربار کاغذ می نویسند. خیلی سخت جواب دادم که اینها نماینده من هستند به تو ربطی ندارند. بعد فرمودند تو خودت که سفیر بودی(یعنی زاهدی) و به من کاغذ مینوشتی عیبی نداشت، حالا دیگران کاغذ مینویسند عیب دارد؟ خیلی از این حیث ناراحت بودند. من دیگر دامن به آتش نزدم مطلب را عوض کردم.
امروز نوک وزیر خارجه را چیدم. سفیر ما در مسکو گزارشی به وزارت خارجه فرستاده بود و گفته بود رونوشت این گزارش را برای وزارت دربار خواهم فرستاد. گوشه گزارش نوشتم خیلی بیجا کرده ای. باید گزارش به دربار بدهی، رونوشت به وزارت خارجه بفرستی. عرض کردم، دیدم اردشیر خیلی پکر و بیچاره است. بعد مقداری از نادانی او شکایت فرمودند.
این گزارشها نشان می داد که شاه چندان از اعمال و کردار زاهدی راضی نیست ولی با این وجود تا دو سال دیگر وی را تحمل کرد و پس از آن هم وی را به سفارتی مهم چون واشینگتن فرستاد که دست کمی از یک وزارتخانه نداشت. اردشیر در مدت این سفارت دقیقاً همان کاری را می کرد که در زمان وزارت خودش با آن به شدت مخالف بود. اصل گزارشها را به دربار میفرستاد و شاید رونوشتی هم به وزارت مطبوعه نمی فرستاد.
اسناد پیش رو محتوای دو نامه از یک مجموعه اسناد است که ما بین علم و اردشیر زاهدی در سال 48رد و بدل شده است. این دو نامه حاکی از وجود نقار و دعوایی است که مابین این دو نفر برقرار است. اردشیر که پس از ناراحتیهای یک سال قبل که شاه از دست وی عاصی شده بود علی الظاهر توانسته بود موقعیت خود را در وزارت تثبیت نماید. ولی باز مجدداً اتفاقاتی می افتاد که باب آتش دعوا را بر افروخته می کرد. از جمله این دعواها مبادله پیامهای تبریک شاه به سران کشورهای دوست برای ایام خاص بود. سفرا نمی بایستی مستقیماً این پیامهای تبریک را به دست سران کشورهای دوست می رساندند. ولی به علت اینکه برخی سفرا خود را سفیر خاص شاه می دانستند نه سفیر ایران برای خودشیرینی و یا امری دیگر به این کار پایبند نبودند و خود مستقیماً این گونه پیامها را که چندان هم مهم نبود به دست سران دیگر کشورها می رساندند. یکی از این نامه ها به دست دکتر محمدحسین مشایخ فریدنی سفیر ایران در پاکستان به دست رئیس جمهور این کشور رسید. همین امر آتش اختلاف بین وزیرخارجه و وزیر دربار را برافروخت که محتوای این دو نامه می تواند این اختلافها را آشکار کند.
{$sepehr_album_38420}
منبع:
1.علم،اسدالله. یادداشتهای علم. تهران، کتاب سرا، 1393.ج7.