«من، علی اکبر شیرودی، فرزند دهقان زاده شهسواری هستم. منِ روستازاده افتخار می کنم که در خدمت شما هستم و این قدر هم که از من تعریف می کنید، می ترسم خودم را گم کنم. فکر می کنم واقعا لیاقتش را ندارم.
من خواهش می کنم من را بزرگ نکنید. من لیاقت این همه بزرگی را ندارم. من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانسته ام خودم را در حد کمال قرار دهم؛ یک سرباز ساده تا روزی که به شهادت برسیم و در آن روز خداوند بزرگ ترین درجه افتخار را به ما عنایت می فرماید. تا آن روز ما سرباز ساده ای هستیم و بهتر است که ما را بزرگ نفرمایید تا خودمان را گم نکنیم.
من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد ... .»
و چنین بود که وقتی خبر شهادت او را به حضرت امام(ره) رساندند، ایشان شدیدا منقلب و متاثر شدند و فرمودند: «شیرودی آمرزیده است.»
همسرش هم وقتی می خواهد او را معرفی کند، می گوید: علی اکبر را می توان در دو کلمه خلاصه کرد و آن دو کلمه، «ایمان» و «شجاعت» است.
همین ایمان شیرودی بود که وقتی تعدادی از رزمندگان اسلام می خواستند از جبهه ها به دیدار امام(ره) بروند، از آنها خواست تا سلامش را به امام (ره) برسانند و به ایشان بگویند که «ایمان رزمندگان است که در جبهه ها می جنگد و نه تخصصشان.»
علی اکبر شیرودی متولد ۱۳۳۴ است و امروز یعنی هشتم اردیبهشت ماه، سی و پنجمین سالگرد شهادت اوست؛ شهادتی که در عنفوان جوانی یعنی در ۲۶ سالگی، به استقبال آن رفت تا با آن سابقه ایثارگری قبل و بعد از انقلاب و زمان دفاع مقدس، به خیل یاران شهیدش و به ویژه خلبان شهید احمد کشوری بپیوندد و پس از تشییعی باشکوه در شیرود تنکابن آرام بگیرد.
او از همان روز شروع جنگ تحمیلی یعنی ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به جبهه رفت و در پایگاه هوانیروز کرمانشاه مستقر شد. در همین روزهاست که بنیصدر، دستوری عجیب را مبنی بر تخلیه پادگانها و نابود کردن زاغه مهمات صادر کرد!
اما شیرودی کاملا آگاه است و می داند که مملکت در خطر است و تخلیه پادگان و نابود کردن مهمات، اصلا به صلاح نیست؛ این است که با کمک تعدادی از همرزمان و با استفاده از همین مهمات، با هلی کوپتر به صف مهاجمان عراقی هجوم می برند و آنان را متوقف میسازند.
«شجاعت» شیرودی در بیشتر رسانه های جهان منعکس میشود. بنیصدر هم برای حفظ ظاهر، درجه ای تشویقی برای او صادر میکند تا از «ستوان یار سوم خلبان» به درجه سروان ارتقاء یابد.
ادامه ماجرا بسیار جالب است و با نامه نگاری علی اکبر به پایگاه هوانیروز کرمانشاه در نهم مهر ماه ۱۳۵۹ یعنی نهمین روز آغاز جنگ تحمیلی همراه می شود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
موضوع: گزارش
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوان یار سومی که قبلا بودهام برگردانید. در صورت امکان، امر به رسیدگی این درخواست بفرمایید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی.»
در دی ماه همان سال، وقتی خیانت های آشکار بنی صدر را دید، به افشاگری پرداخت و از همگان خواست که با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند.
همرزمان این شهید بزرگوار درباره شخصیت والای خلبان شیرودی می گویند: روزی در تعقیب دشمن، وقتی خواست راکتی شلیک کند، متوجه حضور کودکی خردسال در آن حوالی شد؛ او شلیک نکرد، بلکه ابتدا سعی کرد تا با مانور هلی کوپتر و باد ناشی از آن، کودک را از صحنه دور کند. چنین کرد و سپس بازگشت و راکت را شلیک نمود.
دقت او در اقامه نماز هم زبانزد است. نقل می کنند که روزی در کنار هلی کوپتر ایستاده بود و به ترتیب، به پرسشهای خبرنگاران خارجی پاسخ می گفت.
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه زمانی حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت:
ما برای خاک نمی جنگیم؛ ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد.
این را گفت و با لبخندی به جمع، به راه افتاد. خبرنگاران با تعجب به او و رفتارش می نگریستند که چرا مصاحبه را ترک کرده است. شیرودی آستین هایش را بالا زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید؛ وقت نماز است.
علی اکبر به حضرت روح الله عشق می ورزید؛ همین بود که وقتی در اوج جنگ به او اطلاع دادند که خانه اش خراب شده، تنها یک جمله گفت:
فدای سر امام.
شیرودی، به دنیا آمدن نخستین فرزندش را هم در بیسیم جبهه و به زبان رمز شنید.
عادله، ۲۴ روزه بود که علی اکبر توانست بیاید و برای نخستین بار، دخترش را ببیند.
سلام خدا و اولیاءش بر او که آمرزیده است.