متن این خاطره کوتاه به شرح زیر است:
ساعت 9 صبح احمد آقا فرزند گرامی حضرت امام(ره) زنگ زد، سلام امام را رساند و گفت صدا و سیما منتظر اعلام آزاد شدن شهر است. گفتم اجازه بدهید خودم داخل شهر بروم و از جزئیات مطمئن شوم. به سوی خرمشهر رفتم، نرسیده به دروازه شهر راننده فریاد بلندی کشید، صدای غرش هواپیما آمد و بلافاصله دود و گردوخاک غلیظی همراه یک انفجار شدید ماشین را در خود فرو برد.
درجلو ماشین گودالی عظیم روی جاده ایجاد شده بود و درکنار آن بسیجی موتور سواری شهید شده بود کمی آنطرف تر رزمنده دیگری، آخرین نفسهایش را می کشید ، مرا که دید گفت به امام بگویید ما به عهدمان وفا کردیم و از ایشان بخواهید برای ما دعا کنند.
* پایگاه اطلاع رسانی محسن رضایی،