"برادران بزرگترم در هشت سال دفاع مقدس در ایران از مرزهای اسلام دفاع کردند. در زمان جنگ به دلیل سنمان نتوانستیم خدمتی به جبهه اسلام داشته باشیم و امروز دین خود را برای دفاع از اسلام در برابر حملات تکفیری‌ها ادا می‌کنیم."

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، روز جانباز میزبان تعدادی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس و مدافع حرم بودیم. هر دو نسل دغدغه‌هایی داشتند، دغدغه‌هایی متفاوت با جنسی مشترک. موضوع را در حوزه دفاع مقدس و دفاع از حرم، آزاد انتخاب کردیم تا هر کدام حرف‌ها و دغدغه‌هایشان را بیان کنند و هر کس از هر دری سخن بگوید. برخی از خاطرات خود، برخی از روزهای دفاع از حرم، برخی از اشغال و آزادسازی خرمشهر و برخی از خاطرات طنز و تلخ خود بگویند و عده‌ای نیز از حقوق جانبازان و وضعیت رسیدگی به آنان بگویند و وقتی پایان صحبت‌ها به یاد شهیدان گذشت، بغض و اشک همراه جانبازان شد.

شما می توانید قسمت اول این گفتگو را اینجا (+) بخوانید. در ادامه بخش دوم گزارش این نشست را می‌خوانید:

در خدمت سردار جانباز که همیشه سر به زیر دارد، حاج اسماعیل معروفی هستیم. آقای فیروز احمدی به معرفی این سردار لشکر 10 سیدالشهدا(ع) می‌پردازد.

فیروز احمدی: حاج اسماعیل از فرمانده‌های توانمند و از یاران سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان و سردار شهید کاظم نجفی رستگار بود. ایشان سردار مظلومی است که زبانش نیست که از خود بگوید. حاج اسماعیل اخلاق داش مشتی داشت و ما از او حساب می‌بردیم. ریش‌های بلند و تیپ خاصی داشت. اولین بار در شاخ شمیران او را دیدم. به دیدگاه آمد تا توجیه شود. گفتم چطوری برادر؟ ایشان هم پاسخ دادند: نمانی لا در برادر! این سردار بزرگ در عملیات بیت المقدس 2 مجروح شدند.

ان شاءالله روزی بتوانیم درباره هر یک از جانبازان عزیز کشورمان اثری فرهنگی و هنری داشته باشیم تا بتوان از این دریچه رشادت‌های شما را برای نسل‌های آینده به یادگار گذاشت. ضمن اینکه از دیگر جانباز عزیزمان می‌خواهم که خودشان را معرفی کنند می‌خواهم که در مورد فراموش شدن جانبازان در پیچ و خم‌های روزگار نیز بفرمایند.

حسین فیروزیان: من حسین فیروزیان هستم. از وقتی که به من گفتند که در اینجا حضور یابم با خودم فکر کردم که چه بگویم. من دو خاطره برای شما می‌گویم. در پایان خاطرات از شما رسانه محترم می‌خواهم که اگر این دردها را می‌دانستید چه کار کردید و اگر نمی‌دانستید باید متاسف بود و اکنون که فهمیدید می‌خواهید چه کار کنید.

خاطره نخست؛ سپرده بودم که اگر کسی از جانبازان در کارهای حقوقی به مشکلی برخورد بگویند من کمکی بدهم. به من زنگ زدند که بیایید برویم دیدار فردی. رفتیم به دبستانی در نظام آباد. دیدیم یک جانباز اعصاب و روان در سرایداری آن مدرسه زندگی می‌کند. موج جانبازی برای این فرد به قدری بود که خانمش می‌توانست برود پزشکی قانونی و دوره درمان بگیرد. این سرایداری را پدرهمسرش به او داده بود اما هر بار پدر همسرش به دخترش گفته بود که بیا از این مرد جدا شو و خودت را خلاص کن. این همسر هم بر اثر این فشارهای روانی و فقر درهای خانه را می‌بندد و شیر گاز را باز می‌کند تا خودش، همسرش و فرزندش از دنیا بروند. اما می‌گفت بعد از چند دقیقه به صورت سعید نگاه کردم و خجالت کشیدم که فردی که توفیق شهادت دارد بر اثر خواست من بمیرد و گاز را بستم.

صبحش رفتیم منزل سرایداری این بنده خدا. به سردار کارگر تماس گرفتم و ایشان پرداخت 4 سال قبض‌های پرداخت نشده و اجاره ایشان را تقبل کرد. آخر سر جوانی که جنگ ندیده بود پیدا شد و با قلمش گزارش این مرد را در رسانه‌ها منتشر کرد و موجب شد تا درصد کمی جانبازی به او بدهند.

خاطره دوم مربوط به فردی به نام فیروز و جانباز اعصاب و روان است. در خانه این فرد جای مشت‌های یک مرد روی دیوار و درهای ضربه خورده دیده می‌شد. این جانباز بارها رگ دستش را زده بود. مادرش هم از ایثارگران امدادگری بوده که روزهای خود را در جبهه‌ها و بیمارستان‌های صحرایی گذرانده است. این آقا فیروز 2 سال سرباز ارتش و در جنگ بوده است. وقتی سربازیش تمام می‌شود مادرش به او می‌گوید تا بسیجی نشوی رزمنده نیستی. القصه درصد جانبازی این آقافیروز کم شده بود. نیمه شعبان همراه با دو بازاری خدمت ایشان رفتیم. آن بازاری از ایشان پرسید شما که وضعیت تان اینگونه است خرج زندگی‌تان را از کجا تامین می‌کنید؟ گریه کرد و گفت دخترانم کار می‌کنند. خانمم نیز در تالار بعد از عروسی‌ها ظرف می‌شورد. وقتی این بازاری از خانه این جانباز بیرون آمد گفت من همیشه می‌گفتم خدایا چرا گوش سمت راستم نمی‌شنود اما کاشکی دو گوشم کر بود و نمی‌شنیدم که وضعیت بچه‌های یک رزمنده اینگونه است.

یک روز به دیدار یکی از دوستان جانبازم رفتم و گفت حسین بیا این روزنامه را ببین. تیتر بزرگ زده‌اند حقوق جانبازان افزایش یافته است. آن خبر عریض و طویل را خواندیم و دیدیم در انتها نوشته است حقوق جانبازان نیز 1200 تومان افزایش یافته است. چرا با حیثیت جانبازان اینگونه بازی می‌شود؟ این گونه مواردی که ذکر کردم بسیار زیاد است. دوربین به دوش و قلم به دست همراه من بیایید تا شما را با آن‌ها آشنا کنم و از آن‌ها بگویید تا شاید کسی به فکر این عزیزان باشد.

در ادامه در خدمت جمعی از جانبازان مدافع حرم از تیپ حضرت زهرا(س) هستیم که ادامه دهنده خط سرخ شهادت هستند.

احمد صفری: توفیقی شد تا به عنوان دفاع از حرم به سوریه برویم البته این را باید بگویم که حرم مدافع ماست و ما مدافع حرم نیستیم. اعتقاد من این است جامانده از کاروان شهدا نیستیم و ذخیره‌های این انقلاب خواهیم بود که تا لحظه‌ی مرگ برای انقلاب تلاش کنیم. بنده حقیر ادامه دهنده راه شما جانبازان هشت سال دفاع مقدس خواهم بود.

 به نظر شما شنیدن خاطرات شهدای هشت سال دفاع مقدس و یاد آنان در قدم گذاشتن شما در این راه چه مقدار موثر بوده است؟

احمد صفری: بر من صادق شده است که دفاع از حرم امتداد مسیر شهدای دفاع مقدس و امام زمان(عج) است. چندین کشور اکنون به تکفیری‌ها کمک می‌کنند تا پرچم اسلام ناب را زمین بزنند اما موفق نخواهند شد.

قاسم یکدله پور: برادر 2 شهید هستم. افتخاری برای خودم می‌دانم که توانستم در سوریه حضور یابم. هدف ما فرزندان شیعه این است که هر جا اسلام در خطر است حضور پیدا کنیم. برادران بزرگتر من در هشت سال دفاع مقدس در ایران از مرزهای اسلام دفاع کردند. باتوجه به شرایط سنی در زمان جنگ نتوانستیم خدمتی به جبهه اسلام داشته باشیم و امروز دین خود را برای دفاع از اسلام در برابر حملات تکفیری‌ها ادا می‌کنیم. ما اجازه نمی‌دهیم حضرت زینب(س) به اسارت برود و دفاع از حرم وظیفه ماست.

خاطره‌ای از شهید حسین امیدواری برایتان می‌گویم. وقتی در تهران دوره آموزش می‌گذراندیم یک شب این شهید عزیز خواب دیده بودند تمامی نیروهای گردان را به خط کرده‌اند که خانم سه ساله‌ای دست یک تعدادی از بچه‌ها را گرفت و از صف بیرون آورد و گفته بود این‌ها شهید می‌شوند. از حسین پرسیدم چه کسانی بودند؟ گفت حسین خودم بودم اما بقیه را در تاریکی نتوانستم تشخیص بدهم. مدافعان حرمی که به سوریه می‌روند و خونشان در راه اسلام ریخته می‌شود و آسمانی می‌شوند، انتخاب شده‌اند و خوش به سعادت دوستانی که مظلومانه و مفتخرانه شهید شدند.

دی ماه سال گذشته در خان طومان درگیری‌ها شدید شد و از سه طرف در محاصره بودیم. جنگ تن به تن شده بود و در این حال با صدای بلند ذکر یا زینب(س) می‌گفتیم و با صدای این ذکر تکفیری‌ها می‌ترسیدند و برای چند دقیقه آتش بر سر نیروها کم می‌شد. حتی برخی از نیروها دیده بودند که تکفیری‌ها از ترس اسلحه از دستشان افتاده بود. تکفیری‌هایی که ادعا می‌کنند اعتقادی در سوریه می‌جنگند ما ترس و تردید آن‌ها را دیدیم و دیدیم که برخی نیز فرار کردند.
منبع: دفاع پرس