** اینطور که حاج خانم گفتند شما از شهادت آقا سجاد خبر داشتید؟
بله. شبش متوجه شدم.
** از کجا متوجه شدید؟
در خواب سجاد را دیدم. احساس کردم یک اتفاقی افتاده تا اینکه وقتی صبح برای رفتن به سرکار بیدار شدم دیدم دوستان یکی یکی دورم را گرفته اند، ساعت تقریبا 8 و نیم صبح بود که از هیئت امنای مسجد خبر شهادت سجاد را دادند، من گفتم از دیشب متوجه شده ام اتفاقی افتاده. پرسیدند کسی به شما اطلاع داده؟ گفتم نه خواب دیدم.
سجاد شب قبلی که به عملیات رفت به همهی ما پیام داد. خواهرش تعریف میکرد که آن شب با همسر سجاد بودند، سجاد به تک تک از طریق تلگرام پیام داد. به خواهرش سفارش کرده بود مواظب ثنا و ما باشد. دخترم به سجاد گفته بود چرا اینطوری صحبت میکنی؟ نگرانمان کردی. یعنی شب قبل از عملیات با همه خداحافظی کرده بود.
** از ماجرای شهادتشان بگویید که چه افتاقی افتاد؟
سجاد و امیرحسین دوستش باهم توی عملیات شرکت کردند. اقا امیرحسین مسئول بود صدای بی سیمشان را دارم به خاطر مادرش که احساس کردم اگر بشنود ناراحت شدم جایی پخش نشده. امیرحسین داخل بی سیم اعلام میکند ابراهیم مجروح شده، سجاد اسم جهادیش ابراهیم بود. سجاد از چند ناحیه تیر خورده بود صدای بی سیم زمانی است که از عقب درخواست کمک میکنند. خون زیادی از بدنش رفته تا اینکه آمبولانس آمده و در مسیر برگشت در همان ماشین به شهادت رسید. و همانطور که مادرش تعریف کرد بعد از اینکه به آقا اباعبدالله سلام داده شهید شده.
** صحبت آخر؟
من به حال سجاد واقعا غبطه میخورم میگویم خوش به سعادتش، خوش به حالش که بالاخره توانست به آرزویش برسد و ما را رو سفید کند. خودش هم نزد امام حسین (ع) و حضرت زینب(س) رو سفید شود. روایتی از امام صادق(ع) داریم که میفرمایند فتنه ای در آخر الزمان رخ میدهد که اشاره به شامات و عراق و سوریه دارد و عده ای به نام اسلام با پرچم اسلام بر علیه اسلام قیام میکنند این از نشانه های ظهور امام زمان (عج) است. من میگویم خوش به حال سجاد که سرباز امام زمان(عج) شد و این را ثابت کرد خیلی ها به حرف میگویند سرباز امام زمان(عج) هستند ولی در عمل ثابت نمیکنند اما سجاد در عمل هم ثابت کرد. یکی از دوستان سجاد وقتی خبر رفتنش به سوریه را شنیده بود به سجاد گفته شنیده ام فردا قرار است بروی. سجاد گفته بود اگر خدا بخواد بله فردا عازمم. دوستش گفته بود مگر نگفتی میخواهی برای امام زمان(عج) سربازی کنی؟! سجاد پاسخ داده این هم برای امام زمان(عج) است، من سرباز ائمه هستم. کاش ماهم این سعادت را داشتیم که در رکاب امام زمان(عج) در عراق و سوریه و یمن بجنگیم.
** حاج خانم شما....
ان شالله خدا همه جوانان ما را به حق دل حضرت زینب کمک کند که در راه حضرت زینب(س) قرار بگیرند و باشند. جوانان ما نگذارند راهی که با خون به دست آمده و از دفاع مقدس و قبل آن ریخته شده به دست نااهلان بیوفتد. نگذراند خون شهدا پایمال شود و پشت رهبر باشند.
برای تولد یک سالگی پسر شهید صدرزاده مراسمی در کنار مزار آقا مصطفی برگزار شد که همه خبرنگارها آمده بودند و ازمن خواستند مصاحبه کنم. گفتند که شنیده ایم این رزمنده ها برای پول رفته اند. من فقط در جوابشان گفتم اگر میلیاردها تومن پول به بچه ی شهید صدرزاده یا دختر سجاد ما بدهند آیا به قیمت یک روز ندیدن پدرشان هست؟ شما جای آنها بودید به خاطر پول این کار را میکردید؟ سجاد ما برای رفتنش روزه نذر کرده بود. شهید صدرزاده سه سال در منطقه بود وقتی خانمش زایمان کرد آقا مصطفی تیر خورده بود و طبقه بالای بیمارستانی که همسرش زایمان کرد بستری بود. اگر روزی این ماجراها را از دور میشنیدیم امروز خودمان از نزدیک میبینیم. گفتن و شنیدن این حرفا برای مایی که از زمان دفاع مقدس این حرفها را شنیده ایم عادی است.
فرزندان ما با جان و دل شهادت را گرفتند. سجاد من عاشق دخترش ثنا بود. شده بود ساعت 2 نصف شب ثنا چیزی میخواست برایش تهیه میکرد. چنین انسانی از فرزندش دل کند و رفت. شبی که سجاد شهید شد ثنا خواب دیده بود. نصفه شب دیدم ثنا یکباره شروع کرد به گریه کردن و آن شب تب کرد. صبح فهمیدیم که سجاد به شهادت رسیده.
در تشییع جنازه این شهدا (شهید عفتی و صدرزاده) با حجاب و بد حجاب حضور داشتند چه تشییع جنازه ای برای شهید صدرزاده برگزار شد، واقعا عاشورایی بود. حالا که چند ماهی از شهادت سجاد میگذرد هربار که میروم هستند آدمهایی که برای زیارت به سر مزار شهید آمده اند.
اربعین سجاد نشده بود که با دخترم رفتیم سر مزار. دیدیم خانواده ای آمده اند که حجاب خیلی خوبی هم ندارند معلوم بود چادری نیستند اما چادر سرشان بود. با گلاب مزار سجاد را میشستند و گل میگذاشتند و همانطور اشک میریختند. بعد از ما پرسیدند که نسبت شما با شهید چیست که گفتیم مادر و خواهرش هستیم. یکی از خانم ها اشک میریخت و میگفت ما اصلا پسر شما را نمیشناختیم خواهرم مشکل بزرگی داشت که حل نمیشد توی تشییع جنازه ژسر شهیدتان را قسم دادیم که واقعا اگر اینطور که میگویند شهدا زنده هستند و همه جا حضور دارند و گره از مشکلات باز میکنند اگر گره مشکل ما را باز کند قول میدهیم حجابمان را درست کنیم و باحجاب شویم.
گفت خدا شاهد است یک هفته نگذشته بود که مشکل زندگی اش حل شد و خواهرش هم به قولش عمل کرد و با حجاب شد. وقتی اینها را تعریف میکرد اشک میریخت. این شهدا دستشان باز است و پیش خدا عزیز هستند همیشه گفته ام سجاد جان شما سر سفره ائمه نشسته اید هیچ چیزیاز شما نمیخواهم فقط اینکه ما را شفاعت کن. انشالله بتوانیم با کمک رهبری پرچم اسلام را به دست صاحب اصلیش برسانیم و جزو یاران حضرت باشیم.