اگر در یک جمله بخواهم شیرودی را وصف کنم می‌گویم شجاع و مؤمن. فکر می‌کنم این دو ویژگی باعث شد که شیرودی، شیرودی شود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - دی‌ماه ۱۳۳۴ در روستای بالا شیرود از توابع شهرستان تنکابن در خانواده‌ای کشاورز و متدین دیده به جهان گشود.  در دوران جوانی به دلیل ایمان، اخلاق و هوش سرشارش، سرآمد جوانان آن منطقه بود. معلم تعلیمات دینی وی در خصوص ویژگی‌های اخلاقی علی اکبر می‌گوید: «اخلاق و رفتار جوانمردانه او نشانه‌هایی از خصوصیات جوانی میرزا کوچک خان را مجسم می‌کرد».

 علی اکبر پس از گذراندن سال سوم متوسطه در زادگاه خویش، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و در کنار کار به ادامه تحصیل پرداخت. در همین ایام از طریق برادرش با حسینیه  ارشاد آشنا شد. خبر انتشار اعلامیه امام خمینی(ره)در تحریم جشن‌های 2500 ساله را از همین طریق شنید و تلاش کرد امام را بیشتر بشناسد. با کوششی پیگیر و خستگی‌ناپذیر به مطالعه معارف و تحولات صدر اسلام و سایر ادیان و مکاتب غیر الهی پرداخت. ساعات بسیاری را به مطالعه کتاب‌های دینی، فلسفی و سیاسی بویژه آثار شهید مطهری اختصاص می‌داد. در سال 1351وارد دوره مقدماتی خلبانی شد و مدتی بعد برای گذراندن دوره کامل به پادگان هوانیروز اصفهان منتقل شد.

بعد از پایان دوره آموزشی خلبانی به عنوان خلبان به استخدام ارتش درآمد و به پادگان هوانیروز کرمانشاه منتقل شد. در آنجا با خلبان احمد کشوری که فردی مسلمان، مؤمن و جوانمرد بود، آشنا شد. در همین ایام با خلبانان دیگری همچون؛ سروان سهیلیان و اسماعیلیان آشنا  و همراه شد. او اعلامیه‌های حضرت امام‌خمینی(ره)را که به صورت شبنامه به ایران می‌رسید برای پخش به کرمانشاه می‌برد و بین نظامیان توزیع می‌کرد.

در اواخر پاییز 1357 رهبری اعتصابات و راهپیمایی‌های مردم کرمانشاه را به عهده گرفت. بعد هم به فرمان امام پادگان را ترک کرد و با همکاری حجت الاسلام آل طاهر، یک گروه به وجود آورد تا نگذارد ضدانقلاب از خلأ حاصله در نظام حکومتی سوء‌استفاده کند و حفاظت از کرمانشاه خصوصاً رادیو و تلویزیون و ادارات مهم دولتی را به عهده گرفت.

 اعزام به غرب
در این زمان گروه های ضد انقلاب در سنندج و سایر شهرهای کردستان مستقر شده بودند. شیرودی به سنندج رفت و  از همان دقایق اول به مقابله با ضد انقلاب پرداخت. روزی دیرهنگام به پایگاه هوانیروز کرمانشاه بازگشت و لبخند زنان به پنجره های پودر شده و بدنه سوراخ سوراخ هلیکوپترش نگریست و به مستقبلین گفت: «هرچند در این پرواز شوق یک عاشق را در امید به وصال معشوق احساس می کردم اما هنوز آن قدر خالص نشده ام که معشوق مرا به عرش اعلای ملکوت راه دهد.»

ظرف سه هفته آغاز نبرد و عملیات نظامی به خاطر فداکاری‌های کم نظیر، تحرک خارق‌العاده، چند مرحله سقوط و چند بار انفجار راکت‌های دشمن در فاصله کم، همچنین نبوغ فرماندهی به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد.

 رحمت در عین صلابت
روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی می‌خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور پسربچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با باد هلیکوپتر طفل را ترساند و از آنجا راند، بعد برگشت و حمله کرد. در اواخر مرداد 1358 آتش توطئه در پاوه شعله ور شد و این شهر در معرض سقوط قرار گرفت. او بعد از سه روز مأموریت چریکی بسیار خطیر در سرحدات غرب کشور به پادگان کرمانشاه بازگشته بود که از حوادث پاوه با خبر شد. ضد انقلاب تمام بلندی‌ها و مناطق استراتژیک اطراف شهر را تصرف کرده و دکتر مصطفی چمران ـ وزیر دفاع ـ در حلقه محاصره قرار گرفته بود. امام خمینی(ره) فرمان تاریخی خود را صادر کرد. شیرودی بسرعت سوختگیری کرد و شخصاً عملیات کنترل امنیتی هلیکوپتر را انجام داد. با شناخت کاملی که از نقشه جغرافیایی کردستان داشت هلیکوپتر را بر فراز محاصره‌کنندگان پادگان به پرواز درآورد. تا ساعت 2 بامداد 27 مرداد به همراه سپاهیان از محاصره درآمده و محاصره شهر در هم شکست. سپس آن سردار بزرگ اسلام فرماندهی ادامه عملیات را به عهده گرفت و به قلع و قمع اشرار ادامه داد. شهید شیرودی در حماسه پاوه نیز نقش تعیین کننده‌ای در آزادسازی شهر ایفا کرد به طوری که آقای هاشمی رفسنجانی به نشانه سپاسگزاری از وی گفت: «شیرودی حق بزرگی در این کشور دارد.»

شیرودی 20 شهریور 1359 پس از سه سال مبارزه به درخواست روحانیت و فرماندهان منطقه یک ماه مرخصی گرفت و به تنکابن رفت اما بیش از 10روز در آنجا نماند و به منطقه برگشت.

 نام‌آور در جهان
شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰‌بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به هلیکوپترش، باز سرسختانه می‌جنگید. او پس از صدها مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از ۳۶۰ خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی خود (۸ اردیبهشت ۱۳۶۰) در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی را با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس‌گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چند تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.

 روز اول جنگ
همسر شهید شیرودی وضعیت همسرش را در اولین روز تجاوز بعثی ها چنین به یاد می آورد: برای ناهار خانه خواهرم دعوت بودیم. اکبر تازه از پادگان برگشته بود. در حال شستن دستهایش بود که صدای مهیب انفجار شنیده شد! گویا عراق تهدید به حمله کرده بود. اکبر به بالکن رفت و دید فرودگاه را زده‌اند! بدون توجه به ما لباس پروازش را پوشید و یادم هست حتی زیپ لباس پروازش را نبست، با بندهای باز پوتین بسرعت بیرون رفت. داد زدم: کجا؟ با عصبانیت گفت: مگر نمی‌بینی، عراق حمله کرده. آن روز برای اولین بار دیدم تند صحبت کرد.

 اکبر آن روز نیامد، ساعتی از شروع جنگ گذشت و از آنجا که پادگان هوایی امنیت نداشت، همراه شوهرخواهرم به خانه آنها رفتیم و چند روز آنجا ماندیم. یک روز که نگران اکبر بودم بچه‌ها را به پدرشوهرم سپردم و به مغازه یکی از دوستان اکبر رفتم تا خبری از او بگیرم. گفتم از اکبرآقا خبر دارید؟ گفت از او که خبری نداریم اما شما میهمان داشتید! با تعجب گفتم میهمان؟ ما که خانه نبودیم! گفت بله آن هم میهمان عراقی. متعجب‌تر گفتم کی؟ گفت یک میگ عراقی وارد منزل شما شده! گویا وقتی میگ به پایگاه حمله می‌کند پدافند هوایی او را دنبال کرده و مورد هدف قرار می‌دهد که میگ در لحظه آخر سقوط دقیقاً به طبقه سوم آپارتمان وارد می‌شود. جالب اینکه شایعه شده بود خانه شیرودی شناسایی شده و برای همین میگ دقیقاً به آنجا رفت. تمام وسایل ما از بین رفت و کاملاً بی‌خانمان شدیم. زمانی که به اکبر اطلاع دادم خانه‌اش خراب شده، بدون اینکه عکس‌العملی نشان دهد، گفت: فدای سر امام! حتی حاضر نشد یک لحظه جبهه را ترک کند.

  به روایت همسر
اگر در یک جمله بخواهم شیرودی را وصف کنم می‌گویم شجاع و مؤمن. فکر می‌کنم این دو ویژگی باعث شد که شیرودی، شیرودی شود. واقعاً بی ‌باک بود طوری که برخی از همرزمانش می‌گفتند ما می‌ترسیدیم با او پرواز کنیم. خلاقیت و ابتکار خود را در پرواز به کار می‌برد. حتی یک‌بار همرزمانش به او گفته بودند اکبر! با مدل تو باید پرواز کنیم یا استاندارد پرواز؟ می‌گفت با مقررات من! چرا که وقتی در جایی لازم می‌دید از همان ابتکارات خود استفاده می‌کرد نه مقررات پرواز!

 وقتی خبر شهادتش رسید
 برای کاری با اکبر تماس گرفته بودم، گفت: «... امشب برادرم می‌‌آید، با او به تهران بروید.» مادرم هم خانه ما بود. برادر شوهرم و همسر خواهرشوهرم دیر وقت رسیدند، حدوداً ساعت 10-9 شب. از من خواستند با اکبر تماس بگیرم که برای شام بیاید و بعد با هم به تهران برویم. تلفن نداشتیم، منتظر ماندم تا همسایه بیاید. مهمان بودند و وقتی آمدند به من گفت تو که می‌دانی همسرت به فکر همه است و اگر تماس بگیرید ممکن است ناراحت شود که تلفنچی بیدار شده. منصرف شدم. فردا صبح دیدم خانم همسایه بی قرار است! گویا از خبر بدی نگران بود. در حال تهیه صبحانه بودم که مسئول عقیدتی آمد و سراغ همسایه را گرفت، گفتم خانه روبه رو است اماهمسرش اینجاست. بعد همسر آن خانم آمد و گفت ؛ بگویید آقایان بیایند منزل ما تا باهم صبحانه بخوریم ، شماخانم‌ها هم آن‌طرف بمانید. گویا می‌خواستند خبر شهادت را به برادرش بدهند. نگاهم به مادرم افتاد که با اضطراب دستانش را به هم می‌فشرد. ترسیدم، در خانه همسایه را کوبیدم  و گفتم به من هم بگویید چه شده؟ برادرشوهرم گفت طوری نیست، اکبر زخمی شده و ما به بیمارستان می‌رویم. از من خواست در خانه بمانم تا به من خبر دهند. با پادگان تماس گرفتم، گفتند اتفاقی نیفتاده، زخمی شده! بعدها ساعتی گذشت و من همچنان در اضطراب بودم، همسر چند نفر از همرزمان شهید شیرودی آمدند. مرا که در آن وضعیت دیدند تصور کردند من همه چیز را می‌دانم. یکی از آنان که همسرش خلبان بود، مرا در آغوش گرفت و گفت ناراحت نباش عزیزم؛ این شتری است که در خانه همه ما می‌خوابد!  با شنیدن این جمله از حال رفتم... وقتی به هوش آمدم دیدم همه جا سیاه پوش است و همه خبر دارند و منتظر بودند من باخبر شوم.

مراسم باشکوهی در کرمانشاه برگزار شد. بعد از آن پیکر اکبر را با هواپیما به تهران منتقل کردند که ما هم با همان پرواز ‌آمدیم. درتهران هم تشییع خوبی برگزار شد. حتی به‌خاطر تشییع اکبر، آن روز مجلس شورای اسلامی تعطیل شد. سپس با اتومبیل به چالوس رفتیم  و از چالوس تا شهسوار نیز تشییع دیگری انجام شد. بعد از شهادت اکبر با خانواده شهید شیرودی به دیدار امام(ره) رفتیم. امام (ره) وقتی خبر شهادت اکبر را شنیدند، چند لحظه سکوت کردند و بعد گفتند «شیرودی آمرزیده است.»
امروز جزو آرزوهایم است که زمان به عقب برگردد و یک بار دیگر با مردی به نام «اکبر شیرودی» ازدواج کنم.
 * امیرحسین انبارداران / روزنامه ایران