گفت: چی گفتی؟
فهمیدم چه اشتباهی کردم اما دیگر دیر شده بود! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه و گفت: بخیز! تو اون سرما، تو گل و برف، 20 متر سینهخیز برد. دیگه توان نداشتم. ولو شدم. گفت: باید بری. ضربهای به پشتم زد که...
بعدها به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه، برای چی منو زدین؟ گفت: ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم. زبان داریم. شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید. به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه.