کد خبر 577585
تاریخ انتشار: ۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۲

علی رغم تلاش‌های انجام شده برای رفع محرومیت از چهره روستاهای کشور، کم نیستند مناطقی که کودکانش مدرسه ندارند و اهالی‌اش همچنان در «کپر» روزگار می‌گذرانند؛ مناطقی که کلمه خانه بهداشت، برایش تعریف نشده و حتی روحانی برای اقامه نماز میت ندارند.

به گزارش مشرق، دستش را سایه‌بان چشم‌هایش کرده و با دست دیگر به انتهای جاده‌ اشاره می‌کند و آدرس روستای «ده چاشت» را قدم به قدم برایمان تکرار می‌کند؛ می‌گوید کودکان «ده چاشت» مدرسه‌ ندارند؛ حتی خانه بهداشتی هم در این روستا وجود ندارد؛ می‌گوید از جمعیت 150 خانوار این روستا، تنها 45 - 46 خانوار باقی مانده‌اند و مابقی بُنه کن شده‌اند سمت شهرها... آفتاب تند آخر اردیبهشت پوست صورتش را حسابی سوزانده و تیره کرده... چینی به پیشانی پر چین و چروکش اضافه می‌کند و ادامه می‌دهد: اگر کمیته امداد نبود بقیه هم می‌رفتند؛ متعجب نگاهش می‌کنم و خودش ادامه حرفش را می‌گیرد و می‌گوید: خب حق دارند؛ وقتی نه کاری دارند، نه مدرسه‌ای، نه خانه بهداشتی، نه آبی برای زراعت و کشت و نه حتی امیدی به بهبودی اوضاع، برای چی بمانند؟ کمیته امداد، تنها امید را در دل این اهالی زنده کرد... همین!
 


با اینکه اواخر اردیبهشت است، خورشید با تمام توان، گرمایش را روی دشت‌های مرودشت می‌پاشد؛ آنقدر هوا گرم است که نه خبری از بهارنارنج شیراز است نه بهار دیدنی مرودشت؛ آدرس را مرور می‌کنیم؛ چند کیلومتری حاشیه مرودشت، روستای «ده چاشت»؛ به هر حال باورش سخت است که در حاشیه چند کیلومتری از شیراز، هنوز روستایی باشد که نه مدرسه‌ای داشته باشد و نه خانه بهداشتی.
 
حضور یک ون و چند غریبه در روستایی محروم، آنقدر برای اهالی «ده چاشت» جذاب هست که دل از غنیمت سایه خنک حاشیه دیوارهای روستا بِکَنند و از مرد و زن و پیر و کودک، دور تا دورمان جمع شوند تا شرح زندگی شان را که در سربالایی محرومیت به پت پت افتاده توصیف کنند.
 
خانم زارع دهیار روستای «ده چاشت» است؛‌ زنی میانسال و خوش صحبت؛ عینکی دودی زده به چشم زده و از وضع روستایشان می‌گوید که در سال‌های گذشته میزبان حدود 150 خانواده بوده ولی خشکسالی و کم‌آبی، بی‌کاری و محرومیت، جمعیت آن را به 45 خانوار رسانده؛ می‌گوید اهالی این روستا که زمانی حرف اول در تولید گندم این منطقه را می‌زدند، امروز بی‌کار کنج خانه‌هایشان نشسته‌اند و با یارانه 45 هزار تومانی و مستمری کمیته امداد امام خمینی (ره) روزگار می‌گذرانند؛ از مرارت‌ها می‌گوید و در عین حال به بارقه امیدی چشم دارد که در دل روستا روشن شده؛ می‌گوید: در چهار سال اخیر علی‌رغم تمامی مشکلات این روستا، کمیته امداد، خدمات ارزنده‌ای را ارائه داده، آنقدر که دوباره امید را در دل اهالی زنده کرده و جمعیت روستا در این مدت، ثابت مانده...


 
او به کمک‌های کمیته امداد در 4 سال گذشته اشاره می‌کند و می‌گوید: «در این مدت با کمک کمیته امداد 2 دستگاه تراکتور در اختیار اهالی قرار گرفت و یک خودرو برای جابجایی اهالی تا شهر، حتی در این مدت کلنگ ساخت اولین مسکن روستایی در ده چاشت زده شد و یک باغ پسته برای اشتغال روستاییان احداث شده است ولی ...» ولی را کش‌دار می‌گوید و در همان حین یکی از اهالی شروع می‌کند به صحبت؛ خانمی است که بچه‌ای را به بغل گرفته و از وضع نابسامان بهداشت و تغذیه اهالی گلایه مند است.
 
چادر را به دندان گرفته و با صدایی خفه و گنگ که از لابه‌لای شیار چند دندان جلویی‌اش بیرون می‌آید می‌گوید: بچه‌های ما مجبورند هر روز صبح 10 کیلومتر مسیر را طی کنند تا به مدرسه روستای مجاور بروند... می‌پرسم: اینجا مگر مدرسه ندارد؟! چادرش را روی سرش جابجا می‌کند و می‌گوید: دارد ولی چند سالی است که آموزش و پرورش، ساختمان مدرسه را به یک دامدار اجاره داده؛ و با دست به نرده‌های رنگ و رفته و درب قفل زده‌ای اشاره می‌کند که زمانی مدرسه بچه‌های «ده چاشت» بوده؛ مدرسه شهید برزگر...
 
از خانم دهیار جویای مساله می‌شویم، می‌گوید: البته امسال ما آنقدر به این موضوع اعتراض کردیم که اجازه ندادیم بازهم مدرسه را به آن دامدار اجاره بدهند ولی خب چه فایده، الان هم مدرسه بسته است؛ نه معلمی دارد و نه مدیری؛‌ حتی آموزش و پرورش به ما اجازه نمی‌دهد از اتاق‌های مدرسه برای پیگیری کارهای روستا استفاده کنیم.
 
کودک نوزاد زیر چادر مادرش دست و پا می‌زند و زن، چادرش را محکمتر به دندان می‌گیرد و با صدایی خفه‌تر و مظلوم‌تر می‌گوید: به خدا ما باید برای هرکدام از بچه‌ها ماهانه 60 هزار تومان هزینه سرویس مدرسه بدهیم؛ اگر هم ندهیم، سرویس سوارش نمی‌کند؛ آخر خدا را خوش می‌آید که در این شرایط زندگی، برای تحصیل اولیه بچه‌هایمان اینطور سختی بکشیم؟!
 
مرد میانسال دیگری ادامه حرف زن را می‌گیرد: مشکل که فقط این نیست، اینجا نه از بهداشت خبری هست نه از دکتر و دارو و درمان؛ چند سال پیش بود که یکی از اهالی بخاطر همین موضوع مُرد...
 
روستای امیرسالار و تِقِر
 
هوا گرم است و تکان‌های شدید ماشین در جاده خاکی و سنگلاخ، همه را کلافه کرده؛ راننده از غر و لند بچه‌ها خسته شده و به عنوان آخرین کلام می‌گوید: «با همین فرمون برویم، یک ساعت دیگر به امیرسالار می‌رسیم و از آنجا هم تا تقر نیم ساعتی راه هست»... با بی‌حوصلگی جمله‌اش را تمام می‌کند و پیچ ضبط را تا ته می‌چرخاند و با آهنگ شش و هشتی‌اش روی فرمان ریتم می‌گیرد و ضرب می‌زند.
 
بعد از یک ساعت راه پر پیچ و خم در میان کوه‌ و تپه‌هایی که حتی امواج موبایل هم نمی‌توانند به آنجا سرک بکشند به چند خانه آجری بد شکل و قواره که در حاشیه چند کومه زیبا (کپر) بنا شده می‌رسیم؛ راننده می‌گوید «رسیدیم» و فی‌الفور، ترمز دستی را می‌کشد؛ خانه‌های کپری روستا آنقدر اغوا کننده و زیباست که نمی‌شود از سرک کشیدن به داخلش صرفنظر کرد. سر را پایین می‌اندازم و همراه یکی از اهالی، یالله‌ی می‌گویم و وارد یکی از کومه‌ها می‌شوم‌؛ مردی سی و چند ساله داخل کومه خوابیده و با دیدن ما مثل فنر از جا می‌پرد؛ خلاصه خوش و بشی می‌کند و یک چای هیزمی مهمانش می‌شویم؛ دیواره‌ کومه تا ارتفاع نیم متر سنگ‌چین است و سقف آن با ساقه‌های نازک چوبی، پوشانده شده؛ ارتفاع کومه‌ها آنقدر نیست که بتوانی راست بایستی و مجبوری فضای حدود 10 متری آن را نیم خیز طی کنی؛ در گوشه‌ای از کومه چند تکه سنگ، محدوده آتش و آشپزخانه را مشخص کرده و در کنار آن چند تشک و لحاف به دقت روی هم چیده شده؛ در گوشه‌ای هم تلویزیون 14 اینچ زهوار در رفته‌ای روی زمین جا خوش کرده... این تقریباً تمام چیزی است که یک کومه را برای زندگی 4 تا 5 نفر آماده کرده... اینجا آقا عبدالله و دختر 14 ساله و همسرش زندگی می‌کنند؛ می گوید تمام کومه به جز زمینی که در آن کومه را بنا کرده‌اند مال آن ها است؛ کومه‌ای که به علاوه چند بز، تمام دارایی او، زن و دختر 14 ساله تازه عروسش را تشکیل می‌دهد... امیرسالار نه راه درستی دارد نه حمام و نه خانه بهداشت؛ البته مدرسه‌اش به همت سه معلم و چند خیری که هر روز غذای گرم به کودکان محروم این روستا می‌دهند، سرِپا است.
 


از امیر سالار تا تِقِر نیم ساعتی راه هست؛ روستایی نسبتاً بزرگ که به واسطه مدرسه خیّرسازش، مقصد هر روزه کودکان دو روستای سیف آباد و شهرک شده؛ اردشیر ستوده مدیر مدرسه «مقداد» که چند سالی است در تقر خدمت می‌کند می گوید: اینجا 120 دانش‌آموز دارد که 24 دانش‌آموز آن هر روز از مسیر سنگلاخ سیف آباد می‌آیند؛ این دانش‌آموزان تا سال گذشته ماهی 7 تا 10 هزار تومان هزینه نیسان وانتی را می‌دادند که هر روز صبح آنها را تا مدرسه می‌رساند.
 
ستوده ادامه می‌دهد: از نظر قانونی سرویس مدرسه نباید وانت باشد و خدای ناکرده اگر اتفاق بدی رخ دهد، مسئولیت آن بر عهده من است ولی در این شرایط که راهی وجود ندارد، چاره‌ای جز حمل و نقل دانش‌آموزان با وانت نیست؛ یا باید طبق قانون عمل کنیم و قید تحصیل این دانش‌آموزان را بزنیم یا باید ...
 
او با اشاره به عکس دو مرد «تهرانی» که در راهرو مدرسه به دیوار نصب شده می‌گوید: این مدرسه و ساختمان جدید آن که در حال احداث است با همت این دو خیّر ساخته شده و با حمایت‌های آنان هر روز به 120 دانش‌آموز این مدرسه، غذای گرم داده می‌شود. این درحالی است که اغلب کودکان این منطقه از سوءتغذیه رنج می‌برند.
 
مدیر تنها مدرسه آن منطقه ادامه می‌دهد: البته با تلاش و همت خیّرین تهرانی، سالی 2 نوبت کفش به این کودکان داده می‌شود ولی وضعیت معیشتی اهالی اینجا به قدری بد است که شاید 90 درصد از آن‌ها مشکلات شدید مالی دارند و باید تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیرند در حالی که در حال حاضر تنها درصد بسیار کمی از آن تحت پوشش هستند.
 
او می‌گوید: مشکلات مالی اهالی به اندازه‌ای است که حتی ما پول تامین کتاب درسی سال آینده این 120 دانش‌آموز را نداریم و برای تامین 2 میلیون تومان آن، هیچ راهی به ذهنمان نمی‌رسد. سال گذشته هم من با وجود تمام مشکلات مالی، مجبور شدم از جیب خودم هزینه 2 میلیون تومانی سرویس این بچه‌ها را بپردازم...
 
یکی از اهالی می‌گوید: اینجا وضع به قدری بد است و در چنان محرومیتی هستیم که حتی روحانی برای انجام مراسم تدفین و برگزاری نماز میت نداریم؛ اگر هم کسی به رحمت خدا برود باید برویم از روستاهای دیگر پول بدهیم تا کسی بیاید و نماز میت بخواند...
 
این‌ها تنها نمونه‌هایی از محرومیت برخی روستاهای کشور است؛ روستاهایی که علی‌رغم تلاش‌های انجام شده برای رفع محرومیت و بهره‌مندی از نعمت برق و آب، هنوز از مغفول مانده است و امید می‌رود با توجه مسئولین، خیّرین و مردم، نقاب فقر از چهره این مناطق نیز برداشته شود.
منبع: تسنیم