گروه سیاسی مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
جعفر بلوری در سرمقاله امروز روزنامه کیهان نوشت:
این که شما در 5 سال آینده در چه «نقطه»، «موضع» و یا «شرایطی» قرار داشته و چگونه فردی خواهید بود، بستگی مستقیمی دارد به اینکه در این مدت، با چه کسانی حشر و نشر داشته، به چه چیزهایی «فکر» کرده و دغدغه ذهنیتان چه بوده است. مثلا امام علی (ع) در مورد «گناه» میفرمایند؛ اگر زیاد به گناهی «فکر» کنید، پس از مدتی مرتکب آن گناه خواهید شد. (نقل به مضمون) یعنی اگر مسئلهای تبدیل به دغدغه اصلی فردی شد و شخص مکررا به آن فکر کرد (اینجا گناه) پس از مدتی به آن دچار میشود. شاید از همین رو است که دین مقدس اسلام فکر کردن به گناه را هم معصیت دانسته است.
سه سالی میشود که «تنشزدایی» با آمریکا برای جلب اعتماد کاخ سفید، از طریق تضعیف توانمندیهای هستهای کشورمان، شده دغدغه دولت یازدهم آن هم با شعار «تدبیر و امید». همین که در این سه سال تمام دولت خلاصه شد در وزارت خارجه و تمام وزارت خارجه نیز خلاصه شد در مسئله هستهای، یعنی این مسئله دغدغه اول و آخر این دولت بوده. در راستای پیشبرد همین راهبرد دولت تمام تخممرغهایش را در سبد هستهای گذاشت آن هم با این خیال که، آمریکا تحریمها را برخواهد داشت و اقتصاد رونق خواهد گرفت.
در این راه به گفته دوست و دشمن، دولتمردان دست به «هر کاری» زدند تا به اهداف خود برسند. مثلا در همین مسئله هستهای، طبق گزارش رسمی آژانس بینالمللی انرژی اتمی، دولت محترم بیش از آنچه متعهد بود و حتی زودتر از زمانی که مقرر شده بود، به تعهداتش عمل کرد و بعضا حتی با ارسال پالسهایی، به حریف فهماند، حاضر است در حوزههای دیگری هم «برجامسازی»! کند. خلاصه این که، تمام فکر و ذکر این دولت در این مدت شد، نزدیکی به آمریکا. در این بین طیفی از نزدیکان به دولت، که از قضا پس از رو شدن بیخاصیتی برجام، عبور از روحانی را هم کلید زدهاند، بزک کردن چهره کریه آمریکا را جزو وظایف ذاتی خود تعریف کرده بودند.
این دغدغهها و فکر و ذکرها و نشست و برخاستها -که بعضا فقط مربوط به سه سال گذشته هم نمیشود- لااقل تا این لحظه آورده اقتصادی برای کشور نداشته است؛ اما فرصتی فراهم کرده برای آشکار شدن برخی عوارض خطرناک آن؛ از جمله «شباهتهای رفتاری» که این طیف با آمریکایی پیدا کردهاند. بروز شباهتهای رفتاری بین آمریکا و کسانی که خواب آمریکا را میبینند، کاملا طبیعی است، نیست؟ بخوانید:
- آمریکا اموال ما را در این کشور و سایر کشورهای اروپایی غارت میکند، برخی مدیران داخلی نزدیک به طیف یاد شده نیز با دریافت حقوقهای نجومی بیتالمال را به غارت میبرند.
- آمریکا حین غارت اموال کشورمان، برای مردم رجزخوانی کرده و پُررویی را به اوج میرساند؛ آن مدیر حقوقِ کلان بگیر دولتی هم پس از اینکه با فشار افکار عمومی مجبور به کنارهگیری میشود، برای مردم رجزخوانی کرده و میگوید، پس از خروج از سازمان مربوطه میتواند بیش از اینها پول به جیب بزند! وی حتی به جای عذرخواهیِ بدون اما و اگر از مردم، از دولت عذرخواهی میکند آن هم نه به خاطر پشیمانی، بلکه به خاطر انتقاداتی که با لو رفتن فیش حقوقی نجومیاش، متوجه دولتی شده که آن حقوق را پرداخت میکرده!
- آمریکا در توجیه غارت اموال کشورمان، شروع به وارد کردن اتهامات عجیبی مثل مشارکت ایران در حملات 11 سپتامبر! میکند، این عده نیز در داخل، در توجیه اعتمادِ خسارتآفرینی که به آمریکاییها کردهاند، شروع به زدن اتهامات عجیبتری به خودیها کرده و چنین وانمود میکنند که مقصر اصلی آمریکا نیست و فلان شخصیت سیاسی در دولت قبل است که باعث این دزدی شده است!
- فرزند فلان شخصیت سیاسی که جز داشتن نسبتِ خونی با پدرش، هیچ افتخاری -تاکید میشود- هیچ افتخاری در زندگی سیاسیاش ندارد، ضمن دهنکجی به اسلام، قرآن و مرجعیت، با سران و عناصر «حزب صهیونیستی بهاییت» دیدار میکند تا راه تحریمهای حقوق بشری علیه کشورمان باز شود! و آمریکا بلافاصله از نقض آنچه «حقوق اقلیتها در ایران» خوانده دفاع و ایران را به نقض حقوق بشر متهم میکند. اینجا نیز آن مشابهت فکری و رفتاری کار خودش را میکند و چهرههای سیاسی و رسانهای این طیف، بلافاصله با انجام مصاحبه با این و آن و با آسمان و ریسمان کردن، بهتر از خود آمریکاییها سعی در تبرئه این مجرم کرده و به دفاع تمام قد از وی و اقدام خلاف وی میپردازند.
خاصیت شیطانِ اکبر «تاثیرگذاری» و حاصل اعتماد و نزدیکی به آن نیز «تاثیرپذیری» است. نزدیکی به شر مطلق، قطعا نمیتواند خیر و برکت به دنبال داشته باشد؛ به ویژه وقتی یک طرف ماجرا، کشور اسلامی در تراز جمهوری اسلامی ایران باشد. سه سالی که گذشت، محک خوبی بود برای اثبات این ادعا. همین سه سال اعتماد نیم بند دولتیها به آمریکا-که خوشبختانه به نظر میرسد رفته رفته رنگ میبازد-نشان داد از آتش آمریکا آبی گرم نمیشود. در همین مدت کوتاه دیدیم با نگاه به دستان آمریکا و بیتوجهی به ظرفیتهای عظیم داخلی و ظرفیتهای موجود در سایر کشورهای جهان، چیزی نصیب ملت نشد جز افزایش دشمنها و دشمنیها، افزایش غارت بیتالمال، افزایش رانت و فساد و اشرافیت، افزایش قاچاق کالا، ورشکستگی کارخانهها، بیکاری یک میلیون نانآور خانه، افزایش خطر نفوذ دشمن، افزایش بیاعتمادیها و...
اینها فقط گوشهای از اثرات فکر کردن به آمریکا و یک نزدیکی کوتاه و نصفه و نیمه به این کشور است. تصور کنید این روند اگر مثلا سی سال به طول انجامد، چه بلایی بر سر ملت و کشور خواهد آورد. لیبی، کوبا، میانمار، عراق، کره شمالی و... این مسیر را پیش از این تجربه کردند و چوب آن را هم خوردند. کشور عزیز خودمان هم در دولت اصلاحات و در برخی حوزهها این راه را تجربه کرد و چوب آن را با «محور شرارت» شدن از سوی جرج بوش، خورد.
دستاوردسازیهای مسخرهای مثل«پس از برجام آب و هوا بهتر شده»،«بارندگی زیاد شده» یا «برجام باعث افزایش عمرشده» (آن هم در طول کمتر از یکسال! )، «با برجام فضا بازتر شده» و یا «آب خوردن ممکن شده و ...» نیز نتیجه اصرار بر ادامه این راهِ رفته و اعتماد به دشمن آزمایش پس داده است. حاشیهسازی و اظهاراتی از این دست که «نمیگذارند کارها پیش برود» نیز، نتیجه طبیعی اصرار بر همان راه غلط است.
امروز دیگر برخی رهبران سیاسی غرب-مثل سفیر فرانسه در آمریکا- هم اعتراف میکنند، آمریکا به تعهدات خود عمل نکرده است؛ حتی برخی مسئولین خودمان رفته رفته نیز تسلیم واقعیت شده میگویند دستاورد اعتماد به آمریکا در این سه سال «تقریبا هیچ» بوده است. اما زنجیرهایهایی که امروز کارشان از «غربگرایی» گذشته و به «غربپرستی» رسیده میگویند رئیس جمهور باید تکلیف مقاماتی را که میگویند آمریکا به تعهداتش عمل نمیکند، یکسره کند! اینگونه موضعگیریها نتیجه سه سال فکر کردن به آمریکا و امید بستن به دشمن خونریز و غارتگر نیست؟!
حسین قدیانی در بخش یادداشت اول روزنامه وطن امروز نوشت:
بسمالله الرحمن الرحیم. آدم در فراق بهشت بود اما به استعاره! یعقوب منتظر یوسف بود لیکن به کنایه! و یحیی در سر، سودای دیدن تو را داشت! برای قیام چون تو منتقمی، این همه انتظار میارزد! از ازل، از نخستین حرف غزل، همه منتظر تو بودهاند! این «کلبه احزان» فقط قصه ما آخرالزمانیها نیست!
این ریسهها ریشه در دل تاریخ دارد؛ صبر ایوب! برای قیام چون تو منتقمی، این همه صبر میارزد! تو صاحب زمان هستی! همه زمان! تمام دورانها! تمام دورانهایی که بیتو، تنها به درد پاسکردن درس تاریخ میخورند! درس تویی! و تاریخ هم! مهمترین درس تاریخ این است که تا نیایی، هیچ دورانی بر بشریت نگذشته! «ما هنوز به دوران نرسیدهایم!» اگر تاریخ، تنها و تنها با آمدن تو آغاز میشود، ما گذاشتهایم با ظهور آفتاب، تازه به دوران برسیم! عاقبت که خواهی آمد! ای عصاره تاریخ! خلاصه خلقت! ای صاحب ما!
حسرتی شده این آمدنت برای آدمی! از آدم تا به امروز! اما زمان هیچگاه مثل امروز در تمنای آمدنت نبوده است! براستی این داغ را کجا باید برد که تو امام مایی، لیکن نمیدانیم کجایی؟! کجایی و در کدامین وادی خیمه زدهای؟! بر ما ننگی هم آیا سنگینتر از این ننگ هست که حی و حاضر، امام داشته باشیم و هیچ ندانیم کجاست؟! وه که چه جفایی! صاحب داشته باشی و بیخبر باشی از صاحبت! آقاجان! دل ما که ارزشی ندارد؛ غیبت تو کمر زمان را هم شکسته!نه میفهمیم کی بهار آمده است، نه میفهمیم کی بهار رفته است! خراب اندر خراب است وضع آدمیزاد! خندههای شیطان بزرگ، روی گونه دختران کوچک یمنی! گریه خون!
صورت زخمی! سینه پردرد! ای امام ما! این همه جراحت، التیام میخواهد! انتقام تو را! که خون علیاصغر هنوز به زمین برنگشته! ای صاحب هستی! تو از دیدگان ما پنهانی و بعضیها اصل بودنت را منکر شدهاند! پنهان بودن تو از دیدگان ما، هیهات که باعث شود فراموشت کنیم! این دیده لعنتی، بیلیاقت هم که باشد، چشم به راه سپیده دارد! چشم ما به عنایت شماست! از نسل آدم، هیچ زیبنده نیست سجده کند به پای شیطان بزرگ! این، نه فقط تمرد از عقل، که تمرد از آدمیت است!
از ازل تا به امروز، ما این همه انتظار نکشیدهایم که در دوگانه نور و ظلمت، طاغوت را به امامی بگیریم! ما حواریون ماه هستیم! شبپرستان خوب بدانند که تا سر زدن خورشید، از جانب نور تکان نخواهیم خورد!
«انتظار» یک مفهوم انتزاعی نیست که تنها به درد کتابها بخورد! مگر نمیبینید حرامیان را؟! که برگشتهاند و میخواهند دنیا را برای آدم راندهشده از بهشت، جهنم کنند؟! «چشم به راه سپیده» به آن رزمندهای میگویند که به مصاف سیاهی میرود!
و با تقدیم جانش «روضه عباس» میخواند! شهید رحیم کابلی، شهید بهمن قنبری، شهید حسین مشتاقی، شهید سیدجواد اسدی، شهید سعید کمالی، شهید محمود رادمهر، شهید محمد بلباسی، شهید حسن رجاییفر، شهید سیدرضا طاهر، شهید علی جمشیدی، شهید علی عابدینی، شهید جواد بریری و شهید رضا حاجیزاده. «گلبرگ سرخ لالهها در کوچههای شهر ما بوی شهادت میدهد»! بوی تو را! ای شاهبیت تمام وصیتنامهها! قربان قدمت، بهترین جوانانمان را دادهایم! من اما گمان بر مرگ لاله نمیبرم که هنوز هم لالههای شام، چشم به راه سپیدهاند! چشم به راه تو! در این نیمه شعبان/ شهدایی! سلام حضرت صاحبالزمان!
سید مهدی میرباقری در سرمقاله امروز روزنامه رسالت نوشت:
حوزه شيعه در طول تاريخ يک حوزه انقلابي و هميشه درگير با جبهه مقابل بوده است و در اين درگيري جامعه مومنين را به پيش برده است؛ حوزه هاي علميه، بر محور فقهاي شيعه حلقه اتصال جامعه و معصومين(ع) و حلقه اتصال بين امام و اداره جامعه و پيشرفت ديني جامعه بوده است.
دراين حوزه پيوسته سه کار انجام مي شده است: اولاً جامعه شيعه با جامعه کفار آميخته نشده و مرزبندي ها حفظ شود که ما از آن به تبري تعبير مي کنيم . علماي اسلام تلاش مي کردند که جامعه شيعه در جبهه مقابل استحاله نشود و به عنوان جبهه اي که داراي فرهنگ و مکتب روشني است و مکتب کلامي، فقهي، اخلاقي و عرفاني ويژه اي دارد، به عنوان يک جامعه مستقل حفظ کنند تا فرهنگ آن استحاله پيدا نکند؛ ومهم تر آنکه به عنوان يک جامعه سياسي هم در جبهه دشمن استحاله نيابد. دومين کار درگيري مستمر با جبهه اي است که در صدد تغيير فرهنگ شيعه است. زماني که شيعه هنوز دولتي مرکزي نداشت به شکل مبارزه پارتيزاني، و در دوره صفويه و شکل گيري دولت شيعي به شکلي ديگر اين رويارويي ادامه داشته است.
سومين کار انقلابي، آماده ودرصحنه نگه داشتن جامعه شيعي است. نکته مهم اين است که اين مبارزه در دوره معاصر وارد فضاي جديدي شده است؛ دشمن به سطح جديدي از مبارزه روآورده است. در دوران قبل دولت مدرني که همه عرصه هاي حيات زندگي اجتماعي انسان را مديريت کند، نبود؛ قدرتي شکل نگرفته بود که بخواهد يک دهکده واحد جهاني درست کند و همه شئون جامعه جهاني را بر محور يک فرهنگ و يک مکتب سامان دهد. جبهه کفر در اين دوران به دنبال ايجاد يک جامعه يا دهکده جهاني واحد مبتني بر مکتب و فرهنگ مادي واحد است.
برنامه ريزي تمدن غرب براي استحاله ساير تمدن ها
جامعه غربي به دنبال اين بوده است که از مرزهاي خود عبور کرده و در تمدن هاي ديگر نفوذ نمايد. لذا جريان استحاله در مقياس جامعه جهاني را برنامه ريزي نموده و با شدت نفوذ بي سابقه اي دنبال مي کنند. غرب مدرن در دنياي اسلام نفوذ کرده و بسياري از جلوه هاي زندگي ما را مبتني بر فرهنگ خود شکل داده اند؛ اين حرکت با بعضي از محصولات جامعه غربي آغاز و به تحول در حوزه علوم جريان يافت.
در دوره قاجار بعد از شکست درجنگ با روسيه، ابتدا از اروپا سلاح هاي مدرن آوردند اما بعد متوجه شدند که سلاح براي پيروزي کافي نيست، بايد ارتش مدرن ساخته شود، لذا ارتش مدرن و دارالفنون ها آمدند؛ سپس اين توجه پيدا شد که غرب تنها محصولات و مصنوعات نيست،بلکه بايد تحول عميق تري ظهور يابد،که تحول سياسي عصر مشروطه پيش آمد و بعد از جنگ جهاني دوم از سال1324 در ايران بحث برنامه ريزي براي رشد و توسعه شروع شد.
انقلاب اسلامي، نماد مقابله با نفوذ جريان سلطه
انقلاب اسلامي در واقع واکنش عظيم مکتب اهل بيت در مقابل جريان نفوذ و سلطه است، انقلاب در صدد است هويت دنياي اسلام را در مقابل غرب احيا کند. امام(ره) از آغاز سه مرحله را پيش بيني مي کردند؛ مرحله اول ايجاد يک دولت اسلامي در کشور، بعد ايجاد يک بيداري و احياي معنوي در دنياي اسلام و سپس يک بيداري در جهان که به تعبير حضرت امام مقدمه ظهور است.
انقلاب در اين مقياس در مقابل جبهه تمدن مادي صف بندي مي کند؛ تمدني مادي که هدفش سيطره بر جهان و استحاله فرهنگ هاي ديگر در درون خود است. انقلاب اسلامي مأموريتي به اين وسعت دارد؛ و روحانيت تشيع در اين مرحله وارد عرصه جديدي شد. درديدگاه امام(ره) فقيه ولايتش مطلقه است و موضوع ولايت هم جامعه جهاني است. در منشور روحانيت مي فرمايند کفار استراتژي حاکم بر جهان را معين مي کنند، درحالي که مأموريت فقيه حاکم اين است که راهبري جهان را به عهده بگيرد و استراتژي هاي حاکم بر جهان را تعيين نمايد. مسير اين انقلاب هم به تعبير حضرت امام (ره) رسيدن به عصر ظهور است.
رهبر عزيز انقلاب نيز مي گويند اين اقدام پنج مرحله دارد : انقلاب اسلامي، نظام اسلامي، دولت اسلامي، جامعه اسلامي وتمدن اسلامي؛ اگر توانستيم تمدن اسلامي را احيا کنيم فضاي تمدن اسلامي در دنياي معاصر نفوذ مي کند و غلبه فرهنگي اتفاق مي افتد؛ و به تعبير بعضي از متفکرين غربي، فرهنگ اسلام قادراست در جهاز هاضمه خود فرهنگ هاي ديگر را هضم کند.
ضرورت درک عميق حوزه از درگيري هاي حاضر دوجبهه
در اين مسير انقلابي بودن حوزه به اين است که اين ميدان درگيري را درک و احساس کنيم؛ يعني اين مقياس از رودررويي را که امام در جهان ايجاد کردند و انقلاب اسلامي را از يک انقلاب ملي به مرز يک انقلاب اسلامي و جهاني عبور دادند باورکنيم؛ بخواهيم يا نخواهيم اين واقعيت پيش روي ماست! انقلاب اسلامي فضاي جديدي در جهان ايجاد کرده و دو قطبي کمونيسم و سرمايه داري را به دو قطبي اسلام و تمدن مادي غرب تبديل نموده است. امروزه تجزيه و ترکيب و صف بندي هاي درون دنياي اسلام رو به شفاف سازي است. يک طرف جبهه مقاومت و مکتب اهل بيت (ع)است، آن طرف هم جريان نظام سرمايه داري ليبرال دموکراسي و جريان هاي اصلي آن در دنيا و از جمله اسلام آمريکائي درجهان اسلام با دو رويکرد خشن داعشي و سلفي، و يا طرفداران ادبيات توسعه در ترکيه، کشور ما و سايرکشورهاست.
لزوم ارتقاء تفقه ديني متناسب با مقياس تمدن سازي
ما بايد غرب را در فرهنگ اسلامي و تمدن اسلامي استحاله کنيم. حوزه اگر اين درگيري را پذيرفت مأموريت هاي خود را حول اين محور قرار مي دهد.در اين صورت مقياس پژوهش، آموزش و تبليغ به اين مقياس ارتقاء پيدا مي کند. يعني درميدان فقه، کلام، اعتقادات، فلسفه، حکمت، اخلاق و عرفان در مقياس ايجاد دولت اسلامي، جامعه اسلامي و تمدن اسلامي تفقه خواهدکرد.براي نيل به تمدن اسلامي به عقلانيتي نيازمنديم که شامل تمامي علوم به همراه دستگاه هاي برنامه ريزي و دانش برنامه ريزي به محوريت فرهنگِ مذهب است. تفقه ديني بايد محور عقلانيت اجتماعي قرار گيرد تا براين اساس تمدن اسلامي ساخته شود.
لازمه عدم ورود به مقياس تمدني جديد
کلام، عرفان و فقه ما استواري بي نظيري دارد و به تعبير بزرگان، بتون آرمه اي است که به راحتي قابل تخريب نيست. دستگاهي است که در آن تعبد به دين، اصل است، اما در عين حال محدوديت هايي هم دارد. حوزه بايد در علم کلام، فقه، اخلاق و عرفان وارد مقياسي از پژوهش شود که بتواند مسائل تمدني را راهبري کند؛ و الا به لحاظ موضوع کارش از انقلاب فاصله خواهد گرفت؛ نمي تواند در اين مقياس حلقه اتصال جامعه شيعه به امام باشد. و نمي تواند حرکت رو به پيش جامعه جهاني به سمت عصر ظهور را راهبري کند. امروزه ظرفيت تبليغي، آموزشي و پژوهشي ما اين نيست. معارف سنتي ما متقن است و نسبت به گذشته ها جوابگو بوده و پاسخ مکاتب رقيب را داده است؛ حوزه انقلابي متناسب با درگيريهاي دوران، يک جامعه اقليت را حفظ کرده، سامان داده، پيش برده و به يک جامعه فعال تبديل کرده است؛ و دراين مسير نه فقهش در مذاهب ديگر منحل شده، نه کلامش ونه عرفانش؛ بلکه از دوران امام صادق (ع) در مکاتب ديگر اثر گذاشته است.
تشيع نسبت به جريانات جهاني هم منفعل نبوده است؛ از گذشته با تفکر يونان، تفکر غرب، و آنچه وارد دنياي اسلام شده درگيربوده است. در دوران مأمون جريان هاي تفکر ديگري را آوردند اما جامعه تشيع توانست خودش را حفظ کند اين همان انقلابي بودن است.
تحرک فرهنگي تنها جامعه ساز نخواهد بود
رفتار انقلابي حوزه شيعه استمرارداشته، به لحاظ فرهنگي فعال بوده به لحاظ مرزبندي هاي سياسي جامعه شيعه را ازاستحاله حفظ کرده، بلکه سازندگي داشته، اقدامات جدي سياسي داشته، وقتي جريان صفويه شکل گرفت واقعا روحانيت شيعه فعال برخورد کرده است؛ کسي خيال کند آن دوران ميبايست مقابل دولت پادشاهي شيعي ايستاد و انقلاب کرد، فلسفه تاريخ نمي داند! يعني متوجه نيست که وقايع در دوران خاص خودشان شکل مي گيرند؛ اصلا اين امکان در آن دوران نبود. امکان حکومت در مقياس ولايت فقيه مربوط به آن دوران نبوده، علماي شيعه واقعاً انقلابي برخورد مي کردند، منتها انقلابي بودن در دوران گوناگون متفاوت است. جامعه شيعه را پيش بردند، جامعه
شيعه در دولت عثماني يا دولت
بني عباس منحل نشد؛ در فلسفه و تفکر غرب منحل نشد؛ با اين که هجوم دانش هاي توليد شده درغرب به خصوص يونان به دنياي اسلام شديد بوده ولي تشيع به ويژه حوزه آن منفعل نشده است.
ما در مقابل کلام، عرفان و فقه اهل سنت منفعل نبوديم اين انقلابي گري است. لذا جامعه شيعه هميشه رو به پيش و فعال بوده است. من از دوران غيبت مي گويم قبل از غيبت که هدايت مستقيم تر معصومين (ع)و شبکه وکالت بوده بحث ديگري است. از دوران غيبت که "فقها" به بيان امام و انگشت اشارت امام عليه السلام محور شدند سخن ميگويم؛ واقعاً در دوران فقاهت، شيعه جريان فعال بوده و فقط مبارزه منفي نکرده است.
نفوذ تمدن غرب و مسئوليت حوزه انقلابي
در دوران حاضر نيز همينطور است؛ تفکر غربي مي خواهد ما را در خودش منحل کند؛ دنبال استحاله است. تمدن غرب واقعاً هجوم آورده، نرم افزارها و سخت افزارهايش را ساخته وکامل هم کرده است؛ تمدن مادي بعد از رنسانس ايدئولوژي خودش را کاملاً تبيين کرده، بعد فلسفه هايش را ساخته و با انقلاب علمي، دانش مدرن را پايه گذاشته و بر اساس آن انقلاب صنعتي کرده است؛ فناوري هاي مدرن، صنعت و تکنولوژي مدرن و ساختارهاي مدرن، بعد تلاش کرده در جهان نفوذ کندو يک دهکده واحد ايجاد نمايد؛ حوزه اي انقلابي است که جلوي اين نفوذ را بگيرد.
ما الان حکومت داريم، قدرت داريم؛ قدرتمان هم اثرگذار بر جامعه جهاني است، از مرزهاي خودمان عبور کرده ايم، حکومت ما اقتدار سياسي دارد، اقتدار فرهنگي داريم، فرهنگ اسلام از نو سر برداشته و احياء شده و به جرياني تمدني مقابل تمدن غرب تبديل شده است؛ برخورد تمدن ها حرف ما نيست، حرف آنهاست. پس در اين حوزه انقلابي يعني حوزه اي که در پژوهش، آموزش و تبليغ مقياس کارش مقياس حرکت پيش رونده مکتب اهل بيت به سمت ظهور باشد، آن هم در دنياي امروز، با توجه به مقياسي که غرب برنامه ريزي مي کند، که حاکميتي براي همه شئون حيات بر محور يک مکتب است، و به دنبال فرهنگ واحد، دين واحد و يک کدخداي واحد آست، انقلابي گري يعني مقابل اين جريان استقامت کردن و عبور دادن دنياي تشيع به سمت به دست گرفتن جريان قدرت در اين مقياس است.
بيان امام در منشور روحانيت را ببينيد، مي فرمايند روحانيت بايد نبض زمان در دستش باشد پاسخگويي به مسائل مستحدثه کافي نيست. رهبريِ حوادث کند، نه اين که آنها يک مسئله سياسي خرد يا کلان درست کنند، آن وقت ما مجبور بشويم به گونه اي آن راحل و فصل کنيم؛ ما بايد نبض زمان را در دست داشته باشيم.
حوزه انقلابي يعني حوزه اي که نبض حوادث آينده منطقه و جهان را رقم مي زند. نه اين که ديگران حادثه ها را رقم مي زنند اين مي ايستد، جبهه مي گيرد و پاسخ مي دهد. بگذاريم آنها نظام جهان را تعريف کنند بعد ما ببينيم با فقه بايد چکارش کرد ؟
حوزه انقلابي يعني حوزه اي که طرحي مي دهد براي اين که نظام پولي اسلام، جايگزين نظام مالي سرمايه داري بشود؛ نظام ولايي اسلام جايگزين دموکراسي بشود و امثال آن. حوزه انقلابي يعني حوزه اي که در اين مقياس پژوهش مي کند در اين مقياس پژوهشگر مي پروراند. آموزششان مي دهدو بعد هم در همين مقياس اسلام را ابلاغ مي کند. ابلاغ هم تنها ابلاغ به بدنه عمومي جامعه نيست، بخشي از مأموريت حوزه همکاري پژوهشي با دستگاه هاي علمي براي توليد علم ديني است؛ بخشي همکاري براي ايجاد برنامه ريزي اسلامي يا به تعبيري الگوي پيشرفت اسلامي است؛ بخشي همکاري براي توليد دانش اسلامي، حداقل علوم انساني اسلامي است؛ اينها مأموريت هاي حوزه است حوزه اي که در اين مقياس پژوهش نکند نمي تواند انقلابي بماند.
حوزه اي که احساس نکند که وارد درگيري عظيم جديدي شده و اين احساس به موضوع کار تبديل نشود نمي تواند انقلابي بماند؛ حوزه اي که واحد مطالعه اش ايجاد تمدن نيست نمي تواند انقلابي بماند،صف خودش را جدا مي کند. و در اين صورت انقلاب اسلامي هم نمي تواند ادامه پيدا کند. اسلاميت انقلاب به اين است که رفتار انقلابي متصل به فرهنگ اسلام شود و نقطه اتصال منطقيش حوزه است. حوزه است که مي تواند با تفقه دقيق، برنامه ريزي حکومت را طراحي کند ؛حکومت جديدي را تعريف کند. آيا دولت اسلامي همين دولتي است که براساس مثلاً تحليل منتسکيو قوه مقننه و مجريه و قضائيه هم عرض دارد؟ ساختار کلان قواي اسلامي چيست؟ همين که الان در قانون اساسي است کافي است؟ در مرحله بعد دولت اسلامي دولتي است که سي تا وزارتخانه دارد و مثل دولت هاي مدرن غربي کشوررا اداره مي کند يا نه، ساختار اجتماعي دولت اسلامي اصلا متفاوت است؛ ساختار قدرتش متفاوت است. اين را اگر حوزه نگويد چه کسي بايد بگويد؟!
ورود به مسائل اصلي انقلاب عامل حيات حوزه انقلابي
بحثي در خود غرب هم مطرح است که آيا همه جا بايد دولت مدرن باشد، يا دولت هاي عشيره اي و قبيله اي درشرايطي بهتر کارمي کنند؟ آنها گاهي مي گويند خيال نکنيد آن دولت هاي کوچک ظرفيت هايش کمتر از ظرفيت هاي دولت مدرن است. حوزه اگر با همان دقت و وسواسي وارد اين عرصه ها نشود، طبيعي است که پاسخگوي نيازهاي انقلاب اسلامي در مقياس ايجاد دولت اسلامي، جامعه اسلامي وتمدن اسلامي نخواهد بود و قهراً منزوي خواهد شد. و در قدم بعد يا انقلاب اسلامي مجبور به ايجاد دستگاه موازي خواهد بود و يا در دولت سازي، جامعه سازي و تمدن سازي از ادامه راه ناتوان شده، تحت تأثير ادبيات مدرن قرار مي گيرد.
بنابراين اگر انقلاب اسلامي بخواهد به عنوان يک حرکت رو به پيش براي ايجاد يک تمدن اسلامي و بعد استحاله فرهنگ مادي غرب در درون تمدن اسلامي اقدام کند بايد رابطه بين اسلاميت و تمدن و جامعه و دولت اسلامي منطقاً حل شود که اين کار حوزه هاي علميه و شرط انقلابي ماندن حوزه و حکومت است.
حجت الاسلام والمسلمین نظافت در بخش یادداشت روز روزنامه خراسان نوشت:
افضل اعمال در دوران غیبت،انتظار فرج است. در روایت داریم اگر کسی بمیرد در حالتی که منتظر است مثل کسی است که در خیمه امام زمان(عج) و همراه امام است. اما آنچه در مورد انتظار مطرح است انتظار فرج است؛ فرج یعنی گشایش. گشایش چه کسی و چه چیزی؟
اگر برداشتمان این است که ما می خواهیم مشکلات شخصی مان حل شود این آن انتظاری که ثواب دارد نیست و صرفا انتظاری طبیعی است و همه بشر هم این حالت را دارند. انتظار امام زمان(عج) مربوط به آدمهای عادی نیست؛ بلکه انتظار آدمهای با معرفتی است که به حد زندگی مادی و حیوانی قانع نیستند. یعنی حتی اگر در زندگی تمام مشکلاتشان مرتفع بشود باز هم منتظر امام زمان اند. آنهایی که انتظارشان خلاصه شده که آقا بیاید و مشکلات شخصی شان را حل کند اینها وقتی مشکلاتشان حل شود دیگر منتظر نخواهند بود وخلاء را حس نمی کنند. اما اگر کسی سطح نیازهایی که در درونش هست فراتر از نیازهایی که آدمهای عادی دارند باشد آن زمان است که حالت انتظار در او شکل می گیرد.
اگر بگوییم مراد از فرج، فرج امام زمان(عج) است باید دید حضرت مشکلش چیست؟ ایشان غصه کل بشریت را دارند. رسالتشان وماموریتشان هدایت آدمها، مبارزه با ظلم، جهت دهی انسانها به سمت برپایی عدالت و احیای ارزش هاست. یعنی جامعه ای درست شود که در آنجا انسانیت شکوفا شود و راحتتر به سمت خدا حرکت کنند. اگر کسی منتظر امام زمان باشد کارش می شود افضل الاعمال و البته کار بسیار سختی است أَفْضَلُالْأَعْمَالِأَحْمَزُهَا.برخی گمان می کنند انتظار صرفا یک حس و یک حال است و صبح جمعه اشکی بریزند، نه این انتظار نیست. انتظار یک عمل است؛ کسی که میهمان دعوت کرده اگر اعمال وکارهای مربوطه را آماده نکرده باشد واقعا منتظر نیست و دوست دارد حتی میهمان دیرتر بیاید. اما اگر غذایش آماده باشد و تمام کارهایش را کرده مدام می گوید چرا میهمان دیر آمد؟ پس به نظرم مهمترین وظیفه منتظر این است که با خودش روشن کند که آیا می خواهم منتظر باشم یا نه؟
نکته دیگر اینکه انتظار مراحلی دارد. کسی که منتظر است باید پرهیز کند که با طاغوت شریک باشد و مؤید طاغوت در عرصه های گوناگون باشد. شما می بینید افرادی الان هستند و ادعا می کنند منتظر امام زمان هستند اما نمادهای طاغوت در دنیای حاضر از وجود این افراد احساس خطر نمی کند. چرا؟ چون اینها به نوعی آنها را تایید می کنند. اگر منتظر هستیم باید به نوعی در تمام حوزه های فرهنگی سیاسی اقتصادی بادستگاه طاغوت درگیر شویم. گام بعدی این است که آرام آرام باید برای آقا زمینه سازی کرد که ایشان بیاید، چرا که آقا محتاج یار است. اللهم اجعلنا من أنصاره.
بنابراین کسی که منتظر امام عصر هست به فکر نصرت ایشان هم هست. منتظر یک مومن عادی نیست که نسبت به جبهه حق بی غیرت باشد. انتظار گاهی صرفا در حد ادعاست و پای کار که می رسد می بینید پا پس می کشند و جا می زنند. در قرآن آمده که اهل کتاب منتظر آمدن پیامبر(ص) بودند حتی در برابر کفار می گفتند پیامبر موعود بیاید ما به وسیله او بر شما پیروز می شویم. یعنی اصلا به دنبال فتح بودند. قرآن می فرماید وقتی پیامبر(ص) آمد و بعدهم که شناختند و یقین هم کردند که او پیامبر است به او کفر ورزیدند.کٰانُوامِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّٰاجٰاءَهُمْ مٰاعَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ (البقرة، 89)چرا؟به خاطر نفسانیت و دنیا طلبی.أَفَکُلَّمٰاجٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰالاٰ تَهْوىٰ أَنْفُسُکُمُ اِسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاًکَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ (البقرة، 87)
ما در تاریخ نمونه های افرادی که مدعی انتظار بودند اما در مقام عمل و آزمایش پای کار نبودند فراوان داریم. نمونه دیگر داستان طالوت و جالوت است.سرانی از بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند برای ما پادشاه و فرماندهی تعیین کن تا در راه خدا بجنگیم. پیامبرشان گفت:قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُم ُاَلْقِتٰال ألاّ ٰتُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰالَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اَللهِ وَ قَدأُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا (البقرة، 246)
پیامبرشان گفت: آیااحتمال نمیدهید،
اگرجنگ برشمامقرّرولازم شود،جنگ نکنید [وسربه نافرمانی بزنید؟] گفتند: ماراچه هدف ومرادی است که درراه خدا جنگ نکنیم درحالی که ازمیان خانه ها وفرزندانمان بیرون رانده شده ایم؟! فَلَمّٰاکُتِبَ عَلَیْهِمُ اَ لْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلا ّٰقَلِیلاًمِنْهُمْ.
اینها مدعی جنگ بودند اما هنگام وجوب جنگ همه جز اندکی سرباز زدند.
با ادعا کار درست نمی شود،
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد.
اینهایی که امام حسین (ع) را دعوت کردند مشکلشان این بود که منتظر واقعی نبودند؛ زیرا امام را دعوت کردند و به حسب ظاهر منتظر بودند اما وقتی که آقا آمد همه زیر ادعایشان زدند و جمعیت اندکی ماندند. پس ما قبل از اینکه انتظار ادعایی داشته باشیم خودمان را آماده کنیم و سعی کنیم انتظار واقعی داشته باشیم و راهش این است که انسان واقعا از صمیم دل کمبود حضرت را حس کند.حال در دوران غیبت چه کنیم؟
بایدانتظار را تمرین کنیم، صفات منتظر را بشناسیم. منتظر کسی است که به فضای موجود قانع نیست، ناراضی است و البته امیدوار است و می داند که باطل یک مدتی جولان می دهد و باطل کف روی آب است. اگر کسی از هیمنه مستکبران می ترسد و ناامید است و می گوید کاری نمی شود کرد این منتظر نیست.منتظر بی غیرت و بی تفاوت نیست و ارزش ها را زنده نگه می دارد.منتظر همدرد با امام خودش است. اگر امام زمان(عج) غصه فقرا و جاهلان و ستم کشیدگان را می خورد باید همدرد او باشد.
نمی شود غصه امام را نداشت و ادعا کرد که من منتظرم!در دوران غیبت، انتظار تمرین ولایت پذیری است،باید تمرین کنیم تحمل پیروی از ولایت فقیه را به ویژه در مواردی که امر او با امیال ما سازگاری ندارد کسانی که نمی توانند فقیه را تحمل کنند، امام زمان(ع) را قطعاً برنمی تابند. إِنَ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ الله قَلْبَهُ لِلْإِیمَان (نهج البلاغه)
عباس حاجينجاري در بخش یادداشت روز روزنامه جوان نوشت:
مصائبي را كه امروز جهان اسلام دچار آن شده و برخي از كشورهاي اسلامي نظير ليبي، يمن و... متأثر از اين شرايط حتي به مرحله حذف از جغرافياي جهان نزديك شدهاند، اگرچه محصول راهبردهاي كلان نظام سلطه براي درگيرسازي كشورهاي مسلمان با هم از يكسو با هدف مهار حركت بيداري اسلامي و از سوي ديگر با هدف تأمين امنيت رژيم صهيونيستي صورت گرفته است، اما ترديدي نميتوان داشت كه منفعتطلبي و حماقتهاي برخي سران اين كشورها و افراطگريها و تندروي بعضي از گروههاي مدعي اسلامخواهي در ايجاد اين شرايط نقش اساسي ايفا ميكنند.
بعد از اوجگيري نهضت انقلاب اسلامي ايران و گسترش امواج آن در ديگر كشورهاي اسلامي كه به اوجگيري نهضت مقاومت مردم لبنان و فلسطين و شكستهاي پيدرپي رژيم صهيونيستي انجاميد، امريكاييها نااميد از مقابله مستقيم با اين حركت كه به الگو شدن جريانهاي مقاومت نظير حزبالله، حماس و جهاد اسلامي منجر شده بود، چاره را تنها در خلق جريانهاي موازي و درگير ساختن آنها با نيروهاي اصيل مقاومت ديدند تا از آن طريق به جاي مقابله مستقيم كه طبعاً هزينههاي مادي، انساني و اعتباري زيادي براي آنها ايجاد كرد، مهار حركتهاي انقلابي و اسلامي را با سوءاستفاده از ظرفيتهاي موجود جهان اسلام و حكومتهاي متزلزلي كه خود بيش از قدرتهاي سلطه، از رشد بيداري اسلامي نگران بودند نيابتاً به گروههاي دستساختهاي محول كنند كه در عين ادعاي اسلامخواهي به جاي مقابله با نظام سلطه، جنگ را به درون جهان اسلام منتقل كرده و در عين ايجاد فراغت براي قدرتهاي سلطه و رژيم صهيونيستي، حركتهاي ناب اسلامي را نيز در نقطه كانوني خود مهار كنند.
در 17 فوريه سال 2015 وسلي كلارك از ژنرالهاي بازنشسته ارتش امريكا و فرمانده ارشد نيروهاي پيمان آتلانتيك شمالي(ناتو) بين سالهاي 1997تا2000 ميلادي در گفتوگويي با سيانان با افتخار از راهبرد امريكاييها از ايجاد گروه افراطي داعش و با هدف مقابله با حزبالله سخن به ميان آورده و ميگويد: ما داعش را از طريق تأمين مالي دوستان و متحدان خود آماده و مجهز كرديم. كلارك ميافزايد: پس از آن هزينههاي زياد تبليغاتي نيز براي تخريب وجهه حزبالله و از سوي ديگر بزرگنمايي قدرت داعش هزينه شد.
اعتراف كلارك را نيز چندي پيش از او خانم كلينتون در كتاب خاطراتش در مورد راهبرد امريكا درباره ايجاد و به رسميت شناختن اين گروه افراطي تأكيد كرده و يادآور شده بود كه من به 112 كشور جهان سفر كرده و با برخي دوستان توافق شده بود تا به محض تأسيس داعش اين گروه به رسميت شناخته شود.
مقام معظم رهبري در ديدار روز چهارشنبه خود با قاريان و حافظان برتر شركتكننده در مسابقات بينالمللي قرآن كريم با رمزگشايي از اين راهبرد نظام سلطه و آتشي كه متأثر از آن بر جان جهان اسلام افكندهاند، علما، نخبگان جهان اسلام را به جهاد روشنگري نسبت به اين راهبرد نظام سلطه فراخوانده و يادآور ميشوند كه ظهور گروههاي تروريستي تكفيري در منطقه نتيجه فقدان روشنگري است و امروز وظيفه امت اسلامي مبارزه با اين است. ايشان با اشاره به نقش بعضي از دولتهاي اسلامي كه با خيانت به ملتهاي خودشان و جهان اسلام زمينه نفوذ طاغوت اعظم يعني رژيم استكباري ايالات متحده را فراهم و جهان اسلام را درگير اين چالش كردهاند، يادآور ميشوند كه در شرايط كنوني وظيفه علما، روشنفكران و تحصيلكردههاي جهان اسلام و همه كساني كه منبر دارند؛ مبارزه براي روشنگري است و اين روشنگري جهاد است، جهاد فقط شمشير گرفتن و جنگ كردن در ميدان قتال نيست، جهاد شامل جهاد فكري، جهاد علمي، جهاد تبييني و تبليغي و جهاد مالي است.
ايشان سپس تأكيد ميكنند كه امروز به خاطر اينكه فريضه تبيين را ما درست انجام ندادهايم، يك عده دچار گمراهياند و به خيال اينكه براي اسلام دارند كار ميكنند عليه اسلام كار ميكنند. اين گروههاي تروريستي در منطقه ما كه امنيت را از ملتهاي مسلمان سلب كردهاند، آسايش را از ملتهاي مسلمان گرفتهاند به جاي دشمن اينها دارند با مسلمانان ميجنگند. اين گروههاي تكفيري گروههاي نزديك به وهابيها كساني هستند كه زحمت دشمن را اينها برعهده گرفتهاند. آن كاري كه دشمن ميخواهد بكند، اينها دارند براي او انجام ميدهند. بين مسلمان ها اختلاف ايجاد كردهاند، وقتي مسلمانها با هم سرگرم جنگ شدند، قضيه فلسطين فراموش ميشود كما اينكه دارند قضيه فلسطين را به فراموشي ميسپارند.
آنچه كه اهميت روشنگري را در شرايط كنوني بيشتر ميكند اين است كه تمام ظرفيتهاي ديپلماسي و رسانهاي قدرتهاي استكباري اين روزها در خدمت حكومتهاي مرتجع منطقه براي سياهنمايي عليه ايران اسلامي و نيروهاي جبهه مقاومت قرار گرفته و در نقطه مقابل رسانههاي حامي جبهه مقاومت روز به روز محدودتر شده و از ظرفيتهاي آنها كاسته ميشود.
احمد غلامی در سرمقاله امروز روزنامه شرق نوشت:
هجده سال از روزی که اتفاقی با حدادعادل دیدار کردم میگذرد. روزی که در اتاق کنفرانس فرهنگستان زبان و ادب فارسي تنها نشسته بود، مرا پذیرفت و از سر کنجکاوی پرسید: «چه کسی برنده انتخابات است؟»
روزهای پیش از دوم خرداد بود و معلوم است پاسخ آدم یکلاقبایی که برای رساندن مجله تازهمنتشرشدهاش بهدست ابوالحسن نجفی و بهاءالدین خرمشاهی گذرش به فرهنگستان افتاده، چه میتوانست باشد. نتوانستم شعفم را از اینکه جدی گرفته شده بودم پنهان کنم و با شور، پاسخی از سر شوق دادم. حدادعادل لبخندی زد و البته حرفم را تأیید نکرد. تهی از امید از آنجا بیرون زدم. فرصت مغتنم دیداری را از دست دادم که بعید بود دوباره تکرار شود.
پدرم میگفت ما زاده شکستیم. حق داشت، در زندگی خصوصیاش دست روی هرکس گذاشته بود توزرد از آب درآمده بود و در زندگی سیاسیاش هرکس را برگزیده بود، طرف شکست خورده یا به زندان رفته بود. میگفت نام فامیلیمان که آن را به یدک میکشیم خودش مظهر نوعی شکست است. پدرم در تظاهرات انقلاب شرکت نمیکرد.
اعتقادی راسخ داشت که پایش را توی خیابان بگذارد و از پی جماعت برود، انقلاب شکست خواهد خورد. با این باور در انقلاب شرکت نکرد و انقلاب پیروز شد و این پیروزی، اولین پیروزی زندگیاش بود که با حذف ادغامی رخ داده بود؛ یعنی خودش را که مبتلا به «نحوست سیاسی» بود از انقلاب حذف کرد تا در پیروزیِ محققشده مردم ادغام شود. البته بعد از پیروزی، او خیلی زود این باور خرافیاش را از دست داد و چنان درباره حوادث انقلاب داستانسرایی کرد که اگر ما نمیدانستیم یکبار هم پایش را از خانه بیرون نگذاشته، داستانهایش را باور میکردیم.
اما این اصلا مهم نبود. مهم این بود که از بخت بدِ انتخابات دوم خرداد، او دیگر به نحوست سیاسیاش اعتقادی نداشت و فکر میکرد با پیروزی محشور شده است و تحقق هر پیروزی را خواست و اراده مردم میدانست و میگفت خودش هم یکی از این مردم است. اما ما که نحوست سیاسی پدر را فراموش نکرده بودیم، نگران پیروزی در انتخابات دوم خرداد بودیم، آنهم به یک دلیل ساده که پدر مخالف سرسخت ناطقنوری بود و او را ادامهدهنده راه هاشمیرفسنجانی میدانست که بهگمانش کشور را به بنبست رسانده بود.
او آنقدر به سیاستهای دولت هاشمی انتقاد میکرد که ناطقنوری را فراموش میکردیم. این هم مهم نبود. مهم این بود که او اعتقاد داشت چشم مردم دیگر به وضعیت تحملناپذیر باز شده و میگفت ساختن جهانی دیگر در دل همین جهان ممکن است و این حرف با زبان بیزبانی یعنی طرفداری از «سیاست ناب»، در برابر طرفداری حدادعادل از «سیاست بهمثابه سیاست» (ناطقنوری). هرقدر آگاهی حدادعادل قابلفهم بود، شورِ پدر غیرمنطقی، نامتحمل و دور از دسترس بود.
با یادآوری نحوست سیاسیاش که چون امر سیاسی کارآمد بود، خواستیم تا پایش را از انتخابات کنار بکشد و همچون گذشته با حذف خودش در پیروزی ادغام شود. اما زیر بار نرفت که نرفت. او جنگی علیه خودش تدارک میدید. جنگ خود با خود. جنگ خود با اقبالش، با گذشتهاش، با زندگیاش که پر از شکست بود.
او اینک بیش از آنکه واهمه شکست یا رؤیای پیروزی در سر داشته باشد، بهدنبال خودش میگشت. بارها این جمله را میگفت: «اینبار دیگر فرق میکند!» اما هیچوقت نگفت اینبار با دفعههای قبل چه فرقی دارد. بیشتر فکر میکردیم دلش میخواهد لکههای آن نحوست سیاسی را که سالها دامنگیرش بود پاک کند، تا با خیال راحت در گور دراز بکشد و بمیرد.
اما وقتی ناطقنوری شکست خورد، فهمیدم اصلا چنین قصدی نداشته و ندارد و تازه این اول کار است. او چنان در پیروزی بهدستآمده اغراق میکرد که انگار هر بيست میلیون رأی با همکاری او به صندوق ریخته شده است. با جدیت میگفت: «دیدید با صندوق رأی ميتوان غوغا کرد!» یکپا بچه شده بود و با بچههای همسنوسال خودش دوم خرداد را از چنگمان درآورده بود. در اوج پیروزی احساس شکست میکردم. اگر به ناطقنوری رأی داده بودم، دستکم حدادعادل را از دست نمیدادم.
باید همانجا قاطعانه میگفتم: «به ناطقنوری رأی میدهم!» این سیاست بهمثابه سیاست (منفعت) بود. پدرم گفت: «پسرم!» جوابش را ندادم. ديگر حوصلهام از تحلیلهای سیاسیاش که بخشی از آن حرفهای خودم بود سر رفته بود. باز با ناراحتی گفت: «پسرم!» گفتم: «بله!» گفت: «چرا عقبعقب میروی؟» گفتم: «چی!» گفت: «چرا عقبعقب میروی؟» گفتم: «چرا؟» جوابم را نداد. از دستش شاکی شدم. او با غلبه بر نحوست سیاسیاش انگار خودش را به رخ ما میکشید و میخواست بفهماند بعضیها بعد از پیروزی مرتجع میشوند.
چون چیز زیادی گیرشان نیامده است یا منفعتی را از دست دادهاند. در پیروزی دوم خرداد چیزی نصیب پدرم نشد، جز اخبار ساعت هشت شب که با علاقه آن را دنبال میکرد و در فرازوفرود دولت اصلاحات احوالش بین خشم، بیم، امید و شادی در نوسان بود. او با غلبه بر نحوست سیاسیاش دوم خردادی شده بود و این فرق او بود با خیلیها که آن روزها اصلاحطلب شده بودند. او بهشکلی شهودی به تغییر باور داشت. تغییر در هرچه که میخواهد او را به عقب ببرد یا ببرد به گذشتهاش! از همینجا راهش از اصلاحطلبان جدا شد. اصلاحطلبی برایش مترادف بود با تئوری و آگاهی که با آن میشد به قدرت رسید، اصلاح و تغییر ایجاد کرد. اما او دنبال چیزی بیشتر بود و تا آخر عمر به هر دری زد که روحش را با روح زمانه اغنا کند، تا با کیف بمیرد. اتفاقی که بهندرت در طول تاریخ پیش میآید و دوم خرداد یکی از آنها بود. او با کیف مرد.
محمود ميرلوحي فعال سياسي در سرمقاله امروز روزنامه اعتماد نوشت:
از همان روزي كه دور دوم انتخابات به پايان رسيد بحث رياست مجلس تبديل به يكي از بحثهاي مهم شد. هر دو گروه اصلاحطلب و اصولگرا بر اين باورند كه اكثريت كرسيهاي مجلس را از آن خود كردهاند و طبيعي است كه براي رياست مجلس وارد ميدان رقابت شوند.
فارغ از اينكه رياست مجلس به كدام يك از اين دو جناح خواهد رسيد مسالهاي وجود دارد كه نبايد از آن چشمپوشي كرد؛ مسالهاي كه ارتباط مستقيم با كساني دارد كه اين مجلس را در هفتم اسفند و همچنين دور دوم انتخابات رقم زدند.
مردم تصميم گرفتند و آن را عملي كردند و بر پايه همان تصميم بود كه ٧٠ درصد تركيب مجلس تغيير كرد، در واقع راي مردم در انتخابات اخير راي به تغيير بود. يكي از راههايي كه در ابتداي تشكيل مجلس دهم ميتوان در پيش گرفت تا نتيجه راي و تصميم مردم را به نمايش گذاشت در تعيين رياست و هيات رييسه پارلمان خواهد بود. نمايندگان بايد كمر همت ببندند تا ساختار مديريت و هياترييسه مجلس تركيبي كارآمد و توانمند به خود ببيند.
با وجود هيات رييسهاي با ظرفيت ميتوان اميدوار بود همه ظرفيتهاي مجلس فعال شود تا زمينهاي را فراهم آورد كه مجلس بار ديگر به راس امور بازگردد و نماد فضيلتهاي ملت شود. اين مساله ميتواند يكي از اهداف همه نمايندگان ملت فارغ از جناح سياسي باشد. فراموش نكنيم كه چرا تركيب مجلس در اين انتخابات به طور بيسابقهاي تغيير كرد، مردم از دعواهاي مجلس خسته شده بودند و خانه ملت به جاي اينكه محلي براي مطرح كردن خواستهاي كلان مردم و كشور باشد تبديل به محل تسويهحسابهاي جناحي و گروهي شده بود و اين مساله مهمترين نكتهاي است كه مجلس دهم بايد از آن برحذر بماند. اين مسير وحدت و همدلي دو جريان اصلي حاضر در مجلس يعني اصلاحطلب و اصولگرا را ميطلبد.
اين دو جريان با تعامل و همكاري سازنده در قامت نمايندگان ملت ايران ميتوانند فارغ از زاويهبنديهاي سياسي به كمك دولت بشتابند تا دولت بتواند سياستهايش را در حوزه بينالملل و همچنين حوزه سياست داخلي و به ويژه در زمينه اقتصادي اجرايي كند. پيام هفتم اسفند هم جز اين نبوده و مردم با انتخابشان مجلسي را روي كار آوردند كه به جاي سنگاندازي در مسير ناهموار دولت به ياري او بشتابند تا برنامههايش را عملي كند.
در بخش سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی می خوانید:
انتظار قیام یک مصلح کل که با برقراری حکومت واحد جهانی سراسر کره زمین را پر از عدل و داد کند، مورد اتفاق تمام ادیان توحیدی و حتی آئینهای غیرتوحیدی است. همین اتفاق نظر نشانه خوبی برای اصالت اعتقاد به این موضوع است هر چند ما که اعتقادمان به سرچشمه وحی متصل است، بدون این اتفاق نظر هم در اعتقاد خود استواریم.
درباره کار بزرگی که این مصلح کل انجام خواهد داد، قبل از آنکه امکانات ارتباطی گسترده امروزی در اختیار انسان قرار بگیرد تردیدهائی وجود داشت، اما امروز که معلوم شده انسان میتواند بطور مستقیم و بدون فوت وقت از هر نقطه کره زمین با نقطه دیگر هر قدر هم که دور باشد ارتباط صوتی و تصویری داشته باشد، دیگر جائی برای این تردید باقی نمانده است. بدین ترتیب، علاوه بر اصل وجود مصلح کل، درباره کار بزرگی که او خواهد کرد نیز ابهامی وجود ندارد.
اختلاف نظر درباره جزئیات، هر چند در جای خود بسیار مهم است ولی در اصل موضوع تفاوتی ایجاد نمیکند. اینکه پیروان تمام ادیان توحیدی و آئینهای غیرتوحیدی در انتظار مصلحی باشند که جهان آشفته و پر از فساد و ظلم را با تشکیل حکومت واحد جهانی و برقراری عدالت، به سرنوشت مثبت میرساند، مقوله بسیار مهمی است که باید قدر آن را دانست و از مواهب آن برخوردار شد.
ما شیعیان و به ویژه ما ایرانیان، به دلیل برخورداری از نظام اسلامی مبتنی بر تعالیم اهل بیت علیهم السلام که مهدویت از مهمترین محورهای آنست، باید بیش از دیگران برای برخوردار ساختن جامعه و جهان از مواهب اتفاق نظر پیروان ادیان و آئینها درباره اعتقاد به مصلح کل که خواهد آمد و حکومت واحد جهانی مبتنی بر عدالت که تشکیل خواهد داد تلاش نمائیم. مطالعه ادیان، مذاهب و آئینها به روشنی نشان میدهد نسبت ما با فرهنگ مهدویت در اعتقادات و نظریهپردازی بسیار بیشتر از دیگران است. به همین جهت این انتظار از ما وجود دارد که سهم بیشتری در ترویج فرهنگ مهدویت و فراهم ساختن زمینه ظهور داشته باشیم.
جامعه ایرانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با مشکلاتی در زمینه ترویج فرهنگ مهدویت مواجه بود که نفوذ فرقه ضاله و استعمار ساخته بهائیت در دربار پهلوی و سیطره بر بسیاری از مجاری امور یکی از آنها بود. مشکل بزرگ تر، وجود انجمن حجتیه بود که به بهانه مبارزه با بهائیت، اصل اعتقاد به امام زمان علیه السلام و انتظار فرج که با جهاد و مبارزه سیاسی علیه طواغیت همراه است را کنار میگذاشت و عدم دخالت در سیاست و بیتفاوتی در برابر مظالم رژیم پهلوی و قدرتهای استعماری را ترویج میکرد. در آن فضا، نیروهای انقلابی ناچار بودند از یکطرف با رژیم طاغوت و اربابانش مبارزه کنند و از طرف دیگر با موانعی همچون انجمن حجتیه درگیر باشند. وجود چنین موانعی بود که مبارزه را بسیار دشوار میکرد و امام خمینی از همین قبیل موانع شکوههای بسیار داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، انجمن حجتیه و بهائیت هر دو منزوی شدند ولی از پا ننشستند بلکه به صورت زیر زمینی به عملیات خود ادامه دادند. بهائیت، با حمایتهای مالی، سیاسی و تبلیغاتی قدرتهای خارجی و رژیم صهیونیستی اکنون در داخل کشور فعال است و انجمن حجتیه نیز باز هم به بهانه فعال بودن بهائیت، خود را برای به صحنه آمدن محق میپندارد. مهمتر اینکه عناصر انجمن حجتیه تلاش میکنند در ارکان نظام نفوذ کنند و روحیه انقلابی را از مردم بگیرند.
با قطع نظر از این موانع و مشکلات، در اردوگاه مذهبی ما نیز رفتارهائی وجود دارد و سخنانی گفته میشود که با فرهنگ مهدویت هیچ نسبتی ندارد. با اینکه انقلاب با رهبری روحانیت به پیروزی رسید، اکنون مداحان صحنه گردان شدهاند و برای مردم خط اعتقادی ترسیم میکنند. بعضی از آنها هر دروغی که به ذهنشان برسد را میگویند تا بیشتر مشتری جلب و جمع کنند حتی اگر فرهنگ مهدویت را مخدوش نمایند. فرهنگ مهدویت، فرهنگ انتظار همراه با مبارزه مبتنی بر اسلام ناب است نه دروغ و خیال و دکان داریهای عوام فریبانه. متاسفانه این دکان داریها و فریبکاریها اعتقادات را سست میکند و عدهای را با نگرشهای ظاهری و سطحی به صحنهای میکشاند که چون با ریشه و اساس فرهنگ مهدویت بیگانه است، بسیار زود دچار تزلزل میشود. تاسف بالاتر در اینست که امکانات تبلیغی و حمایتهای همه جانبهای نیز در اختیار این خط انحرافی قرار میگیرد و هر روز به صورت غیرعادی تقویت میشود.
نظام جمهوری اسلامی که قانون اساسی آن، حاکمیت را نیابت از امام زمان علیه السلام میداند، موظف است فرهنگ مهدویت را از پیرایهها پالایش کند تا بتواند اعتقاد واقعی به مصلح کل و تشکیل حکومت واحد جهانی را تقویت نماید و به صورت ریشهای در جانها رسوخ دهد. با توجه به این وظیفه خطیر، اکنون دو تکلیف بزرگ بر دوش مسئولین نظام جمهوری اسلامی سنگینی میکند که با انجام صحیح آنها میتوانند نسبت خود با مهدویت را به اثبات برسانند. تکلیف اول، ترویج اعتقادات صحیح مبتنی بر اسلام ناب درباره امام زمان علیه السلام است و تکلیف دوم پالایش فرهنگ مهدویت از پیرایههائی است که به آن بسته شده و هر روز نیز بیشتر میشود.
اهمیت انجام این دو تکلیف در اینست که اگر نظام جمهوری اسلامی به آنها عمل کند، میتواند چنان جاذبهای برای فرهنگ مهدویت ایجاد نماید که پیروان سایر ادیان توحیدی و حتی آئینهای غیرتوحیدی که به اصل آمدن مصلح کل معتقدند و با ما وحدت نظر دارند، در سایر موارد و حتی جزئیات موضوع نیز به ما نزدیک شوند. این، موهبت بزرگی است که اگر بتوانیم به آن دست یابیم نسبت خود با فرهنگ مهدویت را بسیار نزدیک خواهیم کرد و قطعاً یکی از کارهای مهمی که در زمینه انتظار فرج در شرایط کنونی از ما بر میآید همین است.
حجت الاسلام ابولحسن نواب در بخش دفتر اول روزنامه ایران نوشت:
دیدار و گفتوگوی حجتالاسلام حسن روحانی، رئیس جمهوری با مراجع عظام تقلید در قم، دارای پیامها و پیامدهای مثبتی برای کشور، دولت و ملت است. واقعیت این است که یکی از چارچوبهای حکومتداری اصیل در ایران، رعایت شئون و احترام به مذهب رسمی کشور یعنی تشیع است.
لازمه حکومت در چنین کشوری، آشنایی با اصول و مبانی مکتب تشیع و جد و جهد برای تقویت آن است. اگر غیر از این باشد، نه تنها دولت نمیتواند برنامههای خود را پیش ببرد، بلکه اساساً کشور نیز با مشکلات عدیدهای روبهرو خواهد شد. از همین روست که داشتن روابط منسجم و دقیق با رهبران مذهب تشیع، از جمله مهمترین لوازم حکومت در ایران محسوب میشود.
حجتالاسلام حسن روحانی و سایر ارکان دولت اعم از وزرا، مشاوران و رئیس دفتر رئیس جمهوری، در مدت فعالیت خود نشان دادهاند که نه تنها بر تقویت مکتب تشیع در داخل و خارج کوشا هستند، بلکه بر الزاماتی همچون ارتباط مستمر با مراجع نیز اهتمام دارند. دیدارهای مرتبط اعضای دولت با مراجع عظام تقلید و شنیدن مواضع، دغدغهها و فرمایشات آقایان و نیز تلاش برای رفع این دغدغهها؛ نشان میدهد که دولت آقای روحانی از ابتدا توانست روابط خوبی را با حوزه تنظیم کند.
این امر سبب شده است که در مقابل، مراجع تقلید نیز قدردان دولت بوده و ضمن حمایت و تأیید مواضع دولت، از شخص آقای روحانی نیز تجلیل کنند. باید توجه داشت که تقویت و گسترش بیش از پیش این روابط، هم سبب آرامش مردم متدین ایران شده و هم ظرفیت و پشتوانه فکری و شیعی دولت در داخل و حتی جهان را مستحکمتر میسازد.
این دیدارها و تأیید مراجع، نشان میدهد که دولت در تلاش برای انجام امور در چارچوب مسائل دینی، اهتمام لازم را دارد و تلاش میکند به دغدغههای رهبران دینی، پاسخهای عملی و نظری لازم را ارائه دهد.
هرچند رفت و آمد آقای روحانی و اعضای دولت به قم، به این معنا نیست که همه مسائلی که ممکن است میان مراجع و دولت وجود داشته، حل شده است، اما قطعاً سبب به حداقل رسیدن این مشکلات خواهد شد. زیرا مراجع نیز فارغ از مرزبندیهای مرسوم سیاسی، دغدغهها و انتقاداتی را مطرح میکنند که چشمانداز نهایی این دغدغهها، اعتلای دین، دولت و ملت است، بدون آنکه ملاحظه جریانهای سیاسی را دخیل کرده باشند.
با وجود آنکه به نظر میرسد روابط روحانی و دولت یازدهم با مراجع عظام تقلید، یکی از بهترین روابط در 37 ساله اخیر بوده است، اما این امر به معنای نادیده گرفتن تلاشهای برخی برای حاشیهسازیها یا ایجاد القائات منفی و نگرانی در مراجع و حوزههای علمیه نیست. بر این باورم که این حاشیهسازیها و تلاش برای تخریب روابط دولت با مرجعیت، به نفع دولت و نظام نیست، اما اظهارات اخیر مراجع در دیدار رئیس جمهوری، نشان داد که مراجع و بیوت محترمشان نیز از این حاشیهسازیها تأثیر نمیپذیرند. بیانات مراجع عظام در دیدار با روحانی تأییدکننده بی تأثیر بودن این القائات است.
باوجود همه اینها، ممکن است برخی دل نگران صداهای مخالفی باشند که از بخشهایی از قم به گوش میرسد. اما باید توجه داشت که در شهر مقدس قم نیز جریانات مختلفی حضور دارند، جریاناتی که افکار، عقاید و حتی طرفداران خاص خود را دارند. هرچند باید به این حرفها نیز گوش داد و دغدغههای بحق را شنید، اما جریان اصلی در این شهر و برون داد کلی قم، همان واقعیاتی است که در دیدار مراجع مطرح شد؛ دیدگاههایی که نشان دهنده تأیید سیاستهای داخلی و خارجی دولت بویژه تعامل سازنده با جهان از سوی مراجع است.