کد خبر 564530
تاریخ انتشار: ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۲

پیامبر(ص) قبل از غزوه تبوک به صورت کنایه پرده از روی نیت‌های فاسد منافقان و دشمنان اسلام برداشت و در سخنانش مقام علی(ع) را تا سر حد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و با این بیان جلوی همه یاوه‌سرایی‌ها را نیز گرفت.

به گزارش مشرق، غزوه تبوک در 19 رجب سال نهم هجرت برای مقابله با امپراطوری روم شرقى اتفاق افتاد، پیامبر(ص) پس از آگاهی از تحرکات رومیان برای  زدن به حکومت نوپای اسلام، براى اینکه درس عبرتى به روم و سایر همسایگان بدهند، بی‌‏درنگ فرمان آماده‌باش صادر کردند و با 30 هزار نفر (10 هزار سوار و 20 هزار پیاده) براى پیکار با رومیان آماده شدند، این در حالی است که در صدر اسلام کشور سوریه از مستعمرات امپراتورى روم به شمار مى‏‌رفت و فرمانرواى شام از دست ‏نشاندگان امپراطور روم بود، امپراتورى روم که خود را با موج تازه‏‌اى روبرو مى‏‌دید و از نفوذ اسلام می‌ترسید، تصمیم گرفت پیشدستى کند و مسلمانان را نابود کند، به همین منظور پیامبر(ص) به همراه سپاهیان خود در آغاز ماه شعبان، سال نهم هجرت به سرزمین تبوک رسید، اما در آنجا اثری از سپاهیان روم نبود و جنگی صورت نگرفت، در واقع سپاه روم که خبر حرکت سپاه اسلام را شنیده بود، فرار را بر قرار ترجیح دادند، با این وجود این غزوه دستاوردهای بسیار مهمی برای اسلام و مسلمانان به همراه داشت، در این غزوه پیامبر(ص)، امام على(ع) را به جاى خود در مدینه گذارده بود، و این تنها غزوه‏‌اى بود که على(ع) در آن شرکت نکرد.

به مناسبت آغاز غزوه تبوک به برخی رویدادهای عبرت‌انگیز آن به طور اجمالی اشاره می‌شود:

 

 

*کارشکنی‌های منافقان

-برخی افراد مدینه گرمای هوا را بهانه کرده و از رفتن به جنگ خودداری کردند و به دیگران نیز می‌گفتند: در این گرمای سخت به این سفر نروید که آنان را نیز خدای تعالی به آتش جهنم بیم داده و در پاسخشان فرموده: به اینها بگو آتش جهنم گرم‌تر است، اگر می‌فهمند، اینان باید کم بخندند و بسیار گریه کنند که به جزای سخت کردار خود خواهند رسید.

-پیغمبر خدا(ص) اطلاع یافت که منافقان علاوه بر اینکه حاضر به شرکت در جنگ نیستند، در خانه یکی از یهودیان مدینه به نام سویلم که در محله «جاسوم» قرار داشت انجمن کرده تا مردم را از شرکت در جنگ باز دارند، برای سرکوبی آن‌ها و عبرت دیگران، پیامبر(ص)، طلحة بن عبیدالله را با گروهی از مجاهدان مأمور کرد تا خانه مزبور را آتش زده و ویران کنند.

*هنگامی که فقر مانع حضور در جهاد شد

-عده‌ای در اثر فقر و تنگدستی نتوانستند برای خود مرکبی تهیه کنند و به ناچار به نزد پیغمبر(ص) آمدند و از آن حضرت خواستند تا مرکبی به آن‌ها بدهد که در رکاب آن حضرت به جنگ رومیان بروند و چون با پاسخ منفی پیامبر(ص) رو به رو شدند و از آن بزرگوار شنیدند که فرمود: من مرکبی ندارم که در اختیار شما بگذارم، آن‌ها بعد از شنیدن این سخنان به شدت گریه کردند که در تاریخ به «بکائین» معروف شدند.

*سه نفری که بدون عذر به تبوک نرفتند

-کعب بن مالک، مراره و هلال بدون آنکه در دل نفاقی داشته باشند و از روی دشمنی با اسلام از سپاه عقب مانده باشند، بلکه روی تنبلی حاضر به حضور در لشکر اسلام نشدند و هر روز می‌گفتند فردا حرکت می‌کنیم تا یک روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوک بازگشته و نزدیکی‌های مدینه است، آن‌ها برای قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت‌بار و سختی دچار شدند و پس از محرومیت‌های زیاد، بالاخره توبه آن‌ها پذیرفته شد و به زندگی عادی خود بازگشتند.

*پیامبر(ص) برای کنترل مدینه جانشین تعیین کرد

-پیامبر(ص) به صورت کنایه پرده از روی اغراض پلید و نیت‌های فاسد و آلوده منافقان و دشمنان اسلام برداشت و در سخنانش مقام علی(ع) را تا سر حد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و با این بیان جلوی همه یاوه‌سرایی‌ها را نیز گرفت.

پاسخ پیغمبر(ص) به امام علی(ع) این بود: مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد، آیا خوشنود نیستی که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ جز آنکه پس از من پیغمبری نیست.

به این  ترتیب یک سند مسلم و قطعی را برای خلافت بلافصل و جانشینی علی(ع) پس از خود بیان فرمود.

*غزوه‌ای سخت برای سپاه اسلام

-با توجه به گرمای هوا، خشکسالی و فصلی که این سفر با آن مصادف شده بود، کار را بسیار سخت و دشوار می‌کرد و از این رو در نقل‌های تاریخی نام این سپاه را «جیش العسره» یعنی سپاه سختی گذاشته‌اند.

*هنگامی که نبی زبان به تمجید از ابوذر می‌گشاید

-در میان لشکر اسلام افرادی بودند که به خاطر کندی و یا ناتوانی مرکبشان عقب می‌ماندند و نمی‌توانستند همراه دیگران حرکت کنند و چون جریان را به پیغمبر گفتند، رسول خدا(ص) می فرمود: او را واگذارید که اگر خیری در او باشد، خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و گرنه از وجود او آسوده خواهید شد، ابوذر غفاری شتری داشت که از راه بازماند و در نتیجه از سپاه عقب افتاد، وقتی دید شتر نمی‌تواند راه برود، افسارش را به گردنش انداخت و او را در بیابان رها ساخت و توشه خود را از روی شتر برداشت و به دوش گرفت و به دنبال سپاه پیاده به راه افتاد، ناگهان از دور شبحی پدیدار شد و سپاه، شخصی را دیدند که بار خود را به دوش گرفته و تنها پیش می‌آید و چون به رسول خدا(ص)گزارش دادند فرمود: او ابوذر است، سپس فرمود: «رحم الله اباذر یمشی وحده و یموت وحده و یبعث وحده»؛ خدا رحمت کند ابوذر را که تنها راه می‌رود و تنها می‌میرد و تنها محشور می‌شود.

منبع: فارس