کد خبر 566668
تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۵:۴۳

کم نیستند جوانان ایرانی که به بی‌فایده بودن مدارک دانشگاهی پی برده‌اند، و به نظر من از جمله دلایل اقبال اندک‌تر پسران به ورود به دانشگاه از این بابت است.

به گزارش مشرق، روزنامه«رسالت» در سرمقاله شماره امروز خود به قلم حامد حاجی‌حیدری نوشت:

در قسمت قبل این یادداشت، افت فراگیر کیفیت آموزشی را با عنوان "مک‌دانلدی شدن آموزش و پرورش" متعرض شدیم. در این قسمت پایانی گفتار به کاوش نظری این موضوع خواهیم پرداخت؛ در هم‌اندیشی که در سال 2001 در کانتربری انگلستان، با عنوان "مک‌دانلدی شدن آموزش عالی" برگزار شد، پس از بررسی‌های متعدد معلوم گردید که ویژگی‌های مورد توجه جرج ریتزر، در مورد فرایند مک‌دانلدی شدن، در نظام‌های آموزشی اتفاق افتاده‌اند یا در حال گسترش هستند؛ در آن جا معلوم شد که: در درجه اول، افزایش عظیمی در تعداد دانشجویان اتفاق افتاده است، بدون این که در بودجه تخصیص یافته به آموزش تغییر قابل ملاحظه‌ای رخ داده باشد. در واقع، نحوی آموزش عالی "انبوه" در جریان است که به دانش‌آموزان و دانشجویان به چشم مشتری در یک کسب و کار مشتری مدار می‌نگرد، نه دانش مدار. محوریت امور در دانشگاه‌ها، از علم به دانشجو به مثابه مشتری منتقل شده است.
 نکته دوم، گسترش اعمال شیوه‌های مدیریتی بخش خدمات به بخش آموزش عالی است که عملاً به بوروکراتیزه شدن سازمان‌های تحصیلی منجر شده است. به این معنا که اقتضائات سازمانی سازمان‌های آموزشی به اصل آنچه باید هدف سازمان‌های آموزشی باشد، یعنی دانش و حکمت، فائق آمده است، و بسیاری از سیاست‌ها و تدابیر در سازمان‌های آموزشی معطوف به حفظ و استمرار عملکرد سنجش پذیر سازمان شده است.

 نکته سوم این که عدم تعادل جدی میان پژوهش و آموزش به وجود آمده است، هم در میان دانشجویان و هم در میان اساتید. از آنجا که فرایندهای آموزشی در مقایسه با فرایندهای پژوهشی، قابل شمارش‌تر هستند، نظام آموزشی موجود، هم در مورد سنجش کیفیت اساتید و هم در مورد سنجش کیفیت دانشجویان، تمرکز ویژه‌ای به بخش آموزش می‌ورزد، و واحدهای پژوهشی مانند رساله‌های پایان نامه یا آزمایشگاه را بیش از پیش تقلیل می‌دهد. بگذریم که کیفیت برگزاری واحدهای پژوهشی نیز از دست رفته است.
 نکته آخر، تحمیل فرایندهای کنترل کیفیت، و کاهش نقش استاد متعهد به علم، در روند ارزیابی آموزشی است. نتیجه این وضع، اتلاف گسترده زمان و منابع در سازمان‌های آموزشی برای انجام ارزیابی‌های صوری است. واضح است که با این روند پذیرش دانشجو، فشاری بر روی آموزگاران و اساتید برای جلوگیری از افت تحصیلی هست، و این فشار، در عمل منجر به کاهش شدید تعهد اساتید به علم، و تعهد بیشتر آن‌ها به اهداف سازمانی گردیده است. البته در برخی موارد که میزان آن متفاوت است، اساتید به راه‌های ناجور برای فارغ‌التحصیل کردن دانش‌آموزان و دانشجویانی که می‌خواهند با سهولت بیشتری فارغ‌التحصیل شوند، متشبث می‌شوند! خب؛ بسیاری از مراکز آموزشی ما فی‌الحال در این وضع به سر می‌برند. می‌توان تصور کرد که در واکنش به این آشفتگی گسترده، سازمان‌های آکادمیک تصمیم به اعمال آزمون‌های استاندارد و مرحله به مرحله برای تضمین کیفیت آموزشی خواهند گرفت. نتیجه این تصمیم، البته از وضع شیر تو شیر فعلی بهتر است، ولی قابل قیاس با ارزیابی‌های کیفی اساتید علم‌محور دانشسراهای عالی نیست. از این قرار، امروز ما با سه دسته فارغ‌التحصیل مواجهیم؛ یک دسته، فارغ‌التحصیلان قدیمی هستند که حتی اگر به علوم روز آگاه نباشند، کیفیت آموزشی بالاتری نسبت به نسل بعدی خود نشان می‌دهند؛ نسل بعد که تولید آن‌ها تا هم اکنون هم ادامه دارد، فارغ‌التحصیلان شدیداً بی‌کیفیتی هستند که حاصل تلفیقی از آشفتگی سازمانی ناشی از دست باز اساتید در تولید نمره و ارزیابی از یک سوی، و پذیرش انبوه دانشجو در یک نظام دانشجومدار از سوی دیگر است.
و بالاخره، نسل بعدی فارغ‌التحصیلان که امروز در دانشگاه‌های ما، مصادیقی مانند دانشجویان دانشگاه پیام نور را شامل می‌شوند، از دسته دوم بهتر ولی در قیاس با نسل اول فروترند. این دسته، کسانی هستند که با آزمون‌های استاندارد سنجیده می‌شوند، و اساتید در ارزیابی آنان نقش مستقیمی ندارند؛ هر چند احتمال فسادها و نمره‌دهی‌های یله و رهای اساتید در این شیوه تقریباً از بین رفته است، ولی روش‌های استاندارد "قلمچی مآبانه" برای ارتقاء نمره در این سیستم پدید آمده است که موجب می‌شود بدون کیفیت آموزشی قابل ملاحظه بشود در این سیستم بالا آمد یا حتی نمرات ممتاز را احراز نمود.
 چه باید کرد؟

 آنچه وضعیت "مک‌دانشگاه" را مانند سایر "مک‌دانلدی شدن"ها غامض‌تر می‌کند، تصور ناگزیر بودن آن است. نوعی انفعال گسترده در قبال افت جهانی کیفیت در همه زمینه‌ها، و از جمله در زمینه‌های آموزشی وجود دارد. این انفعال نه فقط در کشور ما، بلکه در یک مقیاس جهانی رخ داده است. حتی برداشت من این است که جوانان ایرانی از جوانان بسیاری جوامع، از انفعال کمتری رنج می‌برند و مشغول آزمودن مسیرهای جایگزین هستند؛ کم نیستند جوانان ایرانی که به بی‌فایده بودن مدارک دانشگاهی پی برده‌اند، و به نظر من از جمله دلایل اقبال اندک‌تر پسران به ورود به دانشگاه از این بابت است.
 اما به هر حال، هنوز هم بسیارند کسانی که می‌خواهند وارد دانشگاه‌ها شوند، و با داشتن یک مدرک تحصیلی، یک چیز به داشته‌های خود اضافه کنند. یعنی همان طور که تلفن همراه دارند، تبلت دارند، لپ تاپ دارند، دسک تاپ دارند، میز دارند و ...، می‌خواهند یک مدرک هم داشته باشند؛ همین. درست مانند کارگری که سر ظهر می‌خواهد شکمش را پر کند، با هر چه شد؛ چه غذای مک‌دانلدی مرکب از برنج هندی و گوشت برزیلی باشد، و خواه یک غذای واقعی با کیفیت خانگی. آنها می‌خواهند یک مدرک داشته باشند، هر چه شد.
 واقعیت این است که برای عبور از این انفعال، در یک تحلیل ریشه‌ای، چاره‌ای جز عبور از عقلانیت پر مضیقه حسابگر و ابزاری نداریم. ما باید از ارزش‌ها و عواطف و سنت‌ها دم بزنیم. ما باید مباحثی ورای سودآوری، شمارش پذیری، پیش‌بینی پذیری و کنترل پذیری را مطرح کنیم و به جامعه تفهیم نماییم که این ابعاد برای یک زیست انسانی کافی نیست و حتی می‌تواند تمدن انسانی را به عقب برگرداند، و به جایی برساند که دیگر همین حداقل‌ها هم تولید نشود. باید بفهمانیم که تمدن انسانی بر مبنای ارزش‌های بشری، عواطف شورانگیز و سنت‌های سترگ با ارزش بقای بالا به این جا رسیده است، و اگر ما خود را به فکر تکنیکی که تنها سودآوری و شمارش  پذیری و پیش بینی پذیری و کنترل پذیری برایش مهم است محدود کنیم، کمتر انسانی، به فکر انجام اقدامات تمدن‌سازی خواهد افتاد که سود اندکی برای شخص او دارد، از جنس عشق و هنر است و چندان شمارش پذیر نیست، به قدری سترگ و تاریخ‌ساز است که پیش بینی پذیر نخواهد بود، و تنها به فکر اعمال کنترل و بهره کشی بر انسان‌ها و طبیعت نیست و می‌خواهد نیروی تاریخ ساز انسان‌ها و طبیعت را رها کند؛ بله، اگر خود را به نگاه تکنیکی محدود کنیم، از این اقدامات تاریخ ساز محروم خواهیم ماند، و معلوم است که چیز زیادی گیرمان نخواهد آمد.
 چه کسانی وظیفه دارند تا جامعه را در مورد این نحو اقدامات تاریخ ساز مجاب کنند؟ به وضوح، این تکلیف منتقدان و مصلحان اجتماعی، آموزگاران اخلاق و عالمان علوم انسانی و اجتماعی است. اگر همین مسیر فعلی را ادامه دهیم، اگر همچنان دانشگاه‌ها در مورد جذب دانشجوی بیشتر و اجرای پروژه‌های درآمدزا شیفتگی نشان دهند، از مطالعات بنیادین و از تمرکز بر تربیت دانشجویان فرهیخته و بااخلاق، و تولید زیربناهای فکری که بتواند جامعه را در یک مقیاس تمدنی به جلو براند، استنکاف کنند، تضمینی در مورد آینده جامعه و خود دانشگاه‌ها هم نخواهد بود.
 فرجام مطلب ...

 خب؛ در شرایطی که دانشگاه‌های دولتی و آزاد و نیمه آزاد، در سراسر کشور ساختمان‌ها و بناهای بسیاری به خود اختصاص داده‌اند، و از دانشجو پر نمی‌شوند، هر گفتاری که در این زمینه اظهار نظر نماید، باید به روشنی به سوال "چه باید کرد؟" پاسخ بگوید. باید بگوید که با این احوال آینده دانشگاه‌ها چه می‌تواند باشد؟
 دنیس هایز و رابین واینیارد معتقدند که عمر "مک‌دانشگاه" یا همان دانشگاه‌های فعلی خاتمه خواهند یافت؛ من اضافه می‌کنم که این یک پیش بینی بلندمدت نیست، بلکه در میان مدت و حتی در کوتاه مدت این اتفاق خواهد افتاد، ظرف کمتر از سی سال آینده. سی سال آینده، چیزهایی که ما امروز به آنها مدرسه یا دانشگاه می‌گوییم، نخواهند بود. پس چه خواهند بود؟
 پیشنهاد ما این است که کاربری فعلی دانشگاه‌ها تغییر یابد؛ هر دانشگاهی که زودتر در مسیر این اتفاق بیفتد، در دگرگونی‌های آینده پیشروتر خواهد بود، و در این میدان اندکی پیشرو بودن، می‌تواند به معنای تمایز بودن و نبودن باشد.
 پیشنهاد ما این است که دانشگاه‌ها در درجه اول به کاربری اصلی آکادمی افلاطونی، یعنی "حکمت دوستی" (فیلو زوفی) باز گردند. خب، اگر چنین شود، بودجه این آکادمی‌های جدید چگونه تامین خواهد شد؟ اگر بناهای گسترده دانشگاه آزاد در اقصا نقاط کشور به آکادمی‌های "فیلو زوفی" تبدیل شوند، بودجه دانشگاه آزاد چگونه تأمین خواهد شد؟
 پیشنهاد ما این است که تامین بودجه دانشگاه‌ها، در بخش عمده‌ای، به ادای مسئولیت‌های اجتماعی شرکت‌ها و کسب و کارها سپرده شود. موضوع "مسئولیت اجتماعی کسب و کارها"، یک موضوع شناخته شده مدیریتی و اقتصادی است. در واقع، معلوم شده است که ادای مسئولیت اجتماعی از جانب کسب و کارها، منافعی به بار خواهد آورد که از طریق غنای اجتماع، نهایتاً موجب بقای خود کسب و کار خواهد شد، که در یک چرخه طولانی‌تر می‌تواند در تراز هزینه و فایده کسب و کارها نیز بازتاب پیدا کند. هر چند که اصولاً انگیزه اصلی کسب و کارها در ادای چنین تکالیفی باید ارزش‌ها و عواطف و سنت‌ها باشد، ولی فی الحال، می‌توان این محاسبات هزینه و فایده‌ای را برای آغاز این مسیر پیش کشید تا در آینده چیزهایی شبیه وقف، "فیلو زوف"ها را که به رغم دانشگاهیان امروز به ارزش‌ها بی‌اعتنا نیستند، دریابد. فی‌الحال و با این وضع و حال دانشگاه‌ها و با این فاصله‌ای که دانشگاه‌ها از ارزش‌های معنوی دارند، "وقف دانشگاه"ها تنها یک "پولتیک" برای گریز از شورای انقلاب فرهنگی است!

 نیز، پیشنهاد ما این است که دانشگاه‌ها هم با اقتباس خلاقانه از سنت‌های اجتماع، به حفظ بسیاری از اجزای سنتی ارزشمند آن کمک کنند تا بدین ترتیب، دانشگاه‌ها با نزدیک شدن به جامعه، بتوانند از قبل همراهی به اجتماع و کمک مستقیم به آن، مکانی برای گرد هم‌آیی‌های اجتماع باشند و رونق بگیرند و به حیات خود ادامه دهند. دانشگاه‌ها، حکمت خانه‌ها، نباید مانند برج عاج‌های امروز باشند. تنها در این صورت است که می‌توانند به بقای خود ادامه دهند. مثلاً برای مدت مدید است که دانشگاه تهران، هفته‌ای یک بار محل اقامه نماز جمعه است، ولی تا کنون نکوشیده است تا از این فرصت، به عنوان یک مزیت در تلفیق دانشگاه و اجتماع مردم استفاده کند. این مزیت می‌تواند به بقای دانشگاه تهران کمک کند. دانشگاه تهران می‌تواند با این مردمی که هر هفته به دانشگاه می‌آیند ارتباط برقرار کند و از طریق پاسخ گفتن به نیاز آن‌ها برای خود هویت اخلاقی تازه‌ای دست و پا نماید. چنین دانشگاهی، جایی است برای جستجوی دانش، کاربست مردمی آن، و درگیر شدن در فعالیت‌های خلاق. چنین دانشگاهی هم یک آکادمی، هم یک درمانگاه، هم یک محل اجتماع مردمی، و هم یک مکان سنتی و مرسوم و معهود خواهد شد. از این بابت و از بسیاری جنبه‌های دیگر، حوزه‌های علمیه می‌توانند الگوهای موفقی برای آینده دانشگاه‌ها باشند. سال‌های سال، در افت و خیزهای روزگار، حوزه‌های علمیه مستقل از دولت‌ها و حتی کسب و کارها، بر مبنای ارزش‌ها و عواطف و سنت‌های مردم پا بر جای مانده‌اند (این مطلب توأم بوده است با اقتباس‌های آزاد از دنیس هایز و رابین واینیارد در فصل یازدهم کتاب "مک‌دانلدی شدن؛ مجموعه مقالات"، محصول سال 2002 انتشارات فوق معتبر Sage).