به گزارش مشرق، روزنامه «رسالت» در سرمقاله شماره امروز خود به قلم حامد حاجیحیدری نوشت:
مطلب اول:
مفهوم«انقلاب» و مفاهیم مرتبط با آن، مضمون مشترکی است که در مغرب، از سوی سوسیالیستها و فاشیستها استعمال شده است، ولی هیچیک از آنها نتوانستهاند چیزی شبیه انقلاب اسلامی تولید کنند که اکنون پس از 40 سال، هنوز، اینچنین توانسته است، قدرت و «عظمت روح» را حفظ کرده و آن را سرزنده، در صحنههایی مانند چهارده خرداد 95به نمایش بگذارد. حضرت آیت الله خامنهای،رهبر معظم انقلاب، در گفتارهای مهمی که حکم مانیفست «انقلاب اسلامی» را پیدا کرد، امام خمینی رحمه ا... علیه را «مؤمن متعبد انقلابی» توصیف کردند، و برای انقلابی بودن به سبک امام خمینی (ره)، لااقل پنج ویژگی را برشمردند: «پایبندی به مبانی و ارزشهای اساسی انقلاب اسلامی»، «هدفگیری مستمر آرمانها و همت بلند برای رسیدن به آنها»، «پایبندی به استقلال همه جانبه کشور»، «حساسیت در برابر دشمن و تبعیت نکردن از او» و «تقوای دینی و سیاسی». آنچه درانقلابیگری، در شکل سوسیالیستی و فاشیستی مشهود است، تأکید بر «عظمت روح» است که مدام به خود گوشزد میکند: «خودت باش». ولی تقریر آیت الله خامنهای از «انقلابیگری اسلامی»،یک «انقلابیگری متعبد» است، نه «خودپرست».
مطلب دوم:
دریک کلام، فرق و مرز میان انقلابیگری اسلامی از یک سوی و نسخههای اروپایی آن، یعنی انقلابیگریهای سوسیالیستی و فاشیستی این است که در آن به ویژه «پایبندی به مبانی و ارزشهای اساسی اسلامی»، «هدفگیری مستمر آرمانهای اسلامی و همت بلند برای رسیدن به آنها»، و «تقوای دینی و سیاسی» ملاک است. انسان انقلابی اسلامی، «خودش نیست» و«بنده معبود» است.
روحیه انقلابیگری در فرانسه و آلمان انقلابی طی سده های هجدهم و نوزدهم، نهایتاً به نحوی به خودشیفتگی منتهی شد و نتیجتاً میراث انقلاب خیلی زود از دست رفت. همه اینها بر میگردد به این که چهرههای پیشروی آن انقلابها، روشنفکرانی بودند که مدام جمله «خودت باش» را با خود تکرار میکردند، در حالی که پیشوای انقلاب توحیدی در ایران کسی بود که مدام با خود تکرار میکرد «علی باش»،«حسین باش» ،«ابوذر باش»و«برای خدا باش و خود هیچ نباش و بدین سان همه عالم باش».
مطلب سوم:
این که چهرههای الهامبخش در اروپا چطور میاندیشیدند، نشان میدهد که چرا آن انقلابها باید تا آن اندازه سستبنیاد میبودند که طی کمتر از بیست سال، کل میراث خود را به دست چهرههای پیشروی خودشیفته نابود کردند.
یک نمونه از این چهرههای انقلابی اروپایی را میتوان در ژان ژاک روسو دید، وقتی که در مطلع کتاب «تفکرات تنهایی» اوضاع و احوال خود را اینطور شرح میدهد: «باز هم در این جهان تنها ماندم؛ نه برادری دارم، نه قومی و نه دوستی که مرا بشناسد یا از من یاد کند. پس، در این اجتماع غیر از خودم کسی را ندارم. مردی که محبوب همه کس بود و افراد اجتماع را مانند خودش دوست داشت از طرف همان اجتماع رانده شد. آنها در عالم کینه و حسد نقشه کشیدند که چه نوع شکنجه در روح حساس من بیشتر تأثیر دارد و به اتفاق آراء، تمام روابطی که مرا با دنیای خارج مربوط میساخت قطع نمودند. با این که آنها مرا دوست نداشتند، من به همه مردم علاقهمند بودم، ولی چه سود که همگی از دوستی من دست کشیدند و محبت مرا از یاد بردند. دیگر حالا این افراد در نظرم ناشناس و بیگانه و از هیچ کمترند، زیرا خودشان اینطور خواستند»
اینها،سخنان شاخصترین چهره الهامبخش انقلابی اروپا است، که این چنین، در اوج آشفتگی و خودشیفتگی به تناقض افتاده است. از قضا، این، فرجام برخی از روشنفکران ما پس از انقلاب هم بود، ولی در مرد روحانی راستین، که پیشوای انقلاب شد، و به مدد روح الهی خویش این انقلاب را حفظ کرد، این دست خودپسندیها و افسردگیهای پیآیند آن، راهی نیافت. اینچنین بود که انقلاب اسلامی در چهارده خرداد نود و پنج، تا این اندازه سرزنده بود که دیدیم.
مطلب آخر:
سخنان افسرده و درمانده شاخصترین چهره انقلابی فرانسه را که توأمان بر انقلابیگران سوسیالیست و فاشیست، تأثیرگذار و الهامبخش بود، با بیانات متعبدانه امام ما در وصیتنامه مقایسه کنید تا تمایز اصولی انقلاب ما و آنها را دریابید: «ما میدانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد، با تأییدات غیبی الهی پیروز گردید. اگر نبود، دست توانای خداوند امکان نداشت یک جمعیت سی و شش میلیونی با آن تبلیغات ضد اسلامی و ضد روحانی، خصوصا در این صد سال اخیر، و با آن تفرقهافکنیهای بیحساب قلمداران و زبانبه مُزدان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس و محافل ضد اسلامی و ضد ملی به صورت ملیّت، و آن همه شعرها و بذلهگوییها، و آن همه مراکز عیاشی و فحشا و قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه برای کشیدن نسل جوان فعال که باید در راه پیشرفت و تعالی و ترقی میهن عزیز خود فعالیت نمایند، به فساد و بیتفاوتی در پیشامدهای خائنانه، که به دست شاه فاسد و پدر بیفرهنگش، و دولتها و مجالس فرمایشی که از طرف سفارتخانههای قدرتمندان بر ملت تحمیل میشدند، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشی که مقدرات کشور به دست آنان سپرده میشد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده یا شرقزده صد در صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامی بلکه ملی صحیح، با نام «ملیت» و «ملیگرایی»، گر چه در بین آنان مردانی متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادن شان کار مثبتی نمیتوانستند انجام دهند و با اینهمه و دهها مسائل دیگر، از آن جمله به انزوا و عزلت کشیدن روحانیان و با قدرت تبلیغات به انحراف فکری کشیدن بسیاری از آنان، ممکن نبود این ملت با این وضعیت یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایده واحد و فریاد «الله اکبر» و فداکاریهای حیرتآور و معجزهآسا تمام قدرتهای داخل و خارج را کنار زده و خود، مقدرات کشور را به دست گیرد.
بنابراین شک نباید کرد که انقلاب اسلامی ایران از همه انقلابها جداست: هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و هم در انگیزه انقلاب و قیام. و تردید نیست که این،یک تحفه الهی و هدیه غیبی بوده که از جانب خداوند منان، بر این ملت مظلوم غارتزده عنایت شده است».