گروه فرهنگی مشرق- وینس گیلیگان تا پیش از سریال «برکینگ بد» به خاطر نوشتن و تهیه کنندگی سریال «پروندههای مجهول» شهرت داشت و یکی دو فیلم نه چندان مهم در کارنامهاش دیده میشد. اما سریال «برکینگ بد» او را به یکی از پرطرفداراترین و داغترین نویسندههای تلویزیون بدل کرد. او در گفت و گوی زیر به سوالات مخاطبان سریال پاسخ میدهد. مخاطبانی که به شدت شیفته سریال بودند و پس از پنج فصل با آن خداحافظی کردند.
*اولین شخصیتی که پس از والتر وایت طراحی کردید، که بود و تا چه میزان به بازیگرها اجازه بداهه پردازی میدادید؟
هر از چند گاه برایان کرنستن یکی دو جمله از خودش به متن اضافه میکرد. اما در مجموع بازیگران به فیلمنامه وفادار باقی ماندند. نمیتوانم نامش را بداههپردازی بگذارم، اما من و دیگر نویسندگان به بازیگران اجازه میدادیم اگر چیزی به ذهنشان رسید به متن اضافه کنند. خیلی نگران نبودیم که متن ما را عوض کنند.
درباره شخصیت دومی که خلق کردیم بگویم که واقعا بطور دقیق یادم نمیآید دومین شخصیت که بود. کارم را با طراحی والتر وایت شروع کردم و بعد شروع کردم به خلق دنیای پیرامون او. به این فکر میکردم که چه کسی حاضر بوده با همچین مردی ازدواج کند. پس احتمالا دومین شخصیتی که خلق کردم اسکایلر بوده.
*سریال پایان دیگری نداشت، کی متوجه شدید که پایان فعلی بهترین پایان ممکن برای سریال است؟
پیدا کردن بهترین پایان سریال بیشترین زمان را برد، شاید تقریبا یک سال. همیشه نگران بودم که پایان مناسبی برای سریال پیدا نمیکنیم. تا مدتها تصویری که در ذهن ما بود شبیه همین پایانی بود که حالا می بینید؛ فقط تفاوتش این بود که به جای اینکه والتر وایت داخل یک آزمایشگاه راه برود و بیفتد و بمیرد در خیابان راه میرفت و سکندری میخورد و در نهایت در ورودی یک بیمارستان روی زمین میافتاد و بدون اینکه کسی او را بشناسد میمرد. یک ایده دیگر هم داشتیم اینکه والتر در نهایت جان سالم به در میبرد اما اسکایلر و پسرش و تمام خانوادهاش سر به نیست میشدند.
به همه این چیزها فکر میکردیم اما خودمان هم میدانستیم که این پایانها زیادی تلخ و ناامید کننده است. می خواستیم به تعادلی مناسب برسیم، به اینکه مجازات والتر برای گناهانش مناسب باشد، نمیخواستیم او در نهایت پیروز شود. او به اندازه کافی برای خانوادهاش پول به جا گذاشته، مشکل فقط این است که در حین پول در آوردن خانوادهاش را ویران کرده است. حتی آهنگ پایانی که برای تیتراژ انتخاب کردم هم لحنی تلخ و اندوهبار دارد و هم تا حدودی پیروزمندانه است.
*شما شیمی نخواندهاید. برایم جالب است بدانم چطور به این حقههای مربوط به شیمی در داستان دست پیدا کردید، چقدر برای این پروژه تحقیق کردید؟
من هیچ وقت شیمی نخواندم و این مایه شرمساری است. کاش شیمی خوانده بودم.حتی در دوران دبیرستان از ریاضی هم میترسیدم. درس حساب را انتخاب کرده بودم و بعد از یکی دو روز دیدم کار من نیست و خیلی برایم سرگیجه آور است.
برای همین این درس را با درس «ماشین کردن» عوض کردم تا حداقل «تایپ کردن» را یاد بگیرم و با توجه به رشتهام خیلی به کارم آمد. اما حالا حسرت میخورم چرا ترسیدم و در کلاسهای ریاضی و علوم شرکت نکردم. خب، اینها را گفتم اما بگویم که هر چند شیمی را بطور علمی نخواندم اما تا بخواهید مجلههای «شیمی برای همه» خواندهام و مثل یک آدم عادی خیل به شیمی علاقه دارم. کلا به شیمی، فیزیک و سایر رشتههای علوم علاقه دارم.
خوب میدانستم که شیمی رشته جذابی است. اما واقعی بودن موضوعات مربوط به شیمی در «برکینگ بد» برای این خیلی جذاب و واقعی است که آدمهای حرفهای این رشته به کمک ما آمدند، یکی از این چهرها دکتر دانا نلسن از دانشگاه اوکلاهاما بود. او در تمام طول ساخت سریال مشاور فنی ما بود، ما تا ایدهای به ذهنمان میرسید پیش او میرفتیم و از او میپرسیدیم کارمان منطقی هست یا نه.
*گفته بودید که «بریکنیگ بد» برای شما یک آزمایش «اجتماعی – منطقی» است، نتیجه این آزمایش چه شد؟
نتیجه را که بیننده باید تشخیص بدهد. هر بیننده پس از اتمام سریال باید از خودش بپرسد آیا در تمام طول سریال والتر وایت را دوست داشته؟ آیا در حین دیدن سریال کم کم دیگر با او همذات پنداری نکرده؟ و سوال مهم اینکه حالا که سریال تمام شده چه حس و نظری به والتر وایت دارد. و راستش را بخواهید هیچ جواب درستی برای این سوالها وجود ندارد.
چیزی که برای من جالب بود این بود که حس می کردم با پیش رفتن داستان مردم علاقهاشان به والتر وایت را از دست میدهند، دیگر حوصلهاش را ندارند چون کارهایش از تحمل آنها بیرون است، چون حریص و طماع و خودخواه شده است. اما اینطور که میبینیم کاملا برعکس است و همه هنوز دوستش دارند. به نظرم میرسد کسانی که طرفدار سریال هستند، عاشق والتر هستند حالا دست به هر کاری که میخواهد بزند و این به نظرم فوق العاده جالب است. به عبارتی این آزمایش اجتماعی – منطقی برای من درباره رابطه ببینده با شخصیت والتر بود و اینکه پس از شش سال بیننده چه حسی نسبت به او پیدا میکند.
*شخصیت اسکایلر را براساس زن قدرتمند واقعی یا زنی در زندگی خودتان طراحی کردید؟ این شخصیت به شدت واقعی به نظر میآید.
دو یا سه نفر از تهیه کنندگان این سریال زن هستند: میشل مکلارن، و ملیسا برنستین که از همه بیشتر نقش داشتند. میشل ملکلارن بیشتر از هر کارگردان دیگری اپیزودهای سریال را کارگردانی کرده است. این را گفتم تا مشخص شود زنها در ساخت این سریال نقش مهمی داشتهاند. در خلق شخصیت اسکایلر از زنهای متعددی الگو گرفتم، از همه بیشتر از مادرم و دوستم هالی الگو برداشتم. میدانید که زنهای قدرتمند همه واقعا باهوش هستند و همه میخواهند کار درست را انجام دهند. آنجایی که اسکایلر در برابر والتر کم میآورد و وارد نقشه او میشود هیچ ما به ازادی بیرونی نداشت. تسلیم شدن اسکایلر در برابر والتر یکی از تراژدیهای سریال بود.
*برای نوشتن برخی از فصلهای خالص سریال، آهنگ خاصی در ذهن داشتید یا اصلا صحنه را براساس آن آهنگ دلخواه مینوشتید؟
خیلی پیش میآمد که ما آهنگی در ذهن داشتیم، اما هنوز به صحنه مورد نظر نرسیده بودیم و من و دیگر نویسندهها درگیر طراحی داستان بودیم تا فکر به آن آهنگ. یکی از این صحنهها مربوط به شخصیت وندی است؛ دختر بیخانمانی که معتاد شیشه است. در یکی از اپیزودها ما به شکل یک کلیپ زندگی این دختر را میبینیم و آهنگ «وندی» گروه اسوسیشن روی آن شنیده میشود. خب، این صحنه را اصلا براساس همین آهنگ محبوب دهه 1960 نوشتیم.
اما بخش اصلی انتخاب موسیقی ما کار توماس گولوبیک بود که بعد از اتمام کار موسیقیها را انتخاب میکرد و کارش فوقالعاده بود. بخش دیگر موسیقی که اساسا برای سریال نوشته شده تماما کار دیو پورتر است. من آدم خیلی حریصی هستم و گاهی از هر دوی آنها برای یک صحنه موسیقی میخواستم و بهشان میگفتم بعدش که هر دو تای شماها کارتان را نشانم دادید درباره استفاده از آنها تصمیم میگیرم.
*شخصیتی در سریال بود که پس از کشتناش پشیمان شوید و دلتان بخواهد برش گردانید؟
حتما چنین اتفاقی افتاد. از کشتن گوستاو فرینگ و مایک ارمانترات واقعا پشیمان شدم اما کار دیگری از دستم برنمیآمد. اما اینجا یک نکته خیلی مهم وجود دارد: اینکه من از کشتن شخصیتی پشیمان هستم به معنی این نیست که کشتن آنها کاری اشتباه بوده. ما یعنی نویسندگان سریال واقعا دلمان برای مایک تنگ شده و دلمان برای گوستاو هم تنگ شده، واقعا از همکاری با بازیگران این نقشها هم راضی بودیم.
اما طبق روال داستان باید این شخصیتها کشته میشدند. روز مرگ این دو شخصیت برای تمام اعضای پشت صحنه و جلوی صحنه روز تلخی بود، انگار آدمی واقعی بمیرد ... اما کشتن این دو کار درستی بود. بنابراین جواب من به این سوال این است که نه، ما هیچ اشتباهی نکردیم و هر که را کشتیم کار درستی انجام دادیم. اما واقعا کشتن این شخصیتهای عزیز کار خیلی سختی بود.
*نظرتان درباره بحثهای متعدد فلسفی و هنری که سریال «برکینگ بد» به راه انداخته چیست؟
خب، ما اساسا این سریال را برای سرگرم کردن مخاطب طراحی کردیم، اما به نظرم بهترین آثار سرگرم کننده همانهایی هستند که شما را به فکر کردن وامیدارند... اما استقبال مردم از این سریال مرا شگفت زده کرد. روزهایی بود که اصلا فکر نمیکردم این سریال ساخته شود، اما وقتی قسمت اول را ساختیم و سونی و شبکه ای ام سی از آن استقبال کردند خیلی خوشحال شدم، ولی همان موقع هم فکرش را نمیکردم سریال به چنین موفقیتی برسد.
همیشه این حس را داشتم که دیگر وقتی نمانده، دیگر سریال دارد به آخر خط میرسد درست مثل خود والتر وایت که وقت چندانی نداشت. اما ساخت سریال ادامه پیدا کرد و پنج فصل هم عمر کرد! فصل آخر به نظر من و برای شخص من بهترین فصل سریال و بهترین کاری است که تا امروز انجام دادهام چون استقبال بینندگان به آن حیرت انگیز بود.
واقعا نمیدانم چطور باید با انی همه مهربانی مخاطبان کنار بیایم، حتی فکر کردن به آن هم برایم دشوار است. خیلی از طرفداران سریال ممنون هستم.
*ایده آبی رنگ بودن شیشهای که والتر وایت تولید میکند از کجا آمد؟
بطور ناخود آگاه حس میکردیم محصول والتر وایت باید دیگر محصولها فرق کند. به نظرمان رسید که محصول والتر باید تمیز و شفاف باشد و یک محصول خوب نباید تیره رنگ باشد یا شفاف نباشد. به نظرمان رنگ زرد خیلی افتضاح بود چون بیننده را یاد چیز خوبی نمیاندازد. رنگ سبز به نظرمان خیلی رنگ عجیبی بود. اما رنگ آبی به نظرمان خیلی مناسب بود چون ما را یاد پاکی و تمیزی میانداخت.
بعدش که درباره رنگ آبی تصمیم گرفتیم به دکتر دورنا زنگ زدیم وا از او پرسیدم امکان دارد که محصولی به رنگ آبی تولید کرد یا نه. او هم تحقیق کرد و گفت نه، نمیشود و اگر هم رنگ شیمیایی به آن اضافه کنید، معنیاش این میشود که محصول خالص نیست. وقتی این را شنیدیم خیلی ناراحت شدیم.
اما خود خانم دکتر به ما گفت، به هر حال کار شما داستانی و خیالی است و من بهتان کمک میکنم تا آنجا که ممکن است شیمی با داستان شما هماهنگ باشد. شاید اگر مشاور ما کس دیگری بود به این نتیجه نمیرسیدیم اما با راهنماییهایی دکتر دونا به راهحلی برای آبیشدن شیشه والتر رسیدیم.
*مرگ والتر وایت در انتهای سریال به این معناست که دارد تقاص گناهانش را میدهد؟
به برداشت بیننده بستگی دارد. مردن لزوما به معنای پس دادن تقاص گناهان نیست. امیدوارم که مرگ آور به این معنا نباشد چون حتی بهترین آدمها هم که خیلی عمر کردهاند در انتها خواهند مرد. اما میشود این بحث را ادامه داد که چون در نهایت ما دستبند دور دستان والتر نمیبینیم او موفق شده از دست قانون فرار کند. یکی از اپیزودها هست که پلیس دارد به والتر نزدیک میشود اما او اصلا اهمیت نمیدهد و مشغول کارش است، چون کارش را از هر چیزی بیشتر دوست دارد. اصلا برایش مهم نیست که دستگیرش کنند چون میداند که در نهایت فرار میکند. بنابراین بطور دقیق نمیشود گفت در نهایت تقاص کارهایش را میپردازد یا نه.
*جسی زنده میماند، آینده او چیست؟
همیشه این حس را داشتیم که بینندهها دوست دارند جسی زنده بماند. باز هم به خود بیننده بستگی دارد که درباره آینده جسی تصمیم بگیرد شاید برخی فکر کنند او چند کیلومتر آن طرفتر دستگیر میشود. اما ترجیح خودم این است که او فرار میکند اما راه زیادی مانده تا بتواند دوباره سلامتی خود را پیدا کند.
او شش ماه را بطور فجیعی زندگی کرده و رهایی از خاطرات آن کار سادهای نیست. او شاهد چیزهای وحشتناکی بوده. با این حال بخش رمانتیک وجود من دوست دارد فکر کند که او فرار میکند و سلامتیاش را پیدا میکند و به آلاسکا میرود و زندگی آرامی را شروع میکند.
هر از چند گاه برایان کرنستن یکی دو جمله از خودش به متن اضافه میکرد. اما در مجموع بازیگران به فیلمنامه وفادار باقی ماندند. نمیتوانم نامش را بداههپردازی بگذارم، اما من و دیگر نویسندگان به بازیگران اجازه میدادیم اگر چیزی به ذهنشان رسید به متن اضافه کنند. خیلی نگران نبودیم که متن ما را عوض کنند.
درباره شخصیت دومی که خلق کردیم بگویم که واقعا بطور دقیق یادم نمیآید دومین شخصیت که بود. کارم را با طراحی والتر وایت شروع کردم و بعد شروع کردم به خلق دنیای پیرامون او. به این فکر میکردم که چه کسی حاضر بوده با همچین مردی ازدواج کند. پس احتمالا دومین شخصیتی که خلق کردم اسکایلر بوده.
*سریال پایان دیگری نداشت، کی متوجه شدید که پایان فعلی بهترین پایان ممکن برای سریال است؟
پیدا کردن بهترین پایان سریال بیشترین زمان را برد، شاید تقریبا یک سال. همیشه نگران بودم که پایان مناسبی برای سریال پیدا نمیکنیم. تا مدتها تصویری که در ذهن ما بود شبیه همین پایانی بود که حالا می بینید؛ فقط تفاوتش این بود که به جای اینکه والتر وایت داخل یک آزمایشگاه راه برود و بیفتد و بمیرد در خیابان راه میرفت و سکندری میخورد و در نهایت در ورودی یک بیمارستان روی زمین میافتاد و بدون اینکه کسی او را بشناسد میمرد. یک ایده دیگر هم داشتیم اینکه والتر در نهایت جان سالم به در میبرد اما اسکایلر و پسرش و تمام خانوادهاش سر به نیست میشدند.
به همه این چیزها فکر میکردیم اما خودمان هم میدانستیم که این پایانها زیادی تلخ و ناامید کننده است. می خواستیم به تعادلی مناسب برسیم، به اینکه مجازات والتر برای گناهانش مناسب باشد، نمیخواستیم او در نهایت پیروز شود. او به اندازه کافی برای خانوادهاش پول به جا گذاشته، مشکل فقط این است که در حین پول در آوردن خانوادهاش را ویران کرده است. حتی آهنگ پایانی که برای تیتراژ انتخاب کردم هم لحنی تلخ و اندوهبار دارد و هم تا حدودی پیروزمندانه است.
*شما شیمی نخواندهاید. برایم جالب است بدانم چطور به این حقههای مربوط به شیمی در داستان دست پیدا کردید، چقدر برای این پروژه تحقیق کردید؟
من هیچ وقت شیمی نخواندم و این مایه شرمساری است. کاش شیمی خوانده بودم.حتی در دوران دبیرستان از ریاضی هم میترسیدم. درس حساب را انتخاب کرده بودم و بعد از یکی دو روز دیدم کار من نیست و خیلی برایم سرگیجه آور است.
برای همین این درس را با درس «ماشین کردن» عوض کردم تا حداقل «تایپ کردن» را یاد بگیرم و با توجه به رشتهام خیلی به کارم آمد. اما حالا حسرت میخورم چرا ترسیدم و در کلاسهای ریاضی و علوم شرکت نکردم. خب، اینها را گفتم اما بگویم که هر چند شیمی را بطور علمی نخواندم اما تا بخواهید مجلههای «شیمی برای همه» خواندهام و مثل یک آدم عادی خیل به شیمی علاقه دارم. کلا به شیمی، فیزیک و سایر رشتههای علوم علاقه دارم.
خوب میدانستم که شیمی رشته جذابی است. اما واقعی بودن موضوعات مربوط به شیمی در «برکینگ بد» برای این خیلی جذاب و واقعی است که آدمهای حرفهای این رشته به کمک ما آمدند، یکی از این چهرها دکتر دانا نلسن از دانشگاه اوکلاهاما بود. او در تمام طول ساخت سریال مشاور فنی ما بود، ما تا ایدهای به ذهنمان میرسید پیش او میرفتیم و از او میپرسیدیم کارمان منطقی هست یا نه.
*گفته بودید که «بریکنیگ بد» برای شما یک آزمایش «اجتماعی – منطقی» است، نتیجه این آزمایش چه شد؟
نتیجه را که بیننده باید تشخیص بدهد. هر بیننده پس از اتمام سریال باید از خودش بپرسد آیا در تمام طول سریال والتر وایت را دوست داشته؟ آیا در حین دیدن سریال کم کم دیگر با او همذات پنداری نکرده؟ و سوال مهم اینکه حالا که سریال تمام شده چه حس و نظری به والتر وایت دارد. و راستش را بخواهید هیچ جواب درستی برای این سوالها وجود ندارد.
چیزی که برای من جالب بود این بود که حس می کردم با پیش رفتن داستان مردم علاقهاشان به والتر وایت را از دست میدهند، دیگر حوصلهاش را ندارند چون کارهایش از تحمل آنها بیرون است، چون حریص و طماع و خودخواه شده است. اما اینطور که میبینیم کاملا برعکس است و همه هنوز دوستش دارند. به نظرم میرسد کسانی که طرفدار سریال هستند، عاشق والتر هستند حالا دست به هر کاری که میخواهد بزند و این به نظرم فوق العاده جالب است. به عبارتی این آزمایش اجتماعی – منطقی برای من درباره رابطه ببینده با شخصیت والتر بود و اینکه پس از شش سال بیننده چه حسی نسبت به او پیدا میکند.
دو یا سه نفر از تهیه کنندگان این سریال زن هستند: میشل مکلارن، و ملیسا برنستین که از همه بیشتر نقش داشتند. میشل ملکلارن بیشتر از هر کارگردان دیگری اپیزودهای سریال را کارگردانی کرده است. این را گفتم تا مشخص شود زنها در ساخت این سریال نقش مهمی داشتهاند. در خلق شخصیت اسکایلر از زنهای متعددی الگو گرفتم، از همه بیشتر از مادرم و دوستم هالی الگو برداشتم. میدانید که زنهای قدرتمند همه واقعا باهوش هستند و همه میخواهند کار درست را انجام دهند. آنجایی که اسکایلر در برابر والتر کم میآورد و وارد نقشه او میشود هیچ ما به ازادی بیرونی نداشت. تسلیم شدن اسکایلر در برابر والتر یکی از تراژدیهای سریال بود.
*برای نوشتن برخی از فصلهای خالص سریال، آهنگ خاصی در ذهن داشتید یا اصلا صحنه را براساس آن آهنگ دلخواه مینوشتید؟
خیلی پیش میآمد که ما آهنگی در ذهن داشتیم، اما هنوز به صحنه مورد نظر نرسیده بودیم و من و دیگر نویسندهها درگیر طراحی داستان بودیم تا فکر به آن آهنگ. یکی از این صحنهها مربوط به شخصیت وندی است؛ دختر بیخانمانی که معتاد شیشه است. در یکی از اپیزودها ما به شکل یک کلیپ زندگی این دختر را میبینیم و آهنگ «وندی» گروه اسوسیشن روی آن شنیده میشود. خب، این صحنه را اصلا براساس همین آهنگ محبوب دهه 1960 نوشتیم.
اما بخش اصلی انتخاب موسیقی ما کار توماس گولوبیک بود که بعد از اتمام کار موسیقیها را انتخاب میکرد و کارش فوقالعاده بود. بخش دیگر موسیقی که اساسا برای سریال نوشته شده تماما کار دیو پورتر است. من آدم خیلی حریصی هستم و گاهی از هر دوی آنها برای یک صحنه موسیقی میخواستم و بهشان میگفتم بعدش که هر دو تای شماها کارتان را نشانم دادید درباره استفاده از آنها تصمیم میگیرم.
*شخصیتی در سریال بود که پس از کشتناش پشیمان شوید و دلتان بخواهد برش گردانید؟
حتما چنین اتفاقی افتاد. از کشتن گوستاو فرینگ و مایک ارمانترات واقعا پشیمان شدم اما کار دیگری از دستم برنمیآمد. اما اینجا یک نکته خیلی مهم وجود دارد: اینکه من از کشتن شخصیتی پشیمان هستم به معنی این نیست که کشتن آنها کاری اشتباه بوده. ما یعنی نویسندگان سریال واقعا دلمان برای مایک تنگ شده و دلمان برای گوستاو هم تنگ شده، واقعا از همکاری با بازیگران این نقشها هم راضی بودیم.
اما طبق روال داستان باید این شخصیتها کشته میشدند. روز مرگ این دو شخصیت برای تمام اعضای پشت صحنه و جلوی صحنه روز تلخی بود، انگار آدمی واقعی بمیرد ... اما کشتن این دو کار درستی بود. بنابراین جواب من به این سوال این است که نه، ما هیچ اشتباهی نکردیم و هر که را کشتیم کار درستی انجام دادیم. اما واقعا کشتن این شخصیتهای عزیز کار خیلی سختی بود.
*نظرتان درباره بحثهای متعدد فلسفی و هنری که سریال «برکینگ بد» به راه انداخته چیست؟
خب، ما اساسا این سریال را برای سرگرم کردن مخاطب طراحی کردیم، اما به نظرم بهترین آثار سرگرم کننده همانهایی هستند که شما را به فکر کردن وامیدارند... اما استقبال مردم از این سریال مرا شگفت زده کرد. روزهایی بود که اصلا فکر نمیکردم این سریال ساخته شود، اما وقتی قسمت اول را ساختیم و سونی و شبکه ای ام سی از آن استقبال کردند خیلی خوشحال شدم، ولی همان موقع هم فکرش را نمیکردم سریال به چنین موفقیتی برسد.
همیشه این حس را داشتم که دیگر وقتی نمانده، دیگر سریال دارد به آخر خط میرسد درست مثل خود والتر وایت که وقت چندانی نداشت. اما ساخت سریال ادامه پیدا کرد و پنج فصل هم عمر کرد! فصل آخر به نظر من و برای شخص من بهترین فصل سریال و بهترین کاری است که تا امروز انجام دادهام چون استقبال بینندگان به آن حیرت انگیز بود.
واقعا نمیدانم چطور باید با انی همه مهربانی مخاطبان کنار بیایم، حتی فکر کردن به آن هم برایم دشوار است. خیلی از طرفداران سریال ممنون هستم.
*ایده آبی رنگ بودن شیشهای که والتر وایت تولید میکند از کجا آمد؟
بطور ناخود آگاه حس میکردیم محصول والتر وایت باید دیگر محصولها فرق کند. به نظرمان رسید که محصول والتر باید تمیز و شفاف باشد و یک محصول خوب نباید تیره رنگ باشد یا شفاف نباشد. به نظرمان رنگ زرد خیلی افتضاح بود چون بیننده را یاد چیز خوبی نمیاندازد. رنگ سبز به نظرمان خیلی رنگ عجیبی بود. اما رنگ آبی به نظرمان خیلی مناسب بود چون ما را یاد پاکی و تمیزی میانداخت.
بعدش که درباره رنگ آبی تصمیم گرفتیم به دکتر دورنا زنگ زدیم وا از او پرسیدم امکان دارد که محصولی به رنگ آبی تولید کرد یا نه. او هم تحقیق کرد و گفت نه، نمیشود و اگر هم رنگ شیمیایی به آن اضافه کنید، معنیاش این میشود که محصول خالص نیست. وقتی این را شنیدیم خیلی ناراحت شدیم.
اما خود خانم دکتر به ما گفت، به هر حال کار شما داستانی و خیالی است و من بهتان کمک میکنم تا آنجا که ممکن است شیمی با داستان شما هماهنگ باشد. شاید اگر مشاور ما کس دیگری بود به این نتیجه نمیرسیدیم اما با راهنماییهایی دکتر دونا به راهحلی برای آبیشدن شیشه والتر رسیدیم.
*مرگ والتر وایت در انتهای سریال به این معناست که دارد تقاص گناهانش را میدهد؟
به برداشت بیننده بستگی دارد. مردن لزوما به معنای پس دادن تقاص گناهان نیست. امیدوارم که مرگ آور به این معنا نباشد چون حتی بهترین آدمها هم که خیلی عمر کردهاند در انتها خواهند مرد. اما میشود این بحث را ادامه داد که چون در نهایت ما دستبند دور دستان والتر نمیبینیم او موفق شده از دست قانون فرار کند. یکی از اپیزودها هست که پلیس دارد به والتر نزدیک میشود اما او اصلا اهمیت نمیدهد و مشغول کارش است، چون کارش را از هر چیزی بیشتر دوست دارد. اصلا برایش مهم نیست که دستگیرش کنند چون میداند که در نهایت فرار میکند. بنابراین بطور دقیق نمیشود گفت در نهایت تقاص کارهایش را میپردازد یا نه.
*جسی زنده میماند، آینده او چیست؟
همیشه این حس را داشتیم که بینندهها دوست دارند جسی زنده بماند. باز هم به خود بیننده بستگی دارد که درباره آینده جسی تصمیم بگیرد شاید برخی فکر کنند او چند کیلومتر آن طرفتر دستگیر میشود. اما ترجیح خودم این است که او فرار میکند اما راه زیادی مانده تا بتواند دوباره سلامتی خود را پیدا کند.
او شش ماه را بطور فجیعی زندگی کرده و رهایی از خاطرات آن کار سادهای نیست. او شاهد چیزهای وحشتناکی بوده. با این حال بخش رمانتیک وجود من دوست دارد فکر کند که او فرار میکند و سلامتیاش را پیدا میکند و به آلاسکا میرود و زندگی آرامی را شروع میکند.