اكبر سليميان يكي از دلاورمردان سرزمينمان است كه در روزهاي جهاد و مقاومت خود را به صفوف مردان خميني رساند و در اين مسير نيز سال‌ها طعم اسارت در اردوگاه‌هاي رژيم بعث را چشيد. سليميان كه اكنون نيز هواي دفاع از حرم و رزمندگانش را در سردارد، با شنيدن اسارت تعدادي از رزمندگان مدافع حرم در خان‌طومان براي رهايي‌شان گوسفندي را نذر و قرباني كرده است، چراكه خوب مي‌داند اسارت در دستان دژخيمان چه حس و حالي دارد.

به گزارش مشرق، اكبر سليميان يكي از دلاورمردان سرزمينمان است كه در روزهاي جهاد و مقاومت خود را به صفوف مردان خميني رساند و در اين مسير نيز سال‌ها طعم اسارت در اردوگاه‌هاي رژيم بعث را چشيد. سليميان كه اكنون نيز هواي دفاع از حرم و رزمندگانش را در سردارد، با شنيدن اسارت تعدادي از رزمندگان مدافع حرم در خان‌طومان براي رهايي‌شان گوسفندي را نذر و قرباني كرده است، چراكه خوب مي‌داند اسارت در دستان دژخيمان چه حس و حالي دارد.

اكبر سليميان يكي از دلاورمردان سرزمينمان است كه در روزهاي جهاد و مقاومت خود را به صفوف مردان خميني رساند و در اين مسير نيز سال‌ها طعم اسارت در اردوگاه‌هاي رژيم بعث را چشيد. سليميان كه اكنون نيز هواي دفاع از حرم و رزمندگانش را در سردارد، با شنيدن اسارت تعدادي از رزمندگان مدافع حرم در خان‌طومان براي رهايي‌شان گوسفندي را نذر و قرباني كرده است، چراكه خوب مي‌داند اسارت در دستان دژخيمان چه حس و حالي دارد. متن زير حاصل گفت‌وگوي ما با اكبر سليميان، آزاده سرافراز كشورمان است.

   مكبر مسجد
من اكبر سليميان متولد 1346 در زرين‌شهر اصفهان هستم. من در خانواده‌اي متدين و مذهبي رشد كردم و پرورش يافتم. محل زندگي ما در مجاورت مسجد صاحب‌الزمان(عج) بود. اين مسجد كانون فعاليت‌هاي مخفي و آشكار انقلابيون در سطح شهرستان بود. همين امر هم باعث شد در پرورش و گرايش به امور ديني و مذهبي از آن بهره ببرم و وارد جريانات انقلاب بشوم، اما به دليل پايين بودن سن فعاليت چنداني جز شعارنويسي و شركت در جلسات و سخنراني‌هاي سياسي نداشتم. در كنار همه اينها فعاليت‌هاي مسجدي من قبل از انقلاب تحت تأثير آشنايي با حجت‌الاسلام حاج‌حسن آقا‌ميرزايي، امام جماعت مسجد و علمدار مبارزه با رژيم ستمشاهي شكل جديدي به خودش گرفت. اذان‌گويي و مكبري در مسجد علاقه من را به حضور در مسجد افزايش و شخصيتم را شكل داد.
   نقشه فرار به جبهه
وقتي جنگ آغاز شد، من تنها 13 سال داشتم اما ذوق و شوقم بيشتر از سنم بود. پدر راننده بود و بين سفر‌هايي كه به اهواز داشت، من را هم همراه خودش مي‌برد. وقتي وارد خوزستان مي‌شديم، از دور شليك گلوله‌ها‌ي طرفين را مي‌ديديم. مشاهده اين صحنه‌ها و اينكه شرايط حضور در جبهه را نداشتم، طاقتم را از كف برده بود. يكبار به همراه پسرعمويم نقشه‌اي براي فرار و رفتن به جبهه ترتيب داديم اما قبل از اجراي نقشه، لو رفتيم و خانواده‌ها از اين موضوع مطلع شدند و تا مدت‌ها زير ذره‌بين بوديم. اما در نهايت در 30 بهمن ماه 1360به مسئول اعزام نيروي بسيج زرين‌شهر مراجعه و فرم‌هاي اعزام داوطلبانه را پر كردم.
   روزهاي تلخ اسارت
يكم اسفند ماه 1360 بود كه براي آموزش به پادگان ثامن‌الائمه اعزام شدم. پادگان ثامن‌الائمه در مجاورت زرين‌شهر قرار داشت و در تاريخ يكم فروردين ماه 1361دقيقاً روز عيد و يك روز پس از اتمام آموزش به جبهه‌هاي غرب اعزام شدم. آمد و رفتن‌هاي من به جبهه ادامه داشت تا زمان عمليات والفجر مقدماتي رسيد و من در اين عمليات در گردان رسالت سازماندهي شده بودم. شب 21 بهمن وارد عمل شديم و طي جنگ نسبتاً نفسگير و بي‌اماني، بين نيرو‌هاي دشمن و خاك خودي گرفتار شديم و فرداي آن روز ساعت 11 و ربع، دنياي اسارت درهايش را به رويمان گشود. من هفت سال و شش ماه و 14 روز در اسارت ماندم و هر بار كه تكرار مي‌كنم، 21 بهمن ماه سال 1361 برايم تداعي مي‌شود. اما مدت‌ها بعد هر باري كه به محل اسارتم مي‌روم و آنجا با خود خلوت مي‌كنم، روحيه‌ام تازه مي‌شود.
   دفاع همچنان باقي است
جنگ هشت ساله كه عراق در شهريور ماه 1359 با تهاجم سراسري‌اش آغاز كرد، يك جنگ محدود نبود، بله يك جنگ تمام‌عيار بود كه روي زمين و آسمان و دريا چهره خشن خود را به رخ مي‌كشيد و نيروهاي مسلح ما از آمادگي لازم برخوردار نبودند. در اين جنگ نابرابر از آنجايي كه ساقط كردن نظام جمهوري اسلامي از اهداف مهم دولت بعث عراق بود، تنها تبعيت از رهبري يك شخص ديني و معنوي بود كه مي‌توانست رزمندگان را در اين دفاع مصمم و ثابت‌قدم بدارد. از اين رو جنگ هشت ساله به عنوان دفاع مقدس در تاريخ ملت ايران ثبت شد. اما امروز هم بار ديگر دشمنان با همان انگيزه يعني ساقط كردن نظام جمهوري اسلامي ايران وارد جنگ تمام‌عيار شده‌اند ليكن در شرايط كنوني دشمن ترجيح داده است تغييرات را در شعار و شكل و همچنين زمين مبارزه ايجاد كند. آن روز نام حزب بعث را يدك مي‌كشيد و امروز نام داعش، جبهه النصره، جيش الحر و...
آن روز مرزهاي جنوب و شمال غرب كشورمان به عنوان ميدان جنگ بود و امروز چون دشمن نتوانسته پايش را به نزديك مرزهاي خاكي و ظاهري ما بگذارد، عمق مرزهاي استراتژيك ما را نشانه رفته است. پس عقل حكم مي‌كند دشمن در هر جا كه با ما وارد جنگ شد در مقابلش ايستادگي كنيم و مشت آهنين خود را بر سرش فرود آوريم. به خاطر همين به جرئت مي‌توانم بگويم كه دفاع همچنان باقيست و محدود به جغرافياي خاصي نيست، زيرا مادامي كه دشمن توطئه جنگ و تهاجم در سر دارد، دفاع همچنان باقي است.


متن زير حاصل گفت‌وگوي روزنامه جوان با اكبر سليميان، آزاده سرافراز كشورمان است.

   مكبر مسجد

من اكبر سليميان متولد 1346 در زرين‌شهر اصفهان هستم. من در خانواده‌اي متدين و مذهبي رشد كردم و پرورش يافتم. محل زندگي ما در مجاورت مسجد صاحب‌الزمان(عج) بود. اين مسجد كانون فعاليت‌هاي مخفي و آشكار انقلابيون در سطح شهرستان بود. همين امر هم باعث شد در پرورش و گرايش به امور ديني و مذهبي از آن بهره ببرم و وارد جريانات انقلاب بشوم، اما به دليل پايين بودن سن فعاليت چنداني جز شعارنويسي و شركت در جلسات و سخنراني‌هاي سياسي نداشتم. در كنار همه اينها فعاليت‌هاي مسجدي من قبل از انقلاب تحت تأثير آشنايي با حجت‌الاسلام حاج‌حسن آقا‌ميرزايي، امام جماعت مسجد و علمدار مبارزه با رژيم ستمشاهي شكل جديدي به خودش گرفت. اذان‌گويي و مكبري در مسجد علاقه من را به حضور در مسجد افزايش و شخصيتم را شكل داد.

   نقشه فرار به جبهه

وقتي جنگ آغاز شد، من تنها 13 سال داشتم اما ذوق و شوقم بيشتر از سنم بود. پدر راننده بود و بين سفر‌هايي كه به اهواز داشت، من را هم همراه خودش مي‌برد. وقتي وارد خوزستان مي‌شديم، از دور شليك گلوله‌ها‌ي طرفين را مي‌ديديم. مشاهده اين صحنه‌ها و اينكه شرايط حضور در جبهه را نداشتم، طاقتم را از كف برده بود. يكبار به همراه پسرعمويم نقشه‌اي براي فرار و رفتن به جبهه ترتيب داديم اما قبل از اجراي نقشه، لو رفتيم و خانواده‌ها از اين موضوع مطلع شدند و تا مدت‌ها زير ذره‌بين بوديم. اما در نهايت در 30 بهمن ماه 1360به مسئول اعزام نيروي بسيج زرين‌شهر مراجعه و فرم‌هاي اعزام داوطلبانه را پر كردم.

   روزهاي تلخ اسارت

يكم اسفند ماه 1360 بود كه براي آموزش به پادگان ثامن‌الائمه اعزام شدم. پادگان ثامن‌الائمه در مجاورت زرين‌شهر قرار داشت و در تاريخ يكم فروردين ماه 1361دقيقاً روز عيد و يك روز پس از اتمام آموزش به جبهه‌هاي غرب اعزام شدم. آمد و رفتن‌هاي من به جبهه ادامه داشت تا زمان عمليات والفجر مقدماتي رسيد و من در اين عمليات در گردان رسالت سازماندهي شده بودم. شب 21 بهمن وارد عمل شديم و طي جنگ نسبتاً نفسگير و بي‌اماني، بين نيرو‌هاي دشمن و خاك خودي گرفتار شديم و فرداي آن روز ساعت 11 و ربع، دنياي اسارت درهايش را به رويمان گشود. من هفت سال و شش ماه و 14 روز در اسارت ماندم و هر بار كه تكرار مي‌كنم، 21 بهمن ماه سال 1361 برايم تداعي مي‌شود. اما مدت‌ها بعد هر باري كه به محل اسارتم مي‌روم و آنجا با خود خلوت مي‌كنم، روحيه‌ام تازه مي‌شود.

   دفاع همچنان باقي است
جنگ هشت ساله كه عراق در شهريور ماه 1359 با تهاجم سراسري‌اش آغاز كرد، يك جنگ محدود نبود، بله يك جنگ تمام‌عيار بود كه روي زمين و آسمان و دريا چهره خشن خود را به رخ مي‌كشيد و نيروهاي مسلح ما از آمادگي لازم برخوردار نبودند. در اين جنگ نابرابر از آنجايي كه ساقط كردن نظام جمهوري اسلامي از اهداف مهم دولت بعث عراق بود، تنها تبعيت از رهبري يك شخص ديني و معنوي بود كه مي‌توانست رزمندگان را در اين دفاع مصمم و ثابت‌قدم بدارد. از اين رو جنگ هشت ساله به عنوان دفاع مقدس در تاريخ ملت ايران ثبت شد. اما امروز هم بار ديگر دشمنان با همان انگيزه يعني ساقط كردن نظام جمهوري اسلامي ايران وارد جنگ تمام‌عيار شده‌اند ليكن در شرايط كنوني دشمن ترجيح داده است تغييرات را در شعار و شكل و همچنين زمين مبارزه ايجاد كند. آن روز نام حزب بعث را يدك مي‌كشيد و امروز نام داعش، جبهه النصره، جيش الحر و...

آن روز مرزهاي جنوب و شمال غرب كشورمان به عنوان ميدان جنگ بود و امروز چون دشمن نتوانسته پايش را به نزديك مرزهاي خاكي و ظاهري ما بگذارد، عمق مرزهاي استراتژيك ما را نشانه رفته است. پس عقل حكم مي‌كند دشمن در هر جا كه با ما وارد جنگ شد در مقابلش ايستادگي كنيم و مشت آهنين خود را بر سرش فرود آوريم. به خاطر همين به جرئت مي‌توانم بگويم كه دفاع همچنان باقيست و محدود به جغرافياي خاصي نيست، زيرا مادامي كه دشمن توطئه جنگ و تهاجم در سر دارد، دفاع همچنان باقي است.